نجواى نیاز


بال آفتابى

طاهره صفارزاده
بال کبوتر همسایه
همپاى آفتاب
از پشت شیشه مى گذرد
و مى نشیند
بر سطح ساده
بر سطح خامش و بى نقش فرش
تنهایى اطاق مرا
این رفت و آمد
رفت و آمد این بال پشت شیشه, مىآراید
در روزهاى مبهم ابرى, بارانى
این بال آفتابى
بغبغوى غمینى است
که همره باران
بر شیروانى مى بارد
و من یقین مى دانم
آن بال پشت شیشه
آن بال آشنایى
با من هست
نزدیک من
در من
آن بال آفتابى پرواز

فکر بزرگ

رزیتا نعمتى
در حال رشدم من ولى, انگار کوچک مى شوم
فکر بزرگى دارم و, افسوس کودک مى شوم
مى خواستم بر آسمان, خورشید باشم من, ولى
روى لباس کودکان, امروز پولک مى شوم
حالا چه مانده بر تن دفترچه هاى خاطره
روزى که مى پیوندم و روزى که منفک مى شوم
از من تماشا مى کنى, چون پنجره, هر چیز را
وقتى که از خود خوردنم, دارم مشبک مى شوم
اى کارگردان قضا, نقش مرا بر آب کن
تو خیمه شب بازى کن و من هم عروسک مى شوم