نامه اى به پدر و مادرم



نامه اى به پدر و مادرم


عن على بن الحسین(ع): و اما حق ولدک فتعلم انه منک و مضاف الیک فى عاجل الدنیا بخیره و شره و انک مسوول عما ولیته ... فاعمل فى امره عمل المتزین بحسن اثره علیه فى عاجل الدنیا المعذر الى ربه فیما بینک و بینه بحسن القیام علیه و الاخذ له منه;(1)
حضرت سجاد(ع) فرموده است: حق فرزندت بر تو این است که بدانى وجود او از تو و نیک و بدش در این جهان وابسته به تو است و با دارا بودن قدرت و سلطه پدرى, مسوول تربیت وى هستى, باید رفتار تو در باره فرزندت همانند رفتار مربى شایسته اى باشد که تربیت صحیحش در این جهان مایه زیبایى و جمال اخلاقى فرزند گردد و در پیشگاه الهى دلیل وظیفه شناسیش باشد.

سردبیر محترم!

این نامه را به یک فرد امین مى سپارم تا به شما برساند. فقط استدعا دارم آن را چاپ کنید تا شاید درس عبرتى باشد براى دیگران. منظورم از دیگران همان والدین است. همان پدر و مادرهاى غافل! همان پدر و مادرهایى که نادانسته و از روى جهل فرزند خود را خوار و به خاک سیاه مى نشانند. پدر و مادرهایى مثل پدر و مادر من و فرزندى همچون من. باز هم استدعا مى کنم نامه مرا به چاپ برسانید.

پدر, مادر!

من دختر شما هستم که اینک جوانى خود را پشت میله هاى زندان مى گذراند. بله, من هم از جمله دخترانى هستم که باید بهترین سالهاى زندگى خود را مإیوس و نومید در حصارى تنگ سپرى کند.

پدر, مادر!

زندان اگر هیچ چیز نداشته باشد این مزیت را دارد که انسان را به تفکر وا دارد. انسان مى تواند و ساعتها فرصت دارد تا به ((خود)) و ((اطرافیان)) بیندیشد و اعمال و رفتار گذشته اش را مورد قضاوت و ارزیابى قرار دهد.

پدر, مادر!

من از زمان کودکى برخوردهاى نادرست شما را به یاد دارم. تحقیر و سرزنشهاى مداوم, انتظار بیهوده و غیر معقولانه از بچه اى که نمى توانست و قادر نبود خواسته هاى شما را برآورده سازد و بنابراین شکستهاى مکرر و پیاپى, بى اعتمادى به من و ... همه و همه باعث شد تا جلو رشد شخصیتى و روانى من گرفته شود و مرا موجودى خودکم بین و کهتر بسازد. بنابراین همیشه خود را ضعیف و ناتوان مى یافتم و دیگران را بهتر و قوىتر از خود فرض مى کردم.

پدر, مادر!

وقتى به دوران حساس نوجوانى پاى گذاشتم با زمینه الگوپذیرى قوى, به افرادى که در برابر قانون و مجریان قانون ایستادگى مى کردند به چشم یک قهرمان مى نگریستم و سعى مى کردم در رفتارهایم از آنان تقلید نمایم. آن زمان شما مثل همیشه در خواب خرگوشى بودید و اصلا برایتان اهمیتى نداشت و یا توجه نمى کردید که من با چه کسانى نشست و برخاست دارم. من به دلیل خصوصیت دوره نوجوانى مستعد آسیب پذیرى بودم. من به دنبال و آمادگى انجام هر کارى را داشتم تا حس ((کمترى)) و ((خودکم بینى))ام را مستور بدارم. من آمادگى داشتم در مسیرم هر راهى را که گشوده مى شود, وارد شوم. من در کنار دوستانم جسارت بیشترى براى دست زدن به اعمال انحرافى داشتم. من براى رسیدن به خواسته هایم و اثبات موجودیت تحقیر شده ام حاضر بودم دست به هر کارى بزنم حتى فرار از خانه! و در این ارتباط مقصر اصلى شما بودید که مرا به فرار از خانه سوق دادید.

پدر, مادر!

این شما بودید که با تربیت غلط, بى توجهى به آینده و آزاد گذاشتن من در مراودات, دخترتان را به فرار از خانه, اعتیاد و به دام افتادن باندهاى خلاف و بزهکار وا داشتید.
آرى, این شما بودید که با رفتار و تربیت غلط احساس حقارت و خودکم بینى را در دخترتان رشد دادید به نحوى که او افراد منفى را الگوى خود قرار داده و سعى نمود در هر امرى از آنان تقلید کند. وقتى که شما حتى به سر و وضع و طرز لباس پوشیدن من بى توجهى نشان مى دادید چرا من نباید از آدمها و گروههاى منفى تقلید کنم؟ آیا شما انتظار داشتید من ریشه در خاک بگسترانم؟ آرى, براستى که شما بودید که مرا به تباهى کشاندید.

پدر, مادر!

حال بیایید دختر خود را از پشت میله هاى زندان نظاره گر باشید. دخترى که مى توانست زنى سرفراز باشد و فرزندانى صالح به جامعه خود تقدیم بدارد. حالا بیایید و ببینید.
افسوس!

پى نوشتها:
1ـ تحف العقول, ص263.