در آستانه جنون و لغزش نگاهى گذرا به آثار و عقاید آلبادسس پدس

نویسنده


 

در آستانه جنون و لغزش‏
نگاهى گذرا به آثار و عقاید آلبادسس پدس‏

رخساره اکبرى‏

خانم «آلبادِسِس پِدِس» یک رمان‏نویس ایتالیایى است. او در یازدهم مارس 1911 (1290)، در شهر رم متولد شد و در نوامبر سال 1997 (1376)، در پاریس درگذشت. «دسس پدس» همچون بسیارى از نویسندگان، نویسندگى را با نوشتن مقالات در نشریات آغاز کرد. در سال 1937 (1316)، براى نخستین بار مجموعه داستانى به نام «کنسرت» منتشر کرد که توجه و تحسین منتقدان را برانگیخت. شهرت او به عنوان یک رمان‏نویس به سال 1938 (1317)، باز مى‏گردد؛ سالى که او اولین رمان خود را با نام «هیچ یک از آنها باز نمى‏گردد»، منتشر ساخت. و این شهرت در سال 1949 (1328)، با انتشار رمان «از طرف او» شاهکار این نویسنده به اوج رسید.
«آلبادسس پدس» در آثار خود، نماینده زنان سال‏هاى میانى قرن بیستم است. موضوع مشترک همه آثارش «زن ایتالیایى» است. زمانى که براى خلق فضاها و شخصیت‏هاى داستانى خود برگزیده است، سال‏هاى جنگ جهانى دوم و چندین سال پس از آن است. کشمکش پنهان و آشکار زنان این آثار با فضاى عاطفى ناهمگون زندگى خانوادگى و زندگى اجتماعى، یکى از جذابیت‏هاى درون‏مایه‏اى رمان‏هاى «پدس» است. هر چند تقابل تاریخى زن با جهان پیرامون، مسئله‏اى حل‏ناشده و جهانى است، اما این تقابل در فرهنگ‏ها و ملیت‏هاى مختلف با درجه تیرگى و روشنى متفاوتى آشکار مى‏شود. اشتراک در برخى خُرده فرهنگ‏ها و شباهت اوضاع سال‏هاى پس از جنگ، خواننده ایرانى را به این نویسنده ایتالیایى نزدیک مى‏کند.
«پدس» در آثار خود روایتگر ویژگى‏هاى حیات عاطفى زنان در فصل‏هاى مختلف زندگى است و در این میان به فصل میانسالى بیش از جوانى مى‏پردازد. در رمان «هیچ یک از آنها باز نمى‏گردد» شرایط سنى و ویژگى‏هاى رفتارىِ دختران جوانِ یک پانسیون دانشجویى بررسى شده است. شخصیت‏هاى رمان تقریباً هم‏سن و سال نویسنده‏اند پس طبیعى است که نیازها و مسائل‏شان نیز از نوعِ نیازهاى او باشد. در رمان «از طرف او» نیز «آلساندرا» دخترى است که همه محرومیت‏ها و خلاءهاى روحى خود را از خانه پدرى به خانه شوهر مى‏برد و امیدوار است قصر رؤیایى آرزوهاى دخترانه‏اش در خانه شوهر به واقعیت بدل شود، اما این گونه نمى‏شود. «آلساندرا» در محاصره افسردگى و ناامیدى دچار جنون آنى مى‏شود. سرانجامِ این جنون ناگهانى و لحظه‏اى، قتل شوهر است. در «عذاب وجدان» نیز قهرمان رمان که در آستانه چهل سالگى است، سرخورده و محروم از توجه عاشقانه شوهر، به نوازش‏هاى بى‏دوام فاسق روى مى‏آورد. گریز و رسوایى، پایان چنین ماجرایى است. «دفترچه ممنوع» نیز عنوان رمان دیگرى است که در آن زن میانسالى به دنبال گوشه‏اى خلوت و امن براى تنها ماندن و اندیشیدن و نوشتن مى‏گردد. اما یافتن چنین پناهگاهى در خانه‏اى که حضور پرسر و صداى شوهر و بچه‏ها آرامش و سکوت آن را بر هم مى‏زند، ناممکن است. زن میانسالِ «دفترچه ممنوع»، راهى اضطرارى براى خود پیدا مى‏کند. پناه گرفتن در سکوت و خلوتِ محل کار و گرفتارى در دام عشقى که رئیس شرکت به او ارزانى مى‏دارد. «والریا» نیز مى‏لغزد و در آستانه سقوط قرار مى‏گیرد.
با نگاهى نه چندان دقیق و موشکافانه هم مى‏توان دریافت که زنانِ آثار «پدس» نقاط مشترک بسیارى در ویژگى‏هاى شخصیتى خود دارند. همگى آنها از تنهایى رنج مى‏برند. ریشه همه ناکامى‏هایشان در روابط عاطفى، احساس تنهایى، خلاء، بى‏پشتوانگى و سرانجام ناامیدى مطلق است. زنانى که «پدس» بر اساس الگوهاى بیرونى در عالم خیال آفریده است، روحیه‏اى قوى و ذهنى چاره‏ساز ندارند. تنهایى، به آسانى مى‏تواند آنها را از پا در بیاورد. بیمارى، جنون و یا لغزیدن به ورطه گناه و خیانت، فصل مشترک زندگى زنانِ رمان‏هاى این نویسنده است.
بخش بزرگى از جهان‏بینى این نویسنده مبتنى بر تفاوت‏هاى جنسیتى است. مرد، در آثار «پدس» به عنوان جنس برتر، اسیر خودخواهى‏ها و ناآگاهى‏هاى ویژه عالم مردانه، از درک ظرافت‏هاى جهان زنانه عاجز است. مرد چه در جایگاه پدر و چه در نقش شوهر، قادر نیست به درک شناخت کاملى از نیازهاى یک دختر نوجوان و یا یک زن میانسال برسد. در چنین شرایطى زن نیز پیش و بیش از آنکه در جستجوى راههایى براى شناساندن خویش باشد، مى‏کوشد از مخمصه‏اى که در آن تنها و ناشناخته مانده است، بگریزد.
نگاه زنانِ رمان‏هاى «پدس» از محدوده نیازهاى روزمره یک زندگى خانوادگى فراتر نمى‏رود. آنها براى قابلیت‏هاى جسمانى خود به عنوان یک زن، اهمیت و نقشى حیاتى قائل‏اند. درست به همین دلیل و با تکیه بر نگاه و دیدگاهى جنسى، در جوانى نگران «دیده نشدن»اند و در میانسالى نگران «فراموش شدن». دل‏مشغولى زن در آثار «پدس» راههاى تعالى را نمى‏پیماید. همه راههایى که پیش روى خود مى‏بیند به یک مقصد ختم مى‏شود و آن مردِ رؤیاهاى دخترانگى است. وقتى همه هدف‏ها و آرزوهاى زن در وجود یک «آدم» خلاصه شود، مى‏توان با یقین، شکل‏گیرى یک فاجعه را پیش‏بینى کرد؛ فاجعه‏اى که زن در مرکز آن قرار مى‏گیرد. تنهایى، همان حادثه‏اى است که حوادث بعدى در پى آن، یکى پس از دیگرى از راه مى‏رسد. در بحبوحه چنین شرایطى، زن باید یکى از گریزگاههایى را که خدا و طبیعت و تاریخ براى او در نظر گرفته‏اند، انتخاب کند. «هنر» و «مذهب»، پنجره‏هاى اضطرارى‏اند. نوع تربیت و محیط خانوادگى - از کودکى تا بزرگسالى - معیارهاى زن براى انتخاب راهى مناسب است. محیط و تربیت مذهبى به گرایش‏هاى معنوى زن دامن مى‏زند. تقدس و تبرکِ نمادها و نشانه‏هاى مذهبى و وصل شدن به منبعى عظیم و ناشناخته از قدرت، امنیت و آرامش، سرآغاز دوره تازه‏اى است که زن را با امکانات جدید تنهایى آشنا مى‏کند.
هنر نیز پنجره دوم است. پنجره‏اى که مى‏توان از چشم‏انداز آن به آسمان‏هایى زیباتر و آبى‏تر نگریست. زنِ هنرمند، زیبایى و خودنمایى غریزى خود را با به نمایش گذاشتن آثار هنرى، آشکار مى‏کند. به دست آوردن پایگاه علمى و حرکت در مسیر دانش‏اندوزى نیز ادامه تکامل‏یافته غریزه «زیبانمایى» است. طبیعت زن از زیبایى و زیبایى‏طلبى جدا نیست. بنابراین انگیزه موفقیت‏هاى هنرى و علمى او در مراتب بالاى اجتماع، سیاست و حتى مذهب، همان زیبایى‏خواهى ذاتى است. فعالیت‏هاى علمى و فرهنگى وجه متعالىِ این میل غریزى است.
و اما زنان رمان‏هاى «پدس» نه هنرمندند و نه دیندار. آنها راههاى رسیدن به امنیت و آرامش را گم کرده‏اند و در برزخ تنهایى و ناامیدى سرگردانند. «پدس» در مقام یک نویسنده با گرایش‏هاى سوسیالیستى زمان خود، به اعتقادات مذهبى پاى‏بند نیست. عرفان نیز که «وجه هنرىِ» دین است، در جهان‏بینىِ بدبینانه او جایى ندارد. بنابراین تلاش نمى‏کند تا قهرمانان تلخ‏اندیش و مضطرب قصه‏هاى خود را با مُسکّن دعا و نیایش یا خلاقیت‏هاى هنرى، آرامش بخشد. همه شخصیت‏هاى آثار او به مخدّر عشق، پناه مى‏برند. عشق نامشروع، آخرین گریزگاه آنهاست. گریزگاهى لغزان و ناامن و پر از تردید میان ماندن و رفتن. این تردید جان‏مایه همه آثار اوست.
«زنان علیه زنان» عنوان کتابى است به قلم «شهلا زرلکى» که از سوى نشر «فرهنگ کاوش» منتشر شده است. در این کتاب که محور آن زن و جایگاه و نقش‏هاى گوناگون اوست، به «آلبادسس پدس» و شخصیت‏هاى بیمارگونه آثار او نیز پرداخته شده است. «زرلکى» در این کتاب مى‏نویسد: «اى کاش این نویسنده ناباور ایتالیایى سرانجام باور مى‏کرد که فقط وجه هنرى دین یعنى عرفان قادر است بخش‏هاى ناهماهنگ هستىِ متناقض زن را با هم آشتى دهد و اجازه دهد زن آزادانه و با آرامش، میان آرزوهاى زمینى و نیازهاى آسمانى در سفرى روزانه باشد.»
نویسنده در این کتاب، ضمن مستقل جلوه دادن مباحث و موضوعات مطرح‏شده، با بررسى روان‏کاوانه زنان رمان‏هاى «پدس»، دامنه موضوعات مورد بحث را گسترش بخشیده است. از نظر نویسنده کتاب «زنان علیه زنان»، شخصیت‏هاى آثار این نویسنده با الگوهاى جهان واقعیت همخوانى دارند. پیرامون خویش، زنان بسیارى را مى‏بینیم که مرزهایى مشترک با قهرمانان این رمان‏ها دارند. با توجه به این نکته، مؤلف کتاب از این آدم‏هاى داستانى به عنوان شاهد مثال استفاده کرده است؛ شاهد مثال و نمونه‏اى شبیه به واقعیت که براى روشن‏تر شدن عقاید و نظریه‏پردازى‏هاى نویسنده کتاب لازم است. در حقیقت مى‏توان گفت «زنان علیه زنان»، نه یک دفتر نقد ویژه آثار «پدس» که یک مجموعه مقاله با موضوعیت «روان‏شناسى زن» است که در آن دیدگاه انتقادى مؤلف نسبت به زنان و روابطشان با جهان پیرامون، به خوبى انعکاس یافته است. البته در «زنان علیه زنان» دریچه تازه و متفاوتى نیز گشوده شده است. در بررسى مسئله زن همواره، نکته‏اى نادیده گرفته شده و آن بازبینى دیگرگون و دوباره روابط متقابل زنان با یکدیگر است. چه بسا در بازبینى این گونه روابط، به ریشه‏هاى پنهان‏ترى برسیم که در رفع مسائل و مشکلات زن به عنوان جنس دوم دستگاه آفرینش، یارى‏رسان باشد.