قرآن و نقش مادر در تربیت جوانان
بررسى چهرههاى جوان در قرآن
قسمت اوّلاحمد عابدینى
از مسائل مورد ابتلا، چگونگى برخورد با جوان براى تأثیرپذیرى بیشتر مىباشد. هر کسى راه و روشى پیشنهاد مىکند و به گونهاى مىخواهد با جوان تعامل و برخورد داشته باشد، اما کدام راه صحیح است و ملاک راه صحیح چیست. این گونه پرسشها معمولاً مورد غفلت واقع مىشود و اگر کسانى بخواهند راه صحیح یا بهتر را بیابند، به تجربه، آزمایش و آمارگیرى متوسل مىشوند.
اما بىنقص بودن این گونه راهها مورد تردید مىباشد و حتى گاهى مىتوان در درستى آنها مناقشه کرد؛ زیرا جوان مانند یک شىء بىجان آزمایشگاهى نیست و صحنه اجتماع آزمایشگاه نیست. در آزمایشگاه تمامى عناصر، ابزار و اشیاى مورد آزمایش در اختیار آزمایشگر است اما اشیا اختیارى ندارند، بنابراین آزمایشگر با ثابت قرار دادن آنها به جز یکى، میزان تأثیر و تغییرات آن را اندازهگیرى مىکند یا سپس امر دیگرى را متغیّر و بقیه را ثابت نگه مىدارد و ... اما در اجتماع اوّلاً شرایط و اوضاع به اختیار آزمایشگر نمىباشد؛ ثانیاً جوان از امور گوناگون اطراف خود، آن گونه که مىخواهد اثر مىپذیرد یا بر اطراف اثر مىگذارد. نیز اراده، تصمیم، عاطفه، احساس، گذشته خانوادگى و تاریخى، خوراک، پوشاک وى و ... در تشخیص و تعیین مسیر او و چگونگى تصمیمش نقش دارد. این همه، قابل اندازهگیرى، کنترل و نسبتسنجى نمىباشد. بنابراین پیدا کردن روش و قانون مناسب براى برخورد با جوان، از این راه، ناقص و حتى ناصحیح مىنماید.
راه دیگرى که مىتوان پیمود و راحتتر از راه قبلى است و نتایج آن کمنقصتر مىنماید، همچنین براى ما مسلمانان جاذبهدارتر است، بررسى میزان تربیت «جوان»هاى مطرحشده در قرآن و شاخصهاى تربیتى و تعیین مقدار تأثیر هر یک از آنها بر جوان مىباشد.
این راه براى ما راحت است زیرا قرآن آن را مطرح ساخته، با مطالعه آیات در باره «جوان» مىتوان به آن رسید. مردم نیز با توجه به اعتقاداتشان، براى پذیرش این راه و روش، آمادگى بیشترى دارند. چنان که نتیجه پیمودن این راه مورد قبول مسلمانان مىباشد زیرا همه اتفاق نظر دارند قرآن، کتاب هدایت و تربیت است. از سوى دیگر امکانات پیمودن این راه فراهم است زیرا تفاسیر گوناگون وجود دارد و بالاخره پیمودن این راه لازم و حیاتى است چون از یک طرف، با جوانان برخورد داریم و هر فردى دوست دارد ثمره وجودى و امید و آینده خود را، به بهترین نحو تربیت کند. از سوى دیگر چون مسلمان و دیندار هستیم موظفیم قرآن را بشناسیم و با آن برخورد مثبت داشته باشیم. نیز چون قرآن را معجزه جاوید مىدانیم و کتابى که «از پیش رو و پشت سرش باطل نمىآید»(1) و فرستنده آن خالق انسانهاست، اطمینان داریم که آن کتاب به ما بهترین راه هدایت را مىنمایاند و ما را به سرمنزل مطلوب سوق مىدهد. بنابراین، راه و روش قرآن ما را از راههاى دیگران بىنیاز مىکند و حتى قابل ارائه به دیگران براى تربیت جوانان مىباشد.
قرآن سرگذشت جوانهاى متعددى را مطرح ساخته و به ابعاد گوناگون تربیتى هر یک پرداخته است.
از جوانى که گوش به فرمان پدر و مربى خویش بود و هر خواسته پدر را قبول مىکرد و بر خواسته خود مقدّم مىداشت تا جوانى که به هیچ نحو گوش به سخنان پدر نمىداد و حتى در سختترین وضع و هنگامى که آثار عذاب الهى ظاهر شده بود، باز بر راه و روش باطل خود اصرار مىکرد و بالاخره به هلاکت رسید. نیز از جوانى که در بهترین محیط رشد و نمو کرد تا جوانى که در بدترین محیط از نظر اعتقادى به سر برد. از جوانى که بیشترین امکانات را در اختیار داشت و سرانجام همه آنها را از دست داد تا جوانى که هیچ امکاناتى نداشت و کم کم آنها را به دست آورد. از جوانى که ... .داستان پسر حضرت نوح(ع)
فرزند نوح از بهترین امکانات هدایتى برخوردار بود ولى به سخنان پدر گوش نداد و نصیحتها و راهنمایىهاى او را به هیچ انگاشت و در نافرمانى، از همگان گوى سبقت را ربود حتى تبلیغ نهصد و پنجاه ساله پدرش سودى نبخشید. داستان او چنین است: نفرین نوح به قومش، دستور یافتن براى ساختن کشتى، سوار کردن مؤمنان بر آن، آوردن دو جفت از هر حیوانى، بارش بارانهاى سیلآسا از آسمان، جوشیدن آب فراوان از زمین، به گونهاى که آب همه جا را فرا گرفت و موجب شد کشتى که در محلى دور از دریا قرار داشت، روى آب قرار گرفت، به گونهاى که براى هر کسى آثار غضب خداوند محسوس بود. حضرت نوح با التماس از فرزندش که متحیرانه کنارى ایستاده بود، خواست که به کشتى آید و نجات یابد ولى لجبازى، تعصب و جاهلیت پسر، حتى در آن هنگام به او اجازه نداد بر کشتى سوار شود بلکه با بیان «به کوهى پناه مىبرم تا از آب پناهم دهد»(2)، اوج لجبازى و حقناپذیرى خود را به نمایش گذاشت.
پدر دلسوخته سالها رنج تبلیغ و نصیحت را به جان خریده بود و علاوه بر انجام وظیفه الهى، عاطفه پدرى ایجاب مىکرد فرزند را نصیحت کند. آن زمان نیز احساس کرد که در آخرین لحظه به او گوشزد کند امروز، روز دیگرى است و هیچ چیز نمىتواند مانع عذاب الهى شود. به همین جهت به فرزندش گفت: «در برابر فرمان خدا، امروز نگهدارندهاى نیست مگر اینکه خداوند به کسى رحم کند»(3) ولى او به آخرین نصیحت پدر اعتنایى نکرد و موجى بین پدر و پسر فاصله شد و او را از پدر جدا ساخت و بالاخره غرق گردید.نکتهها و پرسشها
1- حضرت نوح از پیامبران اولوالعزم است و همچون بقیه پیامبران در انجام وظایف تبلیغى کوشش کرده و راه کاستى یا خطا را نپیموده است، چنان که طولانىترین مدت را در راه تبلیغ صرف کرده، خداوند در هیچ جا از شیوه تبلیغ یا کمکارى یا کمصبرىاش انتقاد نکرده، اگر چه از عجولبودن حضرت یونس یاد کرده است.(4) این نشان مىدهد که میزان و شیوه تبلیغ حضرت نوح کاملاً مورد تأیید خداوند بود.
2- پس از اطمینان یافتن حضرت نوح از اینکه قوم، خویشان و حتى زن و فرزندش به او ایمان نمىآورند و آن مردمان و حتى نسلهاى بعد جز پلیدکار و ناسپاس(5) نخواهند بود، تقاضاى عذاب کرد ولى خداوند به سرعت آنان را عذاب نکرد و براى هدایتشدن، فرصتهاى زیادى در اختیارشان گذاشت. ساختن کشتى که با توجه به عده کم مؤمنان زمان زیادى طول کشید، سوار کردن هر نوع حیوان، که وقت زیادى مىطلبید، بارش تدریجى باران و جوشش آب از زمین که تا جمع شدن آنها و پر شدن نهرها و جویبارها و جارى شدن در سطح زمین و بالا آمدن زیر کشتى نیز مدت زمانى طول مىکشید، همه براى این بود که اگر کمترین امکانى براى هدایتشدن کسى وجود دارد شکوفا شود و به راه راست روى آورد ولى پسر نوح و دوستان و هممسلکانش ایمان نیاوردند بلکه به لجبازى ادامه دادند.
3- حضرت نوح به مقتضاى اینکه پیامبر اولوالعزم و دلسوز فرزندش بود، حتماً او را ارشاد و نصیحت کرده و از همه شگردها براى هدایت او بهره برده بود. از سخنان آخر او مىتوان فهمید که در طول عمر از زبان محبتآمیز استفاده نموده و خواستار هدایت وى بوده است.
چرا این همه زحمت طاقتفرسا و نصایح پدرانه و محبتآمیز، حتى دیدن نشانههاى عذاب الهى، تأثیرى در پسر نگذاشت و او به راه و روش پدر که روشى عقلپسند و مطابق فطرت بود متمایل نگشت؟
چند پاسخ مطرح است:
1- فرزند حضرت نوح(ع) ذاتاً فاسد بود و چون از ریشه، و از نظر ژنتیکى یا وراثتى مشکل داشت، نمىتوانست راه حق را برگزیند و مسیر هدایت را بپیماید.
نطفه پاک بباید که شود قابل فیض
ور نه هر سنگ و گِلى لؤلؤ و مرجان نشود
یا عاقبت گرگزاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود
به اصطلاحِ روایات، او طینت سجّینى (جهنمى) داشته و واقع شدن او در خانه پیامبر خدا از این طینت نکاسته بود.
2- فرزند حضرت نوح داراى طینتى پاک و خوب بود ولى چون محیط زندگى او پر از فساد بود و مادر و خویشاوندان و همسایگان، همه کافر و مخالف حضرت نوح بودند، محیط زندگى بر او اثر کرد و طینت خوب او را از بین برد و وى را به عنصرى نامطلوب بلکه لجوج و کافر تبدیل کرد.
3- عوامل ژنتیکى و محیطى هر دو دست به دست هم داده، عزمِ پسر بر پیمودن مسیر ضلالت، بر آنها افزون گشته، موجودى بسیار لجوج و عنود به بار آورد.
به نظر ما تنها احتمال سوم، با واقع و آیات تطبیق دارد و احتمالهاى دیگر ناقص یا باطل است.
احتمال اوّل کامل نیست زیرا حضرت نوح پیامبر الهى و داراى جسم و روحى سالم بود و هیچ یک از آبا و نیاکان پیامبران به کفر و شرک و پلیدى آلوده نبودند. چون فرزند، از صلب حضرت نوح بود نمىتوانست ذاتاً پلید و منحرف باشد، چنان که بعداً معلوم خواهد شد ژن و وراثت زمینهساز است نه مجبورساز.
مىتوان گفت: چون فرزندان، حامل برآیند تعامل ژنهاى زن و مرد هستند و زن حضرت نوح از نظر اعتقادى و روحى داراى مشکل بود، آن ویژگىهاى روحى مادر در فرزند، بروز بیشترى داشت.
احتمال دوم، کامل نیست زیرا محیط، هر چند فاسد باشد ولى نقش و علیّت تام و کامل در انحراف انسان ندارد. انسان با هر موجود طبیعى دیگر این تفاوت را دارد که مقهور کامل شرایط، جوّ و وراثت نیست. وى مىتواند در مقابل مشکلات، تصمیم مخالف بگیرد و بر خلاف مسیر حرکت کند، هر چند به سختى در هم بشکند. حضرت موسى(ع) در کاخ فرعون رشد و نمو کرد(6) ولى فطرت حقخواهى، حقجویى و یاور مظلومبودنش، از بین نرفت.(7) حضرت یوسف در خانه عزیز مصر بزرگ شد ولى خوى و روش آنان را نپذیرفت و بر راه حق اصرار ورزید.
پسر نوح از مادرى خوب و مؤمن بهرهمند نبود. حال نقش این تفاوت در عزم و اراده و تصمیمهاى غلط او چقدر مؤثر بود، در ادامه روشن خواهد شد.نیروهاى مؤثر بر انسان
دانشمندان، در مورد نیروهاى تأثیرگذار بر انسان نظرهاى گوناگون و متفاوتى مىدهند. گروهى مىگویند ژنتیک، مهمترین عامل بلکه تنها عامل سعادت یا شقاوت فرد است. همان گونه که ویژگىهاى جسمى والدین به فرزند منتقل مىشود و به طور طبیعى فرزند راهى براى فرار از تأثیر ژنها ندارد، خصوصیات روحى نظیر شجاعت، سخاوت، حقطلبى و تجاوزگرى وراثتى است و از آن، راه فرارى وجود ندارد.(8)
این گروه به احادیثى نظیر «السعیدُ سعیدٌ فى بطن اُمّه و الشقىُّ مَن شقى فى بطن اُمه»، تمسک مىکنند و همه چیز را تابع و مقهور وراثت مىدانند.
از این گروه پرسیده مىشود: پس اولین انسانها چگونه با هم متفاوت شدند؟!
گروه دیگرى در مقابل گروه اوّل قرار دارند و نقش ژنتیک را تقریباً صفر مىدانند و تمامى تأثیرات را از تربیت و محیط مىدانند. اینان اعلام مىکنند که چند بچه را به ما بسپارید و هر چه خواستید، به شما تحویل مىدهیم: دانشمند، دزد، جنایتکار و ... .
به نظر مىرسد هر دو گروه، انسان را آن گونه که بایسته است، نشناختهاند و هر یک با یک چشم به انسان نگریسته و تنها یکى از ابعاد وى را دیدهاند. اگر به دقت به انسان مىنگریستند، معلوم مىگشت که هر دو عامل در سرنوشت انسان دخالت دارد ولى دخالت هیچ یک کامل نیست.نقش عزم و اراده
خیال نشود اگر با دو چشم (وراثت و محیط) به انسان نظر شود کار تمام است؛ یعنى نباید تصور شود برآیند ژنتیک و تربیت، علت تامه براى سرنوشت انسان مىباشد و آدمى چون جسمى آزمایشگاهى است که دو نیرو بر آن وارد مىشود و برآیند آن تغییر ایجاد مىکند. باید دانست چشم قوىتر و دقیقترى نیاز است تا نقش عزم و اراده را تعیین کند زیرا عزم و اراده، در عرض و همردیف محیط و وراثت نیست تا مثلاً تأثیر هر یک را حدود سى و سه درصد بدانیم یا نقش اراده کمى برتر از آن دو نیست تا تأثیر آن دو را شصت درصد و نقش اراده را چهل درصد بدانیم.
اراده، عزم و نیّت، در طول عوامل وراثتى و محیطى است و آنها تنها نقش زمینهساز و مددکار را بازى مىکنند و انسان است که تصمیم مىگیرد و راه و روشى را برمىگزیند و از آنها استفاده لازم را مىبرد.
در امور روحانى، تربیتى، رفتارى و ... تنها نیّت و عزم انسان است که تمام موضوع مىباشد و به امور دیگر خط و جهت مىدهد. اگر گاهى دیده مىشود که اراده تحت تأثیر محیط یا وراثت قرار مىگیرد، در اثر بىتوجهى به نیّت و کم انگاشتن تأثیر آن است، نه اینکه نیروى اراده و عزم کم باشد و مغلوب وراثت یا محیط شود. در قسمت جسمى و مادى چون عالَم ماده داراى تنگنا و مزاحمها مىباشد، وراثت مستقیماً تأثیر مىکند و اراده نمىتواند از تأثیر آن بکاهد. بنابراین پدر و مادرِ داراى بیمارىهاى جسمى، فرزند بیمار به وجود مىآورند و عزم و اراده پدر و مادر یا فرزند نمىتواند از انتقال بیمارى جلوگیرى کند.
باز به جهت تنگناها و مزاحمها، عوامل محیطى بر جسم اثر مىگذارد و بچهاى که از سوء تغذیه رنج مىبرد داراى بدنى ضعیف و بیمار مىباشد و نمىتواند داراى هیکلى مناسب و موزون گردد.
در معنویات، عواطف و راههاى سعادت و شقاوت، از آنرو که جسم و جسمیّت نقش چندانى ندارد و تنگناهاى مادى موجود نیست، اراده و عزم، نقش خود را کاملاً مىتواند ایفا کند. قرآن کریم مثالهایى مىآورد که نشان مىدهد افرادى توانستهاند بُعد شقاوت و بدبختى را تا آخرین حد بپیمایند. در بُعد سعادت نیز همین طور است. فرزند نوح زمینههاى محیطى و ژنتیکى مناسب را داشت، با این حال منحرف شد، به گونهاى که قرآن به جاى اینکه او را بدکار بداند، وى را مجسمه بدکارى یا اساساً کارِ بد مىداند: «اِنَّه عمل غیر صالح؛(9) او عمل غیر صالح است.»
پسر نوح آنقدر «بدکاره» بود که جرثومه فساد و بدکارى شد و آنقدر بدکارى را ادامه داد تا از جرثومه گذشته، خودِ «کار بد» شد، و این حکایتگر نهایت شقاوت و بدبختى انسان است.اسماعیل فرزند ابراهیمعلیهماالسلام
مثال دیگر از قرآن در مورد فرزندى که کاملاً راه هدایت یافته، مطیع پدر و مادر بود و نسبت به آنان حرفشنوى داشت، حضرت اسماعیل است. خداوند وى را در پیرى نصیب حضرت ابراهیم نمود.(10) وقتى پدرى تا اواخر عمر فرزندى نداشته باشد و معجزهآسا بچهدار شود، طبعاً باید بچه لوس، بىتربیت و نازپرورده باشد و در همه جا حرف و خواسته او مهمترین چیز جلوه کند و ارادهاش بر اراده همه غلبه داشته باشد ولى چنین نبود و اسماعیل نخواست راه ناصواب یا باطل را طى کند.
در دوران شیرخوارگى، پدر، مأمور شد او و مادرش را در بیابانى بدون آب و آبادانى رها سازد.(11) در دورانى که کودک بیشترین نیاز را به یارى پدر داشت، از چنین الطافى محروم شد. اما به طور معجزهآسا، در آن محیط خشک و سوزان، با جوشیدن آب زمزم، از تشنگى نجات یافت. قبیلههایى که در بیابان دنبال آب مىگشتند و از نشست و برخاست پرندگان، جاى آب را تشخیص مىدادند، آنجا را یافتند و با دادن نان و غذا به بچه و مادرش، از آب بهرهمند شدند. بدین گونه اسماعیل از گرفتارى و گرسنگى نجات یافت تا کم کم رشد کرد، اما همچون هر بچه دیگر کمبود پدر را در زندگى حس مىکرد. در این هنگام پدرش حضرت ابراهیم(ع) آمد و از او خواست در ساختن خانه خدا به او کمک کند. او نیز چنین کرد.(12) وقتى بزرگتر شد و مردى گردید که مىتوانست همتاى پدر به کار بپردازد، پدر گفت: در خواب دیده که وى را سر مىبُرد! پسر به راحتى با انجام این خواب موافقت کرد و خود را براى ذبح شدن آماده ساخت و صبور و موفقبودن در این امتحان را از خداوند درخواست نمود. علاوه بر این از رؤیاى پدر به «امر» تعبیر کرد و پدر را مأمورى که نیرویى از غیب به وى دستور مىدهد، تلقى نمود.(13)نکتهها و پرسشها:
1- به حضرت ابراهیم و امتحانات سختى که خداوند از او گرفت و وى در همه موفق شد، نمىپردازیم. تنها به همین مطلب بسنده مىکنیم که تصمیم به گذاشتن زن و فرزند در بیابان یا ذبحِ فرزند، از امتحاناتى بود که حضرتش به آنها دستور یافت. حضرت اسماعیل در مقابل این تصمیمها تسلیم بود. او در کودکى که زبان اعتراض نداشت و در بزرگى که مىتوانست اعتراض کند، هیچ گاه به پدر اعتراض نکرد که چرا مرا در بیابانِ بدون آب و آبادانى رها ساختى! نیز به پدر اعتراض نکرد که چه خدمتى به من کردهاى که اکنون انتظار دارى در ساخت خانه خدا به تو کمک کنم؛ چنان که از پدر نخواست نزد وى در مکه بماند یا نخواست همراه پدر به فلسطین، محل سکونت پدر برود. هر از چندگاهى که پدر به دیدن او و مادرش مىرفت، ابراز رضایت مىکردند و اعتراض نمىنمودند یا درخواستى نمىکردند.(14) این نشان از روحیه عالى، احترام به پدر و تسلیم محضبودن مىنماید.
2- حضرت ابراهیم از روحیه عالى فرزند خبر داشت. به همین جهت خواب خود را با او در میان گذاشت و گرنه، باید با نقشهاى او را غافلگیر مىکرد تا خواب خود را اجرا نماید.
3- حضرت اسماعیل مىتوانست با تشکیک در حجیّت خواب، خود را از خطر برهاند یا به پدر بگوید که تو در رشد و هدایت من نقشى نداشتهاى. پس مرا به حال خود رها ساز و قصد گرفتن جانم را نکن. ولى هرگز چنین نکرد بلکه در صدد ترغیب و تشویق پدر براى انجام رسالت الهى برآمد و از رؤیاى او به «امر»، تعبیر کرد و از پدر خواست مأموریتش را انجام دهد: «یا ابتِ افْعلْ ما تؤمر؛ اى پدر، آنچه را مأمورى انجام ده.»(15) در عین حال، ادب سخن را رعایت کرد و در حالى که از درد ذبحشدن آگاه بود، عزم و ارادهاش را بر تسلیم در مقابل خواستِ پدر و تحمل چنین شداید و رنجهایى در راه انجام مأموریت اعلام نمود.
این همه ادب، تسلیم فرمان پدر بودن و اخلاص و پاکى را، اسماعیل(ع) کِى و چگونه و از چه کسانى فرا گرفت؟
اسماعیل مدت زیادى نزد پدر نبود تا از او درس دین، اخلاص، فداکارى و ... بیاموزد. قبایلى که گِرد زمزم جمع شدند نیز از داشتن پیامبر یا مربى ورزیدهاى برخوردار نبودند، بنابراین باید براى این امور توجیهى یافت. آرى او تنها نزد مادر خویش، «هاجر» بود، که وى در خانه حضرت ابراهیم پرورش یافته بود.مقایسه بین دو فرزند
در مقایسه بین این فرزند و فرزند حضرت نوح که هر دو فرزند پیامبر بوده و پدران از پیامبران اولوالعزماند و از هر گونه خطایى در تبلیغ مبرّا مىباشند، مىتوان دریافت که از نظر ژنتیکى (تا آنجا که مرتبط به پدر بوده) بهترین موقعیت را داشتهاند. اما مادران متفاوت بودهاند؛ هاجر زنى فرمانبردار و خوب، و زن نوح الگوى کافران(16) و متمردان بودند.
ممکن است پرسیده شود: مادر اسماعیل، او را در بیابان و به دور از چشم مردم مشرک پرورش داد. این، یک موقعیت مناسب و خوب براى حضرت اسماعیل بود زیرا هنگامى که شهر را شرک و کفر فرا گرفته و تبلیغات پیامبر نتواند مردم را به دین حق دعوت کند، پرورش یافتن کودک در بیابان، بهتر از پرورش یافتن در چنین جامعهاى است و این عامل (محیط) در خوب شدن اسماعیل نقش داشته است.
پاسخ: عوامل وراثتى و محیطى در سرنوشت فرد دخالت دارد اما نمىتوان هیچ یک را ثابت دانست. در داستان پسران پیامبران، چند امر ثابت وجود دارد، از جمله اینکه انبیا از نظر جسمى و روحى سالمترین افراد بودهاند، ثانیاً از نظر فرهنگى و تربیتى، بهترین شرایط را به وجود آورده و رعایت تمامى امورى را که در رشد فرزند نقش داشته، لحاظ مىنمودند. اما وقتى دو فرزند متفاوت شدند باید به سراغ نقاط تمایز و اختلاف رفت.
در مورد فرزند نوح(ع) و فرزند ابراهیم(ع)، تنها یک تفاوت اساسى وجود دارد و آن مؤمن نبودن همسرِ حضرت نوح(ع) مىباشد. دور بودن حضرت اسماعیل از محیط شرک و کفر، نمىتواند نقش چندانى داشته باشد، چنان که برادرش اسحاق در محیط خانوادگى ماند و به فساد نگرایید. افراد دیگرى نظیر موسى(ع) و یوسف(ع) نیز در محیط فاسد ماندند ولى فاسد نشدند.
افزون بر این محیط اطراف حضرت اسماعیل خوب نبود زیرا قبیله جُرُهم اولین گروهى بودند که کنار آب زمزم سکونت گزیدند و با دادن اجارهبهایى مختصر از آب بهره مىبردند و مشرک بودند. اگر حضرت اسماعیل به دنبال جوانان منحرف و محیط آلودهاى مىگشت، بین آنان پیدا مىشد.
خلاصه اینکه غیر از عزم و اراده که هر فرد داراست و بین افراد، اراده متفاوت مىباشد، مهمترین تفاوتى که بین فرزند نوح با فرزندان سایر انبیا وجود دارد، نقش مادر مىباشد.
قسمت پایانى مقاله را در شماره بعد مىخوانیم.پىنوشتها: -
1) سوره فصلت، آیه 42.
2) سوره هود، آیه 43.
3) همان.
4) سوره انبیاء، آیه 87.
5) حضرت نوح فرمود: «و لا یلدوا اِلّا فاجراً کفّاراً؛ (سوره نوح، آیه 27) اینان جز پلیدکار ناسپاس نزایند» که نشان مىدهد از نسل آنان فرد خوبى به وجود نمىآمد.
6) سوره قصص، آیه 7 تا 9.
7) همان، آیههاى 15 تا 18.
8) کافى، ج8، ص81؛ وسائلالشیعه، ج27، ص84، چاپ آلالبیت.
9) سوره هود، آیه 46.
10) قرآن در این باره شکر و سپاس حضرت ابراهیم(ع) را نقل کرده است: «الحمد للَّه الذى وهب لى على الکبر اسماعیل و اسحاق»، (سوره ابراهیم، آیه 39).
11) قرآن در این باره دعاى حضرت ابراهیم(ع) را نقل کرده است: «ربنا اِنّى اسکنتُ مِن ذریتى بوادٍ غیر ذى زرع»، (سوره ابراهیم، آیه 37).
12) قرآن در این باره مىفرماید: «و اِذْ یرفع ابراهیمُ القواعد مِن البیت و اسماعیل، ربّنا تقبلْ منا ...»، (سوره بقره، آیه 127).
13) قرآن در این باره فرمود: «فلمّا بلغ معه السعى قال یا بُنىّ اِنّى اَرى فى المنام انّى اَذبحک فانْظر ماذا ترى قال: یا ابتِ افْعل ما تُؤمر ستجدنى اِنْ شاءاللَّه من الصابرین»، (سوره صافات، آیه 102).
14) از قرآن به دست مىآید که حضرت ابراهیم(ع) تا زمان بزرگ شدن اسماعیل و دستور یافتن به ذبح او چندین بار به مکه سفر کرده است. در یک مرتبه آن سرزمین هنوز بیابان بوده و آثار شهر یا شهرنشینى وجود نداشته است، به همین جهت حضرت ابراهیم دعا مىکند: «رب اجْعلْ هذا بلداً آمناً؛ (سوره بقره، آیه 126)، پروردگارا، اینجا را شهر امنى قرار بده». ولى در زمان دیگرى آثار شهرنشینى و وجود جمعیت را مىبیند و دعا مىکند: «رب اجْعلْ هذا البلد آمناً؛ (سوره ابراهیم، آیه 35)، پروردگارا، این شهر را ایمن گردان». ذکر «بلد» به صورت نکره در مرحله اول و با «الف» و «لام» در مرحله دوم نشان مىدهد که این دعاها در دو زمان صورت گرفته و بین دعاها فاصله زیادى بوده تا بیابان به شهر تبدیل شده است. دعاى حضرت ابراهیم در هر دو بار براى امنیت آن سرزمین، اهمیت امنیت را نشان مىدهد. نیز مىفهماند ماندن یک زن و کودک در بیابان وحشتناک بوده، غذا و آب و مهمتر از آن امنیت آنان مورد توجه بوده است.
15) سوره صافات، آیه 102.
16) سوره تحریم، آیه 10، «و ضرب اللَّه مثلاً للذین کفروا امْرأةَ نوحٍ و امْرأةَ لوطٍ».