اختر چرخ ادب پروین است مقاله وارده


 

«مقاله وارده»
اختر چرخ ادب پروین است‏

پروین داودى‏فرد

«پروین اعتصامى» با نام «رخشنده»، اختر فروزان آسمان شعر و ادب ایران در 25 اسفند سال 1285 در شهر تاریخى و ادب‏پرور تبریز دیده به جهان گشود. وى تنها دختر خانواده بود و خانواده اعتصامى با داشتن سه فرزند پسر، دیگر صاحب دختر نشدند. پروین، با هوش و قریحه خدادادى که با نظارت و آموزش پدر خویش (یوسف اعتصام‏الملک آشتیانى) از خود بروز داد، بیش از برادران مورد توجه واقع گشت تا جایى که مرحوم اعتصامى تصمیم گرفت دختر خردسال را جهت آشنایى هرچه بیشتر با مفاهیم شعر و ادب به تهران بیاورد؛ بخصوص که همزمان با جریانات مشروطه‏طلبى در عصر قاجاریه، بازار شعر و ادبیات در عرصه مبارزات مطبوعاتى رونق خاصى یافته بود.

پدر پروین‏

براى پى بردن به علت پیشرفت دختر ادیب و فرزانه اعتصام‏الملک، در ابتدا باید با شخصیت ادبى پدر آشنا شد.
پدر پروین، در 1253 در تبریز به دنیا آمد. در کودکى به فراگیرى ادبیات عرب پرداخت و فقه، اصول، منطق، کلام و حکمت قدیم را به خوبى فرا گرفت. آن مرحوم تلاش‏هاى قابل توجهى در علوم ادبى انجام داد نظیر شرح «اطواق‏الذهب» جاراللَّه زمخشرى، مفسّر معروف قرن پنجم هجرى، تحت عنوان «قلائدالادب فى شرح اطواق الذهب». تألیف کتاب «ثورة الهند» در باره انقلاب هند که برگرفته از افکار نو «مهاتما گاندى» رهبر استقلال‏طلب هند بود. تألیف و چاپ کتاب «تربیت نسوان» در امر حقوقِ از دست رفته زنان، آن هم زمانى که تعصب و کج‏اندیشى در حق زنان ایرانى، به ویژه زنان تبریز به اوج شدت و محنت رسیده بود. تألیف و نشر این کتاب موجبات تلاش روزافزون را در راستاى ایجاد مدارس جدید دخترانه در تبریز فراهم ساخت ... .
از سویى دیگر یوسف اعتصامى به دلیل احترام به ارزش‏هاى فرهنگ ایرانى، با هزینه شخصى مبادرت به تأسیس چاپخانه حروفى در تبریز نمود و از مشکلات مربوط به چاپ سنگى کاست ... .(1)

سرایش شعر

راجع به نحوه سرودن شعر توسط پروین اعتصامى قابل ذکر است که شاعر در سن یازده سالگى به هنگام احساس استقلال و پاى‏بندى به ارزش‏هاى ملى و فرهنگى، اولین قطعه ادبى را به نام «اى مرغک» با الهام از مسمط مشهور علامه دهخدا با مضمون «اى مرغ سحر چو این شب تار ...» سرود:
اى مرغک خرد ز آشیانه‏
پرواز کن و پریدن آموز
تا کى حرکات کودکانه؟!
در باغ و چمن چمیدن آموز
رام تو نمى‏شود زمانه‏
رام از چه شدى؟! رمیدن آموز
مندیش که رام هست یا نه‏
بر مردم چشم، دیدن آموز
شو روز به فکر آب و دانه‏
هنگام شب آرمیدن آموز ...(2)

سخنرانى پروین در باره تربیت زنان‏

در سال 1314 هجرى شمسى که رضاخان زنان را وادار به کشف حجاب کرد و زمانى که برخى زنان ایرانى به انواع مد لباس، آرایش سر و صورت و در برنمودن زیور و زینت روى آورده بودند، زمانى که مادران و زنان نجیب از بیم پذیرش تحمیلى قانون کشف حجاب، در اندرون خانه‏ها از فرط غصه و اندوه جان مى‏سپردند، «پروین» در سنین هفده - هجده سالگى در جشن فارغ‏التحصیلى خود سخنان ارزشمندى را در مدرسه دخترانه آمریکایى «ایران بیت ایل» ایراد نمود و در برابر صفوف منظم دختران محصل و همشاگردى‏هاى خویش در حالى که این سطور را بر اوراق نگاشته بود، با استحکام بیان، داد سخن راند:
«در قرون وسطى، معبدها و صومعه‏ها زندان علوم و معارف بودند. انظار خلق از مشاهده طلعت دلاراى علم محظوظ نمى‏شد و در مزرعه امید انسانها گیاه ترقى نمى‏رویید. همین که صنعت طبع و نشر کتب در قرن پانزدهم به وجود آمد، تألیفات گرانبها که دیرزمانى در کُنج گمنامى پنهان بودند، به موقعِ استفاده گذاشته شده، به بیدارى افکار، خدمات نمایان کردند. تشنگان بیابان نادانى از چشمه شیرین معرفت سیراب گشتند و درماندگان جهل، از تاریکى به طرف نور و روشنایى رفتند. ارباب تحقیق به واسطه کوشش متمادى، نیک و بد و زشت و زیبا را ساختند ... در نتیجه مجاهده دِماغ‏ها [= ذهن‏ها]ى مستعد و سَیر سریع تمدن معلوم شد که انسان از قرن‏هاى تاریخى قدیم‏تر است و عصرهاى بى‏شمار در سطح زمین زندگى کرده است. این آگاهى و اکتشاف علما را وادار نمود که تاریخ طبیعى انسان را به دست آورند ... به راهنمایى این علم «آنتروپولوژى» بر طبایع و عادات نوع بشر مطلع شده، دانستند که مرد هنگام انتقال از دوره وحشیّت به آرامگاه مدنیّت در حق زن که سهیم رنج و الم و شریک اوقات شادى و اندوه او بوده، ظلم کرده است. وقتى که [مرد ]از مرحله محنت به منزل امن و راحت شتافته، زن را وجودى مهمل و آلتى بى‏اراده قرار داده است. تصدیق کردند که ستمکارى مرد از قدر و منزلت زن کاسته، او را به قصور مدارک [= درک و فهم ]و ضعف نفس و انحطاط قواى معنوى متهم داشته، تا کار به جایى رسیده که محسنات حوزه اجتماعى نابود شده و بناى فضایل اخلاقى روى به ویرانى نهاده است ... . زن پس از قرن‏ها درماندگى حق فکرى و ادبى خود را به دست آورد و به مرکز حقیقى خود نزدیک شد. دایره تعلیم و تعلّم نسوان درخور ارزش ذاتى آنان کسب اهمیت کرد. تابش انوار دانش، ملکات عقلیه آنها را پرورش داد ... در این عصر مفهوم عالى «زن» و «مادر» معلوم شد و معنى روح‏بخش این دو کلمه که مؤسس بقا و ارتقاى انسان است، پدیدار گشت ...».
«پروین» پیشرفت زنان را در گرو تکامل علم و صنعت مى‏دانست. از سویى دیگر از دیدگاه او علت عقب‏ماندگى زنان ایرانى، ظلم‏هاى وارده بر آنان بود، چه از ناحیه خرافات و عقاید تعصب‏گونه بى‏اساس که عمدتاً در جامعه ایران قدیم بیداد مى‏کرد و چه از ناحیه تهاجم عمال رضاخان به بهانه کشف حجاب و تقلید کورکورانه از مظاهر تمدن غربى، تا جایى که در آخر رساله فوق مى‏گوید:
«ایران، وطن عزیز ما که مفاخر و مآثر عظیمه آن زینت‏افزاى تاریخ جهان است، ایران که تمدن قدیمش اروپاى امروز را رهین منّت و مدیون نعمت خویش دارد، ایران باعظمت و قوتى که قرن‏ها بر اقطار و ابحار عالم حکمروا بود، از مصائب و شداید شرق سهم وافر برده، اکنون دنبال گم‏گشته خود مى‏دَوَد و به دیدار شاهد نیکبختى مى‏شتابد. امیدواریم به همت دانشمندان و متفکرین، روح فضیلت در ملت ایجاد شود و با تربیت نسوان، اصلاحات مهمه اجتماعى در ایران فراهم گردد.»(3)
از دیدگاه پروین زن ایرانى گویا از ابتدا از ماهیت «ایرانى» بى‏بهره بوده است. زن ایرانى به گونه‏اى از هنر تعلیم و تربیت بى‏بهره بود که نزد هر امنیه و پاسبان جهت احقاق حق خود رجوع مى‏کرد، دادخواهى‏هاى او بى‏جواب مى‏ماند. زن ایرانى در عصر پروین باحجاب بود، اما از مفهوم حجاب درک درست و جامعى عاید او نگشته بود:
زن در ایران پیش از این گویى که ایرانى نبود
پیشه‏اش جز تیره‏روزى و پریشانى نبود
زندگى و مرگش اندر کنج عزلت مى‏گذشت‏
زن چه بود آن روزها گر ز آنکه زندانى نبود
... دادخواهى‏هاى زن مى‏ماند عمرى بى‏جواب‏
آشکارا بود این بیداد، پنهانى نبود

عصرى که پروین در آن مى‏زیست، عصر تحقیر، بیداد، تحجر و تبعیض بود. رضاخان از یک سو اصرار بر برداشتن حجاب زنان و گذاشتن کلاه پهلوى بر سر مردان داشت. از سویى دیگر پروین در دوران جوانى به عیان شاهد هجوم گسترده زنان به مد و پوشاک و حتى طرز سلوک با مردان بود. از دیگر سو شاهد برخى از زنان بود که به رغم رعایت حجابِ ظاهر که سر تا پاى زنان ایرانى را از گزند دید نامحرمان پوشیده و مستور مى‏ساخت، بر فکر و اندیشه خویش نیز حجاب افکنده بودند. پروین در چنین وضع ناهنجار، زیور و زینت و حجاب را منهاى کسب علم و دانش، براى زن فضیلت نمى‏دانست، چه یک زن آن روز هنوز قادر به بینش صحیح نسبت به ارزش‏هاى متعالى اسلام در عصر آن نبود، زیرا نور دانش را از چشمان او پنهان مى‏داشتند و او خود را ملزم به پرده‏نشینى و رعایت شرم و حیا مى‏دانست.
در روزگارى که مفهوم واقعى و راستین حجاب هنوز در اذهان اغلب ایرانیان روشن نگشته بود، پروین روح علم و درایت را لازمه حیات زنان مى‏دانست. عکس‏هاى پروین اعتصامى باحجاب است، چون او یک زن مسلمان بود. در حالى که در عصر بى‏حجابى مى‏زیست.
در آخرین تصویر به یادگار مانده، او را با یک روسرى مشاهده مى‏کنیم، چون مى‏دانست نسل اسلامى ایرانى «حجاب» را امرى واجب و صادر شده از دستور الهى خواهند دانست.
تمام نگرانى پروین بر سر جدال و رقابت زنان بر زر و زیور و لباس و کفش و ... است در حالى غافلند از اینکه پاى‏بندى به مظاهر خیره‏کننده مثل پارچه و لباس و کفش، نوعى زیورپندارى براى جسم و ذلت و خوارى براى روح است:
... زنى که گوهر تعلیم و تربیت نخرید
فروخت گوهر عمر عزیز را ارزان‏
... همیشه فرصت ما صرف شد در این معنى‏
که نرخ جامه بهمان چه بود و کفش فلان‏
براى جسم خریدیم زیور پندار
براى روح بریدیم جامه خذلان ...(4)

براى پروین نوع زر و زیور مهم نیست، بلکه پاى‏بندى به ارزش‏هاى دینى و ملى مهم است. چه مانعى دارد که به یک پوشش ساده و آسان بگرویم؟! آیا حریرى که از کشورهاى بیگانه وارد سرزمین ما بشود، «حجاب» است یا «لباس شب»؟! در دنباله همان شعر مى‏گوید:
... چو بگرویم به کرباس خود، چه غم داریم‏
که حُلّه حلب ارزان شده است یا که گران‏
از آن حریر که بیگانه بود نساجش‏
هزار بار برازنده‏تر بود خلقان‏
چه حلّه‏اى است گران‏تر ز حِلْیَت دانش‏
چه دیبهى است نکوتر ز دیبه عرفان‏
هر آن گروهه که پیچیده شد به دوک خِرَد
به کارخانه همّت حریر گشت و کتان ...

جامه بلند و شمله ساده که تار و پود آن به دوک خِرَد پیچیده شده و در کارخانه همّت تبدیل به حریر و نخ مى‏گردد، مانع ترقیات زن در اجتماع نیست. از سویى دیگر فرهنگ «مدگرایى» و گرایش به انواع مدلهاى لباس روز و شب، مصیبت اساسى و لاعلاج همه زنان شده است ... قضیه «جنگ لباس» به گونه‏اى است که اگر یک خانم از نعمت داشتن فلان مدل جدید بى‏بهره باشد، بایستى مترصد نگاههاى زنان دیگر در فلان مجلس عروسى یا میهمانى باشد. همچنین است حکایت بعضى از خانم‏هاى متمول که از داشتن کثرت لباس مجبور به فروش و حراج پوشاک خود مى‏شوند، چون از مد افتاده است.
رمز جاودانگى شخصیت «پروین اعتصامى» قناعت و بى‏اعتنایى او نسبت به مدل لباس‏ها و زیورآلات است که او را مقبول تمام زمان‏ها نموده است.

ازدواج پروین‏

پروین اعتصامى در تیرماه 1313 با پسرعموى پدر خود که در آن زمان افسر شهربانى بود ازدواج کرد و به کرمانشاه عزیمت نمود. این ازدواج بیش از دو ماه نپایید. پروین زمانى گام در عرصه زندگى مشترک نهاده بود که همسرش به شراب و تریاک معتاد بود. مرحوم ابوالفتح اعتصامى، برادر پروین در باره اخلاق این مرد مى‏گوید: «عیب کار در این بود که اخلاق نظامى او با روح لطیف و آزاد پروین مغایرت داشت. پروین از خانه‏اى که هرگز مشروب و تریاک بدان راه نیافته بود، پس از ازدواج ناگهان به خانه‏اى وارد شد که یک دم از مشروب و دود و دم تریاک خالى نبود ... شوهر پروین که سال‏هاست به دیار عدم شتافته، هرگز خشونتى نسبت به او روا نداشت و از او هیچ گاه حرکتى که مخالف شؤون یک خانم باشد، سر نزد ... علت غایى تفریق همان مغایرت فاحش اخلاق و طرز تفکر طرفین بوده است».(5)
درخور تأمل و شگفتى است که مرحوم یوسف اعتصام‏الملک به رغم درایت و آگاهى نسبت به صفات میخوارگى و اعتیاد پسرعموى خویش، به ازدواج او و پروین رضایت داده و دختر مستعد خود را از تهران که موجد شور و احساسات ادبى پروین شده بود، به شهرى دوردست که از امکانات رشد و تعالى علمى و ادبى کافى بى‏بهره بود رهسپار سازد! این ازدواج شوم که همان ابتدا پایه‏هاى لرزان آن با مصلحت‏بینى خانواده طرفین صورت تحقق به خود یافت، نتیجه‏اى جز طلاق بایسته که منجر به توسعه روند افکار حکیمانه و عارفانه پروین گشت، به بار نیاورد! همه این عوامل ناخوشایند به گونه‏اى دست در دست یکدیگر نهاده بود که گرچه شاعره به حکم عاطفه و احساسِ بار سنگین مسئولیت خانوادگى بر گُرده خویش، سعى در ثبات شیرازه نظام خانوادگى داشت، لیکن شیشه نازک دل پاک و بى‏آلایش او را تاب همجوارى با غبار حاصل از اعتیاد و لکه بدنامى شراب نبود ...!
«طلاق» اگرچه در روایات اسلامى امرى مذموم و نکوهیده شمرده شده، اما براى پروین نقطه رهایى از رقیت و از بند زندانى است که عوام‏الناس به غلط نام آن را «خانه بخت» نهاده‏اند!
على الصباح به روى تو هر که برخیزد
صباح روز سلامت بر او مسا باشد
بد اخترى چو تو در صحبت تو بایستى‏
ولى چنان که تویى در جهان کجا باشد؟(6)

پروین در یک شعر زیبا و آموزنده تحت عنوان «عهد خونین» پیوند شوم زناشویى خود را با لحنى عبرت‏آمیز به رشته تصویر کشیده است. «باز» و «ماکیان» دو نماد این پیوند هستند. همسر پروین که از نام او اطلاعى نداریم، در قهاریت توأم با روحیه نظامى مظهر «باز» است. همه مى‏دانیم باز سمبل پرندگان شکارى است و همیشه در آرم‏ها و نشانه‏هاى نظامى، عکس عقاب و باز نمودار است. پروین خود را مشابه «ماکیان» قرار داده است. مرغى که شاید هیچ لانه‏اى بِهْ از کنج خانه - آن هم در قرون سیاهى مقهوریت - براى او نیست. شاعره با طبع خاصى که داشته، جریان خواستگارى همسرش را بسیار شیوا و ادیبانه به رشته تصویر کشیده است که به ابیاتى از آن اشاره مى‏کنیم:
به بام قلعه‏اى باز شکارى‏
نمود از ماکیانى خواستگارى‏
که من ز آلایش ایام پاکم‏
ز تنهایى بسى اندوهناکم‏
ز بالا صبحگاهى دیدمت روى‏
پسند آمد مرا آن خلقت و خوى ...!
چه زیبایى به هنگام چمیدن‏
چه دانایى به وقت چینه‏چیدن‏
... چه حاصل زیستن در خار و خاشاک‏
زدن منقار و جستن ریگ از خاک‏
من از بازان خاص پادشاهم‏
تمام روز در نخجیرگاهم‏
بیا هم‏عهد و هم‏سوگند باشیم‏
اگر آزاد و گر در بند باشیم‏
تو فرزندان به زیر پر نشانى‏
مرا چون پاسبان بر در نشانى!
به روز عجز دست هم بگیریم‏
چو گاه مرگ شد با هم بمیریم ...

«ماکیان» که نماد پروین است، مى‏داند این پیوند حاصلى جز پشیمانى و شاید کشتن و خون ریختن در بر نخواهد داشت ... .
بگفتا مغز را مگذار در پوست‏
نشد دشمن بدین افسانه‏ها دوست‏
خرابیهاست در این سست‏بنیان‏
به خون باید نوشت این عهد و پیمان‏
مرا تا ضعف عادت شد، ترا زور
نخواهد بود این پیوند مقدور ...!

پروین از همسر تقاضا مى‏کند که با این ازدواج مصلحت‏بینانه او را به سوى عدم و نابودى نکشاند. او خود را صاحب پر و بال ادب مى‏داند و از پدر و مادرى شِکْوه دارد که به یک «راهزن» ایمنى داده و سپس ناخودآگاه طناب و رسن آقایى و سیادت قاهرانه را به دست او مى‏سپارند!
... مدار از زندگانى باز ما را
مده سوى عدم پرواز ما را
چو پر داریم پیراهن نخواهیم‏
چو گندم مى‏دهند ارزن نخواهیم‏
نه هم‏خوئیم ما با هم نه همراز
نه انجام است این ره را، نه آغاز
کسى کاو رهزنى را ایمنى داد
به دست او طناب رهزنى داد
نه سوگند است سوگند هریمن‏
نه دل مى‏سوزدش بر کس نه دامن‏
درِ دل را به روى دیو مگشاى‏
چو بگشودى ندارى خویشتن جاى‏
دورویى راه شد نفس دورو را
همان بهتر نریزیم آبرو را ...(7)

شاعره شرح دو ماه و نیم زندگى ملالت‏بار زناشویى را در سه بیت زیر بیان کرده است:
اى گل تو ز جمعیّت گلزار چه دیدى؟
جز سرزنش و بدسرى خار چه دیدى؟
اى لعل دل‏افروز تو با این همه پرتو
جز مشترى سفله به بازار چه دیدى؟
رفتى به چمن لیک قفس گشت نصیبت‏
غیر از قفس اى مرغ گرفتار چه دیدى؟(8)

پروین با استاد شهریار معاصر بود. آقاى چاووش اکبرى در این‏مورد مى‏گوید:
«این دو شاعر هر دو در یک سال «1285» پا به عرصه وجود گذاشتند و از بیست سالگى همدیگر را دیده و با یکدیگر آشنا بودند و هر دو شاعر و سخنورى مشهور ... اما چرا به رغم شناخت کامل نسبت به یکدیگر با هم ازدواج نکردند؟ مرحوم شهریار در اعتراف صریح اذعان مى‏دارد که:
هنوز من به دل از داغ او عزادارم‏
هزار حیف که من رشد عقلى‏ام کم بود
در آن سنین و دلم نیز بند جاى دگر
و گرنه عقد من و او به عرش مى‏بستند ...»(9)

آن بانوى ادیب با اینکه هیچ گاه صاحب فرزند نشد، ولى با استمداد از روح لطیف خود، عواطف مادرى و احساسات زیباى یک مادر با طفل کوچکش را که سرانجام بایستى برحسب تقدیر و مشیت الهى از او جدا شود، به زیبایى حکایت مى‏کند و جذاب‏ترین دستمایه هنرى خویش را در قالب «لطف حق» از زبان «یوگابد» مادر موسى(ع) و وداع او با فرزند پدیدار مى‏نماید. به گونه‏اى که گویى پروین در ازل «مادر» بوده است:
مادر موسى چو موسى را به نیل‏
درفکند از گفته رب جلیل‏
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه‏
گفت کاى فرزند خُرد بى‏گناه‏
گر فراموشت کند لطف خداى‏
چون رهى زین کشتى بى‏ناخداى؟!
گر نیارد ایزد پاکت به یاد
آب خاکت را دهد ناگه به باد
وحى آمد کاین چه فکر باطل است!
رهرو ما اینک اندر منزل است‏
پرده شک را برانداز از میان‏
تا ببینى سود کردى یا زیان‏
ما گرفتیم آنچه را انداختى‏
دست حق را دیدى و نشناختى‏
در تو تنها عشق و مهر مادرى است‏
شیوه ما عدل و بنده‏پرورى است ...(10)

بررسى چند قطعه از مناظرات در اشعار پروین‏

چه عاملى باعث شد که شاعره از عناصر ناهمگون و ضدهایى که مکمل یکدیگرند، در اشعار خود بهره جوید؟ بایستى به علت استفاده از این قبیل عناصر که اغلب مواقع به آن بى‏اعتناییم، پى بُرد و به دقت کنجکاو بود و علت را در سیر پیدایش معلول جستجو کرد. همان گونه که مولوى زندگى را آشتى ضدها مى‏دانست و در زمانه معاصر سهراب سپهرى سعى بر آن داشت در کنار زیبایى‏هاى خیره‏کننده طبیعت، به زشتى‏ها بنگرد و جایى در عرصه عنایت و دقت نظر انسان‏ها نسبت به عیب‏هاى ظاهر طبیعت باز کند، تا جایى که از نگریستن زاغچه در مزرعه بى‏خبر نمى‏ماند، حال چه رسد که نگران خالى بودن قفس از کرکس باشد! همچنین است در اشعار پروین اعتصامى؛ «سیر و پیاز»، «نخود و لوبیا»، «سوزن و نخ» و ... هر کدام در صدد آنند که از محاسن خود داد سخن بدهند و در همان حال از بیان معایب و زشتى‏هاى یکدیگر طفره نروند. پروین قبل از آنکه از این قبیل ضدها در شعر استفاده کند، مطالعه کاملى از منظومه باستانى مناظره «بُز و درخت آسوریک» نمود که هر کدام در فواید و سود خود داد سخن مى‏راند. بُز از پشم و شیر و گوشت و ... خود مى‏گفت و درخت از برگ و بَر و ریشه و شاخه ... آن هم بدون آنکه یکى بر دیگرى در این مناظره فایق آید. در اشعار پروین از این گونه مناظرات فراوان مى‏بینیم از قبیل مناظره معروف «سیر و پیاز» تحت عنوان نکوهش بى‏جا که به بخشى از ابیات آن اشاره مى‏کنیم:
سیر یک روز طعنه زد به پیاز
که تو مسکین چقدر بدبویى‏
گفت از عیب خویش بى‏خبرى‏
زان ره از خَلق عیب مى‏جویى‏
گفتن از زشترویى دیگران‏
نشود باعث نکورویى‏
تو گمان مى‏کنى که شاخ گلى‏
به صف سرو و لاله مى‏رویى‏
یا که همبوى مُشک تاتارى‏
یا ز ازهار باغ مینویى‏
خویشتن بى‏سبب بزرگ مکن‏
تو هم از ساکنان این کویى ...(11)

یا مناظره بلبل با گل که به گل مى‏گوید: چرا با این همه حُسن و زیبایى، هم‏صحبت و ندیم خار هستى؛ که حکایتى است شنیدنى! گل، پژمردگى خود را مرهون شکفتن مى‏داند و همسایگى با خار را بر حسب تقدیر و فرمان الهى. تنها گلِ وجود حق است که هیچ گاه پژمردنى نیست. ابیاتى از «گل بى‏عیب»:
بلبلى گفت سحر با گل سرخ‏
کاین همه خار به گَردْ تو چراست؟
گل خوشبوى و نکویى چو ترا
همنشین بودنِ با خار خطاست‏
... گفت زیبایى گل را مَسِتاى‏
ز آنکه یکره خوش و یکدم زیباست ...
آن خوشى کز تو گریزد، چه خوشى است؟!
آن صفایى که نماند، چه صفاست؟! ...
ناگریز است گل از صحبت خار
چمن و باغ به فرمان خداست‏
ما شکفتیم که پژمرده شویم‏
گل سرخى که دو شب ماند گیاست ...
... ما چو رفتیم گُلِ دیگر هست‏
ذات حق بى‏خلل و بى‏همتاست ...(12)

گفتگوى «کعبه» با «دل» حکایتى است بسیار شیرین و دل‏انگیز ... کعبه از پیدایش و خلقت خود به دست حضرت ابراهیم خلیل‏اللَّه(ع) مى‏بالد و مباهات مى‏کند که بهترین نقطه زمین جایگاه اوست ... و دل هم آفرینش خود را مرهون دست حىّ داور و خداى تعالى مى‏داند و اینکه درِ او گاه و بى‏گاه به جانب حق گشوده مى‏گردد در حالى که درِ کعبه تنها در ایام عید و دیدار حاجیان گشوده مى‏شود.
گه احرام، روز عید قربان‏
سخن مى‏گفت با خود کعبه زینان‏
که من مرآت نور ذوالجلالم‏
عروس پرده بزم وصالم‏
مرا دست خلیل‏اللَّه برافراشت‏
خداوندم عزیز و نامور داشت‏
نباشد هیچ اندر خطّه خاک‏
مکانى همچو من فرخنده و پاک‏
... خوش آن استاد کاین آب و گِل آمیخت‏
خوش آن معمار کاین طرح نکو ریخت‏
خوش آن درزى که زریّن جامه‏ام دوخت‏
خوش آن بازارگان کاین حلّه بفروخت‏
... بدو خندید دل آهسته کاى دوست‏
ز نیکان خود پسندیدن نه نیکوست‏
... ترا چیزى برون از آب و گِل نیست‏
مبارک کعبه‏اى مانند دل نیست‏
ترا گر ساخت ابراهیم آزر
مرا بفراشت دست حَىّ داور
... ترا در عیدها بوسند درگاه‏
مرا بازست در هر گاه و بى‏گاه ...(13)

مرگ پدر و آغاز اندوه شاعره‏

یوسف اعتصام‏الملک آشتیانى پس از سال‏ها تلاش جهت برقرارى و ثبات تمدن والاى ادب و فرهنگ درخشان ایران زمین، سرانجام در سال 1316 بر اثر بیمارى از دنیا رفت، در حالى که سه سال از جدایى پروین گذشته بود. این حادثه به شدت در روح لطیف و بلند پروین تأثیر گذاشت. از این‏رو در تعزیت پدر قطعه‏اى جانسوز سرود. او قضا را به دزدى تشبیه کرد که به ناگهان پدر را برده و به نادانى فرزند مى‏خندد.

«آنمیزیم» یا «صنعت جاندار انگارى»

پروین مى‏داند که روزگار، بسیارى انسان‏هاى سوگوار را سر به گریبان دیده و اندوه او براى فلک تفاوتى نمى‏کند ... انس و الفت پروین با پدرى اندیشمند که معلم او در حکمت و ادب به شمار مى‏رفت، مایه تحسین و شگفتى است. همان گونه که از سرِ درد مى‏گوید:
... پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل‏
تیشه‏اى بود که شد باعث ویرانى من‏
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ گرگ تو شد اى یوسف کنعانى من‏
مه گردون ادب بودى و در خاک شدى‏
خاکْ زندان تو گشت اى مه زندانى من‏
از ندانستن من دزد قضا آگه بود
چون ترا برد بخندید به نادانى من‏
... دهر بسیار چو من سر به گریبان دیده است‏
چه تفاوت کندش سر به گریبانى من ...؟(14)

شغل پروین‏

ممکن است براى بسیارى این سؤال پیش آید که پروین اعتصامى غیر از هنر شاعرى به چه جنبه‏هاى دیگر از مشاغل اجتماعى مى‏پرداخت؟
حکیمه و بانوى شعر بلافاصله پس از اتمام دوره تحصیلات در مدرسه بیت ایل، بنا به پیشنهاد اهل ادب، به سمت کتابدارى کتابخانه مرکزى یا ملى برگزیده شد. اما روح جستجوگر بلند پروین مانع از آن بود که در قفسه کتابخانه‏ها بال بگشاید. او قبل از آنکه به جمع‏آورى اشعار - آن گونه که هَمّ و غم بسیارى از شاعران امروزى است - بیندیشد، نگران تبعیض، فخرفروشى و خودنمایى کائنات و موجودات در عرصه عالم بود. به همین دلیل به سرودن شعر بر حسب اقتضاى جامعه و نوع دیدگاه انسان‏ها نسبت به روحیات و حالات یکدیگر پرداخت. پروین قبل از آنکه یک شاعر باشد، یک شعور کامل برخاسته از اشراق الهى بود.
پروین اعتصامى حتى بعد از مرگ مورد بى‏اعتنایى واقع شد، چون دستمایه‏هاى ادبى وى را سروده یک مرد که مشخص نبود چه کسى است مى‏دانستند. هنگامى که سیزده قطعه شعر پروین در مجله «بهار» چاپ شد، بسیارى از خرده‏بینان گمان مى‏کردند که سراینده این شعرها باید «مرد» باشد، اما پروین قبل از رحلت، در آخرین شماره سال دوم مجله بهار، بر این شبهه خط بطلان کشید و نشان داد زن ایرانى فقط براى آشپزخانه و ظرف و لباس‏شستن و ... خلق نگشته، بلکه در عرصه علم و ادب نیز مى‏تواند از بزرگان صاحب نام باشد. خود در این باره گوید:
از غبار فکر باطل، پاک باید داشت دل‏
تا بداند دیو کاین آیینه جاى گَرد نیست‏
مرد پندارند پروین را چه برخى ز اهل فضل‏
این معما گفته نیکوتر که پروین مرد نیست! ...(15)
به رغم مخالفت‏هاى اهل فن! با اشعار پروین که آنها را سروده یک مرد! مى‏دانستند، دکتر عبدالحسین زرین‏کوب در رد این شبهه، از یک مؤلف جوان و نوخاسته به نام «محمدضیا هشترودى» نام مى‏برد که مجموعه‏اى از نظم و نثر فارسى را با ملاحظات انتقادى به نام «منتخب آثار» منتشر کرد و در ضمن آن به مناسبت نقل و نقد شعر پروین، از او بسیار تحسین نمود، تا بدانجا که موجبات رنجش و کدورت برخى از شاعران معروف عصر فراهم شد و ملک‏الشعراى بهار را وا داشت تا به این طرز نقد اعتراض کند ... .(16)

بیمارى و مرگ پروین‏

کمتر کسى است که از قدیم‏الایام با بیمارى مهلک «تیفوس» یا «حصبه» آشنا نبوده و شاهد مرگ و فناى ابناى آدم توسط این بیمارى صعب‏العلاج نباشد. در جامعه ایران قدیم که هنوز علم طب به ترقى و پیشرفت نرسیده بود، تب حصبه به دلیل شیوع عام، بسیارى از انسان‏ها را مى‏کُشت. از جمله پروین اعتصامى که در عنفوان جوانى به این مرض مهلک دچار گشت.
ابوالفتح اعتصامى، برادر پروین در باره علت بیمارى و سرانجام مرگ جانگداز وى، چنین گفته است:
«بیمارى پروین از همان ابتدا حصبه تشخیص داده شد و هیچ سِرّ و ابهامى در کار نبود. در چند روزه بیمارى، پروین مانند همیشه آرام و متین و موقر بود. با آنکه مدام در تب حصبه مى‏سوخت، کمترین ترس و اضطراب یا بى‏صبرى یا سوز و گداز از خود نشان نداد ... پروین مانند ما مطلقاً در اندیشه مرگ نبود. ما همه روزشمارى مى‏کردیم که تب قطع شود تا پروین به اتفاق مادرش دیدارهاى عید را انجام دهند ...».(17)
خانواده اعتصامى از تمام اطبا استمداد جستند تا شاید آتش تب حصبه اندکى فروکش کند. دکتر ارسطو نیز تا آخرین لحظه در نجات شاعره بیمار کوشید. در حالى که پروین این ابیات را بر زبان مى‏راند:
آمد طبیب بر سر بیمار خویش لیک‏
فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت ...

«پروین اعتصامى» ساعاتى قبل از مرگ از دایى خود که هر روز بر بالین او حضور مى‏یافت، درخواست دعا کرد و نیز از درگاه خداوند براى مادر دردمند خویش طلب صبر و استقامت نمود. از آن به بعد، سکرات قبل از فوت گریبانگیر پروین گشت تا نیمه‏شب جمعه 15 فروردین سال 1320 در آغوش مادر جان به جان آفرین تسلیم نمود.(18)
شایان ذکر است پروین همیشه به یاد کوچ و رحلت از این دنیاى فانى بود. از این‏رو مى‏دانست که چگونه به پیشواز مرگ بشتابد. لذا این ابیات را جهت سنگ مزار خویش سرود که جهت حُسن‏ختام و اداى احترام به روح بانوى شعر و ادب که در جوار آرامگاه فاطمه معصومه(س) در سرزمین مقدس قم به خواب ابدى فرو رفته است، به طور کامل آن را بازگو مى‏کنیم:
اینکه خاک سیهش بالین است‏
اختر چرخ ادب پروین است‏
گرچه جز تلخى از ایام ندید
هرچه خواهى، سخنش شیرین است‏
صاحب آن همه گفتار، امروز
سائل فاتحه و یاسین است‏
دوستان بِهْ که ز وى یاد کنند
دل بى‏دوست، دلى غمگین است‏
خاک در دیده بسى جانفرساست‏
سنگ بر سینه بسى سنگین است‏
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت‏بین است‏
هر که باشى و ز هر جا برسى‏
آخرین منزل هستى این است‏
آدمى هرچه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسد، مسکین است‏
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره، تسلیم و ادب، تمکین است‏
زادن و کشتن و پنهان کردن‏
دهر را رسم و ره دیرین است‏
خرّم آن کس که در این محنت‏گاه‏
خاطرى را سبب تسکین است(19)
خداوند او را رحمت کند.

پى‏نوشتها: -
1) حکیم بانوى شعر فارسى، دکتر رحیم چاووشى اکبرى (سیناى تبریزى)، ص‏22 - 23.
2) دیوان پروین اعتصامى، به کوشش محمد عالمگیر تهرانى، ص‏312، نوبت چاپ: 1378.
3) همان، ص‏30 - 35.
4) دیوان پروین اعتصامى، فرشته انس، ص‏187 - 188.
5) حکیم بانوى شعر فارسى، ص‏238.
6) گلستان سعدى، حکایت 111/5، دکتر محمدعلى فروغى، دکتر حسن انورى.
7) دیوان پروین اعتصامى، عهد خونین، ص‏178 - 179.
8) همان، ص‏424.
9) حیکم بانوى شعر، ص‏192.
10) دیوان اشعار، لطف حق، ص‏265 - 266.
11) همان، نکوهش بى‏جا، ص‏295 - 296.
12) همان، گل بى‏عیب، ص‏232 - 233.
13) همان، کعبه دل، ص‏205 - 206.
14) همان، در تعزیت پدر، ص‏424 - 425.
15) حکیم بانوى شعر فارسى، ص‏224.
16) با کاروان حلّه، دکتر عبدالحسین زریّن‏کوب، ص‏364.
17) حکیم بانوى شعر فارسى، ص‏241.
18) همان، ص‏241 - 224.
19) دیوان اشعار، ص‏426.