سخن اهل دل
هر آنچه پیشوا کند, در آن بود صلاح دین
(ستایشنامه اى براى امام حسن مجتبى(ع))
ز سوز عشق, صبح دم, زدم به بوستان قدم
که جویم از براى خود انیس دل, شریک غم
ز دور, لاله اى مرا بدید و سر نمود خم
که اى جوان دربه در بیا شویم یار هم
مراست نیز همچو تو دلى حرارتآفرین
چو من شدم ز بى کسى به باغ, همنشین او
برفت در میان ما ز هر طریق گفتگو
بگفت بین ز داغ دل به شعله رفته ام فرو
بگفتمش که دم مزن ز سوز عشق و آرزو
که بوده است عشق را همیشه شیوه این چنین
هر آن کسى که در جگر ز عشق باشدش شور
بود همیشه خسته دل, بود هماره خونجگر
چنان که غرق خون بود مرا دل شکسته پر
ز عشق ماه طلعتى, نکوتر از گل و گهر
که مى نهد به پاى او, فلک سر و قمر جبین
مهى که از فروغ او جهان پر از صفا بود
شهى که درک حشمتش وراى فهم ما بود
فرشته اى که جاى او به عرش کبریا بود
کسى که خاک پاى او دواى دردها بود
بزرگ رهبر بشر, ولى حق, امام دینعزیز حجت خدا, بزرگ سبط مصطفى
فروغ چشم فاطمه, قرار قلب مرتضى
ادیب مکتب بشر, حبیب خاص کبریا
به پیشگاه حق حسن, به بزم قرب مجتبى
دلیل کاروان دل, پناهگاه مسلمین
بود ز بردباریش به بهت, غوطه ور جهان
به حلم او نمى رسد کسى به زیر آسمان
چنان به خصم خویشتن حلیم بود و مهربان
که گاه خصم سنگدل خجل شد اندرین میان
شد عاشقانه بر درش گداى آستان نشین
ندید چشم آسمان از او بزرگوارتر
که بود موسم دعا ز ابر اشکبارتر
به گاه صبر, بر بلا ز کوه بردبارتر
به گاه مهر, از پدر, به خلق غمگسارتر
کرم فشاند دست او چو شد برون ز آستین
همیشه بود دست او به کارها گره گشا
ز درگهش نرفت کس مگر به حاجت روا
به دور او نماند کس سیاه بخت و بینوا
ز بس که ریزش و کرم, ز بس که بخشش و عطا
ز جود خویش بحر را خجل نمود و شرمگین
اگر نبود صلح او, نبود دین و معرفت
به صلح او نهان بود دو صد هزار مصلحت
رواج حق درین بود که وقت خود مسالمت
چنان که وقت مقتضى ستیزه و مقاومت
هر آنچه پیشوا کند در آن بود صلاح دین
گذاشت هر زمان که پا به مسجد از پى دعا
بر آسمان فراشت سر به گریه گفت با خدا
که من گناه پیشه ام تو محسنى و پرعطا
مگیر لغزش مرا ببخش و بگذر از خطا
مران ز خانه میهمان تو اى کریم نازنین
پیاده رفت سوى حج ز بیست بار بیشتر
به بحر خوف حق کسى چو او نبود غوطه ور
ز ذکر قبر و نزع جان, کشید ناله از جگر
ز یاد عرض کارها به پیشگاه دادگر
نمود شیون آن چنان که اوفتاد بر زمین
هر آنچه داشت جمله را دو نیم کرد بارها
نمود بخش نیم آن به تیره روزگارها
چو دید دست جود او کسى ز دل فکارها
چو ابر ریخت بر سرش ز سیم و زر نثارها
به حق قسم رسول را چنین کس است جانشین
اگر که فى المثل شود مداد رودبارها
قلم براستى شود تمام شاخسارها
وگر که جن و انس طى کنند روزگارها
ز وصف او نمى شود رقم یک از هزارها
بلى ((شفق)) نمى شود به کوزه بحر, جاگزینمحمدحسین بهجتى شفق
(از مجموعه زمزمه هاى دلباختگان)قدح فرصت
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقى به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ درازست و زمان خواهد شد
اى دل ار عشرت امروز به فردا فکنى
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
گل عزیزست غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد ازین راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انسست غزلخوان و سرود
چند گویى که چنین رفت و چنان خواهد شد
حافظ از بهر تو آمد سوى اقلیم وجود
قدمى نه به وداعش که روان خواهد شدحافظ شیرازى
رهاتر از نسیم
مقصدت کجاست اى پرنده, اى پرنده صبور
اى گشوده بال تا همیشه, اى همیشه در عبور
سایه تو بر زلال آب سالهاست مى رود
روى دست موجها, روى دوش کوهى از بلور
باورم نمى شود که پر شکسته باشى و غمین
این چنین که مى روى و بال مى زنى به شوق و شور
اى هزار و چارصد بهار فاصله, به هر بهار
مى کند هنوز هم مدینه قصه تو را مرور
کافران هنوز هم به شانه تو سنگ مى زنند
آه, اى رهاتر از نسیم, اى لطیف تر ز نور
اى گلى که تا همیشه عطر خاطر محمدى
مادر بهار!, اولین یقین!, قصیده شعور
تا همیشه جارى از فرازهاى سبز بى فرود
مقصدت خداست, اى پرنده, اى پرنده صبورسیمیندخت وحیدى
(از کتاب موجهاى بى قرار)