نقطه تلاقى حرکت ملى زنان با سینماى کشور کجاست؟3

نویسنده


 

نقطه تلاقى «حرکت ملى زنان» با «سینماى کشور» کجاست؟
«قسمت سوم»

فریبا ابتهاج‏

هنر و شاخه‏هاى گوناگون آن، روزنه‏هایى متفاوت بر جهان هستى و وراى آن هستند. روزنه‏هایى اغلب روشن که از پس آن، به گونه‏اى دیگر واقعیات آشکار و پنهان زندگى آدمى به نمایش در مى‏آید.
هنر به بیانى فراتر مى‏تواند حقایقى را آشکار سازد که کمتر با چشم سر دیده مى‏شوند و هنرى باید تا چشم دل را بر آنها بگشاید؛ روشن، واضح و غیر قابل انکار ... .
در این میان سینما، جایگاه خاص خود را داراست. چشمى تیزبین که مى‏تواند بر پرده‏اى نه چندان عریض، پرده‏ها را در وسعت زندگى کنارى زند و بسیارى حقایق و واقعیات نهفته را با توانى تأثیرگذار آشکار کند. با این توصیف، سینما مى‏تواند در تبیین و تبلیغ روابط صحیح انسانى نقشى بسیار مؤثر داشته باشد.

* * *

- سالن ملاقات زندان‏
پدر: هنوز غم عزیز رو دارى؟ ... ولى من نگرانت نیستم. اون خدا بیامرز موقعى رفت که تنها نیستى. امیر چطوره؟
ترانه: خوبه، خوبه.
پدر: الان پایینه؟
مکث ترانه. پیداست نمى‏خواهد دروغ بگوید.
ترانه: دو هفته است ندیدمش بابا.
پدر: چرا؟ قهر کردین؟
ترانه: نه ... بابا، اگه ازش جدا بشم چى مى‏شه؟
پدر: هنوز چهار ماه نشده، نتونستین با هم بسازین؟
ترانه: خواستم، سعى‏ام هم کردم، ولى نشد، فایده نداره. بابا اون نمى‏تونه، مردش نیست.
پدر: سرتو بیار بالا.
نشانه زخم التیام‏یافته‏اى از زیر گره روسرى بر گردن ترانه دیده مى‏شود.
پدر: تو رو مى‏زنه؟
ترانه: تقصیر خودم بود.
پدر: غلط کرده، تقصیر تو باشه، مگه باید بزنه؟ واسه همین اون هفته نیومدى ملاقات؟ ... که نبینم؟ خواستى نفهمم؟ ... به مادرش گفتى؟
ترانه: نه. گفتم اول با شما حرف بزنم. اون ثلث، امتحان‏هام خیلى بد شد. بابا دیگه نمى‏خوام بدتر بشه.
پدر: ... تا حالا کى دست رو تو بلند کرده بود که این دومیش باشه. من رضایت ندادم که یکى بیاد تو رو بزنه. من رضایت دادم که بیاد بارتو سبک کنه. نه اینکه زندگى‏تو آتیش بزنه. تو رو بى‏کس گیر آورده؟ ...

«من، ترانه، 15 سال دارم - رسول صدرعاملى - 1380»

* * *
هویت فردى زن را نادیده نگیریم‏
وقتى از حقوق انسانى سخن مى‏گوییم تفاوت‏هاى میان زنان و مردان تعیین‏کننده نخواهد بود. از این منظر انسان به رغم وابستگى‏هاى نژادى، ملیتى، مذهبى، جنسیتى و شرایط اجتماعى و طبقاتى خود موجودى تحول‏پذیر، معقول، آزاد و دوستدار هویتى مستقل است. در عین حال که سعى دارد هویت انسانى خود را در جمع و در ارتباط با دیگران تبیین و تعریف کند.
در این میان محدودیت یا محرومیت‏هاى حقوقى، اجتماعى و خانوادگى ناشى از تنگ‏نظرى‏ها و عدم درک نیازهاى انسانى، اگر چه مى‏تواند او را در مسیر تکامل سر در گم کند یا به سرکوب موقت خواست‏ها و مطالباتش منجر شود، اما در نهایت به حذف «او» نخواهد انجامید، بلکه مهم‏ترین تأثیر آن انحراف انسان از مسیر تکامل خواهد بود.
این قاعده براى زنان حکمى مضاعف دارد. چه، سردرگمى و انحراف زن - به خاطر نقش مادرى او - به انحرافات عمیق در جامعه بشرى مى‏انجامد. پس براى جلوگیرى از چنین انحرافى، زن را نادیده نگیریم و یا در پس شعارهاى پرطمطراق او را آن چنان که خود مى‏خواهیم تعریف نکنیم.
زن داراى ویژگى‏ها و پیچیدگى‏هاى شخصیتى خاص خود است. اما متأسفانه در اکثر برهه‏هاى تاریخى او از نگاه مردان و بدون شناخت نسبت به این ویژگى‏ها تعریف شده؛ آن چنان که مردان مى‏خواسته‏اند و بر اساس همین عدم شناخت براى حل مشکلات اجتماعى و خانوادگى او نسخه‏هاى مردانه تجویز شده است. این وضعیت «سینما» را نیز تحت تأثیر قرار داده است.
از سوى دیگر تعریف زن، تنها در چارچوب هویت جمعى او؛ اینکه زن یک مادر است و در نقش مادرانه‏اش نسبت به فرزندان خلاصه مى‏شود یا همسرى است که در همزیستى با شوهرش معنى مى‏یابد و یا عنصرى است که جامعه را تعالى مى‏بخشد - به طورى که به انکار هویت فردى او بینجامد - حرکتى به خطاست.
هر انسانى ابتدا صاحب هویتى فردى است و سپس این هویت را در جمع و تحت شرایط خاص تاریخى، اجتماعى، تربیتى و ... فعال مى‏سازد. نادیده انگاشتن هویت فردى زن، یا از او وجودى ناقص، منفعل و ناکارآمد ساخته و یا او را به ستیز و مقاومت در مقابل تحمیل هویت جمعى مى‏کشاند حتى اگر خود نداند و دیگران نیز چشم بر این واقعیت فرو بندند.
این چالش در زندگى زنان ما تأثیرات مختلفى در حوزه خانواده و جامعه داشته است. این موضوع در جریان تهیه گزارش حاضر در کنار مباحث مختلف مربوط به سینماى ایران، در لابه‏لاى گفتگو با خانم فرشته طائرپور، تهیه‏کننده سینما مطرح شد.
به زنان چگونه نگریستیم؟ آیا کلیشه‏اى و تک‏بعدى؟ ظاهراً سینما هم - به جز آثار معدودى - تحت تأثیر همین نگاه عمومى بوده است ...
فرشته طائرپور پس از انقلاب، فعالیت خود را به عنوان نویسنده و عضو هیئت تحریریه مجله زن روز آغاز کرد و طى سال‏هاى بعد، پس از ده سال همکارى با گروه کودک و نوجوان شبکه‏هاى 1 و 2 سیما به عنوان مشاور و نویسنده و همچنین سرپرستى مرکز نگارش و ویرایش کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان، کار خود را در حوزه سینما و در «خانه ادبیات و هنر کودکان» متمرکز ساخت.
خودش مى‏گوید: به شادى، امید، ایجاد انگیزه و مثبت دیدن شرایط - بدون افتادن در ورطه انفعال و ساده‏انگارى - بسیار معتقدم و بدترین کارها را لطمه زدن به امید و انگیزه انسان‏ها - بخصوص بچه‏ها و جوان‏ها - مى‏دانم. کار براى این گروه سنى به اعتقاد من جدى‏ترین کار دنیاست.
طائرپور بعدها به دلیل نوع فعالیتش در عرصه سینما به عنوان اولین تهیه‏کننده زن سینماى ایران با ارگان‏هاى صنفى مربوطه - «اتحادیه تهیه‏کنندگان» و «خانه سینما» - ارتباط پیدا کرد. وى اولین تهیه‏کننده زن سینماى ایران و اولین زنى است که به عنوان رئیس هیئت مدیره «خانه سینما» انتخاب شد و در سال‏هاى 1379 تا 1381، این مسئولیت را بر عهده داشت. او همچنین اولین داور زن در جشنواره فیلم فجر و اولین داور ایرانى فستیوال فیلم‏هاى کودکان «فرانکفورت» و «قاهره» بوده است. طائرپور اولین سینماگر ایرانى است که طى 50 سال گذشته به عنوان عضو هیئت مدیره سازمان سیفژ - مرکز بین‏المللى فیلمسازان کودک وابسته به یونسکو - انتخاب شده است.
او که در شهریور 1381 جشنواره‏اى از چند فیلم ایرانى تحت عنوان گفتگوى فرهنگ‏ها را در مقرّ سازمان ملل متحد و 4 ایالت امریکا با موفقیت برگزار کرده مى‏گوید: فعالیت‏هاى اجتماعى مرا در مسیرى انداخت که در مواردى «اولین» به شمار بیایم. اگر چه نمى‏دانم این «اولین» بودن‏ها تا چه حد امتیاز به حساب مى‏آیند ... البته باید اعتراف کنم همه این موقعیت‏ها در واقع تجربیات مغتنمى براى من بوده‏اند و در مسیر همین تجارب بوده است که توانسته‏ام به مرور با شناخت بیشترى از واقعیت‏ها و با افق گسترده‏ترى در اهداف، قدم بردارم.

* * *

بهرام جلوى خانه مهتاب نگه مى‏دارد. از توى ماشین به پنجره نگاهى مى‏اندازد. پیاده مى‏شود. از حیاط و پله‏ها مى‏گذرد. وارد آپارتمان مهتاب مى‏شود. به ساعتش نگاه مى‏کند. هفت و ده دقیقه است. از همان جا با اندوه و افسوس به سرتاسر خانه نگاهى مى‏اندازد. نامه و غنچه روى آن را مى‏بیند. جلو مى‏رود. آن را برمى‏دارد و مى‏نشیند روى صندلى و شروع مى‏کند به خواندن:
«بهرام عزیز، برایم خیلى سخت است که این نامه را روى میز مى‏گذارم. کیف تو، صندوق پست من بود و حالا نامه‏هایم آواره مانده‏اند. دیگر باید خیلى از عادت‏ها را از یاد ببریم. عادت دیدن پنجره روشن و شنیدن صداى توقف ماشین تو پشت در.
عادت ماشین‏سوارى‏هاى تفریحى، عادت سفرها، قدم زدن‏ها، درد و دل کردن‏ها و ...
همان قدر که این عادت‏ها را دوست دارم از تضاد بدم مى‏آید، بخصوص تضادى که مال تو باشد. مى‏دانم که دیگر آمدن تو به این خانه، برایت کلى دردسر دارد. براى همین از تو مى‏خواهم برزخى را که در آن به سر مى‏بریم به دوزخ تبدیل نکنى. شاید بتوان مدتى سرگشتگى در برزخ را تحمل کرد، اما بى‏گناه سوختن در دوزخى که خود بسازیم در حد طاقت من نیست.
بهرام‏جان! خودت را عذاب نده. فرمول‏هاى ساده را باید رعایت کرد؛ وقتى باد مى‏آید باید پنجره‏ها را بست و اصرار به باز ماندن آنها جز آشفته شدن پرده‏ها حاصلى ندارد. دیگر طاقت دیدن رد پاى اضطراب و اندوهى که بى‏سر و صدا از چشم‏هایت عبور مى‏کند را ندارم و از آن بدتر دیگر نمى‏خواهم هرگز در موقعیتى قرار بگیرم که مثل دیشب مرا فریب دهى؛ حتى به خاطر خودم؛ حتى با محبت و به نیت مراقبت. دروغ دارد راه خودش را به بهانه‏هاى زیبا باز مى‏کند ... و من مى‏دانم که این تازه آغاز ماجراست. حداقل بگذار دورادور، هر کدام یکدیگر را مثل گذشته براى هم حفظ کنیم. شاید حفظ رنگ و بوى گذشته در واقعیت غیر ممکن باشد، اما در آرزو که امکانپذیر است.»
بهرام نامه را روى میز مى‏گذارد. موبایل را برمى‏دارد و شماره مى‏گیرد.
بهرام: سلام خانم ... خسته نباشید ... لطف کنید داخلى 77.
صدا: گوشى!
بهرام منتظر مى‏ماند.
صدا: داخلى 77 جواب نمى‏ده.
«زن دوم - فرشته طائرپور، مینو کریم‏زاده - 1375»

* * *

یک نقطه تلاقى‏
در سال 1375 طائرپور به همراه خانم مینو کریم‏زاده فیلمنامه‏اى را براى ساخت به گونه‏هاى سینمایى و سریال تلویزیونى به رشته تحریر در آورد که چندى بعد، قبل از آنکه در قالب فیلم عرضه شود به صورت کتاب و با نام «زن دوم» به چاپ رسید.
«مهتاب» شخصیت اصلى این کتاب، یک زن ایرانى است؛ در شرایط یک زن ایرانى، با اعتقادات یک زن ایرانى و با چالش‏هایى که بایدها و نبایدهاى جامعه ایرانى در مسیر زندگى‏اش ایجاد کرده؛ در قاب «سرنوشتى» که او را به «انتخابى سخت» وا داشته است. به موضوع کتاب زن دوم که قرار است در آینده پا به عرصه سینما یا تلویزیون بگذارد در بخشى از گفتگو با طائرپور پرداخته‏ایم. اما این توضیح در واقع توجیه به کار بردن بخش‏هایى از کتاب در آغاز و انتهاى گفتگوى ما با طائرپور است که معمولاً به دیالوگ‏هایى از فیلم‏هاى اکران‏شده اختصاص داشت. «زن دوم» هنوز یک کتاب است، اما شاید با قصه ساده خود در قالب یک فیلم از همان «نقاط تلاقى» باشد که ما در جستجوى آن دست به تهیه این مجموعه زدیم.
«مهتاب» زنى است که نه در تقابل با مرد، بلکه در گذشت و گزینشى خطیر امتیازات و ویژگى‏هاى تکان‏دهنده‏اى را به منصه بروز و ظهور مى‏رساند؛ همان نقاط تمایز «زن امروز ایرانى» که براى اثبات آن نیاز به نفى دیگرى ندارد. نفى مرد، نفى شرایط و نفى ارزش‏ها و احکام. بلکه او در کنار اثبات همه اینها قدم بر قله رفیع انسانیت و کرامت مى‏نهد.
قصه «زن دوم» همچنین مى‏تواند به صورت نمادین نشان از استعدادهاى شگرف زنانى داشته باشد که به «دیگران» فرصت شکفتن و اوج گرفتن مى‏دهند.
از همین جا به سراغ گفتگو با فرشته طائرپور مى‏رویم.
ابتهاج: خانم طائرپور ضمن تشکر از فرصتى که در اختیار مجله قرار دادید، با یک سؤال کلى گفتگو را آغاز مى‏کنم. شما با پدیده سینما آشنا و به طور طبیعى صاحب و مشرف بر حساسیت‏هاى جنسیتى در این زمینه هستید. از این زاویه برخورد سینماى کشور را با مقوله زن چگونه مى‏بینید؟
طائرپور: مایلم گفتگو را با بیان خاطره‏اى شروع کنم. محبوب‏ترین قصه دوران کودکى من، قصه تاجرى بدبین و سخت‏گیر بود که هر بار پس از ازدواج، همسرش را با رفتار مستبدانه‏اى به مرگ رسانده بود. اما پس از ازدواج با زنى باهوش و زیرک اتفاق دیگرى افتاد. مرد بر اساس عادت همیشگى، زن را با آذوقه کافى در خانه حبس مى‏کرد. در خانه را گِل مى‏گرفت و براى یک سال به سفر مى‏رفت. قرار بود زن جوان و تنها اگر این آزمایش سخت را دوام بیاورد به خوشبختى برسد. این زن بر خلاف زنان سابق تاجر که در چنین موقعیتى دق‏مرگ شده بودند، از این حبس با عروسک‏هایى که از لحاف‏ها و پرده‏هاى خانه مى‏سازد، دنیایى شاد و شلوغ براى خود دست و پا مى‏کند. عروسک‏هایى که با آنان حرف مى‏زند و درددل مى‏کند. برایشان غذا مى‏پزد و سفره مى‏چیند. از این اتاق به آن اتاق به میهمانى‏شان مى‏برد، با آنان جشن و روضه برگزار مى‏کند و ... خلاصه یک سال مى‏گذرد و او همچنان روحیه شاد خود را دارد. یادم هست مادرم با آن صداى نرم و آسمانى‏اش چگونه روابط خوب این زن را با هر کدام از عروسک‏هاى پنبه‏اى و بزرگى که ساخته بود و هر کدام نقشى داشتند - یکى پدربزرگ بود و آن یکى مادرشوهر، یکى خاله بود و دیگرى عمه و ... - براى من و خواهرم تعریف مى‏کرد. آداب معاشرت، مبارزه با تنهایى، خلاقیت در مخمصه و از همه مهم‏تر حفظ روحیه شاد و مثبت، درس‏هاى دلچسب و به یادماندنى آن قصه بود. اینها همه به اعتقاد من موهبت‏هایى است که در شخصیت زن نهاده شده ... .
بعد از این مقدمه به سراغ سینماى کشور مى‏روم. سینماى ما از فیلم مادیان - به کارگردانى على زکان و بازیگرى سوسن تسلیمى - نقش اصلى را به زن داد. به مرور شاهد نمونه‏هاى بعدى شدیم. فیلم‏هایى که عزم داشتند تا زن را محور قرار دهند، او را از سایه خارج کنند، از آشپزخانه در بیاورند و به عرصه مدرسه، اجتماع و حتى جنگ بکشانند. اگر چه در این میان بسیارى از فیلم‏ها، باز به نمونه‏هایى محدود از زنان پرداختند و تنها انواع تعریف‏شده‏اى از زن سخت‏کوش و سختى‏دیده روستایى، زنان خانواده شهدا و یا معدود نقش‏هاى پرستار، معلم و ... را در کارهایشان عرضه کردند، اما باز روند توجه آغاز شده بود و این خود مغتنم بود.
ابتهاج: همه صاحب‏نظرانى که در چارچوب این گزارش مورد سؤال واقع شده‏اند، اذعان دارند که زن در سینماى ایران چند سالى حذف شد، بعد در وضعیت حقیقى خود ظهور نیافت و بعد جز آثار معدودى هنوز هم این روند دچار افت و خیز و خدشه اساسى است. چرا؟
طائرپور: مشکلى که ما همواره در ارائه نقش‏هاى زنان در فیلم‏ها داشته و داریم، ناتوانى و یا هراس فیلمساز از نزدیک شدن به پیچیدگى‏هاى روانى و درونى آنهاست. جز معدودى فیلم و فیلمساز، جسارت کافى در این مورد دیده نشده است.
زن ایرانى آمیزه‏اى از قدرت و اطاعت، زهد و عشق، حیا و شجاعت، تدبیر و اصول‏گرایى ... و مجموعه دیگرى از تضادها و تنوع‏هاى پیچیده خصلتى و شخصیتى است. در گستره این ابعاد، به نسبت شرایط خانه و اجتماع، این زن گاه بسیار مثبت و گاه بسیار منفى به نظر مى‏رسد. بیان چنین پیچیدگى و به تصویر کشدن آن، کار راحتى نیست. شما نمى‏توانید با توجه به محدودیت‏هاى منحصر به فردى که در سینماى ایران وجود دارد به مقوله‏هاى عشق، خیانت، انتقام، کینه، گذشت، فداکارى و بسیار موضوعاتى از این دست به زندگى زن ایرانى خیلى نزدیک شوید. در حالى که در سینماى جهان، اینها همه ابزار کار دراماتیک هستند.
ابتهاج: آیا این محدودیت‏ها مى‏تواند از موانع اصلى ارائه واقعى چهره زن ایرانى باشد؟
طائرپور: البته به نظر من همین محدودیت‏ها باعث خلاقیت بیشتر کارگردان‏ها و فیلمنامه‏نویس‏هاى ما شده است. وقتى فیلمساز نمى‏تواند با آزادى، فیزیک زن و جذابیت او را نشان دهد و این نکته محدودیت‏هایى را در بازى بازیگر نیز ایجاد مى‏کند، باید راههایى را یافت که از مسیر دیالوگ‏ها، نگاهها، بازى‏هاى به اصطلاح زیر پوستى و پنهان، حس لازم را هر چه که هست - عشق یا نفرت یا ترس ... - القا کرد و این کارى است که کارگردانان و بازیگران تواناى ما در این سال‏ها با موفقیت انجام داده‏اند. اما آنچه به نظر من اشکال اصلى است، در مرحله قبل از ساخت و شخصیت‏پردازى و اساساً در ضعف نگاه واقعى به روح زن امروز است.
زن امروز ایرانى داراى هویتى چندگانه است. این اشتباه است اگر فکر کنیم همه زنان جامعه ما به ایثارگرى و فداکارى مادران گرامى شهدا یا همسران و خواهران آنان هستند. با همه برترى و سرورى که این عزیزان دارند، اما در حوزه کار دراماتیک فقط اینها زنان جامعه ما نیستند. زنان ما در طبقات اجتماعى و فرهنگى مختلفى زندگى مى‏کنند و ما نمى‏توانیم براى همه آنها یک کلیشه ارائه دهیم و از همه توقع یک سلیقه داشته باشیم. اگر ما نتوانیم با همه طبقات و سلایق ارتباط برقرار کنیم و بخواهیم به همه یک نوع فیلم تحویل دهیم یا تحمیل کنیم، مخاطبین خود را از دست مى‏دهیم و این مسئله‏اى است که در سایر عرصه‏ها نیز - بخصوص عرصه تبلیغ دین - باید در نظر بگیریم.
ببینید، سینما به هر حال یک پدیده مدرن است و نمى‏توانیم انکار کنیم که از امریکا آمده، اما ما افتخار مى‏کنیم که پس از انقلاب، سینما را دوباره در ایران اختراع کرده‏ایم و آن را بر اساس معانى، تعابیر و ارزش‏ها و فضیلت‏هاى خود شکل داده‏ایم. سینما تبدیل به ابزارى در جهت اهداف فرهنگ خودمان شده، براى همین هم است که سینماى ایران در دنیا سینماى موفقى است و دنیا به دنبال حرف نوى سینماى ماست. مثلاً زن ایرانى که حتى در اتاق خواب با روسرى نشان داده مى‏شود یا در هیجان‏انگیزترین صحنه‏ها نمى‏تواند دست شوهرش را بگیرد یا پیشانى پسرش را ببوسد، براى دیگران یک پدیده عجیب است. پس سعى مى‏کنند با کنجکاوى به حرف‏هاى چنین فیلمى توجه کنند. فیلم‏هایى مثل سارا، پرى یا دو زن، به این دلیل در داخل و خارج کشور مورد توجه قرار مى‏گیرند که نوعى دیگر از زن و زندگى را نشان مى‏دهد. یک زندگى واقعى که هر قدر هنرمندانه‏تر ساخته شود و هر قدر از کلیشه‏ها و شعار دور شود، موفق‏تر است. در این میانه، هم فیلم‏هایى که وارد شعارهاى اخلاقى و مذهبى مى‏شوند و هم فیلم‏هایى که اداى فرهنگ غرب را در مى‏آورند، هر دو راه را گم مى‏کنند و مخاطب را از دست مى‏دهند. اینها نه در خارج حرف نویى دارند و نه در داخل برایشان اتفاق مثبتى مى‏افتد. زنان از طبقات متنوع و مختلف فرهنگى و اجتماعى باید بتوانند در سال حداقل با دو، سه فیلم ارتباط برقرار کنند و حرف دل خود را در آن بشنوند و ببینند.
ابتهاج: این همذات‏پندارى چه آثار اخلاقى، روانى و فرهنگى مى‏تواند داشته باشد؟
طائرپور: فیلم «دو زن» را مثال مى‏زنم. قصه قربانى شدن یک زن که براى بسیارى از زنان ما اتفاق افتاده است. یعنى زنى که گرفتار تفاوت‏هاى فرهنگى فاحش با مردش است، به رغم همه استعدادها، محدود و مقهور مى‏شود و وقتى آزادى‏اش را به دست مى‏آورد که دیگر دیر است. شکسته است. یک مادر بى‏یاور و یک بیوه دل‏خسته است که نمى‏داند باید چه کند.
شما هر قدر در شهرستان‏ها و محیطهاى بسته‏تر و سنتى‏تر جستجو کنید این مسائل را بیشتر مى‏بینید. ما زن‏هاى سوخته بسیارى داریم که استعدادهاى درخشان داشته‏اند و حداقل ازدواج‏هاى خیلى بهتر از این مى‏توانستند داشته باشند. آنها با شرایط نامناسبى که در آن قرار مى‏گیرند چطور مى‏توانند مادران خوبى باشند. اینها اغلب یا بچه‏هایشان را با کینه بزرگ مى‏کنند یا وادادگى و انفعال. یک زن باید حداقل بتواند نظر و انتخاب خود را اعلام کند، حتى اگر به خاطر سازش، خواست از آن بگذرد. من زنانى را که با انتخاب، به سازش یا تسلیم مى‏رسند تحسین مى‏کنم. این خیلى باارزش است، همان قدر که سازشِ از سر ناچارى، هیچ فضیلتى ندارد.
ما امروز زنانى را داریم که در لابه‏لاى چرخه‏هاى یک زندگى «مدرن‏شده و نشده»، یک زندگى که هنوز سنت‏ها در آن پا برجاست اما آثار مدرنیته هم در آن نمایان شده، در حال له شدن هستند. حتماً شما هم دیده‏اید زنانى را که صبح خیلى زود با بچه‏اى در بغل به خیابان مى‏آیند، فرزندشان را به مهد کودک مى‏سپارند و بعد به محل کار خود مى‏روند تا شریک خرج خانه باشند. ظهر به خانه برمى‏گردند تا به سرعت غذایى آماده کنند و سایر مسئولیت‏هاى منزل را بر عهده گیرند و در اغلب لحظاتِ این پرکارى، نگران خستگى، بهانه‏جویى و بى‏حوصلگى مرد خود نیز هستند. آنها وظیفه دارند خانه را براى استقبال از مرد خسته‏شان آماده و آرام کنند، اما هیچ کس براى خستگى آنها جایى باز نمى‏کند. فعالیت اجتماعى براى این گونه زنان مانند اضافه‏کارى است که مازاد بر مسئولیت‏هاى قبلى بر دوش گرفته‏اند. بسیارى از شوهران این گونه زنان از آنها توقع منطبق بر یک زن سنتى را دارند، در حالى که از حاصل تلاش اجتماعى آنها در زندگى مشترک‏شان بهره‏مند مى‏شوند.
در دوران اخیر، رسومى در خانواده‏هاى ایرانى عوض شده، ولى آنچه جایگزین آن شده الزاماً پدیده مطلوب‏ترى نبوده، این تغییرات همیشه به نتیجه‏اى که زن بتواند به خودش هم فکر کند و براى تعالى و پیشرفت خود تلاش کند، نینجامیده است. همان قدر که اگر زنى به خاطر آنکه درِ خروج به رویش بسته شده، در خانه مانده وضع خوبى ندارد، زنى هم که از سرِ ناچارى از خانه بیرون مى‏رود و کار مى‏کند شرایط مطلوبى ندارد. این زن اصلاً به آن مفهومى که خیلى‏ها فکر مى‏کنند آزاد، مستقل و خوشبخت نیست. نه چون زیاد کار مى‏کند یا مسئول خانواده است - که اینها به اعتقاد من قابلیت‏هاى اوست - بلکه به این دلیل که در تنگناى این دوگانگى فرمایشى، حق انتخاب هم ندارد. نسبت به اغلب مسائل ناچار و تابع مرد خود است. حتى اگر در مرحله تصمیم‏گیرى نظر صائب‏ترى هم داشته باشد، او نیست که براى خود یا خانواده‏اش تصمیم مى‏گیرد. او همیشه تابع یک مرد باید باشد. در دوره‏اى این مرد پدر است، بعد برادر و بعدتر شوهر و ... حتى گاهى پسر؛ یعنى موجودى که از خود او به وجود آمده ... و بدترین واقعیت این است که هیچ عاملى مؤثرتر از خود او در تداوم نسل به نسل این نگاه غلط به زن ایرانى نیست. بسیارى از گرفتارى‏هایى را که از آن آزار دیده و لطمه خورده و در رفتار پدر، برادر و از همه مهم‏تر شوهرش نپسندیده، در پسرانش ندیده مى‏گیرد. ابتدا خود را دریابیم.
ابتهاج: بنابراین ما از مقوله ظلم به زنان توسط دیگران به پدیده خطرناک‏ترى مى‏رسیم که ظلم زنان به زنان به خاطر تربیت غلط نسل اندر نسل است.
طائرپور: بله، به نظر من زن ایرانى براى تصحیح موقعیت و جایگاه خود باید ابتدا با خود مبارزه کند و ذهن خودش را از باورهاى غلط پاک کند. تا وقتى او متوجه ارزش‏هاى خودش نشده باشد، خودش را دوست نداشته باشد، به خودش احترام نگذارد، چگونه توقع چنین موضع‏گیرى را از دیگران دارد؟
زن ایرانى باید بیاموزد که گناه عدم استفاده درست و کامل خود از موقعیت‏ها را بر گردن دیگران نیندازد. من از صمیم قلب معتقدم که یک زن حتى اگر دنیایش در خانه‏اى کوچک و دربسته و همه اطرافیانش به اعضاى خانواده‏اش محدود باشند باز مى‏تواند از پیچیدگى‏هاى روح و اراده‏اش کمک بگیرد و همان محدوده کوچک را دچار تغییر و توسعه کند.
در سال‏هاى اخیر یکى از کارهاى سینمایى خوب را فیلم «من، ترانه 15 سال دارم» مى‏دانم. فیلمى با نگاهى مثبت و نجیب. فیلمى که معضل عاطفى و اجتماعى دخترى جوان را نشان مى‏دهد و در انتهاى فیلم، شما به رفتار و پایدارى این دختر افتخار مى‏کنید. زن ایرانى، دختر ایرانى، مى‏تواند این گونه باشد. در مقابل کوه مشکلات به خودکشى یا دیگرکشى نرسد و سختى‏ها را از پاى در آورد. این، آن گوهرى است که ما باید به دنبالش بگردیم.
* * *
صحن دادگاه‏
کشمیرى: نه حاج‏آقا، به خدا این جورى نبوده، پسرم خودش گذاشت رفت. بعد از طلاق‏شون دیگه هر کارى کردم نتونستم نگهش دارم. بعدشم که این گفت حامله‏ست، زنگ زدم بهش، باهاش صحبت کردم ولى اون خودشم گردن نگرفت.
ترانه: پس چرا حاضر نیست آزمایش خون‏شو بفرسته حاج‏آقا؟ چرا بهش نمى‏گه که بفرسته؟ اگه حق با ایناست، اگه راست مى‏گن، اگه بچه‏ام از اون نیست، خب بفرسته دیگه، چرا به من تهمت مى‏زنه؟ نمى‏دونم شمام دختر دارین حاج‏آقا یا نه؛ هیچى واسه یه دختر سخت‏تر و بدتر از تهمت‏خوردن نیست ... .
تو رو خدا حاج‏آقا، تو حق‏مو بگیر. من مثل این خانم کشمیرى قانون بلد نیستم؛ شرعیات نمى‏دونم. چند تا کتاب هم گرفتم که واسه امروز یاد بگیرم، ولى هیچ فایده‏اى نداشت؛ هیچى نفهمیدم.
قاضى: حالا حرفت چیه دخترم؟ چى مى‏خواى؟
ترانه: هیچى، از تهمتى که بهم زده پاک بشم، فقط همین.
قاضى: چه تهمتى؟
ترانه: همین دیگه؛ چه جورى بگم؟ خب معلومه؛ مى‏دونین آقاى قاضى، هیچ کى باور نمى‏کنه من یه مادرم. مث بقیه مادرا؛ با همون زحمات و سختى‏ها؛ با من کارى کردن که الان خیلى وقته نرفتم پدرمو ببینم، ازش خجالت مى‏کشم. مگه من چکار کردم که باید از پدرم خجالت بکشم؟ قضاوت‏ها و حرف‏هاى مردم خُردم کرده ... شما کمکم مى‏کنین آقاى قاضى؟ ...
ساعتى بعد؛ حکم صادر شده است. طبق این حکم، زوجیت ترانه پرنیان و امیرحسین خاتم براى دادگاه اثبات شده و ...
خانم کشمیرى به عنوان جایگزین ولىّ باید بپذیرد که پدر بچه، امیرحسین است. بدین ترتیب ترانه مى‏تواند براى فرزندش به نام پدر، شناسنامه بگیرد. خانم کشمیرى باید با در دست داشتن شناسنامه خودش و امیرحسین به اتفاق ترانه به ثبت احوال برود و براى نغمه شناسنامه بگیرد.
اداره ثبت احوال‏
کشمیرى: حکم دادگاهو آوردى؟
ترانه: لازمش ندارم.
کارمند: اسم؟
ترانه: نغمه.
کارمند: اسم فامیل؟
ترانه: پرنیان.
کارمند: اسم مادر؟
ترانه: ترانه پرنیان.
کارمند: اسم پدر؟
ترانه: نداره. (حکم را به خانم کشمیرى مى‏دهد و رو به او مى‏گوید) نغمه پدر نداره. مهربونى شما براش کافى نیست. هر وقت امیر خودش خواست مى‏تونه بیاد براش شناسنامه بگیره.
سالن ملاقات زندان (ترانه نغمه را در بغل دارد)
پدر: بازم بگو.
ترانه: چى بگم؟ دیگه همه رو گفتم. الان شناسنامه‏اش به اسم خودمه. نغمه پرنیان.
پدر: خوب کردى.
ترانه: منو مى‏بخشى بابا؟
پدر: یعنى چه مى‏بخشم؟ تو بچه منى. فقط بچه من. دخترمى. اونم دخترى که واسه خودش زندگى داره. خونشو داره، بچه‏شو داره. آزاد که بشم غیر از خونه دخترم کجا رو دارم برم؟ بیار جلوتر نغمه رو ...
«من ترانه، 15 سال دارم - رسول صدرعاملى - 1380»
* * *
طائرپور: یک مثال از آقاى بهشتى(1) نقل مى‏کنم که براى من همیشه راهبردى بوده: اگر ببینید کسى آستینش را بالا زده و تا آرنج دست خود را داخل یک سطل زباله برده و آن را به هم مى‏زند - در حالى که بوى تعفن بلند شده - به نظرتان کار بسیار نامطلوبى مى‏آید. ولى اگر با این کار یک گوهر باارزش از میان زباله‏ها پیدا کرد و بیرون آورد آن وقت برایتان توجیه‏پذیر است. متأسفانه بعضى از فیلم‏هاى ما مصداق همان زباله هم‏زدنى است که هیچ چیز باارزشى هم در آخر از آن بیرون نمى‏آید. اما فیلم‏هاى موفق یقیناً گوهرى در پایان این جستجو دارند. مخاطب ما باید ببیند که از دل‏سختى‏ها مى‏توان موفق بیرون آمد. اصلاً پیام سینماى ایران در سال‏هاى موفقیتش این بوده که در دل فقر مى‏شود سربلند بود. در دل مشکل، مهربان و در دل تشنج، منصف بود. اینها نکات مثبت و بارز فرهنگ ما، دین ما و تاریخ ماست. اما چند سالى است که در واقعیت این نحوه نگاه را کنار گذاشته‏ایم، این نکات مثبت را پوشانده‏ایم، با همه چیز برخورد سیاه و سفید داشته‏ایم و تأثیر این روند رفتارى در جامعه طبیعتاً در فیلم‏هایمان هم دیده مى‏شود. ما روح ایرانى و شخصیت ایرانى را در واقعیت و در فیلم‏هایمان گم مى‏کنیم و در نتیجه داریم الگوها را از دست مى‏دهیم. آنچه مانده شخصیتى است که روحش غبار گرفته، شادابى‏اش زنگار بسته و چون خود به مرور خالى از روح شادابى و خودباورى شده، محیط زندگى و اطرافش را هم کسل کرده ... و به مرور دیگر نمى‏تواند زن، زنانگى، عشق و شادى را به جا بیاورد.
ابتهاج: چه شد که به اینجا رسیدیم؟ انقلاب ما سراسر شور و شعور و تحرک و شادابى بود و در این میان زنان ما به تعبیرى نقطه ثقل این شور و تحرک بودند. به نظر شما چه اتفاقى افتاد؟
طائرپور: چه اتفاق افتاد؟ یک مثال مى‏زنم. ما پس از انقلاب، عشق را از کتاب‏ها و فیلم‏ها حذف کردیم. به خاطر دارم دوره‏اى که در کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان بودم. تمام قسمت‏هایى که در کتاب‏هاى مربوط به نوجوانان راجع به عشق و ازدواج آمده بود از نگرانىِ بدآموزى حذف شد. در حالى که اگر قصه‏هایى مثل سیندرلا جهانى مى‏شوند، به خاطر ارتباط طبیعى با آن، بخشى از روح دختران است که مى‏گوید اگر سخت‏کوش، صادق و مهربان باشى، روزى کسى از راه مى‏رسد و تو را انتخاب مى‏کند و با این انتخاب تو صاحب بهترین زندگى مى‏شوى. ما رؤیاى عشق و ازدواج را که به خوشبختى خانوادگى ختم مى‏شد به عنوان بدآموزى از نوجوان‏مان گرفتیم و چون به جایش چیز بهترى ندادیم حالا ببینید این قشر چگونه دارد به ازدواج نگاه مى‏کند؟
ابتهاج: در حوزه فیلم و سینما چطور؟
طائرپور: همین طور فیلم‏هایى را که جوانان بتوانند با آن همذات‏پندارى کنند، نساختیم. در این حال آنها در هجوم فیلم‏هاى ویدئویى و ماهواره‏اى با الگوهایى روبه‏رو شدند که حتى در غرب هم در اقلیت هستند. در خود غرب هم آن سر و شکل و قیافه‏ها و ارتباط متعلق به عموم نیست. آنجا هم زندگى خانوادگى وجود دارد و محترم است. اکثریت مردم زندگى معقول دارند، درس مى‏خوانند، کار مى‏کنند. اما این رسانه‏ها همان طور که از زنان ایرانى چهره‏هاى متحجر، بى‏سواد و به دور از بلوغ اجتماعى ساخته‏اند، از زنان غربى نیز آن چهره‏اى را ارائه داده‏اند که واقعى و همگانى نیست.
متأسفانه کار سنجیده براى کودکان، جوانان و زنان، سال به سال سخت‏تر شده است. از یک سو تلاش‏هاى بنیادین و دورنگرانه مشکل‏تر و از سویى ابعاد خستگى‏ها و دلزدگى‏ها وسیع‏تر شده است. چرا؟ چون کسانى که مى‏توانستند به عنوان پل، ابعاد مثبت فرهنگ ملى ما را با ارزش‏هاى مذهبى‏مان پیوند دهند و اقشار مختلف جامعه را - درست مثل سال‏هاى حدوث و پیروزى انقلاب - همدل و همراه سازند، آنقدر درگیر مناقشات و درگیرى‏هاى سیاسى و جناحى حوزه اقتدار خود شده‏اند که مردم را رها کرده‏اند. در نتیجه مى‏بینیم به طور روزافزون سهم جدایى و افتراق و زهر بى‏اعتمادى و بى‏میلى نسبت به تلاش‏هاى اجتماعى در جامعه انتشار یافته و اکثر این نظریه‏پردازان تصور مى‏کنند که تنها راه نجات آینده و فرهنگ مردم در روش خودشان خلاصه مى‏شود ... بدترین اتفاق در این وانفسا این است که این مدعیان - که تأثیر و تعریف خود را عمدتاً در نفى دیگران و رقبا مى‏بینند - متوجه نیستند که همگى به اصطلاح سینمایى، سوار کشتى تایتانیکى هستیم و جان کلیه سرنشینان در معرض خطر نابودى قرار دارد. بزرگ‏ترین خسارت چنین وضعیتى از دست رفتن فرصت‏ها و نیروهاست. ما همه از یک ریشه‏ایم.
ابتهاج: فکر مى‏کنید در این شرایط چه باید کرد؟
طائرپور: باید بدانیم انسان‏ها تحت شرایطى که در آن قرار مى‏گیرند خوب یا بد مى‏شوند. ما به این موضوع توجه نکرده‏ایم. بخشش را نسبت به یکدیگر از دست داده‏ایم و دیگران را مورد قضاوت و طبقه‏بندى قرار مى‏دهیم. چه آنهایى که فیلم مى‏سازند و چه آنهایى که نقد و یا حتى تکفیر مى‏کنند. متأسفانه این شکاف، مدام عمیق‏تر مى‏شود و کسى نیست که در این میان پلى بزند. آنها که ادعاى روشنفکرى دارند، مذهبى‏ها را متهم به تحجر و ریا در تقوا مى‏کنند و آنها که ادعاى مذهب دارند، مدعیان روشنفکرى را متهم به ترویج بى‏دینى مى‏کنند. چند وقت پیش در میز گرد آسیب‏شناسى سینما به یکى از این افراد گفتم: این وسط تکلیف ما چیست که نمى‏خواهیم در چنین جریانى گرفتار یکى از طرفین شویم. تکلیف ما چیست که دل‏مان مى‏خواهد شما با هم آشتى و کار کنید؟ اگر شبکه‏هاى تلویزیونى ماهواره‏اى ایرانى در خارج از کشور را ببینید که چگونه مدام یکدیگر را طرد مى‏کنند، مسخره مى‏کنند و با فحاشى راجع به هم صحبت مى‏کنند مى‏فهمید که چقدر این گونه رفتار، تصویر زشتى را ارائه مى‏دهد. بى‏شک «فاصله‏گذارى» هرگز نمى‏تواند به یک ملت خدمت کند.
ابتهاج: بله، اینکه ما این چنین یکدیگر را نفى مى‏کنیم - بر خلاف این تصور که بیشترین آثار را در عرصه سیاسى دارد - فرهنگ ما و زمینه‏هاى کار فرهنگى را تخریب مى‏کند. تنگ کردن دایره خودى‏ها، کمرنگ کردن وجوه اشتراک و پررنگ کردن نقاط افتراق طى سال‏هاى اخیر، زمینه‏هاى فراوانى را براى ایجاد یکدلى و همدردى از بین برده و نتیجه آن بدبینى همه گروهها و گرایشات به وضع موجود است.
طائرپور: همین طور است. این خیلى بد است که بگوییم پس از 23 سال زندگى در جمهورى اسلامى وضعیت ما ناپاک‏تر و آلوده‏تر از دوران شاه است و باید آدم‏ها را به دسته‏هاى خوب و بد تقسیم کرد. این همان جامعه‏اى است که 98% آن به جمهورى اسلامى رأى دادند و بعد هم براى استقرار و تثبیت آن فداکارى‏هاى زیادى کردند. اما سال‏هاست که ما داریم مدام میان خود و دیگران خط مى‏کشیم و این دایره را تنگ‏تر مى‏کنیم. به عنوان مثال، چرا سینماگران ما نباید میز گردهایى با حوزه علمیه قم داشته باشند و حرف‏هایشان را با یکدیگر بزنند. اتفاقاً موضوع زنان هم مى‏تواند یکى از موضوعات بسیار خوب و مورد بحث این دیدارها باشد. واتیکان امروز جشنواره فیلم‏هاى دینى و معنوى برگزار مى‏کند. بسیارى از مجامع دینى دنیا به این نتیجه رسیده‏اند که باید با واقعیت‏هاى روز جامعه برخورد به‏روز داشته باشند و به سؤالات جدید پاسخ‏هاى کهنه ندهند. متأسفانه در جامعه ما از سوى مجامع مذهبى و سنتى، بسیارى از اوقات برخوردهایى مى‏شود که جنبه سلبى و دفعى دارد. ساده‏ترین شکل آن این است که وقتى یک فیلم را از جهت محتوا یا قالب هنرى نمى‏پسندند حکمى کلى علیه سینما صادر مى‏کنند.
در واتیکان طى مراسم ویژه‏اى که براى نمایش فیلم «پسر مریم»(2) برگزار شد، وزیر فرهنگ واتیکان در مقام یک کاردینال - که پس از پاپ دوم است - جلوى من ایستاد، تعظیم کرد و در حالى که دست مى‏زد گفت: «براى من باعث افتخار است که چنین فیلمى در دنیا ساخته مى‏شود». همان جا فکر کردم اى کاش چنین توجه و حمایتى از مراکز اسلامى و ایرانى نسبت به سینماى ایران مبذول مى‏شد.
حوزه‏هاى دینى در هر جامعه‏اى مثل جامعه ما - که احترام به ارزش‏ها از اصول آن است - باید به مقوله‏هایى چون سینما نزدیک‏تر شوند. عیبى ندارد، حرف خود را بزنند و اگر فکر مى‏کنند در مواردى سینما دارد اصولى را تخطئه مى‏کند آن را بیان و استدلال کنند. سینماگران هم باید بتوانند حرف خودشان را بزنند؛ در جوّى که براى یک درک متقابل تلاش مى‏کند. ما همه از یک ریشه‏ایم. مگر مى‏توانیم این چنین یکدیگر را نفى کنیم؟ عدم توجه ما به یکدیگر و عدم تلاش براى ایجاد مفاهمه در واقع تیشه‏اى است که به ریشه‏هاى خود مى‏زنیم.
ابتهاج: این نحوه برخورد در حوزه زنان چه آثارى داشته است؟
طائرپور: ما در زمینه نوع حجاب، برخى زنان را سر لج انداختیم. در بحث کار و فعالیت اجتماعى آنها را سر لج انداختیم. در بحث حقوق قضایى نیز همین کار را کردیم. بنابراین، دسته دسته آنها را از ارتباط و اشتراکاتى که مى‏توانستند داشته باشند محروم کردیم. در روزگار سختى‏هاى جنگ، مگر همه انواع این زنان نبودند که پسران‏شان و همسران‏شان در جبهه‏ها مى‏جنگیدند و خودشان کمبودها را تحمل مى‏کردند؟ در آن روزگار وجود همه لازم بود. کسى مدال برترى یا مُهر حذف بر سینه دیگرى نمى‏زد. همه همدل، همراه و همدرد بودند. ما در شرایط سخت کنار هم بودیم. اما در شرایط گشایش، جدایمان کردند. هیچ کس نمى‏تواند فصل مشترک «مادرى» را از زنان یک جامعه بگیرد. «مادرى» نه نسبت به فرزندان خود، نسبت به کل یک جامعه. این نکته همواره حلقه اتصال زنان یک جامعه با یکدیگر بوده است. زن ایرانى حتى اگر ازدواج نکرده باشد باید روحیه‏اى مادرانه نسبت به همه مردم جامعه‏اش داشته باشد. ایجاد افتراق میان مادران و خطکشى آنها به دارندگان یا محرومان از حقِ نگرانى براى جامعه، به صلاح هیچ نظامى نیست.
در جامعه ما دلسوزى مادرانه کمرنگ شده است. وقاحت در اعمال خطا، بى‏اعتنایى به حقوق دیگران، بى‏ادبى رایج در سطح جامعه در همه جا دیده مى‏شود و آزار مى‏دهد. انگار آن مادر مهربان و مربى مدت‏هاست از خانه بیرون رفته است. آن «مادرى» که از تجمع همه احساس‏ها و مسئولیت‏هاى مادرانه ساخته مى‏شود. مهربانى، ادب‏آموزى، انصاف، انگیزه‏سازى براى رشد و تکامل، نصیحت به اخلاق و ... هزاران فضیلت دیگر همواره و تنها از این طریق به هر جامعه‏اى شبیه به جامعه ما تزریق مى‏شده ... ما «مادرى» را در جامعه‏مان حذف یا حداقل حبس کرده‏ایم.
ابتهاج: خانم طائرپور، برخى معتقدند تأکید بر مسائل زنان و فیلم‏هایى که مشکلات زنان را محور قرار داده‏اند ناشى از نگاهى فمینیستى است. بنابراین چنین فیلم‏هایى آثار مطلوب اجتماعى ندارند. نظر شما چیست؟
طائرپور: باید ببینیم در فرهنگ ما دفاع از حقوق زنان چه معنایى دارد. به نظر من اینکه زنى در ایران ادعا کند فمینیست است امتیازى به حساب نمى‏آید. امروزه در هر کشورى این واژه معناى خود را دارد و فمینیسم طیف گسترده‏اى را دربرمى‏گیرد. به طور مثال در جامعه امریکا معانى و تعاریفى دارد که در ایران هیچ کدامش عملى و موفق نیست.
زن ایرانى اگر با متانت، واقع‏بینى و استحکام گام بردارد و در این مسیر نسبت به حقوق خودش آگاه باشد به طور قطع به نتایج مثبتى مى‏رسد. در این مسیر اولین گام توجه به هسته خانواده است. زن ایرانى حتى اگر خود آزرده و گرفتار رفتار پدر یا همسرش باشد، باز خود پسرانى را بار مى‏آورد که در آینده با همسران و دختران‏شان رفتارى مشابه خواهند داشت. این روند باید جایى متوقف شود. ما چیزى را که براى خود نپسندیده‏ایم نباید براى دیگران بپسندیم. زن ایرانى باید با شناخت و سنجیدگى نسبت به تأثیر نقش تربیتى‏اش بر مردان گام بردارد. و گرنه پرخاش و دعوا و تظاهرات و شعارهاى فمینیستى او را عقب‏تر خواهد برد. من معتقدم هر زنى که بخواهد زیر عَلَم فمینیسم غربى سینه بزند، عقب‏تر خواهد رفت.
البته مردان ما هم متأسفانه همواره یک نگرانى بیهوده بابت خدشه‏دار شدن قدرت‏شان دارند. چه در خانواده و چه در جامعه و هر چه سنتى‏تر باشند، این نگرانى ابعاد بیشترى به خود مى‏گیرد. اما به نظر من این نگرانى بیهوده است. زن ایرانى اگر احساس کند میدان انتخاب و عمل دارد با هوشمندى از آن استفاده خواهد کرد. اما اگر احساس کند به او میدان نمى‏دهند ممکن است به خطا برود، سر لَج بیفتد و با روحیه انتقام وارد عمل شود. این یک امر طبیعى است. اگر با یک انسان برخورد دفعى کنید و عزم کنید که او را در حوزه جهل نسبت به این رفتار نگه دارید، گردن‏کشى مى‏کند. اگر هم این کار را نکند، قدرت شما در مقابل انفعال او، یک قدرت پوشالى است. مردان هر قدر از قدرت فهم و شعور خود مطمئن‏تر باشند میدان عمل بیشترى به همسران و دختران‏شان مى‏دهند. ولى اگر تلقى هر مردى از رشد و آزادگى زنان به فمینیسم متهم شد و نسخه مقابله با آن نیز با قطع عضو پیچیده شد تا جایى که فکر کردند باید دهان زنان را ببندند، این بدان معنى نیست که آن اندیشه در ذهن زن جریان ندارد. این فکر و حرف جاى دیگرى و به نحو دیگرى ظهور خواهد یافت.
ابتهاج: خانم طائرپور، اساساً چرا چنین کشمکشى میان زن و مرد - چه در اشکال آشکار و چه پنهان آن - ریشه گرفته و امروزه چنین بروز و ظهورى یافته؟
طائرپور: در همه جوامع به دلایلى زنان دویست، سیصد سال دیرتر از مردان وارد حوزه مسائل اجتماعى شده‏اند. به خاطر همین هم به تلاش مضاعفى نیاز داشتند تا با مردان به یک سطح از قدرت و موقعیت برسند. در این مسیر در بعضى جاها ناچار شدند شعار بدهند، در بعضى مواقع دعوا کنند و حتى فریاد وا مظلوما سر دهند. در این بین هر چه مقاومت مردان و سنت‏گرایان بیشتر بوده، فریاد زنان بلندتر شده است. این وضعیت زنان را آنقدر گرفتار تقابل با مردانِ مانع کرده که مجال تقابل سازنده با خودشان را از آنها گرفته است. زن اگر ابتدا در جدال و تقابل با وجه عقب نگه داشته خود در اندیشه و تلاش پیروز نشود، هیچ مانع خارجى (چه مرد، چه زن) فائق نخواهد آمد.
من با اطمینان مى‏گویم که زنان در جامعه ما در بسیارى از ابعاد، راحت‏تر از زنان اروپایى و امریکایى زندگى مى‏کنند. در بسیارى از خانواده‏هاى ما، زن رئیس واقعى خانواده است، ولى رئیس سایه‏نشین. زن ایرانى هیچ گاه مدیریت و ریاست خودش را فریاد نزده، اما تأثیر خود را اغلب اوقات با سکوت و مدیریت درست گذاشته است. از آنجا که در سال‏هاى اخیر به دلیل برخى کج‏سلیقگى‏ها و قدرت‏نمایى‏هاى نادرست این باور در زن ایجاد شده که نیروى غالب و مردانه در جامعه مى‏خواهد زنان را به لحاظ اجتماعى و حقوقى منکوب کنند، در زنان عکس‏العمل تدافعى و پرخاش‏گر رو به رشد است.
چون مخاطبم یک مجله مذهبى است مایلم اگر کسى از معلمان دین و اخلاق - بخصوص آقایان - این مطلب را مى‏خوانند بگویم نگران نباشید که زنان خانواده یا جامعه ما نسبت به حقوق‏شان آگاه شوند. آنها ظرفیت استفاده از آزادى را اگر صحیح و بموقع بهشان داده شو، دارند. آنان حتى انگیزه‏هاى قوى براى ندیده گرفتن حقوق‏شان در برابر نیازها و تمایلات مردان‏شان را هم دارند ... اما بگذارید این اتفاق از روى انتخاب بیفتد. چون در غیر این صورت بر اساس اطلاعات و الگوهاى غلطى که از جاهاى دیگر کسب مى‏کنند، به کاریکاتور مسخره‏اى از زن آزادى‏خواه مبدل خواهند شد.
ابتهاج: شما خیلى راحت در این مورد حرف مى‏زنید. یعنى خودتان هیچ گاه دچار وضعیتى نشدید که به چنین تلاشى دست بزنید؟
طائرپور: من خودم به عنوان یک زن هیچ گاه احساس نکردم در حیطه کارى به خاطر زن بودنم از چیزى محروم هستم. البته شاید چون اجازه نداده‏ام که چنین باورى اول در خودم و سپس در طرف مقابلم ایجاد شود تا حدى موفق بوده‏ام و شاید هم هنوز سر و کارم به جاهایى نیفتاده که با این قضیه مواجه شوم.
ابتهاج: شما طى سال‏هاى اخیر در عرصه بین‏المللى هم فعال بوده‏اید. آنجا اوضاع چطور است؟
طائرپور: متأسفانه کارگزاران هنرى، فرهنگى ما - بخصوص سینماگران - وقتى پاى خود را از دروازه‏هاى ایران بیرون مى‏گذارند با احترام، تحسین و اعتبار بیشترى نسبت به عرصه‏هاى داخلى روبه‏رو هستند و تجارب‏شان در این عرصه معمولاً تبدیل به یک حافظه فرهنگى بین‏المللى مى‏شود. این وضعیت براى شخص من نیز موجب آن شد که دریابم زن ایرانى متخصص، تا چه حد قادر است تعریف جدیدى از فعالیت اجتماعى خود را به جهان ارائه کند.
به عنوان مثال چند سال پیش هیئتى از زنان فیلمساز ایرانى به دعوت و هزینه چند مؤسسه فرهنگى در امریکا - متعاقب طرح سفر کشتى‏گیران ایرانى به امریکا - راهى آن کشور شدند. خانم‏ها تهمینه میلانى (کارگردان)، نیکى کریمى (بازیگر)، ملک‏جهان خزایى (طراح هنرى)، فریماه فرجامى (بازیگر)، شیرین وحیدى (تدوین‏گر) و من به عنوان تهیه‏کننده و سرپرست هیئت میهمان مجامع سینمایى و دانشگاهى ایالات شیکاگو و نیویورک بودیم. حضور زنان ایرانى در عرصه‏هاى تخصصى سینما - که بر خلاف سال‏هاى پیش از انقلاب صرفاً در بازیگرى خلاصه نمى‏شود - باعث تعجب و تحسین این مجامع و طرح سؤالات بسیار از چگونگى فعالیت اجتماعى زنان در ایران و بخصوص در محیط سینما شد. آنها بر خلاف تصوراتى که از فضاى پس از انقلاب و فعالیت زنان ایرانى داشتند با چهره‏اى جدید و موفق از زنان در رشته‏هاى مختلف سینما - این مدرن‏ترین پدیده هنرى جهان - روبه‏رو مى‏شدند. یادم هست مصاحبه‏اى که شبکه خبرى C.N.N با اعضاى هیئت داشت به مدت سه روز در تیتر خبرهاى این کانال جهانى تکرار مى‏شد.
همین طور در مورد فستیوال «گفتگوى فرهنگ‏ها» که درست در سالگرد واقعه 11 سپتامبر برگزار شد. در این فستیوال پنج فیلمساز ایرانى با فیلم‏هاى ایرانى در سالن نمایش مقر سازمان ملل متحد در نیویورک، توجه بسیارى از چهره‏هاى سیاسى، فرهنگى، دانشگاهى و سینمایى خارجى و ایرانى مقیم خارج را به خود جلب کرد. فیلم‏هاى انتخاب‏شده، هر یک نمادى از نوعى گفتگو بود. فیلم «جمعه» داستان عشق یک پسر افغانى به یک دختر ایرانى را بیان مى‏کرد. فیلم «شب یلدا» تفاوت میان دو فرهنگ را - حتى داخل یک خانواده و زیر یک سقف - نشان مى‏داد. فیلم «فردا» ساخته کارگردان ژاپنى از چشم یک خارجى، فرهنگ و منش ایرانى را مورد توجه قرار مى‏داد. فیلم «متولد ماه مهر» گفتگوى میان دو نسل بعد از جنگ بود. فیلم «درخت جان» پیوند انسان با طبیعت را نشان مى‏داد و فیلم «پسر مریم» نشانگر همزیستى مسالمت‏آمیز مسیحیان و مسلمانان در ایران و به عبارتى مصداق «دو دین و یک خدا» بود.
تتسو ناکایاما، کارگردان ژاپنى فیلم فردا - براى اقامت یک روزه به منظور شرکت در جلسه پرسش و پاسخ مربوط به فیلم در سازمان ملل - خود را از توکیو به نیویورک رساند. سخنان او در باره فرهنگ ایران و مناسبات انسانى ایرانیان به قدرى زیبا و مثبت بود که در خاتمه سخنرانى‏اش، جمعیت تماشاچى به پا ایستاد و براى مدتى طولانى دست مى‏زد. من یقین دارم هیچ مقاله و مصاحبه‏اى نمى‏توانست مؤثرتر از بیانات این کارگردان ژاپنى، از ایران تصویرى دوست‏داشتنى و انسانى بسازد.
پس از برگزارى این جشنواره به پیشنهاد ریاست دفتر نمایندگى ایران در سینماى سازمان ملل و با همکارى یکى، دو مؤسسه خصوصى امریکایى و ایرانى از من خواسته شد تا نسخه DVDفیلم «پسر مریم» را به تعداد نمایندگان سازمان ملل متحد و همچنین سفارتخانه‏هاى کشورهاى خارجى در اختیارشان گذارم تا به مناسبت سال نو مسیحى به عنوان یک اثر فرهنگى ایرانى برایشان ارسال شود. این فیلم که نشانه‏اى از فرهنگ مهربان و مسالمت جدى ایرانى است بیش از صدها مقاله و سخنرانى مى‏تواند در زمینه تقریب فرهنگ‏ها و مذاهب مؤثر باشد. در همین جا باید بر بحث زنان در سینماى ایران تأکید کنم. یعنى این اتفاق مى‏توانست در حوزه تعریفى که ما از زن داشتیم بسیار بارزتر رخ دهد. چه در عرصه‏هاى داخلى و چه در مجامع بین‏المللى که تحت تأثیر تبلیغات غرب هستند.

مثبت‏اندیشى را رواج دهیم‏
ابتهاج: به داخل کشور برگردیم. چشم‏انداز مثبتى که شما براى طرح مسائل زنان در سینماى ایران ترسیم مى‏کنید چیست؟ به عبارت دیگر به نظر شما چگونه مى‏توان به بهترین وجهى به موضوع زن در سینما پرداخت؟
طائرپور: براى من همیشه دو، سه نکته در ساختن یک فیلم اصل بوده است. اول از هر چیز، مثبت‏اندیشى که فیلم «من، ترانه 15 سال دارم» را به خاطر تعلق خاطرم به این نحوه تفکر مثال زدم. دوم، ایرانى بودن فیلم است. یعنى اینکه در کارهایمان کپى‏بردارى از فیلم‏هاى خارجى و تفکرها و سلیقه‏هاى غیر ایرانى نداشته باشیم. ما باید تنوع و طبقات مختلف جامعه خود را بشناسیم. مثلاً اگر فیلم‏هایى براى زنان شهرى و تحصیل‏کرده ما و فیلم‏هایى براى زنان روستایى ما مفید است یک شرط مشترک بر هر دو نوع حاکم است و آن اینکه باید در هر دو آنقدر جوهره ایرانى ببینند تا براى هر دو گروه، دیدن آنها باورکردنى باشد.
اما مهم‏تر از هر چیز همان مثبت‏اندیشى و جهت خیر داشتن فیلم است. من معتقدم ما وقتى زخمى و معضلى را در فیلمى مطرح مى‏کنیم مهم این است که در آخر به کجا برسیم. حتى شاید ما در مورد زنان ویژه، فیلم بسازیم، این اشکال ندارد، ولى مهم این است که در آخر به چه نتیجه‏اى مى‏رسیم. چشم‏انداز باید مثبت و روشن باشد.
ابتهاج: شرایط حاضر براى تحقق چنین سینمایى چگونه است؟
طائرپور: ببینید، من در خانواده‏اى با معیارهاى زندگى جدید و مدرن بزرگ شدم که در عین حال پاى‏بند به اصول اخلاقى و مذهبى بود. اگر چه از بیرون، خانواده‏اى خیلى مذهبى و سنتى به نظر نمى‏رسیدیم و بیشتر افراد خانواده و فامیل در آمریکا و اروپا بزرگ شده بودند، اما تحت یک نظام بسیار جدى و ارتشى ضوابط و اصول اخلاقى - اعتقادى و خطوط قرمز بسیارى را تبعیت مى‏کردیم. یادم هست که قبل از انقلاب اجازه تماشاى فیلمفارسى‏هاى آن زمان را نداشتیم و باز یادم مى‏آید على‏رغم موفقیت چشمگیر در کنکور سازمان رادیو و تلویزیون سابق و فراهم بودن امکانات استخدام، خانواده‏ام به من چنین اجازه‏اى نداد.
پس از انقلاب فضا و تعابیر تغییر یافت. دیگر سینما مفهوم سینماى قبل از انقلاب را نداشت، بلکه یک عرصه فرهنگى شده بود که کار در آن تفاخر داشت. بنده به عنوان یک نویسنده و به اصطلاح متخصص در عرصه ادبیات و هنر کودکان براى طراحى سینماى کودک دعوت به کار شدم. همه چیز در یک مدیریت ارتقاء طلب و فرهنگى، شکل و جریان درستى از رشد داشت. کار در حوزه سینما براى ما یک رسالت فرهنگى - هنرى بود. نه با آن کاسبى کردیم و نه به بیراهه رفتیم. احترام مى‏گذاشتیم و احترام مى‏دیدیم. در حالى که متأسفانه امروزه مى‏بینیم به خاطر رفتار برخى سینماگران و یا نگاه بعضى از مسئولین و تأثیر پاره‏اى از جریانات، باز فضایى به وجود آمده که اعتبار حضور در عرصه سینما، مورد تهدید و خدشه قرار گرفته است.
ابتهاج: امیدوارم شرایط با تلاشى که دست‏اندرکاران و صاحب‏نظران مى‏بایست به خرج دهند سمت و سوى مناسب و مطلوب پیدا کند.
خانم طائرپور، به سراغ «زن دوم» برویم. فیلمنامه‏اى که کتاب شد و کتابى که قرار است در قالب یک فیلم، چهره نو، موفق و متفاوتى از زن را بدون نیاز به تقابل با مرد، معرفى کند.
طائرپور: «زن دوم» اگر چه موجود بالغى است، اما درست مانند یک بچه در اعماق وجود من نطفه بست، جنین شد، رشد کرد و سپس به دنیا آمد. هم‏پاى خود من در فراز و نشیب‏هاى زندگى‏ام و مشاهده زندگى اطرافیانم پخته شد. بسیارى ماجراها وارد ترکیب آن شد و هر کدام که در خدمت حرف کتاب بودند، با آن به راحتى ممزوج شدند. همه چیز در این داستان در خدمت یک مطلب بود. زنى که مى‏خواهد خودش انتخاب کند، حتى اگر این انتخاب پذیرش سختى، تلخى، جدایى و محرومیت باشد ... او مى‏خواهد به خود و دیگران ثابت کند که یک زن، اگر با واقع‏بینى نسبت به شرایط و شخصیت خود راهى را برگزیند، سربلند و آزاده زندگى خواهد کرد. یک توکل واقعى نه شعارى و عادتى که مى‏تواند از هر رنج، گنج بسازد و باور داشته باشد که همیشه لطفى پنهان در راه است که نه تنها مرهم زخم‏ها مى‏شود، بلکه ارمغانى فراتر از آرزوهاى انسان با خود خواهد آورد.
در «زن دوم» انسان‏ها هیچ کدام بد نیستند. حتى اگر به یکدیگر جفا کنند و یا در مرحله‏اى خودخواهى به خرج دهند. این شرایط است که قاعده بازىِ خوب و بد را در بسیارى موارد تعیین مى‏کند و انسان‏ها در این قواعد نقش برنده یا بازنده را ایفا مى‏کنند.
«زن دوم» در باره عشق است و احترام به عشق. عشق واقع‏بینانه به خود، عشق منصفانه به دیگران و عشق احترام‏آمیز به خودِ عشق. انسان وقتى به خودِ عشق عاشق شد و آن را محترم دید، حقارت‏هاى هیچ معشوقى او را از پا نمى‏اندازد.
ابتهاج: این تعریف و نگاهى زیبا و در عین حال دیدگاهى عقلانى نسبت به عشق است.
طائرپور: بله، به اعتقاد من عشق یک حادثه است که براى هر کسى رخ نمى‏دهد. در میان هر چند صد هزار نفر محدودند انسان‏هایى که قابلیت ورود این حادثه را به وجود و دنیایشان دارند ... و توان تحمل رنج‏هاى سوزنده و سازنده آن را. آدم‏ها مى‏توانند دوست بدارند، مهر بورزند، گذشت داشته باشند و با تفاهم زندگى کنند - که اتفاقاً این نوع زندگى‏ها بسیار هم شیرین و موفق از کار در مى‏آید - اما طلب عشق، که خود آمیخته با استقبال از رنج است (نسبت به هر معبود و معشوقى) کار هر کس نیست.
معشوق در طبیعت خود جفاکار است، آزار مى‏دهد، خودخواهى مى‏کند، امتحان‏هاى سخت پیش پاى عاشق مى‏گذارد، بى‏وفایى در ذات اوست. عاشق که باشى - یعنى قابل عاشقى که باشى - اینها را مى‏شناسى، در گرداب‏شان مى‏سوزى اما با هیچ امنیت و آرامشى معامله‏شان نمى‏کنى. عاشق که باشى، عاشقان دیگران را زود مى‏شناسى و دلت با آنها رحیم مى‏شود ... حتى اگر رقیبت باشند و این کارى است که «مهتاب» در کتاب زن دوم مى‏کند.
او بهتر از هر کس مى‏فهمد که رقیب چه مى‏کشد ... و مهتاب که خود عاشق‏تر است به همین حد از عشق در وجود رقیب احترام مى‏گذارد. او مى‏داند که انسان‏ها در قلب و روح انسان‏هاى دیگر زندگى مى‏کنند. او ترجیح حراست از روح عشق را بر حضور معشوق مى‏فهمد و انتخاب مى‏کند. او براى آنکه خود نیز لایق این معرکه باشد، اجازه نمى‏دهد آب در باتلاق باشد و به هر قیمتى بماند و بوى ماندگى بگیرد. او چشمه‏اى است که مى‏جوشد و مى‏رود، اما هر قطره‏اش طعم و خاطره نقطه جهش از خاک را با خود دارد.
مهتاب، بر خلاف آفتاب در شب مى‏تابد. بى‏صدا، آرام، قانع و رازدار ... و این حضور را فقط شاعران و عاشقان مى‏فهمند.
ابتهاج: روى جلد کتاب، نام نویسنده دیگرى در کنار نام شما دیده مى‏شود، موضوع چیست؟
طائرپور: کتاب زن دوم بیش از هر کس مدیون ذوق سرشار و قدرت قلم و همت پى‏گیر «مینو کریم‏زاده» است. مینو را در کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان در دوره سرپرستى مرکز نگارش و ویرایش شناختم و یا به عبارتى دیگر از میان جمعى داوطلب نویسندگى و ویرایش که از کلاس آقاى ناصر ایرانى بیرون آمده بودند، او را چند سر و گردن بالاتر از بقیه یافتم. مینو موجود ساکت و کم‏حرفى است که همه اندیشه‏هاى قاطع و ادبیات نافذش در قلمش مى‏جوشد و موج مى‏زند.
او تنها کسى بود که مى‏توانست قصه زن دوم را همدل با من بفهمد و دوست بدارد و در نگارش آن توانمندى والایى را به خرج دهد. او فکر مى‏کرد دارد شبیه به شخصیت و کلام من مى‏نویسد و من سعى مى‏کردم شبیه شخصیت‏هاى ادبیات او شوم.
ابتهاج: به نظر مى‏رسد نوشتن یک کتاب با «دیگرى» کار آسانى نباشد.
طائرپور: بله، اما مینو از همان‏هایى بود که نشانه‏ها را مى‏دید و مى‏شناخت. صرف نظر از هم‏پاى هم جلو رفتن‏ها، نوشتن‏ها و خواندن‏ها، بحث کردن‏ها و خط زدن‏ها؛ خوب مى‏فهمیدم که نگاه تیز او از پشت آن سکوت استثنایى، چگونه دارد نگفته‏ها و نهفته‏ها را هم شکار مى‏کند. مینو مى‏دانست که شخصیت مهتاب، بخشى واقعى و بخشى آرمانى است. مهتاب باید زنى مى‏شد که من، خود در شرایط و مخمصه مشابه، آن مى‏شدم ... و مینو من را خوب شناخته بود و از بخت بلند من - در آن روزگار - آن را مى‏پسندید. او مى‏دانست که من تا چه حد به نگاه سیدمحمد بهشتى در این گونه شرایط ایمان قلبى دارم. بهشتى همیشه چنان قلمى از توکل و ایمان به هر مشکلى مى‏کشد که انسان از خود شرمنده مى‏شود چگونه آنهمه لطف و رحمت و حکمت را در آن اتفاق تلخ ندیده است.
یک جمله از بهشتى در کتاب - که نقل قولى با ذکر نام است - عصاره حضور پربرکت او بر اندیشه و کتاب من و فانوس راه پرپیچ و خم داستان است. به عبارتى دیگر انگیزه اصلى و همت به نگارش و چاپ این داستان، از همین جمله برخاست. جمله‏اى که در یکى از تلخ‏ترین روزهاى زندگى‏ام، بهشتى به من گفت و هزار بار پس از آن در هر تنگنایى آن را به یاد آوردم و به کار بستم.
* * *
مهتاب در هتلى دیگر با فرزانه تلفنى صحبت مى‏کند و گریه مى‏کند.
مهتاب: دارم لِه مى‏شم فرزانه ... دیگه به مرده‏ها هم حسودى مى‏کنم ... آخه این چه سرنوشتیه؟
فرزانه: مهتاب این ناشکریه ... این حرف‏ها چیه مى‏زنى؟
مهتاب با پشت دست اشک گونه‏هایش را پاک مى‏کند.
مهتاب: هر چى مى‏خواد باشه ... دروغ که نمى‏تونم بگم ... کاش مرده بودم ...
فرزانه: مى‏دونى که تا وقتى بى‏تابى کنى، چیزى که به دست نمى‏یارى هیچ، خیلى چیزها رو هم از دست مى‏دى؟
مهتاب از کنار آینه یک دستمال برمى‏دارد، اشک‏هایش را پاک مى‏کند و همان طور ساکت به حرف‏هاى فرزانه گوش مى‏دهد.
فرزانه: حرف‏هاى استاد بهشتى یادت رفته؟ ... خداوند در برابر هر چیزى که از آدم مى‏گیره، یه ارمغان براش در نظر گرفته ... ولى تا وقتى آدم داره براى چیزى که از دست داده بى‏تابى مى‏کنه، گرفتن اون ارمغان رو به تأخیر مى‏اندازه ... حتى یادمه تو این جمله رو توى دفترت نوشتى ... پس شنیدن این حرف‏ها به چه درد مى‏خوره، اگه به موقع بهش فکر نکنیم؟ ... گوش مى‏دى مهتاب؟
مهتاب مى‏نشیند روى صندلى، نفسى عمیق مى‏کشد. سعى مى‏کند خود را از شر وضعى که دارد خلاص کند. نگاهش از میان شاخ و برگ درخت‏هاى پشت پنجره پى قرص کامل ماه مى‏رود.
* * *
ابتهاج: «مهتاب» چه زمانى به سنیما قدم خواهد گذاشت؟
طائرپور: پس از چاپ کتاب، چند تن از بهترین کارگردان‏هاى سینماى ایران به من تلفن زدند و ضمن ابراز لطف‏شان در مورد کتاب، تمایل‏شان را براى ساخت آن اعلام کردند. به یکى دو نفر هم خودم پیشنهاد داده بودم. اخیراً نیز یکى دو تن از مدیران صدا و سیما براى حمایت از ساخت آن اعلام تمایل کرده‏اند. ان شاءاللَّه اگر شرایط مهیا باشد، شاید براى ساخت آن اقدام کنم. این را هم باید بگویم یکى از بهترین پشتوانه‏هایم در این راه، تمایل مصرانه دو سه نفر از بهترین بازیگران سینماى ایران براى ایفاى نقش‏هاى اصلى این داستان است.
ابتهاج: پس در انتظار دیدن «مهتاب» بر پرده سینما یا صفحه تلویزیون خواهیم بود. براى شما آرزوى موفقیت روزافزون دارم.
طائرپور: من هم متشکرم.
* * *
بهرام: سلام! حالت چطوره؟
مهتاب: سلام.
بهرام که احساس مى‏کند مهتاب گیج اطراف است برایش توضیح مى‏دهد.
بهرام: اینجا یه بیمارستان نزدیک هتله. حسابى من رو ترسوندى؛ یعنى واقعاً دیدن من این همه ناراحتت کرد؟
مهتاب جواب نمى‏دهد و نگاهش را به پنجره مى‏دوزد.
بهرام: فشارت پنج بود ... مى‏دونى یعنى چى؟
مهتاب ساکت مى‏ماند.
بهرام: خیلى ضعف دارى؟
مهتاب: نه.
مهتاب با چشم‏هاى تر نگاهش مى‏کند و به زحمت لبخند کمرنگى مى‏زند.
بهرام: آخه این چه تصمیمى بود گرفتى؟ ... مگه به همین راحتیه؟
مهتاب: راحت نبود ...
بهرام: فکر کردى من مى‏ذارم؟ مى‏ذارم به همین راحتى برى؟
اینجا که چیزى نیست ... از کره زمین هم برى بیرون، دنبالت مى‏یام ...
مهتاب: ولى دیگه اون کسى رو که مى‏خواى پیدا نمى‏کنى ...
بهرام با رنج پوزخندى مى‏زند.
بهرام: ولى من پیدات کردم.
مهتاب: من دیگه اون مهتاب نیستم ... پس فرقى نمى‏کنه کجا باشم ... ما براى همیشه همدیگه رو گم کردیم ... حتى اگر توى یه کوچه، دیوار به دیوار هم زندگى کنیم ... حتى اگه حلقه تو توى دستم باشه و دلم پر از ...
بهرام: من نمى‏فهمم چى مى‏گى ...
و دست در جیب بغلش مى‏کند، نوار را بیرون مى‏آورد و مى‏گیرد رو به مهتاب.
بهرام: فقط مى‏دونم اومدم این رو پس بدم.
مهتاب رو بر مى‏گرداند. به ظرف سِرُم که قطره قطره مى‏چکد نگاه مى‏کند. مایع سرم در حال تمام‏شدن است.
مهتاب: دیگه تموم شد.
آخرین قطره سرم هم مى‏چکد و تمام مى‏شود.
ادامه دارد.

پى‏نوشتها:
1) سیدمحمد بهشتى - رئیس سابق بنیاد سینمایى فارابى.
2) به کارگردانى حمید جبلى و تهیه‏کنندگى فرشته طائرپور.