آن روز که تصمیم گرفتیم کلفتمان را عوض کنیم
رفیع افتخار
امروز خیلى شنگول بودیم. فى الواقع تومنى یک قران کشیدیم رویش. که در معنا دو تومنى کاسب شده ایم. جلدى تیلیفون را برداشتیم و به آمیزعزیزآقا سفارش دادیم, فى الفور حلبهاى روغن را خواهانیم. بار بزنند بفرستند چکش را مى فرستیم دم مغازه. گوشى را که گذاشتیم دلمان مى خواست بزنیم زیر آواز. حیف که غضنفر آن طرف ترمان نشسته بود و حواسش بهمان بود. خیلى دلمان مى خواست یک دهن بخوانیم. فکرى به سرمان زد. به او گفتیم برود یک کیلو شیرینى تر بخرد تناول بکنیم. پایش را که گذاشت بیرون, زدیم زیر آواز. بسیار بشاش و مسرور بودیم. روغنها را نخریده و ندیده آب کرده بودیم و با یه تیلیفون ناقابل دو تومنى, ریخته بودیم به دخل. وسطهاى آوازمان بودیم که غضنفر آمد. بدجورى خورد توى برجکمان. براى اینکه دق دلیمان را خالى کنیم همین که آمد شیرینى ها را بگیرد جلویمان دستمان را عقب بردیم و شترق خوابانیدیم پس گردنش. دلمان خنک شد. بهانه آوردیم که شیرینى ها تازه نیست و مالمان را به آتیش مى زند. چند تایى شیرینى که تناول کردیم دهانمان را پاک نموده و با غضب ساختگى زدیم بیرون. فى الواقع دلمان بد جورى میل به کافه گلاسه کرده بود. مدتى مى شد که کافه گلاسه نخورده بودیم. مزه اش از همان دفعه اول همین طورى مانده بود زیر زبانمان. پیش چشم شاگردمان از این قبیل چیزها نمى خوردیم و اسمش را هم نمىآوردیم. یک جایى را نشان داشتیم که کسى ما را نمى شناخت. وقتى برگشتیم متوجه شدیم شاگردمان یکى از شیرینى ها را خورده. چیزى بروز ندادیم, عوض آن پس گردنى که بهش زده بودیم, گذاشتیم فکر کند نفهمیده ایم. چند تایى تیلیفون دیگه زدیم. مایه پایه اى تویشان نبود. فى الواقع بازار کسب و کار خراب است. نزدیک اذان ظهر دلمان رو به ضعف رفت. به قصد خانه شال و کلاه نمودیم.
کلفتمان مثل اینکه خبر داشت امروز خیلى شنگولیم. آبگوشت برایمان بار گذاشته بود. آبگوشت با دو سر پیاز تبریزى سازگار مزاجمان مى باشد. خودش برایمان در کاسه تلیت نمود. تلیت توسط کلفت را ما دوست مى داریم. اخم نمودیم که چرا سر سفره دوغ نیست. کلفتمان را هول برداشت به شتاب دوید و در طرفه العینى با پارچى دوغ برگشت. دوغش را با ماست ساخته بود. لبخندمان را به رویش نیاوردیم تا پررو نشود. شروع کردیم به تناول. پدرسوخته این غذایش است که پاىبندمان کرده. اگر دست پختش نبود که تا حالا ردش کرده بودیم و فرستاده بودیمش خانه شان. غذا خوردنمان که تمام شد چند تا آروغ حسابى زدیم. کلفتمان پرسید برایمان جا بیاندازد مختصر استراحتى بنماییم؟ روى خوش نشانش ندادیم. فهمید بناى خواب را در حال حاضر نداریم. به مخده تکیه داده و با اشاره به او گفتیم ته تغارى را بفرستد پیشمان. میلمان مىآمد بایش سرگرم بشویم. چند تایى نیشگون از ((منوچ))مان گرفتیم و دو سه بارى گوشش را پیچانیدیم. یک آروغ دیگر زدیم که سرش را کشید عقب. از این حرکتش هیچ خوشمان نیامد. به کلفت امر دادیم دورش بدارد. بچه باید ادب داشته باشد و از بوى دهان و ... نمى دانیم از آروغ والدینش خوشش بیاید.
یک ساعتى را به استراحت گذراندیم تا جان داشته باشیم به کارهاى بعدازظهریمان بپردازیم. الحق که خواب خوبى رفتیم. بعد از آن آبگوشت چرب مى چسبید. عصرى زدیم بیرون. مقدارى از راه را پیاده رفتیم تا غذا در معده مان رسوب ننماید. مى گویند آبگوشت, اغذیه سنگینى است. هر چند حالش را نداشتیم اما یک سر به کسبمان زدیم. غضنفر یک شیرینى دیگر هم بلعیده بود. باز به رویش نیاوردیم. حدس مى زنیم جاى ناهارش خورده است. این دو شیرینى عوض آن یک پس گردنى محکم و شیرینى دو تومنى که امروز کاسب شدیم. ما این همه بدبختى مى کشیم تا تهش دو زار و ده شاهى برامون بماسه اون وقتش سودش باید برود به شکم امثال غضنفر.
شب, شام را که خوردیم براى کلفتمان چشم درانیدیم. درسش را بلد مى باشد. دست بچه ها را گرفت و برد آن اطاق بخوابند. مطمئن که شدیم خوابیده اند, پاورچین پاورچین خودمان را رساندیم به ماهواره. این ماهواره عجب معتادمان ساخته. زدیم روى آن کانالش که فقط مخصوص خودمان بود. یه سیر تخم ژاپنى هم گذاشتیم جلویمان و مشغول خوردن و تماشا شدیم. ماهواره خیلى بهمان حال مى دهد. امشب برنامه اش حرف ندارد. مثل اینکه مى دانند امروز چه سودى کرده ایم چسب برنامه شان را بیشتر کرده اند. این برنامه ها را که مى بینیم بیشتر از کلفتمان سرد مى شویم. میل نداریم با کلفت خودمان باشیم. به ذوق نمىآوردمان. هوس کرده ایم یک کلفت فابریک ماهواره اى در خانه داشته باشیم. به کورى چشم هر آنکه نتواند دید با پولمان مى توانیم هر چند تا کلفت خواستیم داشته باشیم, با یک سوت 3 انگشتى. الحق که کلفتهاى ماهواره اى کجا, کلفت خانه مان کجا! وقتى که نگاه کلفت خودمان مى کنیم کپ مى کنیم و زمین گیر مى شویم.
آخر شب, تصمیممان را مى گیریم. کلفتمان را با بچه هایش مى فرستیم خانه ننه اش. بهانه مان را مى گذاریم اینکه چرا وقتى خانه مىآییم پاهایمان را نمى گذارد در طشت آب بشوید تا خستگى از تنمان در برود! امروزه باید سه چیز رو با هم داشت. مال و ماهواره و کلفت!