آزادى در اسارت
مریم بصیرى
نام فیلم: زندان زنان
نویسنده: فرید مصطفوى, منیژه حکمت
کارگردان: منیژه حکمت
بازیگران: رویا تیموریان, رویا نونهالى, پگاه آهنگرانى((حکمت)) پس از سالها کار در عرصه سینما و در مقام دستیار کارگردان, مدیر تهیه و تولید, برنامه ریز و مجرى طرح, اولین فیلم سینمایى خود را مى سازد.
وى با نخستین اثرش نشان داد که فیلمسازى را به خوبى مى شناسد و مى تواند با بهره گیرى از عناصر صنعت سینما, فیلمى قابل توجه ارائه دهد. ((حکمت)) ثابت کرد, با این فیلمش توانسته است زندان و محیط درونى و بیرونى آن را به وضوح نشان دهد و با الهام گیرى از زنان زندانى و با استفاده از خیل نابازیگران, فیلمى جسورانه و هشداردهنده بسازد.
به گفته این فیلمساز, 80 درصد وقایع اثرش واقعى هستند و وى پس از دو سال تحقیق در زندانها و کانون اصلاح و تربیت و همچنین بهزیستى توانسته است طرح فیلمنامه ((زندان زنان)) را بنویسد.
((حکمت)) چون دیگر کارگردانان سینماى ایران در چند سال اخیر, که به زنان و مشکلات آنان مى پردازند, به این مهم پرداخته است ولى بر خلاف آنان سوژه اى را انتخاب کرده است که نه تنها جذابیت ظاهرى در آن موجود نیست, بلکه کمتر فیلمسازى به سراغ آن مى رود.
با توجه به اینکه واقعیات درون جامعه همواره با ما هستند و نمى توان با پنهان کردن و انکار آنها, مسئله را نادیده انگاشت, باید باور کرد ظهور ((زندان زنان)) هر چند که تصاویرى ممنوعه را در سینماى ایران به تصاویر کشانده است, انعکاس مسائل تربیتى و اجتماعى جوانان جامعه است.
((حکمت)) خود نیز به این مهم تإکید مى ورزد و طى گفتگویى با خبرنگاران اعلام مى کند که: ((من به عنوان یک ایرانى, یک فیلمساز ایرانى, در باره دخترهاى فرارى, زنان قاچاقچى, زنانى که حق طلاق ندارند و مواردى مشابه, مسئول هستم. این تعهد به عنوان یک ایرانى است و هنر بعد در کنارش قرار مى گیرد.))
البته فیلمهاى جسارتآمیزى چون ((دایره)) از ((جعفر پناهى)) و ((دختران خورشید)) از ((مریم شهریار)) پیش از این به مسائل زنان زندانى و همچنین مسئله جنسیت و جستجوى کار, پرداخته بودند که هیچ کدام تا کنون اجازه پخش و اکران در داخل کشور را نیافته اند.
((زندان زنان)) خط داستانى خاصى ندارد و سازندگان آن فقط کوشیده اند بازتاب یک سرى از حوادث و وقایع کشور را در سه اپیزود به تصویر بکشانند. حوادثى که ریشه در مسائل اجتماعى و فرهنگى ایران در 17 سال گذشته داشته است.
فیلم با ورود رئیس جدید بند نسوان شروع مى شود. ((طاهره یوسفى)) در سال 61 در حالى زندان را تحویل مى گیرد که آنجا دچار وضعیتى آشوب زده است و همه زندانیان اعتصاب کرده اند. کریدورهاى تنگ و تاریک بند پر از زباله است و دمپایى, ظرف و لباس و چراغهایى که به اطراف پرتاب شده است.
((طاهره)) قصد دارد نظم را به بند برگرداند و آنجا را تبدیل به محل زندگى کند ولى زندانیان به حرفهاى او گوش نمى کنند, یکى آواز مى خواند و دیگرى متلک مى پراند. چند زنى که به شورش دامن مى زنند و دیگران را تحریک مى کنند, توسط ((طاهره)) به انفرادى فرستاده مى شوند و از همان شروع فیلم, خیلى راحت عناصر مزاحم و منفى از عرصه خارج مى شوند تا فیلمساز راحت تر به ماجراى ((طاهره)) و ((میترا)) بپردازد. ((میترا)) دختر جوانى است که ناپدریش را به دلیل اذیت و آزار مادرش به قتل رسانده است. از دید این دختر وقتى مادرش حق طلاق نداشته, تنها راهى که مى توانسته از شر مردى مزاحم رها شود, فقط مرگ وى بوده و بس.
((میترا)) یکى از کسانى است که از وضع موجود در بند ابراز نارضایتى مى کند ولى بر خلاف دیگر شورشیانى که به انفرادى رفته اند و چیزى جز هرج و مرج را طالب نیستند, ادعا مى کند که قوانین پر از اشکال است و با آنها مثل حیوان رفتار مى شود.
((میترا)) حتى در مورد خواسته خواهر ((طاهره)) براى حفظ حجاب در داخل بند اعتراض مى کند و حجاب در جمع زنان را امرى زاید مى پندارد و همین اعتراض موجب مى شود تا به دستور رئیس زندان, موهایش از ته تراشیده شود.
((طاهره)) معتقد است به آنجا نیامده تا کسى را بیازارد ولى تحمل لات بازى زنان را هم ندارد. چهار سال از انقلاب گذشته است و در حالى که زنان در جبهه شهید مى شوند آنان حق ندارند آشوب به پا کنند.
او خود غذا مى خورد ولى زندانیان را در برف و سرما به حیاط مى فرستد و اعلام مى کند که فعلا باید هوا بخورند و تا یک ماه سیگار و ملاقات ممنوع است. ((طاهره)) اختیار تام دارد تا هر گونه شورشى را در میان زنان میانسال و سابقه دار آرام کند.
پس از شکستن اعتصاب, زندانیان به کارهاى روزمره خویش مى پردازند. در حیاط زندان ظرف و لباس و پتوهاى خود را مى شویند و بچه هاى کوچکشان هر کدام در گوشه اى از حیاط بازى مى کنند.
شبى در هنگام خاموشى و اعلام وضعیت قرمز, درد زایمان به سراغ ((گل اندام)) مىآید. ((میترا)) که دانشجوى رشته مامایى بوده, سعى مى کند به زن باردار کمک کند. آب جوش, لیوان به لیوان از میان میله هاى سلولها رد و بدل مى شود تا به سلول زائو مى رسد. همچنین شمع و ملافه دست به دست مى چرخد تا ((میترا)) راحت تر کار کند. دور تا دور او و ((گل اندام)) پر از شمع است. بچه چرخیده و کار مشکل شده است, تا اینکه در میان اضطراب همگان صداى گریه نوزاد در فضاى بند مى پیچد و زنان شعر ((تولدت مبارک)) را مى خوانند.
((طاهره)) به بند مىآید و سریع مادر و بچه را به بهدارى مى فرستد و در عوض تشکر از ((میترا)), کار او را جرم اعلام مى کند. هر کارى از سوى ((میترا)) در نظر ((طاهره)) خلاف مقررات است. حتى وى به دخترى به نام ((پگاه)) که جرم سیاسى دارد, مى سپارد که با ((میترا)) نشست و برخاست نکند. همین ((پگاه)) در جشنى که از سوى ((طاهره)) براى یکى از اعیاد مذهبى برگزار شده است, ویلونسل مى نوازد و در عوض این هنرنمایى خود, و قول سه روز مرخصى تشویقى, هنگام تحویل سال با چشم بند سیاه به زندان مخصوص سیاسى ها منتقل مى شود.
اپیزود دوم, همان بند را پس از گذشت هفت سال نشان مى دهد. جنگ پایان گرفته و زنان جوان ترى به جرم اعتیاد و مشکلات اخلاقى به زندان آمده اند. ماجرا درست از روز عید شروع مى شود. شروعى دیگر براى ((میترا)) و پایان عزادارى و سیاه پوشى او براى مادرش.
((میترا)) هنوز سر ناسازگارى با ((طاهره)) دارد, ولى پس از گذشت چند سال هر دو زن منطقى تر با هم برخورد مى کنند, هر چند ((میترا)) به جرم نافرمانى دوباره به انفرادى منتقل شده و کاسه اى آب و نانى خشکیده, همدم او مى شود.
((سحر)) دخترى است که به جرم اعتیاد به زندان آمده و در روزهاى نخست در انفرادى درد مى کشد و ((میترا)) با پول خودش براى او قرص مسکن مى خرد تا وى درد کمترى را متحمل شود.
زنان با توجه به اینکه نسبت به چند سال گذشته جوان تر شده اند, فعالیت بیشترى مى کنند. بر خلاف هفت سال گذشته که ((طاهره)) ورزش را اجبارى کرده بود و زنان پیر و چاق به زور دست و پاى خود را تکان مى دادند, حال خود به دلخواه ورزش مى کنند و در کارگاه خیاطى مشغول به کار مى شوند.
خواهر ((طاهره)) علاوه بر اینکه به ظاهر زندان رسیدگى مى کند و دیوارهاى سیاه و نمور به سفارش او سفید مى شود و رنگ مى خورد, به فکر ظرفیت زندان و نوع جرم محکومین بند نیز مى باشد. وقتى چند زن که موارد منکراتى دارند به زندان مىآیند و هیچ مسئولى به خواهشهاى ((طاهره)) توجهى ندارد, نتیجه آن مى شود که پس از یک عروس و دامادبازى توسط زنان و دست زدن و شادى کردن, ((سحر)) با پیراهن سفیدى که ((میترا)) از کارگاه برایش عاریه آورده و عروس شده, شب هنگام با همان لباس مورد تعرض قرار مى گیرد و ((زیور)) به وى تجاوز مى کند. ((میترا)) به نزاع با ((زیور)) مى پردازد و هنگامى که خواهر ((طاهره)) دوباره ((میترا)) را به جرم ایجاد اغتشاش و پیاده کردن حکم قصاص از سوى خود, محاکمه مى کند, ((سحر)) از شرم و اندوه, خودکشى مى کند.
((مهین)) زندانى دیگرى است که ((میترا)) از سر دلسوزى برایش سیگار روشن مى کند و هنگامى که وى را براى اعدام مى برند, همراه اوست. زنان دیگر نیز با گریه ((مهین)) را همراهى مى کنند و شاید بیشتر براى سرنوشت خود مى گریند تا سرنوشت ((مهین)). در نهایت ((زیور)) از زندان آزاد مى شود تا دوباره ((مهین))هاى دیگرى را تا پاى چوبه دار و ((سحر))هاى به سپیده نرسیده اى را به لجن بکشاند.
در اپیزود سوم, زمان ده سال را پشت سر گذاشته است. نسلى امروزى, نسلى که در اواخر دهه 70 زندگى مى کنند و متإسفانه از سن بسیار کم به خلاف گرایش پیدا کرده اند, میهمان بند هستند.
در این دوره زندان بسیار شلوغ است, و حتى زنان بسیارى به دلیل کمبود جا در کریدورهاى بند خوابیده اند. ورود زندانیان جدید و جوان به این جمعیت, شور و شوق دیگرى مى دهد. نوجوانانى که به زندان آمده اند, همه دختران فرارى هستند که به عشق خروج از کشور از خانه هایشان گریخته اند. حتى یکى از آنها به نام ((سپیده)) جنسیت خویش را منکر شده و با پوششى پسرانه, خود را ((اسى)) مى نامد.
((سپیده)) دخترى برون گرا و پرشر و شور است که نماینده اى از نسل جوان کشور در عصر حاضر مى باشد, که بدون داشتن هدفى درست از زندگى, سر از زندان در آورده است.
با اینکه ((اسى)) مى کوشد تا هویت اصلى خود را پوشیده نگاه دارد, اما ((میترا)) پى مى برد که او همان دخترکى است که وى 17 سال قبل به دنیا آورده است. مادرش ((گل اندام)) اعدام شده و بچه به بهزیستى سپرده شده بود. حال همان دخترک به خانه اول خود بازگشته و شاید لحظه مرگش نیز چون زمان تولدش در زندان سپرى شود.
((سپیده)) به دور از آغوش گرم خانواده اى سالم, عمر و نوجوانى خویش را در خیابان و در کنار دخترانى چون خود هدر داده است و حال دیگر برایش فرق نمى کند در کجا به دنیا آمده و کجا خواهد مرد.
وى چنان بى قید است که علاوه بر دیگر زندانیان, حتى مسئولین را نیز به بازى مى گیرد و به بازرسى که براى سرکشى به زندان آمده است, مى گوید آنها بچه هاى بدى هستند چون دندانهایشان را مسواک نزده و به زندان افتاده اند.
((میترا)) که دلش براى ((سپیده)) مى سوزد از او مى خواهد که فکر رفتن به خارج را از سرش بیرون کند ولى دختر نوجوان همه آرزوهاى بى سر و ته خود را در جایى بیرون از کشورش دنبال مى کند. وقتى ((میترا)) بنا به غریزه مادرى, کودکان دیگر زندانیان را دور خود جمع مى کند و آنها را به بازى مى گیرد و برایشان قصه تعریف مى کند, ((سپیده)) آنها را فقط انترهایى خوشگل مى داند.
ماجرا تا آنجا پیش مى رود که شاکى خصوصى ((میترا)) مى میرد و بازماندگان وى رضایت مى دهند و ((میترا)) مى تواند آزاد شود.
نفرت میان ((طاهره)) به عنوان مسئول بند زنان و ((میترا)) دیگر رنگ باخته و هر دو زنانى میانسال شده اند که پس از سالها توانسته اند به یک همدلى برسند. ((طاهره)) براى آزادى زودتر ((میترا)) و کمک او براى نجات ((سپیده)) که از زندان گریخته است, از جانب خودش وثیقه اى مى گذارد تا ((میترا)) زودتر آزاد شود. حتى پالتوى خود را به او مى دهد و زنان که نسبت به سالهاى گذشته مودب تر و مرتب تر شده اند, براى سالارى خواهر ((طاهره)) صلوات مى فرستند و ((میترا)) پس از سالها به سمت نور مى رود و خود را در خیابان تنها مى یابد. وقتى در زندان بسته مى شود, این ((طاهره)) است که همچنان زندانى است و دیوارهاى سرد و تاریک زندان پیکر پیر و پژمرده او را در بر مى گیرد.
خواهر ((طاهره)) در پایان فیلم دیگر آن قدرت و جذبه شروع کار را ندارد. وى نیز به مرور زمان شور و جوانى خویش را در آن محیط از دست داده است. کارگردان نیز با گنجاندن چندین نما بیشتر به این مسئله تإکید مى کند.
رئیس زندان که هر چند وقت یک بار سلولها را مى گردد و لوازم غیر مجاز را جمعآورى مى کند, از شمع به سیگار و سپس لوازم آرایش و اسپرى مى رسد و ((حکمت)), جوانى فناشده ((طاهره)) را در میان این اشیا به رخ او مى کشد, تا جایى که وى رژ لبى را از وسایل توقیف شده در بند, برمى دارد و سرخى آن را بر دست خود مى کشد.
البته همان طور که زندانیان تغییر کرده اند, کارمندان زندان نیز جوان تر شده اند و جاى آن کارمندان عبوس و میانسال, حال زنان جوانى در زندان خدمت مى کنند که گاه خود به خرید و فروش قرص و مواد مى پردازند و در عوض از زندانیان پول و طلا مطالبه مى کنند. ((طاهره)) هم علاوه بر نظارت بر زندانیان مجبور است از زندانبانان نیز مراقبت کند تا دست از پا خطا نکنند. ((طاهره))اى که تمام آرزویش خدمت به وطن و جنگ و دفاع در جبهه بوده است, به مرور زمان خود اسیر زندانیانش مى شود و خاطرات جبهه و چفیه اش در چمدانى محبوس مى شوند. کارگردان نیز هیچ گاه به خانواده او اشاره اى نمى کند و وى تمام مدت در زندان و در اتاقکى زندانى است.
هر چند وضعیت ظاهرى و بهداشتى بند بهتر شده و در حیاط زندان, پشت سیمهاى خاردار, پیچک روییده است, اما زندان همچنان زندان است و به مرور زمان زنانى را در خود مى بلعد و برخى را از دهانش به بیرون پرتاب مى کند.
در دورانى که ظهور و افول برخى فیلمسازان زن با یک اثر, امرى سهل و عادى شده است, ((حکمت)) نشان داد که با اولین اثرش توان این را دارد که آثار بهترى از خود به یادگار بگذارد. آثارى که با حفظ کامل شوون اسلامى جامعه و ارزشهاى انقلاب, جایى براى ایراد و نگرانى منتقدان دلسوز باقى نگذارد و این همان نقطه اى است که پیام زن على رغم برنامه اى که براى بازگویى و نقد فیلم هاى موردنظر دارد, تحفظ لازم را نسبت به برخى مسایل و صحنه هاى فیلم ها همواره داشته و دارد و انعکاس یک فیلم لزوما به معناى پذیرش و تإیید همه محتواى آن نیست. زندان زنان نیز از این امر مستثنا نمى باشد.