سخن اهل دل
ماه اردیبهشت امسال مشتمل بر روزهاى شهادت امام رضا، اربعین حسینى و شهادت و ولادت حضرت پیامبر اکرم(ص) است. به خاطر همزمانى این مناسبتها با ماه اردیبهشت نیک دیدیم که نمونههایى از گنجینه ادب پارسى را در مدح و منقبت آن بزرگواران به خواننده ادبدوست تقدیم کنیم.
کلید مخزن گنج الهى
حکیم نظامى گنجوى
محمد، کافرینش هست خاکش
هزاران آفرین بر جان پاکش
چراغافروز چشم اهل بینش
طراز کارگاه آفرینش
سر و سرهنگ، میدان وفا را
سپهسالار و سرخیل، انبیا را
ریاحینبخش باغ صبحگاهى
کلید مخزن گنج الهى
یتیمان را نوازش در نسیمش(1)
از آنجا نام شد دُرّ یتیمش
به معنى، کیمیاى خاک آدم
به صورت، توتیاى چشم عالم
ز شرع خود نبوت را، نوى داد
خرد را در پناهش پیروى داد
اساس شرع او، ختم جهان است
شریعتها، بدو منسوخ از آن است
جوانمردى رحیم و تند، چون شیر
زبانش، گه کلید و گاه شمشیر
خدایش تیغ نصرت داده در چنگ
کز آهن نقش داند بست بر سنگ
به معجز، بدگمانان را خجل کرد
جهانى سنگدل را تنگدل کرد
چو گل بر آبروى دوستان شاد
چو سرو، از آبخورد عالم آزاد
فلک را، داده سروش سبزپوشى
عمامش، باد را عنبرفروشى
سریر عرش را، نعلین او تاج
امین وحى و صاحب سرّ معراج
خلیل از خیل تاشان سپاهش(2)
کلیم از چاوشان بارگاهش
گهى، دندان به دست سنگ داده
گهى، لب بر سر سنگى نهاده
لب و دندانش از آن در سنگ زد چنگ
که دارد لعل و گوهر، جاى در سنگ
بصر در خواب و دل در استقامت(3)
زبانش امتى گو، تا قیامت
من آن تشنهلب غمناک اویم(4)
که او آب من و، من خاک اویم
به خدمت کردهام بسیار تقصیر
چه تدبیر، اى نبىاللَّه چه تدبیر؟
کنم در خواستى زان روضه پاک
که یک خواهش کنى در کار این خاک
برآرى دست از آن بُرد یمانى(5)
نمایى دستبرد، آنگه که دانى
کالهى، بر نظامى کار بگشاى
ز نفس کافرش زنّار بگشاى
دلش، در مخزنِ آسایش آور
بر آن بخشودنى، بخشایش آور
اگر چه جرم او، کوه گران است
تو را دریاى رحمت بیکران است
بیامرزش، روان آمرزى آخر
خداى رایگان آمرزى، آخرآستان بهشت
(مدح امام على ابنموسىالرضا«ع»)محتشم کاشانى
آفتاب بى زوالِ آسمانِ داد و دین
نوربخشِ هفتمین اختر، امام هشتمین
آنکه سایند از براى رخصتِ طوفِ درش
سروران بر خاک پاىِ حاجیان او جبین(6)
آنکه بوسند از شرف تا دامن آخر زمان
پادشاهان آستان روبان او را آستین
وقت تحریر گناه دوستان او عجب
گر بجنبد خامه در دست کرامالکاتبین
بهر دفعِ ساحران چون «قُم باذن اللَّه» گفت
شیرِ نقشِ پرده از جا جست چون شیر عرین!(7)
تا به کار آید به کار زایران در راه او
هست دائم پشت خنگ آسمان در زیر زین(8)
رشک آن گنج دفین کش خاک مشهد مدفن است
از زمین تا آسمان است آسمان را بر زمین
اى مُعظم کعبهات را عرش اعظم آستان
بر جناب اعظمت ناموس اکبر پاسبان
آنکه کار عاصیان از سعى خُدام تو ساخت
مغفرت را کامران از رحمت عام تو ساخت
طول ایام شفاعت کم نبود اما خدا
بیشتر کار گنهکاران در ایام تو ساخت
چون بَرَم در سلک مخلوقات نامت را که حق
برترین نامهاى خویش را نام تو ساخت؟
کرد چون بخت بلند اقدام در تعظیم عرش
افسرش را حلیه بند از خاک اقدام تو ساخت(9)
آفتاب از غرفهى خاور چو بیرون کرد سر
روى خود روشن ز نور شُرفهى بام تو ساخت(10)
آنکه خوان عام روى مىکشد از لطف خاص
انس و جان را ریزهخوار خوان انعام تو ساخت
مغفرت طرح بناى عفو افکند از ازل
لطف غفارش تمام اما به اتمام تو ساخت
در تسلى کارى ذات شفاعتخواه تو
مغفرت را بسته حق در کار بر درگاه تو
اى نسیم رحمتت بُرقعکش از روى بهشت!
عاصیان از جذبهى لطفت روان سوى بهشت(11)
بوى مهرت هر که را ناید ز ذرات وجود
از نسیم مغفرت هم نشنود بوى بهشت
جاى آن کافر که در میزان نهندش حُبّ تو
دوزخى باشد که باشد همترازوى بهشت
گر نباشد در کَفَش جام «سَقیهُمْ رَبُّهُمْ»
هیچ کس لبتر نسازد بر لب جوى بهشت(12)
رحمتت گر دل به جانب دارى دوزخ نهد
در دل افروزى زند پهلو به پهلوى بهشت
پیش از این مدح اى شه همت بلندان جهان
بود پایم کوته از طوف سر کوى بهشت
حالیم پیوسته سوى خود اشارت مىکنند
حوریان دلکش پیوسته ابروى بهشت
بخت کو تا آیم و در آستانت جا کنم
رو به جنت پشت بر دنیا و ما فیها کنمدر مدح حضرت سیدالشهدا(ع)
میرزا محمدعلى صائب
خاکیان را از فلک امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت گوى چوگان قضاست
پرده خارست اگر دارد گلى این بوستان
نوش این غمخانه را در چاشنى زهر فناست
ساحلى گر دارد این دریا لب گورست و بس
هست اگر کامى درین ویرانه کام اژدهاست
داغ ناسورست هست این خانه را گر روزنى
آه جانسوزست اگر شمعى درین ماتمسراست
سختى دوران به ارباب سعادت مىرسد
استخوان از سفره این سنگدل رزق هماست
نیست سالم دامن پاکان ز دستانداز او
گرگ تهمت یوسف گل پیرهن را در قفاست
سنگ مىبارد به نخل میوهدار از شش جهت
سرو از بىحاصلى پیوسته در نشو و نماست
قرص مهر و ماه گردون را کسى نشکسته است
از دل خود روزى مهمان درین مهمانسراست
هر زبانى کز فروغ صدق دارد روشنى
زنده زیر خاک دایم چون چراغ آسیاست
تیرباران قضا نازل به مردان مىشود
از نیستان شیر را آرامگاه و متکاست
هر گدا چشمى نباشد مستحق این نوال
درد و محنت نُزل خاص انبیا و اولیاست
زخم دندان ندامت مىرسد سبابه را
از میان جمله انگشتان، که ایمان را گواست
درخور ظرف است اینجا هر دهان را لقمهاى
ضربت تیغ شهادت طعمه شیر خدا
نیست هر نخجیر لاغر لایق فتراک عشق
آل تمغاى شهادت خاصه آل عباست(13)
کى دلش سوزد به داغ دردمندان دگر
چرخ کز لبتشنگان او شهید کربلاست
آنچه از ظلم و ستم بر قرةالعین رسول
رفت از سنگیندلان، بر صدق این معنى گواست
مظهر انوار ربّانى، حسین بنعلى
آن که خاک آستانش دردمندان را شفاست
ابر رحمت سایبان قبه پرنور او
روضهاش را از پر و بال ملایک بوریاست
دست خالى بر نمىگردد دعا از روضهاش
سایلان را آستانش کعبه حاجت رواست
در رجب هر کس موفق شد به طَوْف مرقدش
بىتردد جاى او در مقعد صدق خداست
در ره او زایران را هر چه از نقد حیات
صرف گردد، با وجود صرف گردیدن بجاست
چون فتاده است این مصیبت زایران را عمرکاه
در تلافى زان طوافش روحبخش و جانفزاست
نیست اهلبیت را رنگینتر از وى مصرعى
گربود بر صدر و نه معصوم جاى او، بجاست
کور اگر روشن شود در روضهاش نبود عجب
کان حریم خاص مالامال از نور خداست
با لب خشک از جهان تا رفت آن سلطان دین
آب را خاک مذلت در دهان زین ماجراست
زین مصیبت مىکند خون گریه چرخ سنگدل
این شفق نبود که صبح و شام ظاهر بر سماست
عقدهها از ماتمش روى زمین را در دل است
دانه تسبیح، اشک خاک پاک کربلاست
در ره دین هرکه جان خویش را سازد فدا
در گلوى تشنه او آب تیغ آب بقاست
تا بدخشان شد جگرگاه زمین از خون او
هر گیاهى کز زمین سر بر زند لعلى قباست
نیست یک دل کز وقوع این مصیبت داغ نیست
گریه فرض عین هفتاد و دو ملت زین عزاست
مىدهد غسل زیارت خلق را در آب چشم
این چنین خاک جگرسوزى، زمظلومان کجاست؟1) یعنى چون نسیم دم وى، یتیمنواز بود نام وى درّ یتیم شد و یتیمانه پرورش یافت.
2) خیلتاش: تاش به معنى شریک است. پس خیلتاش سپاه، یعنى شریک خیل سپاه و خواجهتاش یعنى شریک خواجگى.
3) اشارتى است به حدیث: «ینام عینى و لا ینام قلبى.»
4) آب من: یعنى او آبروى من و من پیش او خاک پست هستم.
5) یعنى آن گاه که مىمانى وقت استجابت دعاست در حق من چنین دعا کن که الهى کار نظامى را بگشاى. الخ ...
6) حاجب: دربان.
7) یعنى با اجازه خدا برخیز! شیر بیشه
8) خنگ: اسب تندرو
9) حلیهبند: آراینده - افسر: تاج
10) شرفه: بلندى
11) برقع: نقاب پاک بهشتى
12) اشاره به آیهاى از قرآن ذکر شراب را کرده است
13) مهرى که پادشاهان مغولبه زمانها مىزدهاند، اگر با مرکب سرخ بود «آل تمغا» مىگفتند.