در محضر خورشید (23)
درس‏هایى از تفسیر سوره نور
حمایت از بردگان‏

سیدضیاء مرتضوى‏

«وَلْیَسْتَعْفِفِ الّذینَ لا یجدُونَ نِکاحاً حتّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الّذینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ مِمّا مَلِکَتْ أیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ اِنْ عَلِمْتُمْ فیهِمْ خَیراً و آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الّذى‏ آتاکُمْ وَ لا تُکْرِهوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى البِغاءِ إنْ اَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الحیاةِ الدُّنیا وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فانَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إکراهِهِنَّ غَفُورٌ رحیمٌ و لَقَدْ أنْزَلْنا اِلَیْکُمْ آیاتٍ مُبَیِّناتٍ و مَثَلاً مِنَ الّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ و مَوْعظةً لِلْمُتَّقینَ». «آیات 33 و 34»

اشاره:

پیوستگى دو آیه 32 و 33 و مباحث مبسوط آن، تا کنون چهار قسمت از مقالات را به خود اختصاص داده است. آنچه در قسمت پیش آمد فقط شرحى بر فراز نخست آیه 33 بود و شرح ادامه این آیه به این شماره موکول شد. در نخستین آیه از این مجموعه، ملاحظه کردید که فرمان داده مى‏شود زنان و مردان بى‏همسر، چه آزاد و چه برده را همسر دهید، اگر هم فقیر باشند، خداوند از فضل خودش آنان را بى‏نیاز خواهد ساخت. آنگاه قرآن در فراز نخست آیه دوم، به آن دسته از بى‏همسرانى که امکان ازدواج ندارند، دستور مى‏دهد که پاکدامنى ورزند تا خداوند آنان را بى‏نیاز کند. در قسمت قبل احتمالاتى که در خصوص دستور «وَلْیَسْتَعْفِفْ» مى‏رود را بازگو کردیم. اینک دو فرمانى که در ادامه همین آیه، در خصوص بردگان و رعایت جانب آنان صادر شده است را توضیح مى‏دهیم.

* * *

«و الذین یبتغون الکتاب ممّا ملکت أیمانکم فکاتبوهم ان علمتم فیهم خیراً.»
پیشتر به تفصیل، مفهوم واژه‏هاى ابتغاء، کتاب، و مکاتبه را بازگو کرده‏ایم. ابتغاء که مصدر فعل «یبتغون» است به معناى خواستار و جویا شدن است. کتاب نیز در اینجا مصدر دیگرى از همان «مکاتبه» است که اصطلاحى خاص در این آیه و در فقه مى‏باشد و عبارت از قراردادى است که میان برده و صاحبش براى آزادى وى بسته مى‏شود.
«کاتِبُوهُمْ» نیز از همین ریشه و دستور به مکاتبه است. «ما مَلَکَتْ اَیْمانُکم» نیز، پیشتر در آیه 31 آوردیم که منظور از آن بردگانى‏اند که در اختیار و ملکیت شخص در آمده‏اند. از این‏رو، مفاد اجمالى این فراز این است که آن دسته از بردگان شما، چه غلام و چه کنیز، که درخواست قرارداد مکاتبه مى‏کنند، با آنان قرار بگذارید. البته این دستور «فَکاتِبُوهُم» را با جمله «اِنْ عَلِمْتُمْ فیهِمْ خَیْراً» مشروط به این ساخته است که «اگر در آن خیرى سراغ داشتید.»

مکاتبه چیست؟

در فقه اسلامى به خاطر ضرورت‏هاى میدان جهاد و مصالحى که چگونگى برخورد با غیر مسلمانان ایجاد مى‏کند؛ غیر مسلمانانى که به عنوان نیروى متخاصم به شمار مى‏روند و قرارداد ذمّه یا صلح ندارند، اصل بردگى با شرایطى، پذیرفته شده است اما در عین حال راهها، شیوه‏ها و زمینه‏هاى بسیارى براى آزادى آنان پیش‏بینى شده است. علاوه بر پیش‏بینى موارد الزامى براى آزادى بردگان، و تشویق‏هاى زیادى که در جهت آزادى‏شان صورت گرفته، مواردى نیز وجود دارد که آنان به صورت قهرى آزاد مى‏شوند. مواردى نیز در چارچوب قرار یا عملى خاص پیش‏بینى شده تا مایه آزادى آنان شود. یکى از راههاى دستیابى به آزادى، چه براى غلامان و چه براى کنیزان، قرارداد «مکاتبه» است که در این آیه بر آن تأکید شده است. نمونه دیگر آن قرارى است که مولا براى آزادى برده براى پس از مرگ خود مى‏گذارد و با مرگ مولا، وى خود به خود آزاد مى‏شود و به آن «تدبیر» مى‏گویند. کما اینکه اگر «مولا» از کنیز خود داراى فرزندى شود و آن فرزند تا زمان مرگ پدر خود زنده باشد، به مجرد مرگ پدرِ کنیز (مادر) آزاد مى‏شود. نیز کسى نمى‏تواند مالک پدر یا مادر خود شود، لذا به محض آنکه یکى از آن دو را بخرد خود به خود آزاد مى‏شود. ولى مکاتبه، قراردادى است که میان مولا و غلام یا کنیز بسته مى‏شود و طى آن، مولا مى‏پذیرد که اگر برده‏اش طى مدت مشخصى به کار و کسب بپردازد و بهاى خود را طى آن مدت به وى پرداخت کند، او را آزاد سازد و غلام یا کنیز نیز مى‏پذیرد.
روشن است که این قرارداد، ربطى به خرید و فروش ندارد، نیز آزادى مستقیم از طرف مولا نیست، بلکه یک نوع عقد و قرار مستقلى است که تابع احکام و ضوابط خاص خود است و تفصیل شرایط و احکام و فروع آن در فقه آمده است.(1)
مکاتبه دو گونه است؛ مطلق و مشروط. در مکاتبه مشروط، مولا شرط مى‏کند که اگر برده نتواند همه مبلغ مورد نظر را در مدت مقرر پرداخت کند، به وضعیت سابق خود برمى‏گردد و در مقابل آن مقدار مبلغى که پرداخت کرده نیز چیزى از او آزاد نمى‏شود. اما در مطلق که چنین شرطى وجود ندارد، به تدریج به تناسب مقدارى که از کل مبلغ پرداخت مى‏کند، آزاد مى‏شود و در پایان مدت نیز به همان میزان که پرداخت کرده آزادى خود را به دست آورده است و به میزان باقى‏مانده، همچنان، برده به شمار مى‏رود که در فقه به چنین شخصى، اصطلاحاً «مُبَعَّض» گفته مى‏شود؛ یعنى برده‏اى که بخشى از وى آزاد و بخشى برده است. و این خود زمینه‏اى براى آزادى کامل او است که در برخى شرایط به صورت قهرى صورت خواهد گرفت.
این فراز از آیه خطاب به صاحبان بردگان، چه غلام و چه کنیز دستور مى‏دهد با آن دسته از بردگان‏تان که خواهان مکاتبه هستند، قرار مکاتبه بگذارید. برخى با توجه به ظاهر آیه، آن را دلیل وجوب پذیرش درخواست مکاتبه شمرده و آن را وظیفه الزامى صاحبان بردگان دانسته‏اند ولى همان گونه که اکثر قاطع فقیهان گفته‏اند، این دستورى الزامى نیست و در واقع توصیه‏اى است که بیان‏کننده یک حکم استحبابى مى‏باشد. این توصیه و حکم نیز مشروط به این شده است که اگر در آنان «خیرى» سراغ داشتید، این امر علاوه بر اینکه زمینه آزادى آبرومندانه آنان را فراهم مى‏سازد، چرا که این فرصت را به برده داده است که با تلاش و درآمد خود، مایه آزادى خویش شود، راه ازدواج وى را نیز اگر تا آن زمان ازدواج نکرده باشد، بیشتر هموار مى‏سازد؛ زیرا هم موقعیت بهترى در جامعه پیدا مى‏کند و هم امکان کسب و درآمد براى خود را مى‏یابد؛ بویژه که در فراز بعدى، توصیه شده به آنان کمک مالى نیز بشود.

منظور از «خیر» چیست؟

چنان که دیدید، فراخوان «فکاتبوهم» و توصیه به پذیرش درخواست مکاتبه بردگان، با جمله «اِنْ عَلِمْتُمْ فیهم خَیْراً»، مشروط به این شده که اگر خیرى در آنان سراغ داشتید. یک احتمال این است که منظور از «خیر» صلاحیت لازم براى عقد قرارداد و توانایى آنان در عملى ساختن آن و سپس شروع زندگى مستقل مى‏باشد. پس سراغ داشتن «خیر» در آنان، کنایه از احراز صلاحیت و شایستگى‏شان مى‏باشد. اینان که خود درخواست مکاتبه دارند، اگر آمادگى لازم براى این قرارداد و پاى‏بندى به لوازم و مسائل پس از آن را نداشته باشند، طبعاً این کار نمى‏تواند در جهت مصلحت‏شان باشد تا توصیه به پذیرش درخواست آنان شود؛ چرا که همانند فرزندى خواهند بود که هنوز به سن رشد و استقلال عمل نرسیده است ولى از خانه خارج یا اخراج گردد.
احتمال دیگر این است که «خیر» اشاره به مسائل اعتقادى و تربیتى آنان باشد. بردگان با قرار گرفتن در جامعه اسلامى و خانواده‏هاى مسلمان، زمینه هدایت به دین اسلام و تربیت دینى را پیدا مى‏کردند و به مرور، بسته به شرایط مختلف، به اسلام مى‏گرویدند و به احکام شریعت، گردن مى‏نهادند. البته همه بردگان چنین وضعیتى نداشتند، چرا که برخى از آنان برده‏زاده بودند، و چه بسا پدر و مادر آنان هر دو برده ولى لااقل یکى مسلمان بود، که در نتیجه فرزندشان نیز مسلمان به شمار مى‏رفت، ولى نوعاً بردگانى که از سرزمین‏هاى دیگر آورده مى‏شدند، نامسلمان بودند که کم کم با فرهنگ اسلامى آشنا مى‏شدند و به اسلام هدایت مى‏گشتند. یک معناى خیر در آیه مى‏تواند اشاره به همین مرحله باشد، که اگر هدایت شده‏اند و به اسلام گرویده‏اند و درخواست مکاتبه دارند، شایسته است بپذیرید و گرنه چنین توصیه‏اى نمى‏شود، چرا که چه بسا فراهم ساختن زمینه آزادى بردگانى که هنوز کافرند، به مصلحت جامعه اسلامى یا حتى خود آنان نباشد و به هر حال این امتیازى است که براى برده مسلمان در نظر گرفته شده است.
هر دو معناى یادشده چنان که مى‏خوانید، در برخى روایت‏هاى تفسیرى، یکجا آمده است. از این‏رو و با توجه به اطلاق آیه، باید گفت منظور از «خیر»، یک معناى عام و جامع است که هم، ناظر به رشد عقلى و توان مادى و مالى بردگانِ خواهان مکاتبه مى‏باشد و هم، ناظر به شایستگى اعتقادى و مسلمان بودن آنان. روایات یادشده را در پایان شرح آیه خواهیم آورد.

* «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الّذى آتاکُمْ»

نخستین توصیه در آیات پیش در خصوص بردگان مربوط به ازدواج و همسر دادن آنان بود. سپس دیدید که به صاحبان بردگان، سفارش پذیرش قرار مکاتبه با آنان را کرد. و اینک در سومین سفارش که در واقع تکمله‏اى بر توصیه پیش است، تأکید بر کمک مالى به آنان مى‏کند و از مالکان بردگان مى‏خواهد از مال خداوند که به شما داده است به آنان بدهید. و این خود سفارشى جداگانه در جهت عملى شدن «مکاتبه» است.
قرارداد مکاتبه، هر چند انگیزه بیشترى را در بردگان به وجود مى‏آورد که در پى کسب درآمد و تلاش بیشتر باشند اما همواره چنین نیست که بتوانند از عهده تعهد خود برآیند و در فرصت مقرر، مبلغ مورد نظر را پرداخت کنند. و تازه پس از پرداخت چه بسا در شروع زندگى مستقل و آغاز آزادى خویش تنگدستى، آنان را به دشوارى اندازد. این امر مى‏تواند مایه عدم استقبال آنان از قرار مکاتبه یا تأخیر در انجام تعهد و حتى بى‏نتیجه ماندن آن پس از مدتى تلاش شود بویژه در مکاتبه مشروط. پس از توصیه به عقد قرارداد مکاتبه، در این فراز تأکید مى‏شود که از مالى که خداوند به شما ارزانى داشته، به آنان بدهید. با این کار، بردگان مى‏توانند با سهولت بیشترى به تعهد خویش عمل کنند و این، در واقع کمکى مالى به آزادى آنان است. این سفارش، چنان که در برخى روایات نیز آمده، مى‏تواند متوجه صاحبان بردگان باشد که از مبلغ قرارداد بکاهند و مقدارى از آن را اسقاط کنند و نگیرند. احتمال دیگر آن است که منظور کمک به آنان از سهمیه‏اى باشد که در مصارف هشت‏گانه با تعبیر «وَ فِى الرِّقاب» زکات براى آنان پیش‏بینى شده و در قرآن نیز به آن تصریح شده است:
«انّما الصدقاتُ للفقراءِ و المساکینِ و العاملین علیها و المؤلَّفةِ قلوبُهم و فى الرقاب و الغارمینَ و فِى سبیل‏اللَّه و ابنِ‏السبیلِ فریضةً مِنَ اللَّه و اللَّه علیمٌ حکیمٌ؛(2)
زکات مخصوص نیازمندان و درماندگان و متصدّیان گردآورى آن و هزینه جلب قلوب به سوى اسلام و آزادسازى بردگان و پرداخت وام بدهکاران و هزینه‏هاى جهاد و کمک به مسافران در راه‏مانده است. زکات، فریضه‏اى است از جانب خداوند و خداوند داناى حکیم است.»
در این صورت خطاب «آتوهم» متوجه جامعه اسلامى و متولیان بیت‏المال و حکومت است که بخشى از زکات را در این راه هزینه کنند.
احتمال دیگر این است که تأکید بر کمک‏هاى مالى پس از آزادى بردگان و به سرانجام رسیدن مکاتبه باشد چرا که با آغاز فصل تازه زندگى خویش، آنان نیازمند کمک مى‏باشند. برخى نیز آن را مربوط به آغاز شروع کسب و درآمد براى عمل به مکاتبه، شمرده‏اند. یعنى در آغاز به آنان کمک کنید و سرمایه و کمک هزینه در اختیارشان بگذارید تا بتوانند برابر قرار مکاتبه به کسب و کار بپردازند.
با این حال مى‏توان بلکه باید گفت، این دستور، مفهومى کلى و جامع است که شامل همه این موارد و احتمالات مى‏گردد؛ مواردى که همه در یک نقطه مشترکند و آن اینکه به چنین بردگانى کمک شود تا بتوانند از وضعیت کنونى خود رهایى یابند و زندگى مستقل و آزاد خویش را حتى‏الامکان با شرایط مطلوبى آغاز کنند.
یک نکته قابل عنایت، اضافه «مال» به «اللَّه» است تا به روشنى نشان دهد که این اموال و امکاناتى که اینک در اختیار شماست، همه از آنِ خداست لذا از بذل و پرداخت آن در راه خیر دریغ نکنید و مال خدا را در راهى که خود فرمان داده است مصرف کنید.
* و لا تُکْرِهُوا فَتَیاتکم على البغاء اِنْ أرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الحیاة الدنیا
چهارمین فرمانى که در این آیات، در حمایت از بردگان و در جهت مصلحت آنان صادر شده، این فراز آیه است که اختصاص به کنیزان دارد. پیشتر در قسمت نوزدهم، در شماره 129 مجله، کلمات «فتیات»، «بغاء»، «تحصّن»، «ابتغاء» و «عِرض» را توضیح دادیم. معناى کلمه «ابتغاء» را که مصدر فعل «یبتغوا» است، در همین شماره نیز بازگو کردیم.
یکى از مسائل زشت، در دوره جاهلیت، وادار کردن کنیزان به خودفروشى به نفع صاحبان خود بود. این دسته کنیزان مجبور بودند با این کار براى صاحبان خود درآمد داشته باشند. بویژه که مقرّرى سنگینى برایشان وضع مى‏شد و آنان چاره‏اى جز پرداخت آن به صاحبان خویش نداشتند. پدیده‏اى شوم و شرم‏آور که اینک نیز با گستردگى در خیلى از جوامع وجود دارد و مراکزى رسمى و غیر رسمى در سطحى بسیار وسیع در این زمینه فعالیت دارند و با کشیدن زنان و مردان به چنین مراکز فسادى، از آنان سوء استفاده کرده و ابزارى براى درآمد خویش قرار داده‏اند. اینک تجارت بر سر زنان و دختران نگون‏بخت و انتقال آنان به کشورهاى دیگر و خرید و فروش آنان همچون بردگانى که از خود اراده و اختیار چندانى ندارند، به امرى رایج، آن هم در سطح جهانى تبدیل شده است که با آنچه در دوره جاهلیت صورت مى‏گرفت اساساً قابل مقایسه نیست.
این فراز از آیه خطاب به پاره‏اى افراد در جامعه اسلامى که هنوز برخاسته از منفعت‏طلبى و طمع‏ورزى خویش، کنیزکان خود را وادار به این کار بسیار زشت و شرم‏آور مى‏کردند، فرمان مى‏دهد که کنیزکان خود را به انگیزه دستیابى به سرمایه زوال‏پذیر زندگى دنیا، وقتى خودشان خواهان پاکدامنى‏اند، وادار به زنا نکنید. شأن نزولى که براى این فراز آیه نقل شده، نشان مى‏دهد که این پدیده در دوره جاهلى، امرى عادى شده و چنان نفوذ یافته بود که حتى سال‏ها پس از رستاخیز اسلام، بودند افرادى که هنوز به خود اجازه مى‏دادند حتى در مدینه که شهر پیامبر(ص) و مرکز حکومت آن بزرگوار بود، کنیزان خود را براى تحصیل درآمد، به این کار وا دارند. عبداللَّه بن‏ابىّ که گفته شده شش کنیز داشت که آنان را مجبور به خودفروشى مى‏کرد، هر چند جزء مسلمانان واقعى نیست و در شمار منافقان مدینه ذکر شده و در مذمت وى، در سوره منافقون آیه آمده است اما اینکه شرایط را براى ادامه روش خود مناسب بداند، نشان مى‏دهد هنوز زشتى این رفتار با کنیزان، کاملاً از میان نرفته بود.

شأن نزول‏

چنان که اشاره شد، گفته‏اند این فراز آیه در باره عبداللَّه بن‏ابىّ نازل شده است. کنیزان وى، پس از تحریم زنا، از وضع خود به پیامبر(ص) شکایت بردند. این بود که فرمان یادشده نازل شد. در تفسیر قمى، آمده است که این شیوه عرب و قریش بود که کنیزانى را مى‏خریدند و مقررى سنگینى بر آنان قرار مى‏دادند و براى تحصیل و پرداخت آن، آنان را به تن‏فروشى کشانده و مجبور مى‏ساختند.
همه مى‏دانیم که تحریم زنا به دوران مکه و پیش از هجرت برمى‏گردد و از نخستین روزهاى دعوت اسلامى، جزء بدیهیات دین بوده است و حرمت آن نیز اختصاص به شریعتى خاص نداشته و در همه ادیان الهى حرام و زشت شمرده شده است. از این‏رو، همان گونه که در تفسیر المیزان نیز بر این شأن نزول خرده‏گیرى شده، اینکه کنیزان عبداللَّه بن‏ابىّ، پس از تحریم زنا، شکایت به پیامبر(ص) برده باشند، داراى چند اشکال و پذیرش آن مشکل است.(3) مگر اینکه گفته شود منظور کسانى که این شأن نزول را نقل کرده‏اند، اصل تحریم زنا نمى‏باشد بلکه منظور، حدّ و مجازاتى است که بعداً براى مرتکبان این گناه چه زن و چه مرد، اعلام شد و در آغاز همین سوره آمده است. گویا این کنیزان با نزول فرمان مجازات زناکاران و ترس از گرفتار آمدن به آن، به پیامبر اکرم(ص) شکایت بردند و این فرمان در تأکید بر اصل حرمت زنا، پاسخى به خواست چنین کنیزانى بود که خود، خواهان پاکدامنى و پرهیز از این کار شرم‏آور بودند ولى خود را مجبور به آن مى‏دیدند.

چرا فرمان مشروط؟

بنابراین، اگر آیه به دنبال شکایت و درخواست این دسته کنیزان نازل شده باشد، جمله «ان اردنَ تحصّناً» مى‏تواند اشاره به همین خواست باشد ولى روشن است که حرمت زنا مشروط به اجبار آنان نیست؛ اصل این کار حرام است چه با خواست خود کنیزان باشد و چه به اجبار صاحبانِ خود، به آن تن دهند. بنابراین این پرسش را باید پاسخ گفت که چرا فرمان «لا تکرهوا» به همراه چنین شرطى آمده است؟ آیا به این معناست که اگر خود آنان راضى باشند، اکراه و اجبار از سوى صاحبانشان مانع ندارد؟!
پاسخ این پرسش به روشنى پیداست. اگر با تمایل خود مرتکب چنین کارى شوند، اجبار صدق نمى‏کند و به اصطلاح از قضایایى خواهد بود که «سالبه به انتفاء موضوع» است؛ یعنى دیگر اکراهى در میان نیست چون موضوعى براى آن وجود ندارد. بنابراین موضوع «اکراه» همواره جایى است که خود کنیزان، خواهان «تحصّن» و پاکدامنى‏اند.
ولى این پرسش همچنان باقى است که چه نیازى به ذکر این شرط وجود داشته است؟
برخى نکته آن را در این شمرده‏اند که این امر در واقع تحریک صاحبان کنیزان و بیدار کردن حس غیرت و جوانمردى در آنان است تا اگر کمى جوانمردى و غیرت در آنان وجود داشته باشد به خود آیند که این کنیزها با اینکه ظاهراً از نظر فرهنگى و اجتماعى در سطح پایین‏ترى قرار دارند، اما مایل به این آلودگى نیستند؛ آن وقت چگونه است که صاحبان آنان چنین مسیرى را پیش روى آنان مى‏گذارند!(4)

این نکته را به عنوان پاسخ مى‏توان پذیرفت، ولى نکته دیگرى که مى‏توان یا باید در جهت تکمیل پاسخ به آن افزود این است که این کنیزان با آگاهى از حرمت زنا و مجازاتى که براى مرتکبان آن مقرّر شده، تنها چیزى که على‏رغم خواست‏شان و به رغم حرمت و مجازات مقرر، مى‏توانست آنان را به این گناه بکشاند خواست و اجبار صاحبان آنها بود و این مى‏توانست به عنوان عذرى براى آنان تلقى شود، چنان که به احتمال زیاد وعده مغفرت و رحمت الهى که در فراز بعدى آیه به آن تصریح شده مربوط به آنان است، ولى اگر اجبارى در میان نباشد دیگر هیچ گونه عذر و بهانه‏اى نداشتند و ترس از گناه و مجازات مى‏توانست آنان را از ارتکاب این گناه باز دارد. پس تأکید بر این است که وقتى خودشان راضى به این کار نیستند، شما مجبورشان نکنید تا معلوم شود هر کس مرتکب شد، مسئولیت آن به گردن خودِ وى است و خودش خواهان پاکدامنى و «تحصّن» نبوده است. در عین حال اگر على‏رغم خواست آنان، به اکراه و اجبار صاحبان خود، چاره‏اى جز تن دادن به این کار زشت نداشتند، معذورند که ادامه آیه مى‏تواند ناظر به همین شرایط باشد.
* و من یُکرِهْهُنَّ فانَّ اللَّه مِن بعد اِکراهِهِنَّ غفورٌ رحیمٌ‏
پس از بازداشتن برده‏داران از واداشتن کنیزان به فحشاء یادآور مى‏شود که «هر کس آنان را مجبور کند، (بداند) که همانا خداوند، پس از واداشته شدن آنان، بخشنده مهربان است».
خداوند وعده بخشش و رحمت داده و آن را مرتبط به واداشتن کنیزان ساخته است؛ پرسش این است که این وعده به کیست؟ کنیزکان بیچاره‏اى که به این گناه واداشته شده‏اند، برده‏دارانى که اینان را مجبور ساخته‏اند، یا هر دو گروه؟
این پرسش چه بسا در نگاه اول، مایه شگفتى باشد، چرا که همان گونه که از ظاهر آیه نیز به روشنى پیداست جایى براى تردید نیست که وعده براى کنیزکانى است که به ناچار تن به این کار داده‏اند. ولى با این حال برخى وعده را مربوط به صاحبان آنان شمرده‏اند؛ به گمان قوى به این دلیل که کسى که از سرِ اجبار و اکراه مرتکب گناهى شود، اساساً گناهکار نیست تا وعده مغفرت و رحمت به او داده شود. بنابراین معنا ندارد وعده مغفرت مربوط به این دسته از کنیزان باشد؛ به ناچار باید آن را شامل صاحبان آنان شمرد.
ولى در پاسخ باید گفت چگونه مى‏توان پذیرفت برده‏داران زشت‏کردارى که کنیزان خود را به اجبار به فحشا مى‏کشانند، پیشاپیش مژده بخشش گناهشان در واداشتن دیگران به گناه، داده شده است. این مى‏تواند خود تشویق به گناه و مایه دلگرمى برده‏داران زورگو باشد. علاوه اینکه اگر منظور آنان بودند، نیازى به تکرار «مِنْ بَعْدِ اِکراهِهِنَّ» نبود، و همین خود قرینه است که وعده مغفرت مربوط به کنیزان مى‏باشد و علت آن نیز این است که به خواست اربابان خود به این گناه تن داده‏اند. پس اساساً وعده آمرزش و رحمت به خاطر مجبور بودن آنان است نه اینکه با وجود آن، آمرزش معنا ندارد. مفسّران ارجمندى چون على بن‏ابراهیم قمى، طبرسى و طباطبایى نیز در تفاسیر خود همین گونه گفته‏اند. شاهد آن نیز روایتى از ابى‏الجارود است که بازگو خواهیم کرد. مفاد آن روایت، اگر پذیرفته شود، این است که این فراز آیه، با نزول آیه فسخ شده است: «فَاِنْ أَتَیْنَ بفاحشةٍ، فعلیهِنَّ نصفُ ما على المُحْصَناتِ مِن العذاب؛(5) اگر کنیزان، مرتکب فحشایى شدند، نصف کیفر و حدّى که زنان آزاده دارند را خواهند کشید». کما اینکه این روایت مؤید پاسخى است که زمخشرى به اشکال یادشده داده است. وى در پاسخ به این سخن که نیازى نیست وعده آمرزش را مربوط به کنیزها بدانیم، چون با فرض اکراه، گناهى نکرده‏اند تا سخن از غفران آن رود، مى‏گوید منظور از اکراه یادشده، مرحله قوى و شدید آن مثل تهدید به قتل و ضرر جانى نیست که خود عذر شرعى‏اند، بلکه مراد مراحل پایین‏تر است.(6) که طبعاً به خاطر ارفاق و سهولت کار بر آنان، با اینکه مى‏توانست عذر شرعى نباشد، وعده شمول رحمت الهى به آن داده شده است.
روایت یادشده از این جهت مى‏تواند مؤید این پاسخ باشد که فسخ وعده مغفرت، مربوط به ارتکاب فحشاء به خاطر تهدید شدن به قتل و امثال آن نمى‏باشد و از این بابت چیزى «رفع» نشده است، یعنى در واقع حکمى وضع نشده بود تا اینک به دنبال نزول این آیه برداشته و فسخ شده باشد. بر این اساس، آنچه در مراحل بعد برداشته شده، ارفاق یادشده است. و اجبارى که با مثل تهدید به قتل باشد، آن هم براى یک کنیز قطعاً مانع حدّ و کیفر است. البته به صورت کلى، کیفر و حدّ بردگان، چه زن و چه مرد، همان گونه که در آیه یادشده نیز به صراحت آمده، نصف حدّى است که براى افراد آزاد، مقرر گشته است.
* وَ لَقَدْ اَنْزَلْنا الیکمُ آیاتٍ مبیِّناتٍ و مَثَلاً مِنَ الّذینَ خَلْوا مِنْ قبلِکُم و مَوْعظةً لِلْمتّقینَ‏
در پایان، مجموعه‏اى از آیات که احکام و فرمان‏هاى چندى را متوجه جامعه اسلامى کرد، این آیه، به عنوان تکمله‏اى بر آن آیات و در توجه دادن به آیات روشن الهى که مایه آگاهى، هدایت و خوشبختى آدمیان است و براى کسانى که در پى تقوا و ارزش‏هاى دینى و انسانى باشند، پندهایى راهگشاست، به نکته‏اى توجه مى‏دهد که در موارد دیگرى از قرآن نیز به همین مضمون به آن تأکید شده است. تا جایگاه قرآن و آیات هدایت و نزول وحى و خاستگاه بعثت پیامبران بویژه پیامبر خاتم(ص) از یاد نرود.
علم ممتاز و بى‏بدیل پیامبران که آن را از وحى گرفته‏اند، بر گرد هدایت انسان مى‏چرخد و در واقع «موضوع» علم آنان «انسان» است. انسان نیز از این جهت که نیازمند هدایت است و باید کسى باشد که همزبان با نداى فطرت خرد وى، او را به آنچه سعادت واقعى او است، راهنمایى کند، موضوع و محور علم پیامبران(ع) قرار گرفته است. پس در واقع «هدایت انسان»، موضوع دانش وحیانى پیامبران است و قرآن، کتاب هدایت و سعادت است. و پیامبر اکرم(ص) که آموزگار و مربى بشر است، قرآن را محور تزکیه و تعلیم و کتاب هدایت و رسالت خویش شمرده است. خداى حکیم نیز به فراخور نیازهاى هدایتى بشر، روش‏هاى چندى را در کتاب هدایت خویش به کار برده است؛ گاه برهان‏هاى خردپسند و عقلىِ صِرف را ارائه مى‏کند، گاه حقایق موجود در عالم را منبع اندیشه و موضوع تأمل معرفى مى‏کند، گاه بازگویى گزارش کار گذشتگان و به کار بردن زبان تهدید و برحذر داشتن از نتایج اعمال و عقوبت کردار را براى دسته‏اى از آدمیان راهگشا و مفید دیده است، زمانى، زبان پند و مهربانى را پیشه کرده است، حتى احکام و مقررات و فرمان‏هاى شرعى خود را نیز در قالب‏هاى مختلف بیان کرده است. اینها همه برخاسته از رحمت بیکران الهى و لطف و عنایت ویژه‏اى است که آفریدگار به انسان به عنوان برترین مخلوق داشته و او را از نعمت‏هاى بیکران مادى و معنوى برخوردار کرده است و به راستى چه نعمتى بالاتر از اینکه ابزار هدایت و خوشبختى جاودانه در اختیار انسان قرار گیرد. در همین مجموعه آیاتى که از آغاز سوره نور تاکنون فرا روى ما قرار گرفته، چقدر دستورهاى راهگشا و فرمان‏هاى حیات‏بخش و سعادت‏آفرین، ارزانى بشر شده است. آیا این به جز لطف حکیمانه و تدبیر عالمانه خداوندى است که از فیض بیکران خویش، آدمى را بهره‏مند ساخته است.
این است که قرآن بارها بر این عنایت و نعمت ویژه خداوند تأکید مى‏کند و مؤمنان را به شناخت و اهتمام نسبت به آن فرا مى‏خواند. اینک نیز پس از آن همه احکام و دستورهاى حیات‏بخش خود، یادآور مى‏شود که ما به سوى شما آیاتى روشن فرو فرستادیم و نیز مثل و نمونه‏اى از مردمانى که پیش از شماها زندگى مى‏کردند و نیز پندى براى تقواپیشگان.
«مبیِّن»، هم به معناى روشن و آشکار آمده و هم روشنگر و آشکارکننده. برخى مفسّران گفته‏اند در اینجا، معناى نخست مورد نظر است.(7) در این صورت، هم‏معنا با «آیات بیّنات» خواهد بود؛ هر چند روشن، به وصف نور بودنش، روشنگر نیز مى‏باشد.
معلوم است که قرآن، هدایت و شفاى براى همه مردمان است، چنان که فرمود: «هُدىً للناس»(8) و فرمود: «و شفاءٌ لِما فى الصُدُور»(9) ولى این تنها مؤمنان و پرواپیشگان هستند که از آنها بهره مى‏برند، چنان که فرمود: «هدىً للمتّقین»(10) و باز فرمود: «و نُنَزِّلُ مِن القرآنِ ما هو شفاءٌ و رحمةٌ للمؤمنین».(11) بنابراین آیات بیّنات الهى، براى همه «موعظه» است و خطاب قرآن فقط متوجه مؤمنان و پرهیزگاران نیست ولى تنها براى اینان است که به فراخور ایمان و تقوایشان، سودمند مى‏افتد. براى کسانى که از سرِ عناد و لجاجت با آیات قرآنى و هدایت‏هاى الهى رفتار مى‏کنند، نه تنها آیه‏هاى شفابخش و هدایتگر قرآن سودمند نخواهد بود بلکه مایه گمراهى بیشتر و خسارت فزون‏تر آنان خواهد شد، چنان که در همین آیه که قرآن را مایه شفا و رحمت مؤمنان مى‏شمارد، آمده است: «و لا یزید الظالمین الّا خساراً؛ (قرآن) ستمکاران را جز زیان نمى‏افزاید.»
بنابراین اگر در آیه مورد بحث، آیات الهى، پند براى پرهیزگاران معرفى شده از این باب است.

روایات:

روایاتى که در این بخش بازگو مى‏کنیم به تناسب این مقاله و مقاله پیش است که به شرح و تفسیر جمله «و لیستعفف الذین لا یجدون» به بعد اختصاص داشت.
1- پیامبر اکرم(ص):
«یا معشر الشُبّان! مَنِ استطاعَ منکم الباءةَ فَلْیَتَزَوَّجْ و من لم یستطع فعلیه بالصوم فانّه له وجاءٌ؛(12)
اى گروه جوانان! هر کس از شما توان ازدواج داشت، ازدواج کند و هر کس نتوانست، بر او باد که روزه بگیرد، چرا که (روزه) برایش مایه کاهش و دفع شهوت است.»
2- محمد بن‏مسلم در باره تفسیر جمله «فکاتبوهم ان علمتم فیهم خیراً»، از امام صادق(ع) نقل کرده است:
«الخیر أن یشهد أن لا اله الا اللَّه و انّ محمداً رسول‏اللَّه، و یکون بیده عملٌ یکتسب به، او یکون له حرفةٌ؛(13)
خیر (که در آیه آمده) این است که به وحدانیت خداوند و رسالت محمد گواهى دهد، و کارى در دست داشته باشد که با آن کسب کند، یا داراى حرفه‏اى باشد.»
3- باز از امام صادق(ع) در باره جمله «فکاتبوهم ان علمتم فیهم خیراً»، نقل شده است:
«کاتبوهم ان علمتم انّ لهم مالاً؛(14)
(معناى جمله این است که) اگر مى‏دانید مالى دارند با آنان قرار مکاتبه بگذارید.»
4- همین مضمون در روایت دیگرى از آن امام، با افزوده «دین» نیز رسیده است:
«فى قول اللَّه عزّ و جلّ «ان علمتم فیهم خیراً» قال: ان علمتم لهم دیناً و مالاً؛(15)
اگر ایمان و مالى در آنان سراغ داشتید.»
5- قاسم بن‏سلیمان گفته است از امام صادق(ع) در باره این جمله: «و آتوهم من مال اللَّه الذى آتاکم» پرسیدم. امام در پاسخ فرمود: از پدرم شنیدم مى‏گفت:
«لا یُکاتِبُه على الّذى أرادَ أن یکاتِبَه ثمّ یزید علیه ثم یَضَعْ عنه و لکنّه یضعُ عنه ما نَوى‏ أن یکاتبه علیه؛(16)
با برده خویش بر اساس قیمتى که مورد نظرش بوده و افزودن مقدارى به آن و سپس کم کردن همان مقدار، قرار نبندد، بلکه با توجه به مقدارى که واقعاً قصد مکاتبه بر آن را داشته، مقدارى از آن کم کند.»
اینکه مولا، بر مبلغ واقعى مورد نظر خویش بیفزاید و آن را به عنوان مبلغ مورد نظر جلوه دهد و آنگاه همان را کم کند، کمکى به عبد نکرده است و جز منّت‏گذارى چیزى نصیب عبد نشده است!
روایات دیگرى نیز با همین مضمون نقل شده است که نشان مى‏دهد منظور از اعطاى کمک مالى به چنین بردگان، کاهش و تخفیف در مبلغ مکاتبه مى‏باشد که صاحب برده، قصد دارد در مقابل آزادى او بگیرد. ولى چنان که در شرح آیه آوردیم این کمک، مصداقى روشن از عمل به دستور یادشده است ولى منحصر به آن نیست.
6- ابى‏جارود در باره جمله «و من یکرههنّ فان اللَّه من بعد اکراههن غفورٌ رحیمٌ»، از امام باقر(ع) نقل کرده است که این آیه نسخ شده و نسخ آن به واسطه آیه «فان أتین بفاحشة فعلیهن نصف ما على المحصنات من العذاب» مى‏باشد:
هذه الآیة منسوخة نَسَخَتْها «فان أتین بفاحشة ...».(17) ادامه دارد.

پى‏نوشتها:
1) از جمله نک: شرایع‏الاسلام، ج‏3، ص‏124 - 137.
2) توبه، آیه 60.
3) نک: المیزان، ج‏15، ص‏118.
4) نک: تفسیر نمونه، ج‏14، ص‏462.
5) نساء، آیه 25.
6) کشاف، ج‏3، ص‏67.
7) نک: کشاف، ج‏3، ص‏67.
8) بقره، آیه 185.
9) یونس، آیه 57.
10) بقره، آیه 2.
11) اسراء، آیه 82.
12) کنزالعرفان، ج‏2، ص‏138. این حدیث در کتاب‏هاى حدیثى چندى از اهل سنّت مثل مستدرک حاکم، ج‏1، ص‏591 و صحیح بخارى، ج‏1، ص‏326 و ج‏3، ص‏238 نیز نقل شده است.
13) وسائل‏الشیعه، ج‏16، ص‏84.
14) کافى، ج‏6، ص‏187؛ وسائل‏الشیعه، ج‏16، ص‏83.
15) همان.
16) وسائل‏الشیعه، ج‏16، ص‏94.
17) نورالثقلین، ج‏3، ص‏602.