رابطه ها «11»
زندگى مثل آینهجواد محدثى
فرقى نمىکند که «آینه» کجا باشد؛ در اتاق، در کیف و جیب، در دستشویى و اتومبیل و آرایشگاه، و فرقى نمىکند که چه اندازه باشد؛ جیبى یا تاقچهاى یا تمامقد.
مهم آن است که آینه، مىنماید آنچه را که «هست».
پس، مىتواند مطمئنترین دوست، خاطرجمعترین همدم و صادقترین یار و بىغرضترین منتقد باشد.
و ... چه خوب است «آینه بودن» براى دیگران، و چه خوب است از دیگران خواستن که آینه ما باشند، دلسوز و بىغرض و نشاندهنده خوبىها و بدىهاى ما و زشتىها و زیبایىهاى ما، تا نه دچار غرور و کبر شویم، نه اعتماد به نفس و شخصیت و هویت خویش را از دست بدهیم.
در میان رابطهها، شاید بهترین رابطه بین انسانها، همان «آینه بودن» است. زن و شوهر نسبت به هم، دو دوست و همکار نسبت به یکدیگر، والدین و فرزندان در ارتباط با هم، مسئولان و مدیران با زیردستان و همکاران، همه و همه اگر در مکتب «آینه»، درس صدق و بىغرضى و واقعیّتنمایى و حقگویى و صراحت را بیاموزند و به کار بندند، چه زیبا خواهد شد.
این را هم مىدانید که ما سه گونه آینه داریم: مسطّح، مقعّر و محدّب. مقعر و محدب، بنا به نیازى خاص، طراحى شده و کاربردى ویژه دارد و اشیاء را یا کوچکتر یا بزرگتر نشان مىدهد و مهم، اصل نشان دادن است، نه تطابق در مقیاس واقعى اشیاء و چهرهها و فاصلهها و مسافتها.
آنچه محور سخن است، «آینه مسطّح» است، که اشیاء را و سیما را همان گونه که هست و مسافت و فاصله را به همان اندازه واقعىاش مىنمایاند و این است که مىتواند دوستى مهربان و یارى شفیق و ناصحى رفیق و واعظى بىغرض باشد.
آرى ... «آینه بودن»!
اگر امام على(ع) را «آینه خدانما» گفتهاند، و اگر زینب کبرا را «آینه علىنما» نامیدهاند و اگر همه هستى را «آیه»هایى شمردهاند که آن «ذاتِ بىمثال» را شاهد است و نشان مىدهد، به ما هم این درس را مىآموزد که آینه پاکىها و جلوهگاه صداقتها و فضیلتها باشیم و اگر در گفتار و کردار دیگرى هم کژى و نادرستى و عیبى مشاهده مىکنیم، به قصد «عیبزدایى»، آن را صمیمانه و دلسوزانه به دیگرى تذکر دهیم و انتظار هم داشته باشیم که آن دیگران که ما آینه آنان شدهایم، نه تنها نرنجند، بلکه زبان سپاس بگشایند و عیبگویى ما را - و نه عیبجویى را - چون هدیه از ما بپذیرند، آن گونه که حضرت صادق(ع) فرمود:
«اَحَبُّ اخوانى اِلَىَّ مَنْ اَهدى اِلىَّ عُیُوبى؛(1)
محبوبترین برادرانم پیش من، کسى است که عیبهاى مرا به صورت هدیه به من ارائه دهد.»
و این، همان آشتى با آینه است، نه شکستن آینه.
و چه زیبا گفتهاند:
آینه چون عیب تو بنمود راست
خود شکن، آیینه شکستن خطاست
در توصیههاى حضرت على(ع) به کمیل، چنین آمده است:
«المؤمِنُ مِرآة المؤمِنِ، لاِنَّهُ یَتَأمَّلُهُ فَیَسُدُّ فاقَتَهُ وَ یُجْمِلُ حالَتَهُ؛(2)
مؤمن، آینه مؤمن است، چرا که در او به دقت مىنگرد، نیازهایش را برطرف مىسازد و حالت او را آراسته مىسازد.»
در حدیث دیگرى، امام على(ع) فرموده است:
«المؤمِنُ مِرآةُ لِأخیه، فإذا رَأَیْتُمْ مِنْ اَخیکم هَفْوَةً فَلا تَکونُوا عَلَیهِ وَ کونوا لَهُ کَنَفْسِهِ وَ اَرشِدوه وَ انصَحُوهُ وَ تَرَفَّقُوا به؛(3)
مؤمن، آینه برادر خویش است، پس اگر از برادرتان عیب و خطایى دیدید، بر ضدّ او نباشید، بلکه به سود او کار کنید و مثل خودش باشید، ارشاد و راهنمایى و خیرخواهى کنید و با او با رفق و مدارا برخورد کنید.»
و چه زیبا سروده است شاعر حکیم:
دوست آن باشد که معایب دوست
همچو آیینه روبهرو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان
پشت سر رفته، موبهمو گوید
آینهسان بودن براى برادر دینى که در روایات متعددى از پیامبر و امامان دیگر نقل شده است،(4) رهنمودى براى برخورد صادقانه، دلسوزانه، وفاقآور، تکاملبخش، عیبزدا و سازنده با کسى است که در رفتار و زندگىاش، خلل و خطا و اشکالى مشاهده شود.
اگر زن و شوهر با هم برخوردى صادقانه داشته باشند و آینه بودن یکدیگر را بپذیرند، کمتر شاهد بروز مناقشه و کدورت و کینه خواهند بود و اگر در سطح جامعه، افراد مختلف آینهسان و از روى خیرخواهى عیوب را به یکدیگر تذکر دهند، بىآنکه آبروریزى و هتک حیثیت و جنجالآفرینى و غوغاسالارى باشد، شاهد این همه صفبندىها و تقابلهاى مخرّب نخواهیم بود.
وظیفه یک مؤمن آن است که نسبت به برادر دینىاش، آینه، راهنما و عیبپوش باشد و از نگاه همان برادر به قضایا بنگرد.
این یک حقّ شرعى بر گردن هر مؤمن است. وقتى معلّى بنخنیس با اصرار از امام صادق(ع) درخواست مىکند که آن حضرت، حقوق واجب و لازم یک مسلمان بر گردن مسلمان را بیان کند، امام، هفت حق لازم و واجب را بر مىشمارد که چهارمین شرط چنین است:
«... اَنْ تکونَ عَیْنَهُ وَ دَلیلَهُ و مِراتَهُ و قَمیصَهُ؛(5)
آن است که نسبت به برادر مسلمانت، چشم، راهنما، آینه و پیراهن باشى.»
با چشم، همه دیدنىها را مىتوان دید و چشم برادر بودن، یعنى از نگاه او نگریستن و چون او نظر کردن. آینه بودن نیز نشان دادن واقعیتها را بىکم و کاست بیان مىکند. پیراهن نیز عیبپوش انسان و ستّار و آبروبخش اوست.
سوژه آینه بودن، در ادبیات فارسى هم مورد توجه شاعران بوده است.
«مولوى»، در تأثیر مثبت و ایمنسازى این رابطه، مىگوید:
چون که مؤمن آینه مؤمن بود
روى او ز آلودگى ایمن بود
از «خیّام» نیز در باره «واقعنمایى آینه» و اینکه از خود چیزى نمىگوید و هر چه را هست نشان مىدهد، چنین مىخوانیم:
ما آینهایم، هر که در ما نگرد
هر نیک و بدى که گوید، از خود گوید
«ناصرخسرو» نیز با اشاره به این بُعد آینه مىگوید:
آینهام من، اگر تو زشتى، زشتم
ور تو نکویى، نکوست صورت و سانم
و این خصلت آینه است که زشت و بد را بد، و خوب را خوب نشان مىدهد و به قول سعدى: «آیینه کج، جمال ننماید راست».
ناگفته نماند که «خصلت آینه»، داشتن دل صاف و بىکینه است و تا چیزى را بد نبیند، بد نشان نمىدهد و تازه، آنچه را هم که دیده است، به دل نمىگیرد و فراموش مىکند. صفت کینه به دل نگرفتن و فراموش کردن بدىهاى دیگران نیز، سزاوار است که از آینه، الگوى انسان شود. ادیبان به این نکته هم بىتوجه نبودهاند.
«نظامى گنجوى» مىگوید:
آبصفت، هر چه پلیدى بشوى
آینهسان، هر چه ندیدى، مگوى
و «صائب» نیز چه زیبا سروده است:
صورت نبست سینه ما کینه کسى
آیینه هر چه دید، فراموش مىکند
نکته زیباى «مؤمن، آینه مؤمن است»، اهل ذوق را برانگیخته است تا به صفات و ویژگىهاى آینه بنگرند و در مؤمنى هم که مىخواهد آینه برادر مسلمان باشد، این خصلتها را لازم بشمرند. از جمله به این مقایسه دقت کنید:
آینه، زشتى و زیبایى انسان را بدون سر و صدا نشان مىدهد. مؤمن نیز باید عیوب برادر مؤمن خود را بدون جار و جنجال به او بگوید.
آینه، زشتى و زیبایى انسان را در حضورش مىنمایاند، مؤمن نیز باید چنان کند.
آینه، زشتى و زیبایى انسان را همان گونه و به همان اندازه که هست، نشان مىدهد، مؤمن نیز باید چنین باشد.
آینه، همان گونه که زشتى انسان را نشان مىدهد، زیبایى او را هم در برابر چشمانش آشکار مىسازد. مؤمن هم باید همین گونه عمل کند و زیبایىهاى برادر ایمانى خود را نیز باز گوید و مانند مگس تنها روى زخمها ننشیند.
آینه، هر اندازه زشتى و زیبایى را بهتر و روشنتر نشان دهد، ارزش بیشترى دارد، مؤمن نیز هر قدر نسبت به زشتى و زیبایى برادر مؤمن خود حساستر باشد، ارزش افزونترى دارد.
آینه، وقتى مىتواند زشتى و زیبایى را به درستى نشان دهد که خودش پاک و بىغبار باشد. سخن و تذکر برادر مؤمن نیز وقتى اثرگذار است که بىغلّ و غش و صادقانه مطرح گردد.
وقتى انسان از آینه جدا شد، آینه زشتى و زیبایى او را از خود مىزداید و تصویر آن را نگهدارى نمىکند تا در هنگام اختلاف، از آن بهرهبردارى کند. مؤمن نیز باید این گونه عمل کند.
ما براى دیدن زشتى و زیبایى خود، همواره به سوى آینه مىدویم، بنابراین براى فهم عیوب، کاستىها و کمالات خود باید به برادر مؤمن مراجعه کنیم.
آینه فقط ظاهر انسان را نشان مىدهد. مؤمن نیز باید از تجسس و ارائه باطنِ برادر مؤمن خود پرهیز کند.
آینه، هر چیز را بدون غرض و نظر نشان مىدهد. برادر مؤمن هم لازم است در بازگویى زشتى و زیبایى، هدفى جز راهنمایى و ارشاد برادر مؤمن خود نداشته باشد.
آینه، هر اندازه بزرگتر باشد، نقش بهتر و کاملترى را نشان مىدهد. روح مؤمن نیز هر قدر بزرگتر باشد، نقش بهتر و گستردهترى در راهنمایى برادر مؤمن خود خواهد داشت.(6)
به هر حال، اگر شاگرد آینه باشیم، اگر رابطه ما با یکدیگر همچون آینه باشد، اگر تذکرات دلسوزانه دیگران را گامى براى اصلاح عیوب خویش قرار دهیم، اگر با آینه قهر نباشیم و به جاى شکستن آینه، خود را و غرور خود را بشکنیم، زندگىهامان شفافتر و چهره روحمان زیباتر خواهد شد.
اگر به همان اندازه که وقتى کسى از خاکآلود بودن لباس یا سیاه شدن چهره یا پشت و رو بودن لباس و تابهتا بودن کفشمان ما را آگاه کند، سپاسگزار او مىشویم، اگر ضعفهاى اخلاقى و خصلتهاى منفى و عیوب ما را هم به ما تذکر دهد، خوشحال شویم و از او تشکر کنیم، این از نشانههاى بارز رشد فکرى و فرهیختگى ماست.
«چه عیب دارد که هم خودمان آینه باشیم، هم محیط خویش را «آینهکارى» کنیم؟ هر گاه به این مرحله از «رشد» برسد که «تذکر عیب» را به عنوان هدیه، از دوست خویش بپذیریم و ممنون باشیم، «راه» را شناختهایم. این همان «آشتى با آینه» است و چه کسى جز نادان، آینه را مىشکند؟»(7)
و چه زیبا خواهد بود جامعهاى که همه، در برابر هم آینهاى زلال و بىغرض باشند و کینهاى در سینه، از آینهها نداشته باشند!پىنوشتها:
1) بحارالانوار، ج71، ص282.
2) همان، ج74، ص414.
3) همان، ج10، ص97.
4) از پیامبر اسلام: المؤمن مرآة المؤمن (بحارالانوار، ج71، ص268)؛ المؤمن مرآةٌ لأخیه المؤمن (بحارالانوار، ج71، ص233).
5) همان، ج71، ص224 و 238.
6) برگرفته و تلخیص شده از مقاله زشت و زیبا (نشریه «گاهنامه آیینه»، ستاد احیاى امر به معروف و نهى از منکر، دفتر دوم، ص38).
7) از همدلى تا همراهى، ج1، ص74.