دنیاى قشنگ دختران بهارى
رفیع افتخار
بعد از چند بارى کل کل کردن با خودم گفتم: درددل کردن که بد نیست. دختران بهارى حق دارند دور هم جمع بشوند و چهار کلام حرف حسابى با هم بزنند. من که مى گویم این حق را دارند و هیچ کس هم نباید این حق خدادادى را از آنها بگیرد. دختران بهارى در هر نقطه اى که باشند مى توانند حرف دلشان را بزنند و خودشان را سبک بکنند.
بارى, اگر قبول دارید اجازه بدهید بدون تته پته و یا رودروایسى من هم چیزى بگویم که هم حرف دل خودم است و هم حتمى حرف دل خیلى از دخترهاى بهارى.
مى خواهم بگویم وقتى دور و بر ما اینقدر مزخرف شده و چپ و راست مى شنویم آدمها براى هم زیر آبى مى روند و پاپوش درست مى کنند, دیگر ما که نباید دست روى دست بگذاریم و همین طورى بنشینیم تماشا بکنیم. در این حالت لازم است فکرهایمان را روى هم بریزیم و یک کارى بکنیم. منظورم این است وقتى ما توى کتابهایمان مى خوانیم و خودمان هم ته دلمان خوب مى دانیم که مثلا دروغ بد است و دروغگو دشمن خداست و تقلب و بى معرفتى کار آدمهاى بى معرفت است, بنابراین بر ما لازم و واجب است که نشان بدهیم نمره یک بامعرفت هاى دنیا, خودمان هستیم.
نه, نشد. باید بیشتر توضیح بدهیم. اصلا, شما فکرش را بکنید, از دنیاى دختران بهارى قشنگ تر و رویایى تر, توى دنیاى به این بزرگى پیدا مى شود؟ الله وکیلى پیدا مى شود؟ خوب, البته ما که بخیل نیستیم تا دنیا را ملک شخصى و مایملک انحصاریمان بدانیم و دوست نداشته باشیم آدم دیگرى در دنیایمان رفت و آمد و سلام علیکى داشته باشد. بر عکس, خیلى هم خوشحال مى شویم کم کم روزى هزارتایى میهمان داشته باشیم و محض تنوع هم شده قیافه هاى جدیدى را ببینیم. خدایى اش, اصلا هم کیف نمى دهد دو تا دنیاى على حده در این دنیا باشد. یعنى, یکى دنیاى دختران بهارى که همه اش صفا و صمیمیت و مهر و محبت و زیبایى است و خیلى رویایى و دلچسب و دیگرى که همه اش بر عکس است و آدم اصلا دوستش ندارد و اصلا به دل نمى چسبد و بدى و نامهربانى همین طور فله اى ریخته تویش و هر جایش را بگیریم چیزهاى ناجور از شکمش مى زند بیرون. البته قبول کنید اگر از خود آدمهاى دنیاى دومى پرسیده شود که آیا از دنیا و حال و احوالشان دل خوشى دارند با شرمندگى شروع مى کنند از اوضاع کیشمشى شان نالیدن و قصه ((کرد شبسترى)) را گفتن و در نهایت ته حرفشان هم یک جمله است که با آه و افسوس مى گویند: ((کاشکى زندگى ما هم مثل زندگى دختران بهارى بود))! یعنى در اصل این سرى آدمها هم کشته مرده دنیاى دخترهاى بهارى هستند و اگر ولشان بکنیم مى خواهند هر جورى شده خودشان را به دنیاى دختران بهارى غالب بکنند. دلیلش هم ((اظهر من الشمس)) است. شما حتم بدانید همه آدمها, چه پیر, چه جوان, چه زن, چه مرد, روشنایى و پاکى را دوست دارند تا جایى که براى رسیدن به سرچشمه پاکیها و روشنایى حاضرند تا آن سر دنیا هم بدوند. و دقیقا همین جاست که دختران بهارى باید خودى نشان بدهند و خوبیهاى دنیاى خودشان را به رخ بکشند. البته منظورم این نیست که دختران با حال بهارى قیافه بگیرند و افه بیایند و یا اینکه براى کسى پشت چشم نازک کنند و یا ضد حال بزنند و بى گناهى را کنف کنند. نخیر, دختران بهارى بهتر است کار خودشان را بکنند و به هر کسى دوست داشت و مایل بود اجازه بدهند سرى به دنیاى رویایى اشان بزنند و در عوض تا جا دارد از آن دنیاى دومى که پر از نیرنگ و فریب و دوز و کلک است دور بشوند.
از این قضیه که رد شویم باید یادمان باشد که دختران بهارى لازم است اول از همه خودشان را جمع و جور بکنند, یعنى که یک دست بشوند و تا جا دارد دختران بیشترى را بکشانند توى دنیاى خودشان. که البته این هم براى خودش فوایدى دارد. یک فایده اش این است که دختران بهارى از بابت عده و تعدادشان براى ((دنیا دومى ها)) غبغب مى گیرند و عرض اندام مى کنند. دوم اینکه به همه نشان مى دهند چقدر با هم صمیمى و انیس و مونسند. سوم که از همه مهمتر است, از این قرار بوده که آنان خوش ندارند دخترى را خارج از خط دایره دنیاى پاک و قشنگشان ببینند و با چشمان خودشان شاهد باشند عمر عزیز دخترى به بطالت مى گذرد.
اما براى رسیدن به این هدف, البته که باید راهش را بلد باشند و صد البته این هم مثل بقیه چیزها براى خودش راهها و روشهایى دارد.
یک راهش این است که با شعار ((بازى, شادى, تماشا)) براى همه دختران پیش بروند. این شعار شامل سه رمز اساسى مى شود.
رمز اول, بازى: این دیگر لازم به توضیح ندارد که بازیهاى سالم و مناسب و متناسب براى دختران بهارى از نان شب هم واجب تر است. یعنى در اصل دختران بهارى حاضرند سر بى شام روى بالش بگذارند اما جلوى بازىهایشان گرفته نشود. این حق همه دختران بهارى است که بسیار بازى کنند و براى خودشان خوشحال و شاد باشند. اما نکته مهم اینجاست که آنان باید کمک کنند تا همه دختران بتوانند بازى کنند و شاد باشند. یعنى, در واقع اصلا مزه نمى دهد یک سرى از دختران بازى کنند و براى خودشان خوشحال باشند, اما عده اى دیگر از دختران از زور فقر و ندارى مجبور باشند با لب و لوچه اى آویزان و با دلى پرغصه به بازى همسن و سالهاى خودشان فقط نگاه بکنند و در دل آه بکشند. مگر نه؟
رمز دوم, شادى: شادى که دیگر روى شاخش است. منظورم روى شاخ دنیاى زیباى دختران بهارى است. اصولا آدمها با شادى به دنیا مىآیند. شادى براى آدمها مثل آب براى ماهى هاست. اما روراستش, این هم هیچ کیف نمى دهد تنها عده اى از آدمها شاد باشند. ما وقتى مى توانیم شاد و خوشحال باشیم و از شادىهایمان لذت ببریم که شادىهایمان را با هم قسمت بکنیم. اصلا مگر ما مى توانیم شاد باشیم وقتى در نزدیکى, در همین همسایگى مان, دخترى رخت و لباسش شندره پندره باشد و یا گرسنه باشد و یا ... ما همه شادیها را مى خواهیم, اما دوست داریم همه اش را میان همه مان تقسیم بکنیم. مگر نه؟
رمز سوم, تماشا: آیا ممکن است کسى پیدا بشود بگوید وقتى همه دختران بهارى شادى و بازى مى کنند, شادىهایشان تماشا ندارد؟ نه به والله, خیلى هم تماشا دارد. هم آدمهاى ((دنیاى دومى)) مى توانند بنشینند به تماشا و از نداشتن شادى در زندگیشان غصه بخورند و هم خود دختران بهارى مى توانند بنشینند به تماشا و هى غش و ریسه بروند.
به هر حال, من که مى گویم زندگى زیباى دختران پاک و عفیف بهارى باید روى این پاشنه بچرخد. دیگر نظر بقیه را نمى دانم. شما هم اگر خواستید مى توانید یک کل کلى بکنید.