نویسنده


رستاخیز نزدیک است

مریم بصیرى


نام فیلم: ارتفاع پست
نویسنده و کارگردان: ابراهیم حاتمى کیا
بازیگران: حمید فرخ نژاد, لیلا حاتمى, گوهر خیراندیش و ...


سالهاست که ((حاتمى کیا)) به عنوان فیلمساز عرصه دفاع مقدس شناخته شده و با آثارى درخور نشان داده است که تک تاز این میدان است و مى تواند بهترین ها را در این زمینه ارائه دهد.
((هویت)), ((دیده بان)), ((مهاجر)), ((وصل نیکان)), ((از کرخه تا راین)), ((خاکستر سبز)), ((برج مینو)), ((بوى پیراهن یوسف)), ((آژانس شیشه اى)), ((روبان قرمز)) و ((موج مرده)) همگى به جنگ و تبعات آن در جامعه پس از جنگ مى پردازند. آخرین فیلم ((حاتمى کیا)) نیز اگر چه به طور مستقیم به دوران جنگ نمى پردازد, اما مى کوشد قصه زندگى بازماندگان مناطق جنگى را به تصویر بکشد و تلاش غریزى آنها براى ادامه حیات و بقاى خود و فرزندانشان را نشان دهد.
((ارتفاع پست)) با توجه به تناقضى که در عنوان آن مشاهده مى شود, حکایت کوچ پرنشیب و فراز بشر و رهایى اوست.
((قاسم)) یک آبادانى بیکار است که مشاغل بسیارى را تجربه کرده و با درآمد حاصله از آنها زندگى همسر و فرزندش و همچنین خانواده خود و همسرش را چرخانده است; اما با این وجود هنوز نتوانسته آن طور که لازم است درآمد کافى داشته باشد و راحت زندگى کند. او به پست ترین مشاغل موجود هم رضایت داده است, ولى در نهایت در اثر نیافتن حتى شغل کارگرى, ـ و نه یک شغل مناسب ـ خیال دارد دست به کارى بزرگ بزند. پس براى رسیدن به هدفش براى تمامى افراد فامیل بلیط مجانى هواپیما مى خرد و آنها را به اسم یافتن شغلى پردرآمد از آبادان راهى بندرعباس مى کند. هیچ کس از علت این خیرخواهى ((قاسم)) اطلاعى ندارد و نمى داند در ذهن این مرد چه مى گذرد, جز همسرش ((نرگس)) که سعى دارد در مراحل مختلف, ((قاسم)) را از تصمیمش منصرف کند. اما مرد همچنان در خیالات خویشتن غرق است و مى خواهد هواپیما را برباید و از وجود آشنایانش در هواپیما براى زودتر به نتیجه رسیدن کارش بهره ببرد.
((شاهین)) فرزند ((قاسم)) است که على رغم نامش, نه تنها بالى براى پریدن ندارد, حتى نمى تواند راه برود. او معلول ذهنى و جسمى است و ((قاسم)) براى پریدن او به بهشتى موعود, هواپیما را به پسرش نشان مى دهد و مى گوید که آن هواپیما مال آنهاست. وى حتى هنگام پنهان کردن اسلحه در فرودگاه آبادان به بچه اش مى گوید که همه کارها را براى وى انجام مى دهد. هر چند ((شاهین)) از درک این مسإله عاجز است و نمى داند چه چیزى براى سعادت آینده او مناسب است.
((نرگس)) باردار, بارى دیگر در فرودگاه آبادان وارد معرکه مى شود و از ((قاسم)) مى خواهد که اسلحه را به داخل هواپیما نیاورد و در مقابل اصرار ((قاسم)) به این کار, به عنوان آخرین حربه, اعلام مى کند که اگر مرد پنهان کردن و حمل اسلحه را به او نسپارد, وى پایش را به داخل هواپیما نخواهد گذاشت.
پس از لحظاتى نفس گیر در تفتیش ((نرگس)), وقتى ((قاسم)) مطمئن مى شود که اسلحه در نزد همسرش مى باشد, سوار هواپیما مى شود و در جایش مى نشیند; اما از همان لحظات اول محافظ هواپیما به آنان مشکوک مى شود و مى گوید که اعلام شده است آنها اسلحه اى با خود حمل مى کنند. ((قاسم)) جا مى خورد و خود را به ندانستن مى زند, ولى محافظ اصرار دارد که آنها یک هفت تیر پلاستیکى دارند که متعلق به بچه شان مى باشد. نفس ((قاسم)) سر جایش مىآید و متوجه مى شود که مسإله فقط بر سر اسباب بازى ((شاهین)) مى باشد. شاید فیلمساز با گنجاندن این بخش در فیلمش علاوه بر دلهره ((قاسم)) قصد دارد به دقت مإموران و محافظین اشاره کند, هر چند در پایان تماشاگر مبهوت مى ماند که چگونه اسلحه اى قلابى شناسایى مى شود ولى راز اسلحه واقعى همچنان سر به مهر باقى مى ماند!
البته خود این برخورد اولیه محافظ با ((قاسم)) شروع خوبى براى ایجاد تعلیق در تماشاگر و شخصیت پردازى آدمهاى اصلى ماجراست.
عاقبت وقتى ((قاسم)) موقعیت را مناسب مى بیند از ((نرگس)) مى خواهد تا اسلحه را به او بدهد و وقتى مى شنود که زن آن را همراه خود نیاورده است, مىآشوبد و شروع به داد و بیداد مى کند. مرد که تا به حال خانواده دوست معرفى شده است, ناگهان فریاد مى کشد و به ظاهر یک دعواى خانوادگى راه مى اندازد و در طى درگیرى, اسلحه محافظ را از چنگ او مى رباید.
((نرگس)) که فکر مى کرده, شوهر آرام و مظلومش با نبود اسلحه از فکر هواپیماربایى منصرف خواهد شد, ناباورانه و با چشمانى سرخ و اشک بار شاهد خشونت همسرش در خلع سلاح کردن محافظ هواپیماست. فیلمساز در تمهیدى جذاب, صحنه هاى درگیرى را از دید ((شاهین)) و با تصاویرى آرام و اسلوموشن, همراه با اعوجاج و دفرمه شدن تصاویر, نشان مى دهد; تا اینکه ((نرگس)) چهره پسرش را با چادرش مى پوشاند تا او صحنه هاى خشونت بار را نبیند.
در این لحظات نفس گیر و هیجان زا, خلبان بى خبر از اتفاقاتى که در سالن مسافران رخ داده است, اعلام مى کند که آنها در ارتفاع 15 هزار پایى هستند و در سمت راستشان آسمان نیلگون است و سمت چپشان امتداد رشته کوههاى زاگرس; سپس از آرامش و بزرگوارى مردم خطه جنوب در سالهاى پس از جنگ مى گوید. سخنان خلبان و لحن آرام او, که در تضاد کامل با عمل ((قاسم)) و لحن خشن وى است, تماشاگر را دچار تعارضى دیگر مى کند که آیا بازماندگان مناطق جنگى واقعا از وضعیت زندگى خود راضى هستند یا خیر؟
((ننه عطیه)), مادر ((نرگس)) که عاقله زنى است و بزرگترین فرد فامیل, ((قاسم)) را نصیحت مى کند و از او مى خواهد که اسلحه اش را به وى بدهد. اما ((قاسم)) روى حرف خود است و به اتاق پرواز مى رود و از خلبان مى خواهد که تغییر مسیر دهد و به کشور دبى برود. خلبان مى گوید براى رفتن به خارج از کشور باید به شکل قانونى عمل کرد نه اینکه این طور تمامى پلهاى پشت سر را خراب نمود. اما قاسم خود را مرد بدبختى مى داند که تمام سرمایه اش بازو و مغزش مى باشد, و وقتى نمى تواند با وجود آن دو کارى بیابد لذا مى خواهد کوچ کند و براى رسیدن به یک زندگى متوسط اقتصادى و آسایش فرزند معلولش به مدینه فاضله اى برود که فکر مى کند آن را خارج از کشور خواهد یافت.
از دید ((قاسم)) همه جا را دیوار کشیده اند و همه از آنها پول و ویزا مى خواهند. پس تنها راهى که براى وى باقى مى ماند پناهنده شدن به کشورى دیگر است, به این بهانه که به جرم هواپیماربایى حکم اعدام او صادر شده و در کشور خودش, جانش در خطر است.
البته کارگردان در همان نماى آغازین فیلم و همچنین صحبتهاى محافظ هواپیما, بیان مى کند که مدینه فاضله ((قاسم)) خیالى بیش نیست. مرد در نهایت سعى دارد به آمریکا برود. اما صفحه تلویزیون دوباره حادثه 11 سپتامبر و سقوط برجهاى تجارى را نشان مى دهد. کشور آرزوهاى ((قاسم)) خود درگیر ناامنى و اغتشاش است و آن وقت مرد مى اندیشد که خود و خانواده اش مى توانند در آنجا روى آرامش را ببینند.
از دگر سو باید همزمانى اکران عمومى ((ارتفاع پست)) را با سالگرد واقعه 20 شهریور (11 سپتامبر) به فال نیک گرفت, چرا که ذهنیت تماشاگر بیشتر در راستاى امر قرار مى گیرد. البته برخى بر این باورند که از دید سیاسى این همزمانى ناخوشایند است. اما اگر بپذیریم که با یک اثر تمثیلى و نه سیاسى روبه رو هستیم و در حال حاضر کشور آمریکا براى بسیارى از مردم جهان, حکم مدینه فاضله را پیدا کرده است, آن وقت مى توان از این همزمانى به بهترین وجهى استفاده کرد. اعمال ((قاسم)) همه تمثیلى از تلاش بشر براى رسیدن به یک زندگى بهتر است و نباید آن را با تخیلات سیاسى و تفکرات ضد بشرى در هم آمیخت. هر چند ((ننه عطیه)) چون یک منجى و مصلح سعى دارد ((قاسم)) را به راه راست هدایت کند تا اینکه خانواده و فامیل به هواى هیچ و پوچ از هم نپاشد, اما نه تنها ((قاسم)) گوشش به حرفهاى او بدهکار نیست, حتى سه پسر پیرزن نیز کم کم با ((قاسم)), هم صدا مى شوند و مى گویند کار وى درست است و آنها نیز دلشان مى خواهد به آمریکا بروند.
برادر کوچکتر ضرب مى گیرد و آواز جنوبى مى خواند. برخى از مسافرین و بستگان ((قاسم)) که با پناهندگى موافق هستند, دست مى زنند و شادى مى کنند. طنز این صحنه وقتى افزایش مى یابد که مرد ترسویى که براى اولین بار سوار هواپیما شده و با هر تکان هواپیما از مردم مى خواهد صلوات بفرستند تا پایشان سالم به زمین برسد, برخاسته و با حرکات احمقانه اى شروع به رقصیدن مى کند. حتى زنى کلاه گیس به سرش مى گذارد و مى گوید حالا که قرار است از ایران خارج شوند بهتر است شکل و شمایل تازه اى بیابند. اما ((قاسم)) از این عمل بسیار ناراحت است. از نظر او این کارها قرتى بازى است, آنها مسلمان هستند و جایگاه زن و مرد مشخص. او عنوان مى کند که فرار او از کشور براى رسیدن به آزادیهاى نامشروع نیست, بلکه مى خواهد همسر و فرزندانش روى آسایش و راحتى را ببینند.
در این میان و در میان خشونت ظاهرى ((قاسم)), او همچنان با زن و فرزندش به مهربانى رفتار مى کند. ((نرگس)) و همسرش چنان به عزت نفس ((شاهین)) اهمیت مى دهند که حتى نمى خواهند او لحظه اى برنجد و یا اینکه برخورد ناشایستى با او بشود. دوربین نیز بارها روى چهره مظلوم و عاجزانه ((شاهین)) تإکیدگذارى مى کند تا ظاهرا بهانه قوى براى اعمال ((قاسم)) و نجات فرزندش, بتراشند.
((ننه عطیه)) که از منصرف کردن ((قاسم)) ناامید شده است, به کمک نگهبان زخمى مى رود که به صندلى بسته شده است. پیرزن که براى همه دل مى سوزاند, خون روى سر و صورت محافظ را پاک مى کند و از وى به خاطر عمل دامادش معذرت خواهى مى کند.
وقتى نگهبان سر حال مىآید و به ((قاسم)) گوشزد مى کند که عمل او با شکست روبه رو خواهد شد; ((قاسم)) فقط مى گوید که آیا او دلش مى خواهد شهید شود و حجله اش سر کوچه شان بر پا شود؟
مسافران دیگر هم با ((قاسم)) هم صدا مى شوند. از جمله پسران یک خانواده که مادرشان سعى دارد آنان را از فکر پناهنده شدن, منصرف کند. دو نوجوان نیز, که براى برگزارى مسابقات دانشآموزى به بندرعباس مى روند, هوس کرده اند با توجه به موقعیت ایجادشده, آنها هم پناهنده شوند. ((داودى)) که جوانى به ظاهر طرفدار ((قاسم)) است, کوچ اجبارى ((قاسم)) و خانواده اش را به کوچ قوم یهود تشبیه مى کند و از او مى خواهد که به جاى رفتن به دبى, به اسرائیل برود و با تشویش اذهان عمومى دنیا در باره ایران, از امکاناتى که دولت اسرائیل در اختیارش قرار مى دهد, استفاده کند. اما ((قاسم)) تإکید مى کند که او سیاسى نیست و از اسرائیل بدش مىآید و هرگز حاضر نیست به خاطر منافع خود, نام کشورش را لکه دار کند.
با رد شدن نظریه ((داودى)), ((قاسم)) در صدد است که با زبان عربى با مسوولین باند پرواز دبى صحبت کند و آنان را متقاعد به فرود هواپیما در آن کشور نماید. درست زمانى که هواپیما مى خواهد پس از مشکلاتى در اثر آماده نبودن باند فرود, در فرودگاه دبى به زمین بنشیند, همه چیز دگرگون مى شود. ((داودى)) مإمور اطلاعات از آب در مىآید و با اسلحه اى که مهماندار برایش پنهان کرده است, اختیار هواپیما را به دست مى گیرد و محافظ هواپیما را نجات مى دهد. بر دستان ((قاسم)) دستبند زده مى شود و این در حالى است که هواپیما در فرودگاه دبى نشسته است. محافظ به اتاق پرواز مى رود و خلبان را مجبور مى کند که دوباره اوج بگیرد. خلبان از این کار امتناع مى کند, چون سوخت ندارد و مجبور است لااقل به خاطر سوخت در فرودگاه دبى توقف کند; اما محافظ وى را با اسلحه تهدید مى کند و مجبورش مى نماید به خاطر حفظ آبروى ایران دوباره پرواز کند.
با اوج مجدد هواپیما, محافظ به میان جمع مسافران برمى گردد و سعى دارد کسانى را که با ((قاسم)) هم سو بودند و به او کمک مى کردند شناسایى کند. او مى گوید همه مسافران در وهله اول بازداشت مى شوند ولى سپس برخى آزاد شده و مسببان اصلى, دادگاهى و زندانى مى شوند.
((ننه عطیه)) که تا به حال مدافع محافظ بود, وقتى موقعیت پسرانش را در خطر مى بیند, مى گوید هشت سال تمام روى سرش بمب ریخته اند و او با چنگ و دندان, بدون داشتن مردى, زندگیش را حفظ کرده است و حال اگر بخواهد براى پسرانش اتفاقى بیفتد او باز از آنها دفاع خواهد کرد.
در مقابل عجز و لابه ((ننه عطیه)), مإمور اطلاعات عنوان مى کند که به عنوان شاهد از تمامى مسافران حمایت خواهد کرد و ((نرگس)) که مى بیند همه چیز علیه شوهرش است, هراسان مى پرسد که چه کسى از ((قاسم)) حمایت مى کند؟ سپس به یاد همه افراد فامیل مىآورد که چطور شوهر او چندین سال خرج زندگى آنها را در بىآبى و بى پولى داده و بارها شغل عوض کرده است. حتى اگر پول داشتند مى توانستند یک آمپول به بچه شان بزنند تا ((شاهین)) معلول نشود. حال شوهر او فقط براى پیدا کردن کار و امنیت شورش کرده و مهمتر از همه به خاطر آینده روشن ((شاهین)). حرفهاى ((نرگس)) همه را متإثر مى کند تا اینکه وى درخواست دیدار شوهرش را مى کند. زن به نزد همسرش مى رود, در حالى که دیگر او اسلحه ندارد و دستهایش را به میله اى دستبند زده اند. ((قاسم)) وقتى سلاح دارد, خشن و پرسر و صداست و وقتى خود و خودش است آرام و بى صداست. او بر خلاف دقایق قبل که با قدرت و شجاعت در مقابل همه مى ایستاد و حرف خودش را مى زد, حال پریشان و مظلوم گوشه اى گرفتار شده است.
مرد از ((نرگس)) مى خواهد که در دادگاه عنوان کند از هیچ چیز خبر نداشته و مجبور شده است همراه او به این سفر برود. ((قاسم)) مى خواهد به هر نحوى که شده همسرش درگیر ماجرا نشود. مى خواهد که وى در دادگاه بگوید شوهرش دیوانه بوده و از جنگل و کوه و برکه مى گفته و جایى که اعتیاد و بیمارى نبوده و هیچ مردى شرمنده زن و بچه اش نبوده است.
اما در مقابل حرفهاى ((قاسم)), ((نرگس)) مى گوید که او اسلحه را به داخل هواپیما آورده, ولى براى منصرف کردن وى, آن را به او نداده ولى حالا که کار از کار گذشته است مى خواهد براى نجات شوهرش دوباره هواپیما را به تسخیر خودشان در بیاورد. ((نرگس)) به قصد کمک به ((قاسم)) ناگهان مثل او مىآشوبد و به خاطر دفاع از وى و احتمال فرار مجدد, به او نشان مى دهد که به خاطر عشق و علاقه به زندگى و همسرش حاضر است هر کارى انجام دهد. درست مثل وقتى که هنگام رفتن ((قاسم)) به کابین پرواز, ((نرگس)) به جاى وى نگهبانى مى داد و به جاى اینکه دیگران را تهدید کند, اسلحه را بر شقیقه خود گذاشته بود, تا اگر کسى از جایش حرکت کرد به خود شلیک کند.
((قاسم)) که با گرفتار شدن خودش, نمى خواهد همسر باردارش نیز گرفتار شود, خود را مى زند و از ((نرگس)) مى خواهد دست به این عمل نزند. اما زن اسلحه به دست به میان مسافران مى رود و تماشاگر روى تصاویر چهره پریشان و پشیمان ((قاسم)) و صورت گنگ و گریان ((شاهین)), صداى تیرهاى شلیک شده را مى شنود.
وقتى دستهاى مرد باز مى شود, او ابتدا پسرش را در آغوش مى کشد که بدون هیچ قدرتى در حرکت و اعتراض به وضع موجود فقط مى گرید و از بهشتى که پدرش به او قول داده بود, هیچ نمى بیند.
با زخمى شدن عده اى از مسافرین و از کار افتادن برخى سیستمهاى هواپیما و خراب شدن یکى از موتورها و تمام شدن سوخت, هواپیما مجبور به فرود اضطرارى مى شود. خلبان از همه مى خواهد که کمربندهاى خود را ببندند, اما در همان وضعیت, ((نرگس)) هم که تیر خورده است از درد زایمان زودرس به خود مى پیچد. در حالى که همه سعى مى کنند در صندلیهاى شکسته هواپیما مستقر شوند, ((نرگس)) روى زمین مى افتد و از درد مچاله مى شود. او در اثر فرود اضطرارى و یا همان سقوط هواپیما به اطراف پرتاب مى شود و ((ننه عطیه)) سعى دارد که در زایمان دخترش به او کمک کند.
دومین وضعیت بحرانى نیز از دید ((شاهین)), چون صحنه نخستین درگیرى پدرش با نگهبان, همراه با حرکات آرام تصویر و اعوجاج است. صورت وحشت زده ((شاهین)) چنان در قاب تصویر قرار مى گیرد و صحنه ها چنان در میان نگاههاى او تدوین مى گردد که گویا تمامى اتفاقات از دید او براى تماشاگر روایت مى شود.
با وجود اینکه حتى خلبان در صندلى خود و با کمربند ایمنى در حال بالا و پایین پریدن است و وسایل هواپیما و مسافرین به اطراف پرتاب مى شود و تکانهاى شدیدى همه را مى لرزاند و ((نرگس)) روى کف هواپیما افتاده; نه تنها خودش نمى میرد بلکه فرزندش نیز زنده مى ماند!
بالاخره هواپیما روى زمین مى نشیند و از حرکت باز مى ایستد, و اولین تصویر ساکن, نماى درشتى از دست نوزاد ((نرگس)) است که بالا مىآید و نورى از پنجره هواپیما بر دست او تابیده مى شود. همه مسافران خاکآلوده و ژولیده از جا بلند مى شوند. ((ننه عطیه)) قدم نورسیده را خیر مى داند, خیرى که دیگر نمى توان آن را در باور تماشاگر گنجاند. فیلمساز نیز با توجه به تزى که معتقد است باید بخشى از فهم فیلم را براى تماشاگر باقى گذاشت تا او خود بیندیشد و با این اندیشه اش به رشد سینما نیز یارى برساند; تماشاگر را درگیر دیدهاى مختلف مسافران مى کند. از دید یکى, جایى که هواپیما سقوط کرده است, جنگل است. دیگرى همه جا را کوه مى بیند. یکى مى انگارد آنجا جهنم است و دیگرى جزیره اى مى بیند. اما از دید ((نرگس)) و از پشت شیشه هایى که به خون او آغشته شده است, افق بى انتها پر از پرواز پرندگان است.
((ارتفاع پست)) با این تصاویر انتزاعى, تماشاگر را وادار به تمرکز بر ادراک بصرى و ذهنى مى نماید. لذا از هر جهت که بشود فکرش را کرد فیلم تبدیل به اثرى تمثیلى مى شود که در عین حال طنز نیز مى باشد. تمامى شخصیتهاى اثر به گونه اى در آن شرایط, طنزى در کنشهاى خود دارند و تجلى مجسم این طنز وجود همان مرد ترسوست که با افتادن اختیار هواپیما به دست محافظ, پنهانى زیر صندلى هواپیما مى رود و کراواتى را که با افتادن هواپیما به دست ((قاسم)) به گردنش بسته بود, باز مى کند.
آدمها همه گرفتار طنز موقعیت شده اند, لذا اعمال و گفتارهاى کلامى آنها همه کمدى و خندهآور جلوه مى کند.
((حاتمى کیا)) که این فیلم را بر اساس ماجراى واقعى ساخته است, طنز حاکم در فیلم را از رفتار خندهآور و ساده هواپیماربایان واقعى در جلسات دادگاهشان الهام گرفته است; اولین فیلمى از ((حاتمى کیا)) که رگه هایى از آثار کمدى در آن دیده مى شود, آن هم در اثر فیلمسازى که به کارگردانى آثار جدى و جنگى مشهور شده است.
البته با کمى دقت در میان آثار پیشین ((حاتمى کیا)) مى توان به این نتیجه رسید که موقعیت مسافرین این هواپیما, چون موقعیت افرادى است که در فیلم ((آژانس شیشه اى)), در آژانس مسافربرى گیر افتاده اند, و ((حاج کاظم)) که بر خلاف ((قاسم)) هیچ طنزى در رفتار و کردارش مشاهده نمى شود, سعى دارد با جدیت تمام, دوستش را براى درمان به خارج از کشور بفرستد.
صحنه آخر فیلم و دید نمادین کارگردان به تماشاگر مى قبولاند که لحظه سقوط هواپیما, چون زمان پایان یافتن دنیا, همراه با ویرانى و آشفتگى است. همه چیز به مرگ نزدیک شده است, به از هم پاشیدگى و جدا شدن همه پدیده ها از یکدیگر. در این بین تولد نوزاد و تابش نور و سکون موجود در درون هواپیما, به رستاخیز دوباره بشر شباهت پیدا مى کند و زندگى در دنیایى دیگر که از دید هر کس به یک شکل مى باشد.
از سویى تولد بچه سالم مى تواند نشانگر زندگى بهتر نسل بعدى در این جهان, نسبت به پیشینیان معلول و بیمارش باشد, که صداى اعتراض خود را حتى با گریه به گوش دیگران مى رساند. از سویى دیگر مى تواند بیانگر این باشد که در دنیایى دیگر بشر مى تواند از اول, چون نوزادى تازه متولد شده دوباره به زندگى خویش ادامه دهد.
به طور قطع هر فیلمسازى به این مى اندیشد که چگونه بین ذهن خود و اذهان تماشاگران ارتباطى برقرار کند; این ارتباط در ((ارتفاع پست)) به درستى ایجاد مى شود و تماشاگر براى ((قاسم)) دل مى سوزاند. اما مگر هر کسى که از لحاظ شرایط اجتماعى و اقتصادى, دچار مشکلى مى شود باید مقدمات ربودن یک هواپیما را طرح ریزى کند و سر از ناکجاآباد در آورد؟
هر چند فیلمنامه اثر شبیه آثارى مشابه با همین سوژه است و به مقدار لازم از دلهره و تعلیق و کشمکش و ... بهره برده است, ولى کارگردانى زیباى ((حاتمى کیا)) کاملا به چشم مىآید. از 140 دقیقه فیلم, 100 دقیقه آن در داخل هواپیما مى گذرد و چند نماى زیباى هوایى, که هواپیما را در آسمان نشان مى دهد کاملا با مهارت فیلمبردارى شده است. خصوصا صحنه اى که حکایت از اوج گرفتن هواپیما دارد, با حرکت سریع دوربین به جلو, در راهروى میان صندلیهاى هواپیما, به زیبایى تصور اوج گرفتن را در تماشاگر و بازیگر ایجاد مى کند.
همچنین فیلمساز مى تواند چنان تماشاگر را مقهور خویش کند که وى تا پایان فیلم روى صندلى خودش میخکوب شود; آن هم براى دیدن فیلمى که اکثر صحنه هاى آن در داخل محیطى تنگ و بسته و در داخل دکور هواپیما و با آدمهایى ثابت اتفاق مى افتد, و احتمال بسیارى است که مخاطب دچار خستگى و ملال شود.
با توجه به تغییر نماهاى دوربین, همراه با حرکات نرم دوربین و نورپردازىهاى متفاوت کار, ((ارتفاع پست)) را باید جزو یکى از آثار مطرح ((حاتمى کیا)) به حساب آورد و از دید این کارگردان به سرنوشت بشر ره گم کرده در دنیا اندیشید.
هر چند ((ارتفاع پست)) در بیستمین جشنواره بین المللى فیلم فجر, مورد بى مهرى داوران بخش مسابقه قرار گرفت; اما جشن خانه سینما نشان داد که هنوز هم جایگاه حاتمى کیا در صدر است و او شایستگى دریافت جایزه بهترین کارگردان را براى فیلم ((ارتفاع پست)) در جشن سینما دارد.