سبز آسمونى


سبز آسمونى

بیا مادر

نگاهم را به گرماى نگاه خود نوازش کن
و دستم را به نرمى در میان دست خود بگذار
و روشن کن چراغ قلب تاریک و سیاهم را
بیا مادر, که مى خواهم شبیه کودکى هایم برایم قصه گو باشى
ولى بگذار تا با تو بگویم, کودکت راز چه چیزى را نمى داند
و در افسانه هستى به دنبال چه مى گردد.
بیا اى همدم شب هاى تنهایى
ببین بال و پرم زخمى است
توان پر زدن هم نیست
بیا فرزند خود را میان باغ رویاهاى شیرینت
شبیه غنچه اى سر در گریبان ستم بنگر
که پر پر گشت و گلبرگى کنارش نیست
مگر با من نمى گفتى: ((همیشه عاشقانه با همه تا کن,
غرورت را به خاک, انداز و
درمان دل بیمار مردم باش))
بگو مادر
چرا از شهر خود آواره ام کردند
بیا در فصل سرد زندگى گرماى قلبم باش
بیا مادر! که من محتاج آن عشقم که تنها در تو مى بینم
مریم افضلى ـ تهران

او که مرا نمى شناسد

پروانه چه مى داند؟
او که به نجواى عاشقانه اش گوش فرا مى دهد
خسته راهى است
که پیلگى خویش را سراغ از او مى گیرد,
یا شقایق پرستى است
که داغ کبوترى سپید را
زیر لب زمزمه مى کند.
درخت چه مى داند؟
آنکه به سکوت دشت گوش فرا مى دهد
خسته مردى است
که از عبور نابهنگام بغض و ترانه و نسیم
سر به سکوت او سپرده ...
با این همه
آن گاه که سر سکوت مرا
در بارانى از تلاطم زندگى
در نمى یابى
به پروانه عاشقى مى اندیشم
که کوله بار خسته اش را
به دشت هاى سکوت و
درختان انبوه مى کشاند ...
نفیسه محمدى ـ قم

آفرینم باد

آفرینم باد بر ایزد
که سرشت از خاک, گلى
و گذاشت بر آن گل دمى
و آفرید انسان را
آفرینم باد بر آدم
آفرینم باد بر حوا
که خوردند سیب سرخى و
آفریدند توبه را
آفرینم باد بر بهار
که گل آورد و جود و بخشش و طراوت را
و عاشق و اله کرد دل شیدایان را
آفرینم باد بر عشق هاى ناب
که رخنه کردند بر قلب هاى رنجور و کبود
و به ارمغان آوردند امید زیستن را.
فریده رضایى مهر ـ تبریز

قفس عشق

من و لبخند و سکوت
همه زندانى زندان دلیم
قفس عشق ولى
چه صفایى دارد
خلوت دخترکان معصوم
پر احساس خداست
پر لبخند سکوت
حمیده رضایى (ویدا) ـ قم

کنار باغ خیال

در سپیده سحر با لحن آفتاب
صدا کن مرا
چون یک حباب
پر از ترس و تردیدم
صدا کن مرا
مرا بخوان به سوى قبله گاه نیلى ات
صدا کن مرا
در آسمان آبى ات
صدا کن مرا
پرستویى تنها و غریبم
صدا کن مرا,
صدا کن مرا
سمیه آزادى ـ قم