روح، حقیقت انسانیت


 

روح، حقیقت انسانیت‏

سیدمهدى موسوى کاشمرى‏

پرسش:

روح آدمى چیست، حقیقت آن کدام است و آیا دیدن آن ممکن است؟

پاسخ:

موضوع روح انسانى، از شریف‏ترین موضوعاتى است که مى‏طلبد آدمى مطالعات و تأملاتى نسبت به آن داشته باشد. در این باب گرچه مسائل و مباحث فراوانى از سوى فیلسوفان، متکلمان، روانشناسان و روانکاوان، مفسران و محدّثان طرح شده و هر یک از دیدگاه ویژه خود آن را کاویده است، که حتى پرداختن به شمه‏اى از آن بسیار فراتر از چارچوب این نوشتار و سطح کار مجله است ولى در حد یک مقاله کوتاه، به تناسب پرسش بالا، تنها به برخى مسائل مربوط به آن مى‏پردازیم.

روح، مجرّد یا مادّى؟

بى‏شک هر یک از ما درمى‏یابیم که وجود ما گذشته از جسم و آثار مخصوص بدان، داراى خواص و حالاتى است همچون فکر کردن، دوستى، و نفرت، احساسات و عواطف، سخاوت و بخل، شجاعت و ترس و مانند آن. وجود این حالات و اوصاف در وجود انسان، حداقل این پرسش را براى او ایجاد مى‏کند که خاستگاه و منشأ این ویژگى‏ها چیست؟ مادى‏ها در پاسخ به این سؤال، تمامى این خواص را از آثار جسم دانسته‏اند و همه آنها را از بعد مادى تفسیر کرده و هر یک را به علتى از علل جسمانى بازگردانده‏اند. به اعتقاد آنان هیچ صفتى را نمى‏توان یافت که قابل انطباق بر قوانین مادى نبوده و توجیه مادّى نداشته باشد، تا به ناچار براى توجیه آن به علتى ماوراء جسم و ماده روى آوریم.
در برابر آنها الهیون معتقدند، در ساختار وجودى انسان، گذشته از جسم که از سنخ طبیعت و ماده است، جنبه‏اى دیگر از وجود نیز به کار گرفته شده است که ماوراى ماده است و از آن به روح و نفس تعبیر مى‏شود و تمام این حالات و اوصاف را از آنِ جنبه روحانى مى‏دانند.

جسم و قواى آن بر روح عارض مى‏شود و یا در خارج بروز مى‏یابد؟

علامه طباطبایى(ره) در ردّ بر سخن مادى‏ها مى‏نویسند: «اینکه کاوش‏هاى علمى و تجربى در سیر خود به موجودى به نام روح، دست نیافته و هیچ وصفى از اوصاف را که قابل توجیه جسمى نباشد پیدا نکرده است، سخن درستى است و در آن تردیدى نیست ولى این سخن به معناى نفى نفس مجرد که برهان عقلى بر وجود آن اقامه شده است، نمى‏باشد زیرا علوم طبیعى که در دایره طبیعت و خواص ماده بحث مى‏کند، تنها مى‏تواند در همان محدوده داورى کند و قادر نیست در باره آنچه به آن محدوده مربوط نیست نفیاً و اثباتاً به قضاوت بپردازد. روح، موجودى است ماوراى طبیعى و دست علوم تجربى از دامن آن کوتاه است و اینکه دانش طبیعى به آن دست نیافته است، دلیل بر نبود آن نمى‏تواند باشد.
آنچه مادى‏ها را جرئت داده است تا به انکار روح بپردازند این بوده است که آنها خیال کرده‏اند معتقدان به وجود روح، چون خواص و اوصافى را در انسان دیده‏اند که در نظر آنها توجیه و تفسیر علمى نداشته، لذا به وجود روح قائل شده‏اند تا بدین وسیله آن اوصاف را توجیه کنند و منشأى براى آن بسازند. در حالى که این اشتباه فاسدى است، زیرا هیچ گاه معتقدان به تجرد روح، چنین تقسیم‏بندى در خواص و صفات بشرى نداشته‏اند که برخى را به جسم و برخى را که علل آن را نمى‏دانسته‏اند به روح نسبت دهند، بلکه تمام آن را مستقیماً به جسم و توسط آن به روح مستند کرده‏اند ...».(1)
معتقدان به وجود روح که آن را موجودى مجرّد از جسم دانسته و به استقلال موجودیت آن در قبال بدن قائل شده‏اند، براى اثبات این نظریه دلایل بسیارى ذکر کرده‏اند و فیلسوف نامدار شیعه ملاصدراى شیرازى(ره)، یازده برهان عقلى بر آن اقامه کرده است که در اینجا یکى از آنها را به قلم مى‏آوریم.
ایشان مى‏نویسد: «روشن است که تفکر زیاد و به کارگیرى مداوم و مستمر اندیشه و نیروى عقلانى و عملیات ذهنى و علمى، از یک سو موجب تحلیل بدن و فرسایش قواى جسمى است و از سوى دیگر مایه تکامل روحى و رشد آن است و سبب مى‏شود تا نفس در تعقلات خود از قوّه به فعلیّت در آید. اگر روح، چیزى جز خواص جسم نباشد، لزوماً باید آن نیز همراه با فرسایش بدن رو به تحلیل رود، در حالى که گفتیم، نفس با این کار نه تنها کاهش نمى‏یابد بلکه تقویت و شکوفایى نیز کسب مى‏کند و اگر با مرگِ بدن، جان هم بمیرد، باید هر چه سبب فرسایش و مرگِ بدن است سبب مرگ و زوال روح نیز باشد.»(2)
روح گرچه به جسم و بدن تعلق دارد بلکه جسم و بدن را تحت امر خود دارد، ولى قبل از مرگ، در حالت خواب از بدن جدا مى‏شود و تعلق آن به بدن ضعیف و کمرنگ مى‏گردد و با مرگ ارتباط آن با بدن به طور کامل قطع مى‏شود و به حیات مجرد خود ادامه مى‏دهد.
به نظر مى‏رسد یکى از واضح‏ترین دلیل‏ها براى اثبات تجرد و استقلال روح، رؤیاهاى صادق‏اند.
توضیح اینکه، خواب‏دیدن‏ها اقسام مختلفى دارند، برخى از آنها بازتاب حوادث و رویدادهاى روزانه‏اند که با تأثیراتى که بر سلسله اعصاب مى‏گذارند، هنگام خواب به نمایش در مى‏آیند. برخى نیز بر اثر فشارهاى روحى و روانى یا به هم‏خوردگى و خستگى مزاج حاصل مى‏شود که از آن به خواب‏هاى پریشان و به اصطلاح قرآنى «اضغاث احلام»(3) یاد مى‏شود. و بخشى دیگر از آن، گویاى حوادث و وقایعى است که تا آن زمان رخ نداده و پس از این رخ خواهد داد و در حقیقت چنین رؤیاهایى صادق و نوعى گزارش از رویدادهاى آینده است. بى‏تردید بسیارى از مردم تجربه این دست از خواب‏دیدن‏ها را در زندگى خود دارند و یا آن را از دیگران شنیده‏اند. براى برخى فراوان اتفاق افتاده است که کارهاى روزانه خود را تکرارى احساس مى‏کند، پس از درنگ متوجه مى‏شوند که آن کارها را شبِ پیش در عالم خواب دیده‏اند. اگر گروه اول و دوم از رؤیاها داراى توجیه مادى باشند، بى‏شک براى خواب‏هاى دسته سوم هیچ توجیه مادى متصور نیست، زیرا چگونه مى‏توان براى خواب‏دیدن واقعه‏اى که هنوز اتفاق نیفتاده و سلسله اعصاب هیچ گونه تماس و ارتباطى با آن نداشته است، جهتى طبیعى در نظر گرفت؟ این گونه خواب‏دیدن‏ها، جز با استقلال و تجرد روح از بدن و ارتباط آن با عالم مثال که صورت همه حوادث گذشته و آینده بر کنار از حاکمیت زمان در آن موجود است، چه توجیه دیگرى دارد؟

چگونگى پیدایش روح‏

بحث دیگر این است که آیا روح‏هاى آدمیان پیش از پیدایش اجسام آنها، وجود داشته و پس از پدیدارى هر جسمى، روحى بدان تعلق یافته است یا اینکه تکوین روح هر کسى، همزمان با حدوث جسم او صورت گرفته است؟
برخى حکماى قدیم یونان همچون افلاطون معتقد به قدیم‏بودن نفوس انسان‏ها بوده‏اند، ولى در قبال آنان ارسطو و پیروان او قائل به حدوث آنهایند. در بین علماى اسلام برخى همچون شیخ صدوق(ره)(4) قائل به سبقت آفرینش ارواح بر اجساد و برخى دیگر همچون شیخ مفید(ره)(5) معتقد به حدوث آن همراه با حدوث اجسام‏اند که نظریه دوم با اصول عقلى هم سازگارتر است.
ملاصدرا(ره) مى‏نویسد: حقیقت این است که نفس انسانى محصول تکامل جسم و زاییده تطور آن است ولى به مرحله‏اى مى‏رسد که براى بقا و دوام، بى‏نیاز از جسم مى‏گردد.(6)
و بدین سان روح گرچه محصول تحول، تطور و تکامل جسم است ولى همین روح، بدن را به تسخیر خویش در مى‏آورد و روح حامل بدن نمى‏شود آن را به هر سویى اراده کند با خود مى‏برد آن را به سمت بالا برده و به پایین مى‏کشاند و هر گونه بخواهد کار آن را تدبیر مى‏کند و از آن به عنوان ابزارى براى وصول به خواسته‏هاى خود بهره مى‏گیرد.(7)

حقیقت انسانى‏

از آنچه گفتیم روشن شد انسان موجودى است دو بُعدى و مرکّب از تن و جان. و اما اینکه اصالت انسانى به کدام یک از آن دو است و واژه «من» در این جمله‏ها: «من این کار را کردم»، «من دیدم»، «من شنیدم» و مانند آن حاکى از کدام بُعد وجود انسان است؟ نکته‏اى است که توجه بدان بسیار بااهمیت است. بدیهى است حقیقتى که واژه «من» حکایت از آن دارد، نباید متغیر و در حال تبدیل باشد، زیرا روشن است کسى که امروز کارى کرده باشد، ده سال دیگر هم مى‏گوید من فلان عمل را مرتکب شدم و یا از شخصى که جرمى سر زده باشد، بیست سال بعد نیز که او را به واسطه آن جرم مجازات کنند، همان شخص را کیفر داده‏اند، در حالى که از قطعیات علمى بیولوژى جانورى این است که موجود زنده بعد از گذشت ده سال، تمام سلول‏هاى تشکیل‏دهنده بدنش تغییر و تبدیل یافته و به کلى وجودى تازه مى‏یابد و این خود بیانگر این حقیقت است که «منِ» انسانى و حقیقت او همان روح اوست و همان است که فاعل حقیقى و مصدر همه امورى است که از شخص صادر مى‏شود آن را توسط جسم و قواى آن، عملى مى‏سازد.
بر آنچه گفتیم برهان‏هاى دیگرى نیز هست(8) و شواهد دینى نیز همین را تأیید مى‏کند. براى نمونه: قرآن کریم به فرعون مى‏گوید: «فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ الناسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُونَ؛ پس امروز بدن تو را از آب دریا بیرون کشیدیم تا براى کسانى که پس از تو هستند نشانه‏اى - بر قدرت ما و ناتوانى خود - باش و به یقین بسیارى از مردم از نشانه‏هاى ما غافل‏اند.»(9) این آیه صریح است که آن حقیقتى که واژه «تو»، از آن حکایت مى‏کند که شخصیت و هویت انسانى فرعون را تشکیل مى‏دهد، چیزى غیر از بدن او است.
و نیز مى‏فرماید: «قُلْ یَتَوفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِى وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ؛ بگو شما را فرشته مرگ که بر شما گمارده شده است مى‏گیرد سپس به سوى پروردگارتان باز مى‏گردید.»(10) و روشن است آنچه فرشته مرگ قبض مى‏کند روح آدمیان است. بنابراین مخاطب الهى که تمام شخصیت انسان است، روح اوست و بدن مرکب و ابزار کار او به شمار مى‏رود.

امکان دیدن روح‏

اینک جاى دو پرسش است یکى آنکه آیا دیدن ارواح توسط انسان‏هاى دیگر ممکن است یا چنین امکانى وجود ندارد؟ دیگر آنکه آیا مشاهده روح شخص، توسط خود او امکان وقوع دارد یا خیر؟
در مورد نخست مى‏توان گفت، بر اساس نظریه تجرد نفس، روح در ذات خود قابل مشاهده نیست، ولى از این جهت که پس از خروج از بدن مادى در قالب مثالى جاى مى‏گیرد، گرچه باز هم براى انسان‏هاى معمولى قابل دیدن نیست، ولى براى اولیاى خاص خداوند، همچون امامان علیهم‏السلام و یا کسانى که بر اثر ریاضت باطن، دید برزخى یافته‏اند، چنین کارى ممکن است و واقع هم شده است و مى‏شود. و همچنین بنا بر نظریه در پیش اشاره‏شده که ذات روح، جسمى شفاف باشد، با چشم طبیعى قابل رؤیت نیست گرچه از راههایى که ذکر شد، چنین کارى امکان وقوع دارد.
پاسخ پرسش دوم نیز از آنچه تاکنون گفتیم روشن شد، زیرا پیدایش روح که موجودى مجرد است، همزمان با پیدایش جسم بوده و با پدید آمدن آن کار تدبیر جسم به او واگذار گردیده است و تمام اعمال و آثار و حرکت‏هاى بدن، با اراده، فرمان و تدبیر مستقیم روح محقق مى‏شود و اعضا و اندام جسم ابزار و آلات آن به شمار مى‏روند. بنابراین تا وقتى روح در بدن طبیعى وجود دارد و با ابزار چشم آن مى‏بیند، خودى از او در برابر دیدش نیست تا آن را مشاهده کند، زیرا قوام دیدن به این است که چیز مورد دید در برابر او باشد، تا به چشم طبیعى در آید و قابل رؤیت گردد و زمانى هم که روح از بدن خارج مى‏شود از بدن، جز لاشه‏اى جامد و کور و کر باقى نمى‏ماند. و لذا چنین نگاهى حتى براى کسانى که چشم برزخى دارند نیز ناممکن است. گرچه نقل شده است که برخى صاحبان نفوس توانمند، روح خویش را در برابر خود دیده‏اند، ولى علامه طباطبایى(ره) آن را حقیقت عینى ندانسته، بلکه آن را تمثّل ذهنى و صورت ادراکى قائم به شعور شخص برشمرده است.(11) ولى شاید بتوان گفت گرچه این کار همچنان که گفتیم به جهاتى که بیان شد، براى انسان‏هاى عادى ناممکن است، علامه مجلسى(ره) گفته است که برخى حتى در زمان حیات طبیعى انسان، براى او بدن و قالب مثالى قائل شده‏اند که تنها انسان‏هاى بسیار قوى و ریاضت‏دیده قادرند در حال حیات مادى خود در آن تصرف کنند.(12) بر این پایه براى افرادى از این دست، این امکان وجود دارد که با حفظ تعلّق خود به بدن طبیعى، در بدن مثالى نیز تصرف کنند و در نتیجه خواهند توانست با دید برزخى، خود را در آن بدن مثالى مشاهده کنند.

سخن پایانى‏

مسائل مربوط به روح در دو حوزه قابل توجه است، یکى از نوع همین دست موضوعاتى که در این نوشتار مطرح شد و دیگرى مسائلى که به پالایش، تربیت و تکامل نفس مربوط است. در مورد نخست، تکلیف عمده‏اى نسبت به پى‏گیرى و جستجوى در آن متوجه شخص نیست و بیشتر جنبه شناختى محض دارد تا وظیفه‏اى و تکلیفى، در حالى که در مورد حوزه دوم، انسان به طور جدّى مکلّف است. بنابراین باید تمام تلاش و همّت را بدین سوى معطوف داشت، اینکه بدانیم حقیقت روح چیست؟ جسم شفاف است یا مجرّد؟ و اینکه آیا دیدن روح ممکن است یا غیر ممکن و مانند آن، چندان تأثیرى در سعادت و سرنوشت ما ندارد، ولى چنانچه نسبت به تربیت و تهذیب آن توجهى شایسته اعمال نشود و روح در چنبره شهوات و تمنیات باطل و گمراه‏کننده آن گرفتار آید و آلوده به گناه و پستى گردد، زیانى بزرگ از این راه متوجه انسان مى‏شود.
در روایت آمده است که: امام صادق علیه‏السلام فرمودند: پدرم مى‏گفت: هیچ چیزى فسادش براى قلب بیشتر از گناه نیست. همانا قلب به جرمى آلوده مى‏شود و همچنان در آن مى‏ماند تا به تمام آن سرایت مى‏کند و پهنه آن را فرا مى‏گیرد تا اینکه آن را زیر و رو مى‏کند.»(13)
و منظور از قلب، روح آدمى است، زیرا حیات انسان بسته به کار قلب اوست. انسان با مرگ مغزى ممکن است حتى سال‏ها به زندگى خود ادامه دهد ولى با ایست قلبى لحظه‏اى زندگى ممکن نیست.
على(ع) در سخنى کوتاه، بهترین توصیف و تمثیل را از روح بیان کرده است و مى‏فرماید: «الروح فى الجسد کالمعنى فى اللّفظ؛ روح در بدن همچون حضور معنى در لفظ است.»(14)
و از برخى نقل شده است که مثالى به این زیبایى ندیده است.(15)
نکات زیادى را مى‏توان از این تمثیل گویا استفاده کرد که به مناسبت بحث، تنها به یک نکته از آن، که جنبه اخلاقى و بهداشتى دارد اشاره مى‏کنیم. و آن اینکه: ارتباطى تنگاتنگ و بسیار نزدیک بین معنى و لفظى که بر آن دلالت دارد موجود است که هر کسى با شنیدن و یا مطالعه لفظى بى‏فاصله و همراه آن به معناى آن توجه مى‏کند. این ارتباط به حدّى است که حتى برخى دلالت لفظ بر معنا را ذاتى شمرده‏اند و از حدّ اعتبار خارج دانسته‏اند.(16) این ارتباط موجب شده است تا محتواى خوب و یا بد معنا به لفظ نیز سرایت کند. هیچ لفظى در ذات خود زشت نیست و حتى اگر به لحاظ ظاهر ناموزون و داراى اخلاق هم باشد، اگر محتواى دلپسند و زیبایى داشته باشد، دلپذیر و مأنوس مى‏گردد، همچنان که عکس آن هم صادق است. با این توضیح، روشن مى‏شود که تأثیر وضعیت روحى در بدن و اندام تا چه اندازه است. روح مریض، بدخواه، آلوده و تیره، بدن را نیز بیمار و رنجور و تاریک مى‏سازد، در حالى که صاحب روح امیدوار، پاک و نیکخواه، جسمى شاداب و سالم و چهره‏اى باز و نورانى دارد. و این نکته‏اى است که هم در روانشناسى بر آن تأکید مى‏شود و هم متون دینى بر آن گواهى مى‏دهد.
قرآن کریم مى‏فرماید: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فى قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ وَ لَوْ نَشَاءُ لأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فى لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ؛ آیا کسانى که در دل‏هایشان بیمارى است گمان کرده‏اند خداوند کینه‏هایشان را آشکار نمى‏کند؟ و اگر ما بخواهیم آنها را به تو نشان مى‏دهیم تا آنان را با قیافه‏هایشان بشناسى و به یقین آنان را از طرز گفتارشان مى‏توانى بشناسى و خداوند نسبت به اعمال‏تان آگاه است.»(17)
سخن آخر اینکه، حضرت امام باقر(ع) در سفارش خود به جابر بن‏عبداللَّه انصارى مى‏فرمایند: «اطلب راحة البدن بإجمام القلب؛ آسایش بدن را در راحتى و سلامت نفس جستجو کن.»(18)

پى‏نوشتها:
1) محمدحسین طباطبایى، المیزان، بیروت، ج‏1، ص‏367 - 366.
2) صدرالدین محمد شیرازى، الاسفار الاربعة، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج‏8، ص‏295.
3) سوره یوسف، آیه 44.
4) شیخ صدوق«ره»، الاعتقادات، مرکز نشر کتاب، ص‏75. علامه مجلسى نیز این نظریه را بعید ندانسته است؛ ن.ک، بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه، ج‏6، ص‏255.
5) شیخ مفید(ره)، تصحیح الاعتقاد، منشورات رضى، قم، ص‏73 - 63.
6) الاسفار الاربعة، ج‏8، ص‏347. علامه طباطبایى(ره) نیز علم انسان به نفس خود را امرى مى‏دانسته است که در استناد آن به نفس بدن واسطه واقع نمى‏شود؛ المیزان، ج‏1، ص‏367.
7) الاسفار الاربعة، ج‏9، ص‏47.
8) ن.ک. المیزان، بیروت، ج‏1، ص‏365.
9) سوره یونس، آیه 92.
10) سوره سجده، آیه 11.
11) المیزان، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ج‏6، ص‏205.
12) حق الیقین، ص‏379 و بحارالانوار، ج‏6، ص‏271، پاورقى.
13) محدث قمى، سفینة البحار، کتابخانه سنایى، ج‏2، ص‏441.
14) همان، ج‏1، ص‏537.
15) همان.
16) آیت‏اللَّه ابوالقاسم خویى(ره)، تقریرات اصول محقق نائینى(ره)، کتابفروشى مصطفوى، قم، ج‏1، ص‏11 - 10.
17) سوره محمد، آیه 30 - 29.
18) سفینة البحار، همان، ج‏2، ص‏441.