معرفت و مودت دوران کودکى و محیط پرورشى حاج شیخ عباس قمى 2


 

معرفت و مودت
روابط خانوادگى و فضاى زندگى حاج شیخ عباس قمى
صاحب کتاب مفاتیح الجنان
((قسمت دوم))

غلامرضا گلى زواره

کویر غم و چشمه آرامش

محدث بزرگوار حاج شیخ عباس قمى چنانکه در قسمت نخست آمد پس از تحصیلات در قم, به نجف رفت و آنجا مشغول بهره بردن از استادانش گردید و از سال 1316 تا 1318ه. ق در خدمت میرزا حسین نورى بود. پس از آنکه به حج مشرف گردید و از طریق فارس براى تجدید دیدار با والدین خود به قم آمد و پس از اندکى توقف, بار دیگر به عتبات مشرف گشت و ملتزم خدمت محدث نورى گشت. استاد مذکور در سال 1320ه$.ق در نجف درگذشت ولى محدث قمى تا دو سال پس از درگذشت وى در نجف ماند و سپس در اواخر ربیع الاول 1322ه$.ق از راه بغداد و خسروى و قصر شیرین عازم قم شد و تا سال 1329ه$.ق در این شهر اقامت داشت و دوباره به مکه مشرف گردید و در مراجعت, از حجاز به قم آمد و مدت دو سال در جوار بارگاه حضرت فاطمه معصومه(س) نگارش و پژوهش خود را پى گرفت, ضمن اینکه مردم را از مواعظ خود بهره مند مى ساخت; در همین موقع بود که تصمیم گرفت به سنت رسول اکرم(ص) عمل کند و تشکیل خانواده دهد. او در پى آن بود که با خانواده اى اصیل و اهل نجابت پیوند ایجاد نماید, از این جهت از دختر آیت الله سیدزکریا قزوینى خواستگارى نمود. این مرد شریف از علماى بزرگ قم به شمار مىآمد که در نهایت پرهیزگارى و عبادت, روزگار مى گذرانید.(1)
مرحوم سیدزکریا قزوینى سه دختر داشت که دختر اول به عقد ازدواج آیت الله العظمى حاج آقا حسین قمى در آمد, دختر دوم همسر مرحوم حاج شیخ عباس قمى گردید و سومین دختر همسر آقا سیدعلى بلورفروش قمى گشت, متإسفانه دوران ازدواج محدث قمى با این دختر زیاد طول نکشید و او بناى ناسازگارى را با شوهر خود گذاشت و سرانجام طلاق گرفت و با دیگرى ازدواج کرد. ناکامى در این وصلت شیخ عباس را به شدت افسرده و غمگین کرد و تإلم ناشى از آن به قدرى عمیق بود که مصمم گشت براى رهایى از این اندوه به زیارت امام هشتم حضرت على بن موسى الرضا(ع) برود. وى در پایان مجموعه اى خطى به زبان عربى نوشته است: ((تا اینجا رساله شریفه به پایان رسید در روز جمعه اول ربیع الثانى سنه 1332ه$.ق و این در ایام تهاجم هموم و غموم بر مفارقت, جلیسم بوده است. خدا هم و غم و ناراحتى مرا برطرف کند. در این وقت مهیاى حرکت به سوى خراسان براى زیارت ابوالحسن ثانى على الرضا علیه السلام مى باشم. (2) پس اسباب سفر را آماده کرده و از قم رهسپار سرزمین مقدس مشهد شدم; چون به زیارت امام هشتم موفق شدم آثار نعمت و رحمت به گونه اى وجودم را فرا گرفت که تصمیم گرفتم در جوار آن بارگاه مقدس, اقامت کنم.))(3)
در برخى منابع آمده است که این سفر در سال 1332 ه$.ق و به دلیل فقر و تنگدستى و عدم مساعدت اهل روزگار صورت گرفته است.(4) در مشهد تمامى اوقاتش در تإلیف کتب و انجام وظایف دینى (از قبیل وعظ و منبر) مصروف گشت.(5)
همسر اول حاج شیخ عباس روزى با شوهر دوم خود براى زیارت به مشهد آمده بود, در آنجا مشاهده مى کند حاج شیخ از درس اخلاق که در مدرسه میرزا جعفر بیان مى کرد برمى گردد, چون باران مىآمده طلاب در پشت سر او چتر روى سرش گرفته بودند و با تجلیل و احترام خاصى ایشان را مى بردند. او از دیدن این منظره نادم مى گردد که شوهرى با این مقام معنوى را از دست داده و با کسى وصلت کرده که جامعه اعتنایى به او نمى کند و اعتبارى برایش قائل نیست. بعدها که وى از شوهر دوم خود نیز طلاق گرفت در مشهد به خانه خواهرزاده اش همسر مرحوم آیت الله صدر رفته و از پریشانى و وضع نامساعد خود سخن گفته است, مرحوم حاج شیخ عباس وقتى مى بیند او اوضاع مرارت بارى دارد سفارش مى کند به وضعش رسیدگى کنند و نگذارند به او سخت بگذرد. (6)

نویدها و امیدها

هنگامى که محدث قمى به اصرار آیت الله قمى در مشهد ماندگار مى شود, وى به دلیل مجاورت با مشهد حضرت امام رضا(ع) و سابقه آشنایى با آیت الله حاج آقا حسین قمى, دیگر احساس غریبى نمى کند. او در منزل این مرجع عالى قدر شیعه اتاقى در بالاخانه داشت که در آنجا مى نشست و کارهایش را انجام مى داد و کتاب فوائدالرضویه را در همین مکان و در حالى که بارگاه پرنور امام رضا(ع) در مقابل دیدگانش قرار داشته نوشته است. آیت الله قمى وقتى مى بیند محدث قمى قصد اقامت دارد, به وى مى گوید: از طریق نامه دختر اخوى را که در قم ساکن است برایت خواستگارى مى کنم. او هم مى پذیرد و آیت الله قمى که قبلا با حاج شیخ عباس باجناق بود طى نامه اى به برادر خود مى نویسد: دخترت را به عقد ازدواج محدث قمى در آور; او هم تقاضاى آیت الله قمى را قبول مى کند و دخترش را به مشهد مقدس مىآورند و در آنجا وصلت صورت مى گیرد. گفته اند حاج شیخ عباس قبلا خواهان این دختر بوده و به منزل پدرش, حاج آقا احمد طباطبایى, که استادش بود رفت و آمد زیاد داشت و رسما هم از او خواستگارى کرد ولى او رضایت نداد. این زن بى بى سکینه نام داشت که به اختصار به او بى بى مى گفتند. مرحوم محدث قمى با این ازدواج با مرحوم میرزا محمدتقى اشراقى واعظ مشهور قم, فرزند دانشمند استادش میرزا محمد ارباب قمى, مرحوم حاج میرزا محمود روحانى (از علماى اعلام قم) و مرحوم آقا سیدعباس فقیه قمى باجناق مى شود و این چهار نفر دامادهاى مرحوم حاج آقا احمد طباطبایى بودند. نامبرده دومین فرزند مرحوم حاج سیدمحمود قمى مى باشد که محدث قمى او را سید داراى عزت و کرامت و جلالت مقام معرفى کرده است.(7) در کتب شرح حال نگارى, حاج سیداحمد را به عنوان عالمى عامل و پرهیزگار پارسا و از شاگردان میرزا حبیب الله رشتى قلمداد و رحلتش را در دوازدهم شعبان سال 1334ه$.ق در قم ذکر کرده اند.(8)
پس از اینکه سکینه خانم را از قم به مشهد مىآورند و در آنجا ازدواج انجام مى شود, حاج شیخ عباس در خانه اى محقر واقع در جنب منزل آیت الله سیدصدرالدین صدر که همان سال از عتبات آمده و با دختر بزرگ آیت الله قمى ازدواج کرده بود, سکونت مى ورزد. این خانه و نیز منزل آیت الله صدر حکم بیرونى و اندرونى را داشته و چون درب اصلى آن در کوچه اى دیگر بوده محدث قمى و همسرش و بعدها فرزندان آنان از دالان باریکى که از منزل آیت الله صدر مى گذشته رفت و آمد داشته اند. این ویژگى براى حاج شیخ عباس و اهل خانه او با آرامش و آسایش توإم بود.(9) حاج شیخ عباس که مى دید خانه محقرش به خانه آیت الله صدر راه دارد و خانواده اش ارتباط تنگاتنگى با اهل منزل آیت الله صدر دارند با خاطر آسوده مسافرت مى کرده و گاهى شش ماه از سال را در سفر مى گذرانیده است, او تقریبا همه ساله, زمستانها را به قم مىآمده و مدتى را در این شهر مى مانده است. یک بار هم همسر و فرزندانش را در قم مى گذارد و خود از آنجا به عتبات عالیات مى رود و برمى گردد و مجددا با آنها به مشهد مقدس مراجعت مى کند. در سفرى دیگر همراه با همسر و فرزندانش از قم به کربلا مشرف مى شود و پس از زیارت به مشهد بازمى گردد.(10)
وى در سال 1354ه$.ق مطابق 1314ه$.ش آیت الله قمى به تقاضاى مجتهدین مشهد به تهران مى رود تا رژیم پهلوى را از توطئه لباس متحدالشکل پوشیدن و کشف حجاب برحذر دارد, او در باغ سراج الملک شهر رى اقامت مى کند اما چند روز بعد محل سکونت وى به محاصره نیروهاى انتظامى رضاخان در مىآید و وقتى خبر مزبور و نیز بى اعتنایى کارگزاران حکومتى نسبت به مرجع تقلید شیعیان به مشهد مى رسد واقعه مسجد گوهرشاد روى مى دهد. به دنبال این قیام خونین خانواده مرحوم آیت الله صدر, داماد آیت الله قمى, و خانواده مرحوم حاج شیخ عباس قمى از مشهد به تهران مىآیند, در این زمان آیت الله سیدصدرالدین صدر و محدث قمى در همدان به سر مى برده اند, در تهران همسر حاج شیخ عباس که در صدد بوده عمویش آیت الله قمى را زیارت کند کسالت دختر عمویش را بهانه مى کند و در باغ سراج الملک قبل از محاصره باغ به دیدن عمو مى رود و یک شبانه روز آنجا مى ماند.(11)
سرانجام حکم تبعید آیت الله قمى صادر مى گردد و به ایشان تکلیف مى کنند ایران را ترک نموده و به عتبات برود, او هم به ناچار همراه با دو فرزندش حاج آقا مهدى و حاج آقا حسن از راه غرب کشور عازم عراق مى گردد, آیت الله قمى در همدان توقفى کوتاه داشت; حاج شیخ عباس که طبق روال سالهاى قبل در این شهر اقامت داشته است به ملاقات ایشان مى رود, آیت الله قمى در این دیدار به محدث قمى خبر مى دهد که اخوىزاده (همسر حاج شیخ عباس) را در تهران دیدم حالش خوب است و اکنون با بچه ها در قم هستند. محدث قمى از همدان به قم مى رود و در این شهر یک ماه توقف مى کند. آنگاه همراه همسر و چهار فرزندش و نیز خواهر و برادر کوچکترش حاج محمد عازم عتبات عراق مى گردد و در نجف به خانه مرحوم محمدعلى اشکتانى واقع در محله جدیده مى رود, گرچه این مرد متدین تمایل داشته منزل خود را به رایگان در اختیار این عالم محدث بگذارد ولى حاج شیخ آن را به قصد اقامت دائم اجاره مى کند. خانه شامل دو اتاق یکى در بالا و دیگرى در پایین بود, که اتاق فوقانى را محدث قمى محل کار خود قرار مى دهد و اتاق زیرین محل زندگى خانواده اش بوده است. فرش این منزل گلیمى ساده بود که تا آخر هم چیزى به آن اضافه نگردید و این بانوى فداکار با تمام سختیها و مشکلات خانه مزبور ساخت. یکى از فرزندانش گفته است: مادر ما در تمام عمرش با این وضع پدرمان به سر برد و سخنى و اعتراضى نداشت که مثلا این چه زندگى است. از دختر بزرگ حاج شیخ عباس نقل مى کنند که گفته بود: مادرم مى گفت: خدایا من با این زندگى مى سازم, دیگران سرداب سه طبقه دارند و با وضعى بهتر از ما روزگار مى گذرانند ولى من با این حالت مى سازم و تو در آخرت عوض این را به من بده و از وضعى که داشت هیچ گلایه اى نداشت. حاج میرزا على محدث فرزند آن مرحوم گفته است: عمده توفیقات پدر ما از وجود این زن بساز یعنى مادر ما بود.(12)
 

غناى قناعت

مرحوم حاج شیخ عباس قمى در تمامى دوران زندگى از نظر اقتصادى به همراه خانواده در تنگدستى به سر مى برد. یکى از فضلاى نجف که در مدرسه مرحوم آیت الله سیدمحمدکاظم یزدى تحصیل مى کرده است مى گوید: مرحوم حاج آقا باقر طباطبایى یزدى (تولیت این مدرسه و نوه سید) روزى ضمن نصیحت به طلاب مى گفت چرا این همه اصرار مى کنید که اتاقهاى خوب و نورگیر داشته باشید و به هر اتاقى که در اختیارتان قرار مى دهند راضى نمى شوید. حاج شیخ عباس قمى در اتاقى بسیار کوچک و تاریک اقامت داشت و در همین جا دو جلد کتاب غایه القصوى(13) را نگاشت.(14)
زندگى آن مرحوم از حد زندگى یک اهل علم عادى هم نازلتر بود. لباسش یک قباى کرباس بسیار نظیف و معطر بود که چندین سال متوالى در فصول سرد و گرم را با آن مى گذرانید. هیچ گاه براى خود و اهل خانه اش در فکر تدارک امکانات تجملاتى نبود, از نظر غذا نیز با ملاحظه و محتاط بود, با وجود آنکه کسالت داشت و نمى توانست هر غذایى را بخورد اهمیت نمى داد و از هر غذا به هر مقدارى که توان داشت استفاده مى کرد. روزى دو زن به حضورش مى رسند و تقاضا مى کنند قبول کند هر ماه مبلغى را به ایشان تقدیم کنند تا از لحاظ زندگى در رفاه باشد, حاج شیخ عباس از پذیرفتن این وجه که بیش از مخارج ماهانه او بود امتناع کرد. میرزا محسن محدث زاده فرزند کوچکش اصرار مى کند که او قبول کند تا اینکه آن زنان محترم که اهل بمبئى بودند و از بستگان آقا کوچک (از محترمین نجف) به شمار مى رفتند ناامید مى شوند و مى روند. پس از رفتن آنان, فرزند به پدر مى گوید: من هم دیگر از کسبه بازار براى مخارج روزانه قرض نمى کنم! حاج شیخ عباس جواب مى دهد: ساکت باش, همین مقدارى هم که خرج مى کنم نمى دانم فرداى قیامت چگونه جواب خدا و امام زمان را بدهم. در جواب این میزان هم معطل هستم چگونه بارم را سنگین تر کنم؟!(15)
وى در اواخر عمرش شخصى از همدان به نجف اشرف آمد و در منزل ایشان او را ملاقات کرد و در ضمن صحبت از زندگى شخصى او سوال نمود, حاج شیخ عباس واقعیت را بیان کرد; آن شخص در موقع رفتن مبلغى پول به محدث قمى داد ولى او نپذیرفت; هرچه آن مرد اصرار کرد وى قبول نکرد, فرزندش دلیل نپذیرفتن را پرسید, گفت: گردنم نازک و بدنم ضعیف است.(16)
بازرگانى متدین وجهى مختصر به وى براى امرار معاش پرداخت مى کرد ولى سهم امام را قبول نمى کرد و تإکید مى نمود من شایستگى ندارم از خمس استفاده کنم.(17)
محقق معاصر على دوانى مى گوید: از عالمى که با حاج شیخ عباس قمى آشنایى کامل داشت شنیدم که وى در تمام عمرش یک ریال از سهم امام استفاده نکرده با اینکه صلاحیت بهره مندى از آن را داشت و خدمتگزار و مبلغ صدیق اسلام بود. فرزندش خاطرنشان نموده است با پول مختصرى (ماهى پانزده تومان) که غیر از سهم امام بود زندگى ساده اى داشت که از حد متوسط هم کمتر بود, وضع خانواده اش با زندگى فقیران یکسان بود و اگر همسایه مستمندى داشتیم شاید زندگیش از ما بهتر بود. البته این گونه نبود که پول نداشته باشد و یا امکان دسترسى به آن برایش نبود, مبالغى قابل توجه به وى مى دادند ولى تحویل نمى گرفت.(18)
در یکى از سالها, مرد نیکوکارى از محدث قمى خواهش مى کند بپذیرد او بانى مجلس روضه وى شود و تعهد مى کند که مبلغ پنجاه دینار عراقى به ایشان تقدیم کند ـ در آن موقع هزینه زندگى وى ماهى سه دینار بود ـ محدث قمى مى گوید: من براى امام حسین(ع) منبر مى روم نه دیگرى و بدین گونه آن وجه را قبول نکرد.(19) مرحوم آیت الله حکیم نقل مى فرمود وقتى تصمیم گرفتیم براى حاج شیخ عباس شهریه اى درست کنیم که وضع زندگى او و خانواده اش بهبود یابد نمى پذیرفت و مى گفت: هر هفته از سوى امام عصر ارواحنا له الفدا چیزى مى رسد.(20)
حاج شیخ عباس اغلب اوقات از نان و چغندر پخته و یا کشک ساییده شده به عنوان غذاى روزانه استفاده مى کرد و روحى قناعت پیشه و صرفه جو داشت و با کمترین خوراک و نازلترین پوشاک در خانه اى محقر روزگار مى گذرانید و با وجود این زندگى ساده و هزینه اندک کارى مهم مى کرد. یکى از دوستانش نقل نموده است: در آن سالهایى که شیخ عباس در مشهد مقدس اقامت داشت اوضاع مشهد مناسب بود و در امور تغذیه و نیازمندىهاى زندگى, فراوانى نسبى وجود داشت, در این زمان حتى امور نانوایى ها چنان بود که نانواها بعد از پایان پخت و پز روزانه, نانهاى اضافى و نامرغوب را به محل عبور و مرور مسافران مى بردند و با بهاى کمترى مى فروختند, با وجود این اوضاع و بهبودى مناسب امکانات زندگى, شیخ عباس در نهایت قناعت زندگى مى کرد. روزى از روزها از خیابانى که زوار در تردد بودند عبور کردم, مشاهده نمودم محدث قمى نانهاى ارزانتر را مى خرید تا در امور خانواده صرفه جویى کند.(21) همسرش نسبت به این زندگى توإم با مشقت معترض نبود و مى کوشید شوهرش را در انتخاب این نوع امرار معاش یارى برساند و فرزندان را متناسب با امکانات اندکى که داشتند تربیت کند و میزان توقعات آنان را اعتدال بخشد و نسبت به ناملایمات و دشواریها صبر پیشه کند.
 

برداشت کم, بازده زیاد

همسرش علاوه بر اینکه با قناعت شیخ عباس مى ساخت و هیچ گاه زبان به شکوه نمى گشود, در خصوص کارهاى تحقیقى و مطالعات علمى محدث قمى بردبارى نشان داد و فضاى خانه را به نحوى مساعد ساخت تا او بتواند با آرامش افزونتر به تدوین آثار خویش بپردازد زیرا محدث قمى علاقه وافرى به مطالعه و تإلیف داشت و از فرصتها حداکثر استفاده را مى کرد و با وجود اینکه مبتلا به بیمارى ریوى بود و فشارهاى فکرى و خستگى هاى بدنى و روحى این ناراحتى او را تشدید مى کرد شبانه روز کار مى کرد, خواب و استراحت اندکى داشت.(22) فرزندش یادآور شده است: آن مرحوم پرنویس بود و در سفر و حضر مى نوشت و از هر فرصتى براى کتابت بهره مى برد. هر وقت شب بیدار مى شدیم مى دیدیم که چراغ اتاقش روشن است و پدرم در حال نگارش مى باشد. گاهى در اثناى نوشتن از فرط خستگى چرتش مى برد و دوباره بیدار مى شد و با سرعت تنها با یک استکان آب دوباره وضو مى ساخت و به نوشتن ادامه مى داد. فرزند محدث قمى این مطالب را در روز بیست و هشتم مرداد سال 1374 در اجتماعى که مقام معظم رهبرى حضرت آیت الله خامنه اى حضور داشت نقل مى کرد و چون گفت با این آب اندک پدرش وضو مى ساخته است یکى از حاضران پرسید: مگر مى شود؟! حضرت آیت الله خامنه اى فرمودند: بلى. اگر آدم عوام نباشد مى تواند با یک استکان آب هم وضو بگیرد. مقام معظم رهبرى از قول آقاى سیدجلال مصطفوى نقل کردند که مرحوم محدث قمى در اثر تکیه دادن به میز و متکا و نوشتن فراوان دچار درد شکم شده بود, یک وقتى به ایشان گفتند قدرى مراعات کنید تا این درد برطرف شود و این قدر اذیت نشوید, در جواب گفته بود: من مى بینم در این دنیا هر کسى دردى دارد و من هم این کسالت را به عنوان بیمارى دائمى خود انتخاب کرده ام و دیگر با آن انس گرفته ام.(23) در واقع عشق شدید به نگارش و تحقیق داشت و هیچ چیز او را از این شوق و عشق منصرف نمى کرد و مانعى در این راه نمى شناخت.(24)
محدث قمى مى نویسد: سیدنعمت الله جزائرى بر اثر کثرت مطالعه و نگارش دیدگانش ضعیف و کم نور گردید و از این رو تربت سیدالشهدإ و سایر ائمه(ع) را به چشم خود مى کشید که از برکت این خاکهاى مقدس روشنى دیده اش افزون گشت, بعد مى افزاید: این موضوع جاى شگفتى نیست, این احقر هرگاه به سبب زیاد نوشتن چشمم ضعف پیدا مى کند به تراب مراقد ائمه(ع) تبرک مى جویم و گاهى به مس کتابت احادیث و اخبار. و بحمدالله دیده ام در نهایت روشنى است و امیدوارم که ان شإالله در دنیا و آخرت چشمم به برکات ایشان روشن باشد.(25)
فرزندش مى گوید: یک بار پدرم از خواب برخاست و گفت امروز چشمم به شدت درد مى کند و قادر به مطالعه نمى باشم و از این بابت ناراحت بود, زبان حالش این گونه بود که شاید خاندان رسالت مرا از خود طرد کرده اند و این مطلب را با تإثر مى گفت و مى گریست, آقاى محدث زاده اضافه مى کند: در آن اوقات مشغول تحصیل بودم, به مدرسه مى رفتم, ظهر که به خانه برگشتم دیدم ایشان مشغول نوشتن مى باشند, عرض کردم چشمتان بهتر شد؟ فرمود: درد آن به کلى مرتفع گردید. پرسیدم: چگونه معالجه کردید؟ پاسخ داد: وضو ساختم و مقابل قبله نشستم و کتاب ((کافى)) را به چشم کشیدم درد چشمم برطرف شد و تا پایان عمر به درد چشم مبتلا نگردید. زمانى که در مشهد اقامت داشت پسر کوچکش که کودکى سه ساله بود کسالتى داشت, برایش داروى جوشانده که مختصرى شکر در آن ریخته بودند مىآورند که بیاشامد, محدث قمى با انگشت دست راست کمى داروى مایع را به هم مى زند همسرش مى گوید: صبر کنید قاشق بیاورم, حاج شیخ عباس پاسخ مى دهد از این کار قصد استشفا دارم چون با این دست هزاران حدیث از ائمه طاهرین(ع) نوشته ام.(26)
مرحوم محدث قمى یک بار که به اصفهان رفت و بر مرحوم آیت الله درچه اى وارد گردید و او در بستر بیمارى افتاده بود با همین انگشتانى که به قول خودش هزاران حدیث در فضایل اهل بیت نوشته دارویى گیاهى را برهم زد و وقتى آن مرجع تقلید شیعیان از آن میل فرمود شفا حاصل گردید.(27)
مرحوم حاج شیخ عباس قمى با وجود کار زیاد آن هم در حوزه تإلیف و تحقیق و به رغم آنکه اوقات زیادى را صرف نگارش مى نمود به هیچ عنوان از مسایل خانواده غافل نبود و در مواقع مقتضى به یارى همسرش مى شتافت و با او در امور خانه و رسیدگى به امور فرزندان همکارى مى نمود. در خانه چیزى را بر کسى تحمیل نمى کرد و از کسى خواهشى نمى نمود, در مقابل دیگران سپاسگزارى مى کرد, گرچه نهایت عواطف و علایق خود را نسبت به اهل خانه بروز مى داد اما اگر از آنان خلافى سر مى زد که با موازین دینى مغایرت داشت برمىآشفت همان طور که خودش از سخنان لغو و عبارات بیهوده اجتناب داشت و در تإلیفاتش این رفتار را نکوهش کرده, برایش قابل تحمل نبود که مخصوصا از اطرافیان و دوستان حرف عبثى بشنود, او در خانه و حتى در جامعه تمامى فضایل انسانى و مکارم عالى را با اخلاق و رفتار خود جلوه گر ساخته بود و به دیگر سخن تجسم ارزشهاى الهى بود, براى جلب توجه اهل خانه به خود اجازه نمى داد سخن خلاف واقع بگوید یا به نحوى خودستایى کند. اطرافیان و آشنایانش شیفته اخلاقش شده و تحت تإثیر گفتارش قرار مى گرفتند. اگرچه اوقاتش در عبادت, مطالعه و نگارش صرف مى گردید اما از انس و ایجاد ارتباط عاطفى با همسر و فرزندانش غافل نمى گردید(28) و جویبار مودت از این چشمه اندیشه و معرفت جارى بود. فرزند آیت الله میلانى طى خاطراتى گفته است: محدث قمى پس از تإلیف سفینه البحار سالى به نجف اشرف آمد و به منزل پدرم وارد گردید و چون ایشان صاحب کتابخانه بود در مجاورت آن اتاقى را که به کتابخانه راه داشت در اختیار حاج شیخ نهاد. مرحوم میرزا احمد زنجانى کاتب را براى پیاده کردن مطالب سفینه البحار روى کاغذ چاپ سنگى به کار گرفت, در همان ایام چون آب چاههاى نجف اشرف شور بود خانواده ما و خانواده مرحوم آیت الله حاج سیدصدرالدین جزائرى که با پدرم عدیل و شوهرخاله این جانب بود براى استفاده از آب شیرین به کوفه مى رفتند تا در آنجا رختشویى کنند زیرا آب شور براى شستن لباس سخت بود. پدرم و مرحوم جزائرى به همسرانشان کمک مى کردند و در غیاب آنها مرحوم محدث قمى, این جانب و دو خاله زاده ام آقا سیدمحمدحسن و آقا سیدمرتضى جزائرى را نگهدارى مى نمود و با زبان کودکى با ما سخن مى گفت.(29)
 

بستگان و بازماندگان

حاج شیخ عباس قمى دو برادر کوچکتر از خود و یک خواهر داشت. برادر اولش مرحوم حاج شیخ مرتضى کاسب بود و مغازه داشت. البته تا حدودى هم درس خوانده بود و در مسجد معصومیه قلعه مبارکآباد قم امام جماعت بود. جلسه تفسیر قرآنى هم داشت, امور زندگیش مقدارى از راه کسب و بخشى هم از طریق نماز استیجارى تإمین مى گشت, اهل عبادت, زیارت و دعا بود و حالات معنوى خوبى از او نقل کرده اند, در درس اخلاق امام خمینى حضور مى یافت و خیلى به ایشان علاقه داشت. برادر دیگرش که حاج محمد نام داشت از کسبه قم بود, این انسان خوش عقیده و نیک نفس گاهى هم زوار را به عتبات مى برد و اگر سفرش طول مى کشید همان جا به کسب و کار مشغول مى شد. حاج محمد روز جمعه اول ماه مبارک رمضان 1388هـ.ق (1347هـ.ش) در قم رحلت نمود و در کنار قبر قطب راوندى در صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) دفن گردید. حاج شیخ عباس خواهرى به نام فاطمه خانم داشت که در سال 1354ه$.ق همراه با برادرش به عتبات مشرف گردید و در کربلا اقامت نمود. فاطمه خانم که با میرزا ابوالقاسم ازدواج کرده بود, اولاد زیادى داشت ولى همه از دنیا رفته بودند و او تنها بود و چون وضع مالى خوبى نداشت, حاج شیخ عباس در جهت تإمین مایحتاج او مى کوشید. چنانچه در نامه اى که به آیت الله فیض نوشته تإکید کرده از کتابهایى که در قم دارم, همشیره بفروشد و صرف معاش خود کند.(30)
حاج شیخ عباس از همسر اولش فرزندى نداشت اما از بى بى زینب (همسر دومش) چهار فرزند به یادگار نهاد. دو پسر و دو دختر, پسران عبارتند از آقاى حاج میرزا على محدث زاده و آقاى حاج میرزا محسن محدث زاده که هر دو در سجایاى اخلاقى و خلق و خوى میراثى از پدر داشتند. حاج میرزا على محدث زاده که فرزند ایشان به شمار مىآید در نشر آثار پدر اهتمام فراوانى از خود بروز داد و تا این اواخر از واعظان دانشور تهران به شمار مىآمد. وى چند سال قبل به دیدار معبودش شتافت. ولى آقا محسن در قید حیات مى باشد.(31)
دختر اول محدث قمى به نام فاطمه خانم مشهور به فخرى و ملقب به ست المشایخ بود و این لقب را خود محدث قمى به وى داده بود. این بانو همسر واعظ معروف مرحوم حاج آقا مصطفى طباطبایى فرزند آیت الله سیدجواد طباطبایى, پسردایى خود بود. این بانو اطلاع زیادى از زندگى پدرش داشت و به امور او رسیدگى مى کرد. نامبرده که در بیت محدث قمى به عمه خانم شهرت یافته بود در روز 13 محرم سال 1415ه$.ق (حدود 8 سال پیش) در تهران رحلت یافت و در قم دفن گردید. دختر دوم او نجمه خانم همسر مرحوم حاج سیدحسن ماهوتچى قمى, ساکن قم است.(32)
 

سفر به سراى سرور

فشار کار زیاد و زندگى در گرماى نجف به همراه محرومیت از تسهیلات زندگى حاج شیخ عباس قمى را در بستر بیمارى افکند و کسالت دیگرى به نام بیمارى استسقا بر ناراحتى هاى قبلى او افزوده شد. در ایام بیمارى نیز همسر فداکارش همچون پروانه بر گرد وجودش مى چرخید و البته خدمت کردن به بیمارى که دو پایش ورم کرده بود و نمى توانست از جاى برخیزد و سخت خسته و کوفته شده بود بسیار فرساینده است ولى این بانو خم به ابرو نمىآورد. فرزند ارشدش مرحوم محدث زاده مى گوید: پدرم قدردان زحمات مادرم بود و چون برایش طشت مىآورد, خم مى گردید و دست او را به عنوان تشکر مى بوسید. وقتى مادرمان از نزد ایشان که در راهرو بسترى بودند بیرون مى رفت با حالت تضرع خاصى همان طور که رو به سوى حرم مطهر امیر مومنان(ع) داشتند مى گفتند: یا على! در این لحظات دست مرا بگیرید و مرا تنها نگذارید.(33) گویند چند ساعت قبل از رحلت او, مقدارى آب سیب برایش آوردند. دخترکى خردسال از سادات در منزل آن مرحوم بود. محدث قمى مى گوید اول بدهید این کودک علویه از آن بنوشد, بعد به من بدهید. اطرافیان چنین کردند و سپس او باقى مانده آن را به قصد شفا نوشید.(34) سرانجام در ساعات اول شب سه شنبه 23 ذىالحجه سال 1359ه$.ق مطابق اول بهمن ماه سال 1319ه$.ش این محدث عالیقدر و انسان وارسته به سراى ابدى رخت بربست و پیکر مطهرش در صحن مطهر نخستین امام شیعیان ـ در نجف اشرف ـ در جوار مرقد استاد محبوبش محدث نورى به خاک سپرده شد. (35)
مرحوم محدث قمى پس از رحلت و در عالم برزخ به فکر خانواده اش بود و گاهى مثل زمانى که در کنار آنان به سر مى برد از بچه هاى خود مراقبت مى کرد. آیت الله بهإالدینى به نقل از فرزند حاج شیخ عباس خاطره اى ذکر کرده است: مدتى از درگذشت شیخ گذشته بود و خانواده اش از نظر مالى در تنگنا بودند, در یکى از همین روزهاى سخت فرزند بزرگش ـ على محدث زاده ـ در خانه مجلس روضه هفتگى داشتند, شبى براى تهیه قند و چاى دچار مشکل شدند وى به اهل خانه گفت: شما سماور را روشن کنید تا ببینیم چه خواهد شد, هنوز مدتى از زمان روشن شدن سماور نگذشته بود که شخص ناشناسى پانصد تومان پول آورد, فرزند شیخ عباس پرسید: این پول از چه بابت است؟ وجوهات است یا قرض الحسنه؟ آن شخص پاسخ داد هیچ کدام, حاج شیخ عباس برایتان حواله کرده است!(36)
حاج شیخ محسن محدث زاده گفته است که زمانى برادرم حاج شیخ على گرفتار سختى معیشت شد, بدین جهت با یکى از صاحبان محضر (در زمان طاغوت) مذاکره کرد که نزد او مشغول کار شود و ماهانه مبلغى از او دریافت کند. شب همان روز که این توافق انجام گرفته بود وى پدر را در خواب دید که از چنین کارى او را منع مى کند, حاج على محدث زاده که واعظ و روضه خوانى معروف بود, گفت گرفتارى و ناچارى او را به این تصمیم وا داشته است, آن مرحوم در جوابش گفت: دولت براى کارمندانش در هنگام بازنشستگى و ناتوانى حقوقى معین مى کند و به آنها مى پردازد آیا امام حسین(ع) نوکرانش را در وقت ناچارى فراموش مى کند. آنگاه در عالم رویا مبلغى پول به او داد و رفت. صبح همان شب شخصى به در خانه میرزا على محدث زاده آمد و مبلغ هنگفتى به او داد و قبل از آنکه فرصت پرسش به او بدهد باشتاب دور شد. از آن وقت تنگى و سختى حالش برطرف شد و گشایش در رزق و روزى به او روى آورد.(37) البته محدث قمى از عالم برزخ متوجه شد که فرزندش با این کار به ظالم کمک مى کند و اعانت به ستمگر در شرع مقدس اسلام حرام است. حاج میرزا على محدث زاده براى مرحوم آیت الله بهإالدینى نقل کرده است: کسى از من خواست تا برایش روضه بخوانم, پدرم را در عالم رویا دیدم که توصیه کرد آنجا نرو او رباخوار است, زنى سالخورده مىآید از تو دعوت مى کند, خانه او برو. پس از این خواب به منزل آن تاجر رباخوار نرفتم و دعوت پیرزنى را براى روضه خوانى پذیرفتم. پس از پایان جلسه پاکتى محتوى کمى پول داد. از این وضع ناراحت شدم ولى سخنى بر زبان نیاوردم, بعد از چند روز دیگر یکى از زنانى که پاى منبرم بود به منزل ما آمد و مبلغ قابل توجهى به من داد و گفت این مخصوص شماست.(38)

پى نوشتها:
1ـ نقبإ البشر, شیخ آقا بزرگ تهرانى, ج دوم, ص791.
2ـ مفاخر اسلام, ج11, قسمت اول, على دوانى, ص59.
3ـ چهره ها و قصه ها, على معصومى, ص21.
4ـ تاریخ قم, محمدحسین ناصرالشریعه, ص274.
5ـ ریحانه الادب, ج4, ص488.
6ـ مفاخر اسلام, همان, ص440.
7ـ نک: فوائدالرضویه, مقدمه.
8ـ نقبإ البشر, ج اول, ص121.
9ـ مفاخر اسلام, ج11, قسمت اول, ص62.
10ـ همان, ص75 ـ 76.
11ـ نک: قیام گوهرشاد, سینا واحد, ص48 ـ 49 و نیز حاج آقا حسین قمى, قامت قیام, محمدباقر پورامینى.
12ـ مفاخر اسلام, همان, ص84.
13ـ غایه القصوى, ترجمه کتاب عروه الوثقى مى باشد.
14ـ ستارگان حرم, ج4, ص167.
15ـ سیماى فرزانگان, رضا مختارى, ص467 ـ 468.
16ـ ستارگان حرم, ج4, ص167.
17ـ حاج شیخ عباس قمى مرد تقوا و فضیلت, ص42 ـ 43.
18ـ مفاخر اسلام, همان, ص122.
19ـ سیماى فرزانگان, ص408.
20ـ مفاخر اسلام, همان, ص372.
21ـ چهره ها و قصه ها, على معصومى, ص52 ـ 53.
22ـ راههاى فعال کردن کتابخانه هاى مدارس, محمد توکلى مقدم, ص28.
23ـ در محضر بزرگان, محسن غرویان, ص176 ـ 177.
24ـ طبقات اعلام الشیعه, جزء اول, قسم سوم, شیخ آقا بزرگ تهرانى, ص999.
25ـ فوائدالرضویه, ص695.
26ـ سیماى فرزانگان, ص186, به نقل از کتاب حاج شیخ عباس قمى مرد تقوا و فضیلت, ص56 ـ 58.
27ـ هستى شناسى و انسان شناسى, على متبحرى, تهران, ص137 ـ ;138 کاروان علم و عرفان از نگارنده, ج دوم.
28ـ ستارگان حرم, ج4, ص166, به نقل از طبقات اعلام الشیعه, جزء اول, قسم اول, ص998.
29ـ مفاخر اسلام, همان, ص403 ـ 404.
30ـ مفاخر اسلام, همان, ص43 ـ 44 و 85.
31ـ ستارگان حرم, ج4, ص179 ـ ;180 محدث قمى حدیث اخلاص, ص90 ـ 91.
32ـ مفاخر اسلام, همان, ص451.
33ـ مفاخر اسلام, همان, ص89 ـ 91.
34ـ سیماى فرزانگان, ص254.
35ـ ریحانه الادب, مدرس تبریزى, ج4, ص;488 زندگینامه رجال و مشاهیر ایران, ج5, ص;179 مفاخر اسلام, همان, ص;91 محدث قمى حدیث اخلاص, ص;89 مجله شاهد, شماره 309, ص43.
36ـ سیرى در آفاق (زندگینامه حضرت آیت الله العظمى بهإالدینى), حسین حیدرى کاشانى, ص296.
37ـ مردگان با ما سخن مى گویند, محمد الرضى الرضوى, ترجمه سیدجواد شرافت, ص46 ـ 47.
38ـ سیرى در آفاق, ص297.