سخن اهل دل اشعار رسیده


 

سخن اهل دل‏

این شماره:
(نمونه‏هایى از غزل‏هاى جوانان امروز)

پنجره انتظار(1)

در این خزان، به امید بهار مى‏مانم‏
کنار جاده، به عشق سوار، مى‏مانم‏
به یاد آبىِ چشمانِ پاک و روشن تو
میان این همه گرد و غبار مى‏مانم‏
اگر چه بى‏تو دل من اسیرِ مرداب است‏
به یاد آینه آبشار مى‏مانم‏
به جاودانگى اهتزاز پرچم عشق‏
فراز چتر زمان سربه‏دار مى‏مانم‏
در این خزان که به مرگ جوانه مى‏خندند
جوان‏ترین گلِ این شوره‏زار مى‏مانم‏
قسم به عشق، که تا روز سبزِ آمدنت‏
کنارِ پنجره انتظار مى‏مانم‏

عباس کیقبادى - اصفهان‏

اشاره کن‏

اشاره کن که بهار از درخت سر بزند
شکوفه بال بگیرد، پرنده پر بزند
اشاره کن، تو بخواه از نسیم، برخیزد
به سمتِ خانه بیاید، دوباره سر بزند
که مى‏تواند با یک اشاره کوتاه‏
به دشت رنگى از این دست خوب‏تر بزند؟
نسیم صبحِ نفس‏هاى توست، اى موعود!
که آمده‏ست به شهر شکوفه سر بزند
اشاره کن که خزان از درخت برخیزد
اشاره کن که بهارى دوباره سر بزند

سمیه خسروى - قم‏

خانه‏هاى سپید

حرف‏هاى من سپید، واژه‏هاى من کبود
این صداى زخمى‏ام، باز هم غزل سرود
دردهاى کهنه را، سبز و تازه مى‏کنم‏
پیش چشم‏هاى تو، باز هم ولى چه سود
من همیشه عاشقم، تو همیشه غایبى‏
باز بیت آخرم، جاى خالى تو بود
روى جاى خالى‏ات، یک ستاره مى‏کشم‏
آه! این ستاره هم مثل ماهِ من نبود
جاى خالى‏ات ولى، مثل جدولى شده‏ست‏
چند خانه در افق، چند خانه در عمود
جدولى که حل نشد در تمام عمر من:
خانه‏هایى از سپید، خانه‏هایى از کبود ...

ابوالفضل صمدى‏رضایى (کیانا) - مشهد

غزل خورشید

در آرزوى یک نگاه از سوى خورشید
سر مى‏گذارم باز بر زانوى خورشید
باران پولک تا به روى شاخه‏ها ریخت‏
بر شانه‏ها آوار شد گیسوى خورشید
شب، رشته‏اى از نور را بر گردن آویخت‏
انگار او هم مست بود از بوى خورشید
در بال و پرهاى کبوترهاى شبنم‏
شوق پریدن بود بر سکّوى خورشید
شد آب، آن قطبى‏ترین افسردگى‏ها
از شعله‏هاى لاله خودروىِ خورشید
روزى دلم پرواز را باور نمى‏کرد
حالا گمم در ذهنِ تودرتوى خورشید!

مهرداد فرشته‏نژاد - اصفهان‏

بستر رؤیا

تنها تویى در این شبِ شیدا، با من میان بستر رؤیا
با من که در صراحتِ ظلمت، سر مى‏نهم به بالش فردا
تنها تویى فقط که برایم فنجانى از ترانه و شبنم‏
مى‏آورى که باز بنوشم، در خلسه‏اى زلال عطش را
شاید تو از سلاله سیبى، بر شاخسارِ موسم دیدار
شاید تو از تبار خیالى، این گونه بى‏نهایت و زیبا
تو ارغنونى از ملکوتى، که وحى مى‏شوى به سکوتم‏
تو سوره مبارک دردى، با آیه رساى تسلّا
من گوش مى‏دهم به حضورت، در یک فضاى ناب اثیرى‏
انگار جرمى از خلائى مات، در من گشوده دست تمنا
من گوش مى‏دهم و نگاهم بر بسترِ لبان تو جارى‏ست‏
گیرم مگر به فیض دهانت اکسیژن از هواى تماشا
در دست‏هاى تشنه و سردم، اى ابر، اى بهانه باران!
بنشین و این حباب عطش را در پاى خود ببین به تقلّا
این دست‏هاى تشنه من را در دست خود بگیر و بیاکن‏
از نور شسته‏ات عطشم را، اى عشق، اى روایتِ دریا!

مرضیه کرمانیان - یزد
1) دو نمونه از این شعرها از دفترهاى «شعر جوان استان» که توسط «دفتر شعر جوانان» منتشر مى‏شود، انتخاب شده است.