سبز آسمونى

تنها برگ پاییز
تنها برگ پاییزم من
برگیم خسته و زرد
گوشه یک صندلیت خانه تنهایم
در خزانى سرد و زرد
بوى جدایى و سفر, پیچیده در رگبرگ من
من غرق یک خواب ترم
من مى روم تا آغاز صبح
مى پرسم از خورشید من
آیا تو هرگز دیده اى یک برگ سبز و تازه را؟
بى تابیم ناگفتنى است
تا یک مسافر مى رود پر مى کشم همراه او
من مى روم با غربتم,
تنهاى تنها مى روم, چون آن مسافر هم منم.
مریم بصیرى

تنهاترین تنها

دلم گرفت
دلم همچو زنگار فراموشى تار شد
از پژمردن گل سرخ
قلبم پژمرد, روحم فسرد
افسوس و صد افسوس
نمى دانید آخر
با هزاران شوق جوانه داده بود
با هزاران آرزو برگ در آورده بود
گل باز کرده بود و پروانه اى یافته بود
و بعد, هیچ
پژمرد و خشکید, محو شد
یک لحظه دلم گرفت
دلم به اندازه ماهیهاى دریاها گرفت
اما یادش همچنان باقى است
خنده هایش در اشک چشمانم شناور است
و لحظه اى بعد
بغضى گلوى پروانه را فشرد
و آهسته زیر لب زمزمه کرد: ((نفرین بر جدایى))
نبض گل سرخ در باغ پیچید
تا دنیا باقى است, تا زمانى که فنا خط خورده
صداى تپش قلبش همچنان خواهد ماند
نفرین بر بى کسى
نفرین بر تنهایى
فریده رضایى مهر ـ تبریز

با چند پرنده و یک کبریت
منتظرم تا بیایى

و اگر قسمت باشد
با چند پرنده و یک کبریت
جهان را روشن کنیم
دستهایم را به گردن ماه آویخته ام
اکنون مى توانم
از این بالا, پایین را بنگرم
آنقدر ستاره شمرده ام که خوابم ببرد
اما ...
از تعبیر خوابهایت مى ترسم
مثل اینکه
جهان را در چشمهاى کسى که هنوز نیامده
به آتش کشیده اند
و من چه دیر فهمیدم
آینه با تو نسبت داشته است
مثل اینکه زمین نمى چرخد
و من آنقدر به دور ماه چرخیده ام
که از سرگیجه به دریا افتاده ام
منتظرم تا بیایى
با چند پرنده و یک کبریت
که اگر قسمت باشد ...
لیلى صابرىنژاد ـ اندیمشک