شوکران طلاق 1 - گزارش مبسوطى از طلاق و پیامدهاى اجتماعى آن

نویسنده


 

شوکران طلاق‏
گزارشى از آسیب‏شناسى اجتماعى زنان در مبحث طلاق و پیامدهاى آن‏
«قسمت اول»

مریم بصیرى‏
با همکارى‏نفیسه محمدى، شهلا بهرامى، زهره دهخدا

بنیان خانواده در معرض خطر موریانه طلاق است. این موریانه به سرعت در حال جویدن پایه‏هاى خانواده است و خانواده، اولین هسته تمام نهادهاى اجتماعى است. تمام سنت‏ها، آداب و رسوم و فرهنگ از طریق همین خانواده نسل به نسل به آیندگان منتقل مى‏شود. در صورت تزلزل بنیان خانواده، در آینده‏اى نه چندان دور فرهنگ و سنت به فراموشى سپرده خواهد شد.
در عصر ما، ازدواج که عامل اصلى تشکیل هسته نخستین خانواده است، گاه بسیار عجولانه صورت مى‏گیرد و عجولانه‏تر از آن، طلاق‏هایى است که با درگیرى و سلب اعتماد زوجین نسبت به یکدیگر، تار و پود خانواده را از هم مى‏گسلد و راه را براى موریانه‏ها باز مى‏کند.
پیش از این، طلاق جزو یکى از هراس‏انگیزترین الفاظى بود که کسى حتى علاقه‏اى به بر زبان آوردن آن نداشت. طلاق پدیده‏اى مذموم بود که خیلى‏ها با شنیدن آن راهشان را کج مى‏کردند، ولى به نظر مى‏رسد که امروزه طلاق یکى از آشناترین الفاظى است که در هر خانواده‏اى طنین انداخته است.

تساوى حقوق‏

در این گزارش قصد داریم ابتدا با حقوق زنان، مبحث طلاق را باز کنیم و سپس به انواع، موجبات و ... آن بپردازیم.
قانون حمورابى، قدیمى‏ترین قانون مدنى است که چهارهزار سال پیش براى اولین بار در باره طلاق سخن گفته است.
در ایران، چین، هند، یونان و روم متمدن قدیم، زن به صورت برده خرید و فروش مى‏شد و چیزى به اسم طلاق به شکل امروزى نبود.
حتى اعراب جاهلى بدون هیچ قید و شرطى به راحتى از همسر خود جدا مى‏شدند و هیچ حقى به زنان تعلق نمى‏گرفت.
پس از اسلام، زن داراى دو حق اختصاصى مالى و معنوى در ازدواج شد. حقوق مالى وى مهریه، صداق و یا همان کابین است، همراه با نفقه زندگى زن. خوش‏رفتارى مرد، ایجاد رفاه و امنیت، رعایت حقوق همسرى و ساعات استراحت شب و روز را در کنار وى بودن و ...، هم از جمله حقوق معنوى زنان شد.
اسلام زن و مرد را از لحاظ انسانى مساوى شمرد و آن دو را مانند هم در برابر خداوند مسئول دانست و راه کمال و سعادت را بر هر دو گشود. قرآن در آیات بسیارى از جمله «آل‏عمران» و «نساء» تأکید مى‏کند که مردان و زنانى که کارهاى شایسته انجام دهند و مؤمن باشند وارد بهشت مى‏شوند و هیچ عملى، چه از زن و چه مرد بى‏پاداش باقى نمى‏ماند.

حقوق زن در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران‏

در نظام حقوقى جمهورى اسلامى ایران، زنان و مردان از لحاظ حقوق اساسى، حقوق تجارت، حقوق ادارى و مقررات استخدامى و تأمین اجتماعى، حقوق مالیاتى، فرهنگى و آموزشى، حقوق سیاسى و اجتماعى و ... با هم برابرند.
بنا بر اصل بیستم قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، فرقى بین حقوق زن و مرد نیست مگر در جایى که اسلام تفاوت قائل شده باشد. که اختصاص حق طلاق به مرد یکى از تفاوت‏هاى حقوقى مى‏باشد. متأسفانه در عمل، حقوق زنان در بسیارى از جهات پایمال مى‏شود. چه بسا قوانین حقوقى، جاى خود را به قوانین اجتماعى مى‏دهند و جامعه خواه ناخواه بنا به عرف و سنت، زنان را مورد تبعیض قرار مى‏دهد. این سنت‏ها و فرهنگ غالب باعث شده است تا برخى زن را به عنوان جنس دوم بپذیرند و بر این اساس مردان در خانواده و اجتماع حرف اول و آخر را بزنند.
هر چند قانون اساسى در اصل بیست و یکم، دولت را موظف مى‏داند که حقوق زنان را در تمام جهات با رعایت موازین اسلامى تضمین کند، ولى در عمل معمولاً ظلمى آشکار در حق زنان روا مى‏شود.
در بندهاى این اصل، دولت موظف است زمینه‏هاى مساعد براى رشد شخصیت زن و احیاى حقوق مادى و معنوى او فراهم کند. از مادران خصوصاً در دوران باردارى و حضانت فرزند، حمایت کند. دادگاه صالحى براى حفظ کیان و بقاى خانواده ایجاد کند. زنان بیوه و سالخورده و بى‏سرپرست را بیمه کند و در صورت نبودن ولىّ شرعى، قیمومیت فرزند را به مادران شایسته اعطا کند.
اما از تدوین قانون، تا اجراى آن در خانواده و دادگاه راه درازى در پیش است.

او دیگر سخن نخواهد گفت‏
صبح/داخلى/مجتمع خانواده شهید بهشتى قم‏

در را که باز مى‏کنیم خورشید مى‏میرد. همه جا چون سالن سینما تاریک است. قدرى مى‏ایستیم و کم کم بازیگران فیلم طلاق در مقابل‏مان جان مى‏گیرند. راهروها و راه‏پله‏ها تنگ و تنگ‏تر مى‏شوند تا ما و دیگر نقش‏آفرینان این فیلم را به طبقه دوم بکشانند. در میان پله‏هاى تاریک و نفس‏گیر مجتمع، فقط به این فکر مى‏کنیم که عاقبت فیلمنامه طلاق به کجا خواهد انجامید و چرا این فیلم پایان خوشى ندارد!
دیگر به تاریکى عادت کرده‏ایم ولى گرما هنوز آزارمان مى‏دهد. برق طلاق خاموش است و بازیگران در انتظار مشاور کارگردان، خسته و خاموش پشت در واحد مشاوره خشک‏شان زده است.
در انتهاى راهرو، نزدیک آخرین پنجره بسته دنیا، زنى جوان رو به دیوار ایستاده و اشک مى‏ریزد. به طرفش نمى‏رویم بلکه به سویش پر مى‏کشیم تا هر چه زودتر وى را از آن حزن اندوهبار بیرون بکشیم و زندگى‏اش را به پرده اکران بگذاریم.
مى‏نشیند؛ روى یکى از همان نیمکت‏هاى رنگ‏پریده مى‏نشیند و در جواب اولین سؤالات‏مان مى‏گوید بار سومى است که به دادگاه آمده است. بار اول براى نوشتن دادخواست آمده ولى به دلیل ناآشنایى با مراحل کار و عدم تکمیل پرونده مجبور شده است دو بار دیگر بیاید و حال آمده است و پشت درِ اتاق مشاوره مجتمع در انتظار نوبتش است.
از مشکلش مى‏پرسیم و او جواب مى‏دهد: «مشکل همیشه با ماست ولى چشم‏هایمان را بسته‏ایم تا از آن فرار کنیم. وقتى سیزده سالم بود، پدرم مرا به عقد مردى در آورد که از آدمیت بویى نبرده بود، عیاش بود و معتاد و صد البته پولدار! همین پولش موجب شد که پدر و مادرم دهان‏شان بسته شود. هر چه بعد از عقد به آنها گفتم این مرد معتاد و خوشگذران است، گفتند عوضش پول دارد. ببین چه طلا و لباس‏هایى برایت مى‏خرد! کدام یک از دخترعموهایت رنگ چنین چیزهایى را دیده‏اند.
بعد از دو سال بالاخره مرا به خانه‏اش برد. سه سال در خانه آن مرد، بدبختى کشیدم تا اینکه با بخشیدن همه حق و حقوقم از او جدا شدم.»
مى‏پرسیم اگر طلاق گرفته، پس چرا مجدداً به مجتمع مراجعه کرده است و او جواب مى‏دهد:
«دوباره شوهر کردم. بعد از طلاق، مادر و مادربزرگم مدام مى‏گفتند تا وقتى توى این خانه هستى لگد به بخت بقیه دخترها مى‏زنى؛ هر طور که شده باید دوباره شوهر کنى تا خواهرها و برادرهایت بتوانند آبرومندانه ازدواج کنند. اما این حرف‏ها توى گوشم نمى‏رفت. کتکم مى‏زدند اما شوهر نمى‏کردم. شروع کرده بودم به درس خواندن تا اینکه دیپلمم را گرفتم و رفتم کلاس خیاطى و گلدوزى.
در یکى از این کلاس‏ها با خانمى دوست شدم و او کم کم پایش به خانه ما باز شد و مرا براى برادرش خواستگارى کرد. خانواده این پسر برعکس شوهر اولم، بسیار محترم و تحصیل‏کرده بودند. دوستم اصرار داشت که حتماً با برادرش ازدواج کنم و برادرش جوانى 25 ساله بود و معقول. همه چیز را به شوهر آینده‏ام گفتم، شنید و گفت این چیزها ملاک خوشبختى نیست، اصل، دوست داشتن طرفین است و بس. گفت اصلاً برایش مهم نیست که من مطلّقه‏ام و حاضر است به خاطر من جلوى همه بایستد.
خیلى خوشحال بودم. پدر و مادرم هم با شادى براى بار دوم مرا روانه خانه بخت کردند. همسرم را دوست داشتم ولى همیشه مى‏ترسیدم ...»
لابد آخرش هم این ترس دامنگیرتان شد؟
بله. دو سال زندگى شیرینى داشتیم و من همیشه خدا را شکر مى‏کردم. نمى‏دانم چه شد که ناگهان ورق برگشت. شوهرم شروع به ایرادگیرى کرد. مدام اذیتم مى‏کرد و به من مى‏گفت ناکام شدم، حسرت به‏دل شدم. خودش مى‏دانست که مجبورم با او بسازم و نمى‏توانم به خانه پدرم برگردم، لذا بیشتر و بیشتر اذیتم مى‏کرد و دائم به من توهین مى‏کرد. مى‏گفت هر وقت به خانه مى‏آید و مرا مى‏بیند، حالش بد مى‏شود. مى‏گفت انسان جایز الخطاست، مى‏گفت غلط کردم با تو ازدواج کردم.
مى‏گفتم من که از اول همه چیز را به او گفته‏ام، اما حرفش فقط یک چیز بود؛ مى‏خواست طلاق بگیرم. بارها و بارها التماسش کردم، گریه کردم تا به خاطر آبروى من و خانواده‏ام کوتاه بیاید، اما روز از نو و روزى از نو.
شب و روزم در هول و هراس مى‏گذشت. بعد از پنج سال با یک بچه، چکار مى‏توانستم بکنم. هر چه گفتم راضى هستم برود یک زن دیگر بگیرد ولى مرا طلاق ندهد، رضایت نداد. مى‏گوید باید از این خانه بروى. بچه را هم به تو نمى‏دهم تا مثل خودت سرخورده بار بیاید. اما من یک مادرم و از فکر غم دورى از پسرم دارم دیوانه مى‏شوم.

مى‏پرسیم تا به حال به نزد روانشناس و یا مشاور رفته است و او مى‏گوید:
«رفتم، بارها و بارها؛ ولى گفتند باید شوهرت هم بیاید، ولى او نمى‏آمد. آخرش هم آنها گفتند خودت برو و درست و حسابى بشین و حرف‏هایت را بزن. هر چند مدتى بود که دیگر با من حرف نمى‏زد، ولى التماسش کردم تا حرف‏هایم را گوش کند و بگوید در این پنج سال چه کوتاهى و بى‏احترامى به او کرده‏ام که این طور اذیتم مى‏کند. مى‏دانید چه گفت؟ گفت تو زن خیلى خوبى هستى، من حتى حاضرم پیش فامیل و حتى توى دادگاه بگویم که تو خیلى خوب هستى، ولى من اشتباه کردم که با یک مطلّقه ازدواج کردم. اصلاً احساساتى شدم و تحت تأثیر حرف‏هاى خواهرم با تو ازدواج کردم. اما دیگر نمى‏خواهم تا آخر عمر پاى این اشتباه بسوزم.»

از خانواده‏هایتان کمک نگرفتید؟

اصلاً کسى نمى‏داند که ما با هم مشکل داریم. دو سال است که دلم خون است ولى ماجرا را به کسى بروز نداده‏ام. شوهرم جلوى مردم طورى با من رفتار مى‏کند که همه فکر مى‏کنند ما خیلى خوشبختیم. حالا اگر کسى بفهمد، به ریش من و خانواده‏ام مى‏خندد. هر چند شوهرم به بهانه‏هاى مختلف مرا اذیت مى‏کند ولى هنوز حاضرم کنیز او باشم، به شرطى که مرا طلاق ندهد.
الان سه ماه است که شوهرم حتى کلمه‏اى با من حرف نزده است. قبل از آن هم گفت این را بدان که دارى عمرت را در خانه من هدر مى‏دهى و من تا آخر عمرم دیگر حتى یک کلمه با تو حرف نخواهم زد تا خودت خسته شوى و بروى. حالا دیگر واقعاً خسته شده‏ام. آمده‏ام دادخواست طلاق بدهم، اما مى‏دانم اگر مادرم بفهمد حتماً سکته مى‏کند. کاش مى‏مردم و دوباره انگشت‏نماى خاص و عام نمى‏شدم!
چهره نه چندان زیباى زن دوباره بستر اشک‏هایش مى‏شود و ما شعله هوس مرد را که روى سرِ زن زبانه مى‏کشد، مى‏بینیم و برمى‏خیزیم.

ایجاب و ایقاع‏

انجام عقد نکاح بر خلاف تصور عموم مردم با پیشنهاد مرد و پذیرش زن نیست. ازدواج از نظر ماهیت حقوقى و فقه اسلامى، نوعى «ایجاب» است؛ یعنى زن ابتدا جمله عقد را انشاء مى‏کند و سپس مرد اعلام قبول مى‏کند و مجموعه این ایجاب و قبول عقد است. ابتدا زن مى‏گوید خودم را به همسرى تو در آوردم و مرد با گفتن «قبول کردم» آن را محقق مى‏کند.
بر خلاف عقد نکاح که با توافق زوجین، منعقد مى‏شود، طلاق «ایقاع» است؛ یعنى فقط در اختیار مرد است و با اراده او واقع مى‏شود.
حتى در طلاق به درخواست زن و طلاق توافقى، این مرد یا وکیلش است که در نهایت باید صیغه طلاق را اجرا کند. صیغه طلاق و منحل شدن عقد، یک عمل حقوقى یک‏جانبه است که فقط از سوى مرد امکان‏پذیر مى‏باشد.
فقها بنا به آیات و روایاتى از جمله آیه 227، 231، 232 و 236 سوره بقره، آیه 49 سوره مبارک احزاب، همچنین حدیث نبوى «الطلاق بید من اخذ بالساق؛ طلاق به دست مرد است» طلاق را فقط به دست مرد مى‏دانند.
البته در تربیت اسلامى بنا بر این است که مردِ متدین و معتقد به مقررات دین اسلام هرگز نتواند به همسر خود ظلم کند و او را از روى هوسرانى و بدون اینکه گناهى مرتکب شده باشد، طلاق دهد.
امام صادق(ع) مى‏فرمایند: «هیچ حلالى در نزد خداوند بدتر از طلاق نیست و خداى متعال شخصى را که به جهت هوسرانى به طلاق‏هاى پى در پى روى مى‏آورد به سختى دشمن مى‏دارد.» پس طلاق در اسلام از نظر اخلاقى فقط محدود به مواردى مى‏شود که ادامه زندگى مشترک، اصلاً امکان‏پذیر نبوده و منجر به جنایت و فساد شود. بگذریم از اینکه امروزه با وجود رنگ باختن ارزش‏ها و با گذشت زمان و تغییر فرهنگ و بى‏توجهى به امور دینى، طلاق امرى شایع شده و بر خلاف دوران صدر اسلام که طلاق یک شکست اجتماعى براى مرد بود، گاه نشانه نوعى تمّول و قدرت مرد است! اما زنان حتى در صورت مورد ظلم واقع شدن و تقاضاى طلاق، باید موافقت همسر خویش را براى طلاق کسب کنند یا قاضى شرع، طلاق ولایى دهد. البته برخى از فقها، در صورت درخواست طلاق از طرف زن و پس دادن مهریه (طلاق خلع) بر مرد واجب مى‏دانند همسرش را طلاق دهد ولى این نظریه به ویژه در دوره معاصر کمتر مورد توجه قرار مى‏گیرد.

سرطان طلاق، زندگى را فلج مى‏کند

در آمریکا طلاق گرفتن براى زنان، به آسانىِ صورت مى‏گیرد؛ اما باید دید این آزادى و آسایش، با امنیت و آرامش نیز همراه است. سرطان طلاق با سرعت سرسام‏آورى سلول‏هاى خانواده جهان را فلج مى‏کند. در همان آمریکا که یکى از کشورهاى پرطلاق دنیاست، آمار مربوط به طلاق و مراجعات زنان به روانشناس و روانکاو و پناه بردن آنان به الکل، مواد مخدر، خودفروشى و خودکشى روز به روز افزایش مى‏یابد. زن غربى به تبع تأثیراتى که از جامعه‏اش مى‏گیرد دیگر پاى‏بند خانواده نیست و طلاق، راحت‏ترین راه براى جدایى او از همسرش است.
حتى در کانادا و آلمان و برخى از کشورهاى دیگر براى اینکه زنان با سهولت بیشترى بتوانند از همسران‏شان جدا شوند، از طریق اینترنت و یا نامه، بدون حضور در محاکم قضایى مى‏توانند خودشان را مطلّقه کنند!
این راحتى در مطلّقه شدن زنان در اروپا و آمریکا، هیچ تضمینى براى خوشبختى زن در پى ندارد. هر طلاقى، طلاق دیگرى را در پى دارد. بر طبق آمار اتحادیه اروپا در سال گذشته میلادى، طلاق در بلژیک و سوئد بیداد مى‏کند. همچنین طبق آمار این اتحادیه میزان طلاق در دو دهه گذشته در اروپا 42 درصد افزایش یافته است. در انگلیس 14 زنان زیر پنجاه سال بدون ازدواج، با مردان زندگى مى‏کنند و 13 زنان زیر چهل سال، زندگى بدون ازدواج را تجربه مى‏کنند. هر چند این زندگى و آشنایى کامل پیش از ازدواج نیز نتوانسته است به آنان در شناخت یکدیگر کمک کند، چرا که پژوهشگران دریافته‏اند زوج‏هایى که پیش از ازدواج با هم زندگى مى‏کنند، دو برابر زوج‏هایى که پس از ازدواج با هم زندگى مى‏کنند، از هم جدا مى‏شوند.
اما اینجا غرب نیست، اینجا شرق است. گوشه‏اى از شرق اسلامى که پر از سنت‏هاى ایرانى و فرهنگ اسلامى است. اسلام مى‏کوشد که جوانان را به ازدواج راغب کند و در ادامه، راههاى طلاق را محدودتر کند تا زن و مرد با کوچک‏ترین بهانه‏اى، به سراغ طلاق نروند.
هر چند نمى‏توان به یکباره راه را بر طلاق بست؛ زنان و مردان از لحاظ جسمى و روحى، تفاوت‏هایى با هم دارند که حتى در صورت انتخابِ صد در صد درست در هنگام ازدواج، ممکن است در ادامه زندگى درگیر مشکلاتى شوند و مسائل اجتماعى نیز به آن مشکلات دامن بزنند. پس همیشه باید راهى براى بازگشت وجود داشته باشد. پس طلاق در شرع و قانون یک راه علاج نهایى است براى وضعیتى غیر قابل علاج نه اینکه با بروز کوچک‏ترین درگیرى، این علاج نهایى، اولین علاج شود!

طلاق مرد فقیر
عصر/داخلى/دفتر مشاوره حقوقى‏

در خیابان کریم‏خان زند، به دفتر مشاوره‏اى که وابسته به شرکت نفت است، قدم مى‏گذاریم. اتاق مشاوره پروفسور «محمدحسین فرجاد»، مشاور حقوقى و آسیب‏شناس مسائل اجتماعى در طبقه سوم است. اتاقى در نهایت سادگى، با یک میز و چند صندلى و کاناپه، همراه با کتاب‏ها و جزواتى که در کتابخانه چیده شده است.
ایشان على‏رغم صداى خشنى که در پشت تلفن دارد، لحن صمیمانه‏اى دارد و با خونگرمى ما را مى‏پذیرد، هر چند سؤالات ما گاه طولانى‏تر از جواب‏هاى کوتاه پروفسور است و او وقت بیشترى براى پاسخگویى به خواسته‏هاى حقوقى ما ندارد.
ابتدا از وى مى‏خواهیم بحث طلاق را بشکافد و ایشان طورى حرف مى‏زند که معلوم مى‏شود هر روز با موارد بسیارى در باره طلاق درگیر است.
- اول از همه به کتابى از خودم به نام «آسیب‏شناسى ستیزه‏هاى خانواده و طلاق» اشاره کنم که مراجعه به آن براى شما کارساز است. این کتاب اصولاً تحقیقى است در باره طلاق، علل و عوارض و اثرات ناشى از طلاق و روش‏هاى پیشگیرى از آن، که با جدول و نمودار، ارائه شده است. طلاق یک پدیده و رفتارى ضد اجتماعى است. هنجار نیست بلکه یک نابه‏هنجار است. با وجود اینکه طلاق در مذهب ما کراهت دارد و یک حلال مکروه است ولى متأسفانه روند آن رو به رشد است. در تهران هر سال در حدود 20 درصد از ازدواج‏ها به طلاق منجر مى‏شود و این با توجه به بافت فرهنگى اجتماعى و مذهبى ما غیر قابل هضم است.

از نظر شما چه عواملى موجب طلاق مى‏شوند؟

عدم شناخت طرفین، عدم تفاهم، تفاوت‏هاى فکرى، رفتارى، طبقاتى، آیبیولوژیکى و یا همان اندیشه‏اى، و تفاوت در معیار ارزش‏ها. مثلاً یک خانواده یک سرى چیزها را ارزشمند مى‏داند و خانواده دیگر براى آنها ارزش قائل نیست.
عدم شناخت دقیق زن و شوهر، عدم آشنایى پسر و دخترها، دخالت‏هاى بى‏جاى والدین، نداشتن فرهنگ گفتگو در هنگام بروز مشکل، نداشتن تفکر منطقى در برخورد صحیح در مسائلى که بین زن و شوهرها به وجود مى‏آید، از جمله موارد اختلاف است.
مشکل اقتصادى هم جاى خودش را دارد. در حال حاضر بیشتر ازدواج‏هایى که صورت مى‏گیرد، با حمایت والدین هر دو طرف همراه است و اگر والدین، دست از حمایت خود بکشند، زندگى جوان‏ها مختل مى‏شود.

به نظر شما آیا زنان و مردان به راحتى با طلاق کنار مى‏آیند؟

وقتى امرى در جامعه زیاد اتفاق مى‏افتد، ننگین بودنش را از دست مى‏دهد. امروزه مردم خیلى راحت ازدواج مى‏کنند و خیلى راحت از هم جدا مى‏شوند و این براى قوام و ثبات خانواده، پدیده نامطلوبى است. طلاق یک پدیده غیر قابل پذیرش اجتماعى است که آسیب‏شناسان، روانشناسان، متخصصین تعلیم و تربیت و مشاورین باید روى آن کار کنند تا شرایطى فراهم شود که قبل از ازدواج، شناخت کامل بین زن و شوهر و خانواده‏هایشان توأماً به وجود آید. هر چند طلاق دیگر در نظر برخى از مردم زشتى گذشته را ندارد.
رسانه‏ها هم در تغییر هر پدیده اجتماعى نقش اساسى دارند و باید سریال‏هایى با موضوع طلاق و تبعات آن ساخته شود.
زن پس از طلاق دچار افسردگى و اضطراب و پرخاشگرى مى‏شود. اگر بچه‏اى هم باشد که مصیبت واقعى است. حتى بچه‏هایى که پدر و مادر دارند به بزهکارى کشیده مى‏شوند، آن وقت تصور کنید که یک کودک بى‏سرپرست و یا کودکى که نزد اقوام و ناپدرى و نامادرى بزرگ شده است، ممکن است در آینده با چه مشکلاتى روبه‏رو باشد.
وقتى از پروفسور فرجاد مى‏پرسیم آیا راهى براى آموزش جوانان پیش از ازدواج وجود دارد یا نه، این طور پاسخ مى‏گوید:

من پیشنهاد مى‏کنم که در مدارس، واحدى با عنوان رودررویى با مشکلات خانوادگى ایجاد شود. من کتابى با عنوان «رودررو با مشکلات و اختلالات روانى رفتارى در خانواده» دارم، که مى‏تواند مناسب سن دانش‏آموزان دبیرستانى باشد.
در ضمن باید مراکز مشاوره‏اى تأسیس کرد تا جوانان مجرد در آنجا احساس مسئولیت را یاد بگیرند. جوانان در خانواده همه چیز برایشان مهیاست ولى وقتى وارد زندگى مشترک مى‏شوند، باید خودشان احساس مسئولیت کنند. باردارى، ناراحتى‏هاى دوران حاملگى، دردهاى زایمان و پس از زایمان، مراقبت از بچه و ... مشکلاتى هستند که دختران هیچ تجربه‏اى در مورد آن ندارند و حتى گاهى آمادگى قبول این مسئولیت‏هاى مهم در آنها نیست.
فکر مى‏کنم در حال حاضر بیشتر ازدواج‏ها علاوه بر اینکه بدون شناخت صورت مى‏گیرد، در ادامه موجب سردى و بى‏روحى خانواده شده و مشکلات اجتماعى دیگرى ایجاد مى‏کند. پس لازم است که حتماً مشاوره قبل از ازدواج صورت بگیرد. آدم‏ها باید از لحاظ شخصیتى چک شوند. به فرض اگر یک نفر پرخاشگر است، طرف مقابلش باید پذیرش پرخاشگرى او را داشته باشد. اگر هر دو پرخاشگر باشند و یا همدیگر را تحمل نکنند، پس از ازدواج، دائم در ستیز با هم خواهند بود.
وقتى مشکلى در خانواده‏اى متولد مى‏شود، به اصطلاح عامیانه مى‏گویند زن و شوهر باید مثل آستر و لایه لحاف باشند و همدیگر را حفظ کنند. اگر مرد و زن هر کدام بخواهند راه خودشان را بروند، مشکل به طلاق ختم مى‏شود. حتى همه جدایى‏ها هم طلاق نیستند. گاهى زن و شوهر هنوز در عقد هم هستند و زیر یک سقف زندگى مى‏کنند ولى هیچ رابطه احساسى با همدیگر ندارند. این کار هم مثل طلاق است و حتى افراد، بیشتر از طلاق آسیب مى‏بینند. پس هم طلاق و هم جدایى در یک خانه و هم تنها بودن یکى از زوجین، از جمله عواملى است که زندگى زن و مرد را دچار آسیب مى‏کند. اما اگر اینها قبل از ازدواج، مشاوره‏اى داشتند، حتماً مشکل‏شان در زندگى کمتر مى‏شد.

از تجربیات خودتان در مورد سوژه‏هایى که به طلاق منجر شده است، بگویید.

تحقیقى در مورد علل روانى و اجتماعى طلاق و عوارض آن در سراسر کشور انجام داده‏ام. براى این تحقیق با پژوهشگران به دادگاههاى مختلف مى‏رفتم. در یکى از این دادگاهها زن و شوهرى آمده بودند که پس از چند جلسه بالاخره حکم طلاق را گرفتند. دو بچه هم داشتند که نمى‏دانستند پیش مادرشان بمانند و یا پدرشان.
من از این زن و شوهر سؤال کردم که چرا مى‏خواهید از هم طلاق بگیرید. مرد گفت: «چون آنقدر خجالت کشیدم که دست خالى به خانه آمدم، دیگر نمى‏توانم تحمل کنم.»
هر چند به نظر من این دلیل موجه نبود و آن مرد مى‏توانست به جاى کار تخصصى خودش به کارى پایین‏تر از سطح کارى‏اش بپردازد و حتى کارگرى کند. از زن پرسیدم که او چرا طلاق مى‏گیرد و وى گفت: «من طلاق نمى‏خواهم، شوهرم مرا طلاق مى‏دهد.»
در کتاب «آسیب‏شناسى ستیزه‏هاى خانواده»، واژه‏اى براى طلاق درست کرده‏ام با نام «طلاق مرد فقیر»؛ یعنى طلاقى که در اثر فقر اتفاق مى‏افتد. البته این به این مفهوم نیست که افراد مرفّه طلاق نمى‏گیرند.

به نظر شما این جمله درست است که زن باید با لباس عروس به خانه شوهر برود و با کفن بیرون بیاید؟

در بعضى خانواده‏ها طلاق ننگ است. در خانواده خودِ ما طلاق ننگ است. حتى در مذهب کاتولیک‏ها، طلاق کاملاً ممنوع است اما در یک شرط، حتى در آن فرقه متعصب هم طلاق مجاز است. اما نمى‏توان گفت که نباید طلاق در جامعه باشد. به فرض اگر زن و مردى دچار پارانوئید یا سوء ظن باشد و یا دچار روان‏پریشى باشد، و شریکش نتواند او را تحمل کند، مى‏تواند طلاق بگیرد. این افراد به پزشکى قانونى فرستاده مى‏شوند و در آنجا تست اختلال روانى انجام مى‏شود. اضطراب، افسردگى، پرخاشگرى، روان‏پریشى، ترس و هر ناراحتى روحى دیگرى در آنجا تشخیص داده مى‏شود.

وجود هر یک از این موارد در یکى از زوجین مشمول حکم طلاق مى‏شود؟

افسردگى، اضطراب و وسواس موجب حکم طلاق نمى‏شود. اما سوء ظن، جنون، اعتیاد و روان‏پریشى حکم طلاق را در پى دارد.

رسیدگى به دعاوى طلاق‏

طبق بند 3 اصل 21 قانون اساسى، یکى از وظایف دولت در جهت حفظ حقوق زن، ایجاد دادگاه صالح براى حفظ و کیان و بقاى خانواده است.
مطابق ماده 10 قانون آئین دادرسى دادگاههاى عمومى و انقلاب در امور مدنى، رسیدگى به دعاوى طلاق، در صلاحیت دادگاههاى عمومى و انقلاب است. البته در سال 1376، با تصویب قانونى، دادگاه خانواده بنیان نهاده شد. هدف اصلى این دادگاهها حفظ و نجات خانواده از سقوط و نابودى است. لذا در شهرهایى که دادگاه خانواده شعبه‏اى از دادگاه عمومى است، دادگاه خانواده، و در مناطقى که این دادگاه تأسیس نشده است، رسیدگى به امور پرونده‏هاى طلاق، با دادگاههاى عمومى و انقلاب مى‏باشد.
«جهانگیر منصور» در کتاب «قوانین و مقررات مربوط به خانواده» مى‏نویسد: «صلاحیت دادگاه خانواده، رسیدگى به دعاوى نکاح موقت و دائم، طلاق، فسخ نکاح و بذل مدت و انقضاء مدت، مهریه، جهیزیه، اجرت‏المثل و نحله ایام زوجیت، نفقه معوقه و جاریه، حضانت و ملاقات اطفال، نسب، نشوز و تمکین، نصب قیم و ناظر، ضم امین و عزل آنها، صدور حکم رشد، ازدواج مجدد و شرایط ضمن عقد مى‏باشد.»

درخواست یا دادخواست‏

فردى که متقاضى طلاق است باید دادخواست خود را به دادگاه صالحى که قانون، آن را تعیین کرده است، ارائه دهد.
«درخواست» تقاضایى است که طى آن خواهان، درخواست تصدیق امرى یا شناختن واقعیتى یا تفکیک سهمى را دارد.
اما «دادخواست»، اقامه دعوى علیه دیگرى در دادگاه است که به موجب آن دادگاه رسیدگى لازم را انجام داده و صدور حکم مى‏کند. در واقع دادگاه حقى را که وجود دارد تصدیق مى‏کند.
در «دادخواست»، دادگاه نسبت به اختلافى که بین خواهان و خوانده است، وارد عمل مى‏شود و در نهایت، حکم بر محکومیت خوانده و یا حق نداشتن خواهان، صادر مى‏کند.
مراجعه مرد یا زوجین در طلاق توافقى به دادگاه، باید از طریق تقدیم درخواست باشد؛ چرا که در این نوع طلاق، زوجین در شرایط و چگونگى طلاق، اختلافى ندارند و فقط از دادگاه مى‏خواهند که حق آنها را در مراجعه به دفترخانه رسمى طلاق و اجراى صیغه طلاق، تأیید نماید.
در طلاق به درخواست زوجه نیز با توجه به اینکه حق طلاق متعلق به مرد است، مخالفت زن تأثیرى در تعلق این حق به مرد ندارد؛ لذا نیازى به تقدیم دادخواست نیست.
پس اگر زوج یا زوجین متقاضى طلاق بخواهند فقط با اقامه دعوى علیه دیگرى از دادگاه تقاضاى صدور حکم مبنى بر محکومیت طرف مقابل در اجراى طلاق داشته باشند، باید دادخواست تقدیم نمایند.
اما در عمل، دادگاههاى خانواده براى صدور هر گونه حکمى در مورد تقاضاى طلاق زوج، زوجه و یا زوجین، ارائه فرم مخصوص دادخواست را الزامى مى‏داند. سپس با اجراى تشریفات لازم و به جریان افتادن دادخواست و گوش کردن به سخنان زن و مرد و ارجاع آنها به داور و قرائت نظر داوران، گواهى «عدم امکان سازش» صادر مى‏شود و دفاتر ثبت طلاق با وجود این گواهى، طبق ماده 1133 قانون مدنى، اقدام به قرائت صیغه طلاق در حضور حداقل دو مرد عادل مى‏کنند.
متقاضى دادخواست به دادگاه باید پس از تکمیل فرم مخصوص و تعیین خواسته خود و ابطال تمبر و پرداخت هزینه داورى بر مبناى خواسته، ذکر ادله و مستندات دعوى و پیوست نمودن مدارک به آن، دادخواست خود را به دادگاه ارائه دهد.

یک قطع عضو دردناک‏
عصر/داخلى/مرکز مشاوره عارف‏

مراکز مشاوره به صورت تلفنى و حضورى، آماده ارائه خدمات به متقاضیان مشورت هستند. دفتر مشاوره عارف، یکى از مراکزى است که در چند روز گذشته به آنها سرى زده‏ایم و قرار شده است با آقاى «غلامرضا افشارى» که فوق لیسانس روانشناسى تربیتى است و ده سال تجربه ارائه خدمات روان‏درمانى و مشاوره خانوادگى و تحصیلى دارد، گفتگو کنیم. وى در روز مصاحبه به گرمى، حضور ما را پذیرا مى‏شود و با صبر و حوصله تمام به همه سؤالات ما پاسخ مى‏دهد.

لطفاً در شروع، در مورد کار مرکز مشاوره در روند طلاق صحبت کنید.

معمولاً مشکلات افرادى را که به اینجا مى‏آیند از زوایاى مختلف بررسى مى‏کنیم. سپس اگر واقعاً راه چاره‏اى نباشد تمام پیامدهاى طلاق و عوارض و مشکلات آن را براى فرد مورد نظر بیان مى‏کنیم و سپس انتخاب را به عهده خودِ فرد مى‏گذاریم. ما هرگز به کسى پیشنهاد طلاق نمى‏دهیم. بعد از طلاق، زندگى هرگز مثبت نمى‏شود. طلاق، نوعى سازگارى با مشکلى حاد است، تازه به دنبال طلاق درد و رنج‏هاى جدیدى هم مى‏آید.
وقتى بیمارى خاصى در بدن فردى ایجاد شود، ممکن است دکتر در پى درمان فرد مجبور شود براى اینکه به سایر سیستم‏هاى بدن صدمه نرساند، آن عضو را قطع کند. طلاق هم مثل قطع عضو است، آن هم قطع عضوى دردناک.
ما فقط در صورتى که انگیزه‏هاى زندگى مشترک کاملاً از بین رفته و ادامه زندگى آسیب‏زا باشد و احتمال خطرات جانى و یا تأثیر منفى بر رشد کودک وجود داشته باشد، این قطع عضو را توصیه مى‏کنیم.

«به نظر شما بیشتر مشکلات زوجین ناشى از چیست؟» این سؤال را مى‏پرسیم و در جواب مى‏شنویم:

«مشکل بیشتر در تعامل است. گاهى زوجین به صورت فردى، انسان‏هاى خوب و بدون مشکلى هستند ولى در ایجاد تعامل معیوب مى‏باشند و تناسبى براى زندگى ندارند. باید علل عدم تناسب را پیدا کرد تا به مشکل اصلى پى برد. مثلاً ازدواج از روى عواطف و احساسات یا ازدواج‏هاى تحمیلى، اجازه نمى‏دهند که زوجین به تعاملات دست پیدا کنند و براى زندگى مشترک تناسبى داشته باشند، به همین دلیل پل‏ها خراب مى‏شود و پایه‏هاى زندگى از هم مى‏پاشد.»

وقتى مى‏خواهیم آقاى افشارى، منظورش را از تعامل روشن‏تر بیان کند، وى مى‏گوید:

«وقتى دو نفر با هم ازدواج مى‏کنند اگر نتوانند خوب ارتباط برقرار کنند، خوب عکس‏العمل نشان دهند، مثل این است که دو جزیره در کنار هم با پل‏هاى ظریف و شکننده قرار گرفته‏اند که با هر تکان، این پل‏ها شکننده‏تر مى‏شوند و ارتباطها ضعیف‏تر مى‏شود. اما اگر تعامل طرفینى باشد و زوجین بتوانند با هم ارتباط منطقى و عاطفى صحیحى برقرار کنند این پل‏ها محکم مى‏مانند.»

ما معتقدیم که به واسطه طلاق، هر شخص دچار نوعى سرخوردگى و تنش مى‏شود، مى‏خواهیم بدانیم از نظر شما چگونه مى‏توان این استرس‏ها را کاهش داد و از فشارهاى روحى کم کرد؟
من معتقدم که در مورد استرس‏ها و تنش‏ها، همان قانون بقاى انرژى صادق است. قانون بقاى انرژى مى‏گوید هیچ ماده و انرژى تولید نمى‏شود و از بین نمى‏رود، بلکه از نوعى به نوع دیگر تبدیل مى‏شود. این استرس‏ها و تنش‏هاى ناشى از طلاق، نوعى انرژى است که در بدن هر کس ذخیره مى‏شود و باید براى آزاد کردن آن، بهترین راه را انتخاب کرد. در اکثر موارد مشکلاتى که بعد از طلاق گریبانگیر طرفین مى‏شود به خاطر استفاده نادرست این انرژى‏هاست که باعث مى‏شود مشکلاتى از قبیل بزهکارى به وجود بیاید.
البته مطلّقه‏هایى هم پیدا مى‏شوند که راه پالایش انرژى را پیدا کرده و توانسته‏اند بعد از طلاق به علت استفاده صحیح از انرژى منفى ذخیره شده، بهترین راه را بروند و قدمى رو به رشد بردارند.

به نظر شما انگیزه‏هاى فردى چقدر در طلاق مؤثرند؟

اکثر، برمى گردد به نوعى ناتوانى در اجراى تعهد و مسئولیت زندگى. مثلاً مردى که بیکار است، فقط بیکارى او مهم نیست، بلکه انگیزه کار مهم است. اگر دو نفر بیکار را با هم مقایسه کنیم، شاید یکى ذاتاً دوست ندارد سرِ کار برود ولى دومى به علت جوّ حاکم مجبور است که با بیکارى دست و پنجه نرم کند ولى اگر کار پیدا شود، حاضر است براى گذران زندگى کار کند. بین این دو نفر، تفاوت‏هاى بسیارى است.
انگیزه، در ایجاد مشکل و بروز اختلافات، بیشترین سهم را دارد و اگر در یک زندگى انگیزه‏هاى مثبت بیشتر باشد آن زندگى کمتر دچار ضعف و انحلال خواهد شد. بیشترین مشکل ما در طلاق، نبودن انگیزه براى زندگى مثبت است.
کسانى که در زندگى مشترک از آستانه تحمل خودشان گذشته‏اند به طلاق روى مى‏آورند. هر انسانى یک آستانه تحمل دارد، وقتى زوجین به علت مشکلات تحمل‏شان از این آستانه بگذرد، مجبور به انتخاب طلاق مى‏شوند. معمولاً هم کسى که کمتر تقصیر دارد، بیشترین ضربه را مى‏خورد. چون فرد مقابل به واسطه خطاهاى خودش زندگى را به سمت جدایى پیش مى‏برد و طرف مقابل او باید همه چیز را تحمل کند.

نظرتان در مورد قوانین مربوط به طلاق و اجراى عملى آن چیست؟

قوانین مثل یک سرى بخش‏نامه‏هاى ادارى هستند که مدیر مى‏خواهند، مدیرى که نسبت به قضایا اِشراف کامل داشته باشد و بتواند مسائل را درک کند. مهم اصل قوانین نیست، بلکه طریقه اجراى آنها مهم است. یک قاضى باید هنر تشخیص داشته باشد و از قوانین به طور صحیح استفاده کند و با توجه به شهود و ملاک، درک علمى و عملى حکمى را مشخص کند؛ قاضى که فقط قوانین را حفظ باشد، قاضى خوبى نیست، وى باید مجرى خوبى براى قانون باشد. این مجرى قانون باید در مورد مشکلاتى که زوجین دارند به درک درستى برسد و تصمیم معقولى اتخاذ کند.

آیا مى‏توان راهى پیدا کرد که طرفین طلاق پس از جدایى، شرایط مثبتى براى زندگى خود فراهم کنند تا جامعه به آنان به چشم شکست‏خوردگان طلاق نگاه نکند؟

روان‏کاوى مى‏گوید که انسان ساختار سیّالى مانند یک کوه یخ دارد که قسمت کوچکى از آن بیرون از آب است که هوشیارى انسان است و قسمت عمده‏اى که زیر آب است، قسمت ناهوشیارى است. بین این دو قسمت یک خط سانسور است؛ وقتى کسى که انرژى منفى را دریافت مى‏کند، بتواند آن را به صورت یک انرژى مثبت پس بدهد، به حد تعادل مى‏رسد. اما اگر هرگز انرژى ذخیره شدن را پس ندهد و یا در واقع راهى براى پس دادن آن پیدا نکند، این انرژى در زیر خط سانسور قرار مى‏گیرد و شخص را تبدیل به فردى درون‏گرا و منزوى مى‏کند که این خود، یکى از مشکلات عمده بعد از طلاق است.
البته هر کس مى‏تواند این اثرات را به بهترین وضع ممکن تبدیل کند تا تمام اثرات طلاق، مخرب و منفى نباشد. انسان موفق کسى است که توانایى تحمل درد و رنج را داشته باشد و فردى صبور شناخته شود.
ما نباید افراد مطلّقه را فقط با یک ویژگى بشناسیم که آن هم مطلّقه‏بودن آنهاست. وقتى فرد مطلّقه، مستعد و کوشا باشد، داراى تحصیلات، شغل و عزت نفس بالایى باشد، این شخص با رفتار مثبت خود سعى مى‏کند تأثیر مثبتى هم روى اشخاص پیرامونش بگذارد تا آنها خواه ناخواه تحت تأثیر قرار بگیرند و فقط به عنوان یک زن مطلّقه به او نگاه نکنند.
وقتى انسانى ضعیف، بیکار و بى‏حوصله باشد و براى از بین بردن روحیات منفى خود تلاش نکند، دچار ضعف شده و افراد جامعه به چشم یک شکست‏خورده به وى مى‏نگرند که به خاطر طلاق، سرخورده شده است، در صورتى که این طور نیست و هر چه نگرش منفى است، مربوط به رفتار خود فرد و ضعف وى مى‏باشد.

کمى هم در مورد پدیده ناهنجار اجتماعى چندهمسرى، توضیح بدهید.

وقتى فردى با داشتن همسر اول، همسر دومى اختیار مى‏کند، معلوم است که نوع تعامل او معیوب است. اگر چه ممکن است ریشه اختلافات به زوجه برگردد، اما نمى‏توان نقش مردان را در این مشکل نادیده گرفت.
در این گونه موارد، زوج احساس مى‏کند در انتخاب اول دچار مشکل شده و نتوانسته همسر مورد نظرش را بیابد. برخى هم فکر مى‏کنند که ازدواج اول‏شان به صورت احساسى بوده و حالا که بیشتر با مسائل زندگى درگیر شده‏اند باید با فرد مناسب‏ترى ازدواج کنند.
اما باید دید که آیا همسر دوم مى‏تواند انتظارات این مردان را برآورده کند و تاوان زیان‏خواهى آنها شود؟
پدیده چندهمسرى، از جمله، علاوه بر ناتوانى در شناخت و تعامل، دلیل دیگرى هم مى‏تواند داشته باشد که آن، همان زیاده‏خواهى مردان است و ضعف فرآیند وجدان‏شان. هر انسانى که ازدواج مى‏کند تعهدى دارد که عمل کردن به این تعهد بر عهده وجدان شخص است، وقتى که شخص به وجدان خود رجوع نکند و نتواند از آن به خوبى استفاده کند دچار چنین مشکلاتى مى‏شود. از لحاظ فرهنگى، اجتماعى و شرعى، صحیح نیست فردى با همسرش چنین رفتارى داشته باشد و او را بلاتکلیف بگذارد. با آمدن یک زن دیگر، نباید حق و حقوق زن اول پایمال شده و به حال خودش رها شود.
البته گاه ازدواج‏هاى دوم در چارچوب اخلاق و وجدان صحیح است. مثلاً وقتى که زنى قادر به بارورى نیست و با رضایت او، همسرش، زنى دیگر اختیار مى‏کند.

در انتها چه توصیه‏اى براى یک ازدواج موفق دارید؟

در وهله اول، مشاوره فراموش نشود. در جامعه ما مشاوره ازدواج به صورت سیستماتیک است. وقتى طرفین به توضیحات مشاور عمل کردند مشکلات کمترى خواهند داشت. مشاوره فقط در صورت وجود مشکل انجام نمى‏شود، بلکه مشاوره براى هر امرى لازم و ضرورى است. مشاوره غیر مستقیم به صورت تلفنى و تلویزیونى نیز زیاد کارساز نیست. مشاوره باید به صورت حضورى و خصوصى انجام بگیرد. وقتى مشاوره‏اى حضورى نباشد، خیلى از مسائل به زبان نمى‏آید.
اما جداى از وظیفه مشاورین، براى یک ازدواج موفق، ما به همکارى دیگر سازمان‏ها احتیاج داریم. ایجاد واحدى آموزشى در دبیرستان که موضوعاتى چون آئین زندگى و سازگارى و تکامل را آموزش دهد، خیلى کارساز است. باید انگیزه‏هاى ازدواج، انتخاب و گزینه‏هاى مورد نظر را به جوانان آموزش داد.
و بالاخره، خود جوانان باید با آگاهى و تفکر لازم شریک زندگى خود را انتخاب کنند.

واحد مشاوره کجاست؟

بسیارى از مردم با قوانین و مقررات حاکم بر جامعه بیگانه‏اند. در این میان، زنان علاوه بر بى‏اطلاعى از قوانین کلى جامعه، از قوانین حقوقى مربوط به خود و مسائل خانوادگى نیز بى‏خبر هستند و تا مشکلى برایشان پیش نیاید، ضرورتى براى اطلاع از این موارد احساس نمى‏کنند.
باید در نظر داشت که خانواده، رکن اصلى تشکیل‏دهنده اجتماع است، پس آشنایى با حقوق خانواده براى آشنایى زن و شوهر با حقوق و تکالیف خودشان، بسیار ضرورى است و ضامن بقاى خانواده است.
زنان در اغلب موارد وقتى دچار مشکلى مى‏شوند و یا براى تقاضاى طلاق به دادگاه مى‏روند، پس از آشنایى با نحوه تنظیم برگه دادخواست و تکمیل آن، از جایى که با قانون بیگانه هستند، علاوه بر اتلاف وقت خویش، زمان دادرسى را نیز افزایش مى‏دهند. همین بى‏اطلاعى از قوانین موجب مى‏شود تا نقش وکلا و مشاوران، برجسته‏تر شود. البته برخى از زنان به علت مشکلات اقتصادى و فرهنگى، براى احقاق حق خویش نمى‏توانند وکیل بگیرند، لذا واحدهاى مشاوره دادگاههاى خانواده، تنها راه حلى است که مى‏تواند چون بازوى فعالى اصحاب دعوى را با خواسته‏هایشان آشنا سازد. این واحدها بنا به مصوبه سال 1370 شوراى عالى انقلاب فرهنگى در کنار تمامى دادگاههاى خانواده تأسیس شده است.
مراجعه به واحد مشاوره به سه صورت است. گاه افراد به عنوان خود معرّف و بدون اینکه حتى دادخواستى داده باشند به واحد مشاوره دادگاههاى خانواده مى‏روند و مشکل‏شان را مطرح مى‏کنند. در این صورت واحد موظف است همسر فرد و کسانى را که در مشکل وى دخیل هستند به واحد مشاوره فرا خواند تا گره از کار مراجعش بردارد. حتى گاه این مراکز با توجه به موارد مراجعین، آنها را به مرکز «مداخله در خانواده به منظور کاهش طلاق» وابسته به بهزیستى ارجاع مى‏دهند، تا آن مرکز گره از کار آنان باز کند.
اما اگر قاضى تشخیص دهد که اصحاب دعوى باید به واحد مصالحه و مشاوره مراجعه کنند، روال کمى تغییر مى‏کند. از آنجایى که طبق قانون، وظیفه اصلى قاضى ایجاد صلح بین زوجین است ولى به دلیل تراکم کار، فرصت رسیدگى به تمامى جزئیات پرونده‏هاى مختلف را ندارد، لذا از ابزارهاى مختلفى براى صدور حکم استفاده مى‏کند. واحد مشاوره یکى از این ابزارهایى است که قاضى با توجه به نوع پرونده، مراجعین را به این واحد ارجاع مى‏دهد. طرفین دعوى نیز بعد از نظر قاضى براى مراجعه به واحد مشاوره، مجبور به اطاعت هستند و باید به این واحد بروند.
البته گاه در شکل دوم، قاضى الزامى نمى‏بیند که اصحاب دعوى را به واحد مشاوره بفرستد، اما خود طرفین دعوى از قاضى درخواست مى‏کنند که آنها را به واحد مشاوره معرفى کند و قاضى نیز مخالفتى نمى‏کند.
در هر صورت مشاوران دادگاه به محض ارجاع پرونده‏اى به آنان، طبق ضوابط و مقررات قانونى، تحقیقات لازم را در خصوص علت اختلاف، وضعیت فردى، خانوادگى و اجتماعى زوجین، اخلاق و روحیات آنان و همچنین وضعیت معیشتى‏شان انجام داده و علاوه بر یارى رساندن به متقاضیان مشاوره، و در صورت نیاز با کمک مشاوران روانشناس و پزشکان متخصص، به طور غیر مستقیم به قاضى کمک مى‏کنند تا رأى نهایى را صادر کند.

چوب خدا صدا ندارد
ظهر/داخلى/راهروى دادگاه خانواده‏

زنى برگه دادخواست به‏دست، از اتاق مشاوره بیرون مى‏آید. پریشان است و سردرگم. وقتى از او مى‏خواهیم لحظه‏اى بنشیند و از علت مراجعه‏اش به بخش مشاوره بگوید؛ تنها جواب مى‏دهد که فکر نمى‏کرده کارش به دادگاه بکشد، بعد مى‏نشیند و کم کم درد دلش باز مى‏شود.
- سیزده سال است که ازدواج کرده‏ام و یک پسر دارم. بعد از ازدواج متوجه شدم که مادرشوهرم با ازدواج من و پسرش مخالف بوده است. او که دل خوشى از من نداشت آنقدر زیر پاى پسرش نشست تا شوهرم با دختر خاله‏اش ازدواج کرد.
وقتى به آنها اعتراض کردم، شوهرم گفت مى‏توانى بروى دادخواست طلاق بدهى. اما من نه جایى را مى‏شناختم و نه کسى را داشتم که کارى برایم انجام دهد، پس مجبور شدم با او بسازم. تا اینکه شوهرم سه سال پیش مرا و پسرم را در خانه‏اى اجاره‏اى رها کرد و خودش براى دختر خاله‏اش خانه‏اى دیگر گرفت. من هم بالاخره تصمیم گرفتم که تقاضاى طلاق کنم.
چهار بار به دادگاه آمده‏ام. اولش اصلاً نمى‏دانستم باید چکار کنم و به کجا بروم، آنقدر رفتم و آمدم تا توانستم پرونده تشکیل دهم و حالا مى‏خواهم به علت ترک نفقه شکایت کنم.
از وى مى‏پرسیم که چقدر از قانون و حق و حقوقش اطلاع دارد و او مى‏گوید:
«خیلى کم. هیچ وقت فکر نمى‏کردم کارم به دادگاه و این حرف‏ها بکشد. پولى هم نداشتم تا وکیل بگیرم و یا خرج مشاوره حقوقى کنم. در ضمن فکر مى‏کردم اگر بیایم
دادگاه، خودشان کمکم مى‏کنند و برایم پرونده درست مى‏کنند، ولى دیدم از این خبرها نیست و باید خودم دوندگى کنم و تازه معلوم نیست به نتیجه هم برسم یا نه. امروز به توصیه یکى از دوستانم که گفت به واحد مشاوره بروم، آمدم اینجا و با اینکه دو ساعت پشت در بودم و نوبت نداشتند، ولى بالاخره رفتم تو و راهنمایى‏هاى بسیار خوبى به من دادند.»
زن بلند مى‏شود و برگه به‏دست مى‏رود. سربازى که در سالن قدم مى‏زند با دیدن کاغذ و قلم به سراغ‏مان مى‏آید و مى‏پرسد که مشغول چه کارى هستیم. ما نیز با ذکر اینکه نامه و مجوز تهیه گزارش داریم، از روى صندلى‏ها بلند مى‏شویم و به طرف دو دختر جوانى مى‏رویم که کنار مادرشان نشسته‏اند. سرِ صحبت را با یکى از دخترها باز مى‏کنیم و مى‏پرسیم براى چه به دادگاه آمده‏اند؟ دخترِ دیگر، مادرش را دلدارى مى‏دهد و دخترى که مخاطب ما واقع شده است، مى‏گوید: «خوشبختانه من و خواهرم هنوز ازدواج نکرده‏ایم که مشکلى داشته باشیم. علت مراجعه ما مشکل مادرمان است.»
نگاهى به چهره زن مى‏اندازیم. حدوداً چهل و پنج سالى دارد. با دیدن ما، بغض مى‏کند و دخترش که سعى دارد او را آرام‏تر کند در جواب سؤال دیگر ما مى‏گوید:
«البته مادرمان که مشکل ندارد، پدرمان مشکل‏ساز شده است. کاش لااقل معتاد بود، شاید آن وقت مى‏شد ترکش داد ولى متأسفانه درد پدر ما ترک‏دادنى نیست.»
بعد بدون اینکه بگذارد سؤالى دیگر از او بپرسیم، ادامه مى‏دهد:
چند سال پیش پدرم مغازه میوه‏فروشى‏اش را فروخت و گفت دیگر نمى‏تواند در ایران بماند. چند تا از دوستانش رفته بودند کویت و پدرم ادعا مى‏کرد اگر او هم برود، وضعیت زندگى ما تغییر مى‏کند. مادر ساده من هم براى کمک به پدرم طلاهایش را فروخت و به او داد تا بتواند سرمایه کافى داشته باشد. پدرم اوایل، شش ماه یک بار مى‏آمد و مى‏رفت ولى کم کم رفتارش تغییر کرد و دیگر نه تلفن زد و نه آمد. مادرم مى‏گفت حتماً اتفاقى افتاده؛ تا اینکه پدرم تلفن کرد و گفت مى‏خواهد به ایران بیاید. وقتى آمد دخترى حدوداً بیست و پنج ساله همراهش بود. به ما گفت که او دختر دوستش است و آمده تا کارهاى انحصار وراثت پدرش را در ایران انجام دهد. پدرم هر شب با او بیرون مى‏رفت و آخر شب به خانه برمى‏گشت. هر چقدر به او مى‏گفتیم که کجا بوده، مى‏گفت کارهاى این بنده خدا را انجام مى‏دادم. آخرش طورى شد که برادر بزرگم گفت آخر نصفه‏هاى شب کدام اداره باز است که کار این بنده خدا را انجام بدهى! پدرم هم به همین بهانه کتک مفصلى به برادرم زد و او را از خانه بیرون کرد. سپس خیلى راحت گفت آن دختر را یک سالى است که عقد کرده و هر دو با هم رفتند طبقه بالاى خانه‏مان!

پس مشکل شما، ازدواج مجدد پدرتان است؟

کاش تمام ماجرا همین بود. او فقط ماهى چهل هزار تومان براى خرج زندگى ما چهار خواهر و برادر و مادرمان مى‏دهد. بعد با کمال افتخار دست زنش را مى‏گیرد و توى خیابان، جلوى همسایه‏ها و فامیل قدم مى‏زند. انگشت‏نماى همه شده‏ایم. هر جا که مى‏رویم، همه مى‏گویند اینها بچه‏هاى فلانى هستند که رفته زن جوان گرفته. کاش فقط همین‏ها بود. تازگى همسرش هم حامله شده و انگار مى‏خواهد نایب‏السلطنه به دنیا بیاورد! پدرم جلوى همه مى‏گوید که کاش بچه‏اش پسر باشد و خودش را زیادى نگران حال زنش نشان مى‏دهد؛ دقیقاً مثل تازه‏دامادى که براى اولین بار مى‏خواهد بچه‏دار شود! پدرم مدام مى‏آید پیش ما و مى‏خواهد که غذاهاى مورد علاقه زنش را برایش درست کنیم. با آمدن او، همه زندگى ما به هم ریخته است.
خواهر کوچک‏تر که تا حالا ساکت نشسته بود، در حالى که اشک‏هایش را پاک مى‏کند، مى‏گوید: «قبل از آمدن این زن، پدرم روى لباس پوشیدن و حجاب ما خیلى حساس بود، ولى حالا با موى سفید و چین و چروک صورتش، دست یک زن جوان آرایش‏کرده را مى‏گیرد و طورى به مهمانى مى‏رود که انگار جوان بیست ساله است. مادرم همیشه مى‏گفت بالاخره این مرد پشیمان مى‏شود و آن زن را طلاق مى‏دهد و سرِ عقل مى‏آید ولى انگار نه انگار! ملکه خوشبختى پدرم تازه پیدایش شده است. برادرم به خاطر همین رفتار پدرم، از خانه رفته و در جنوب براى خودش کار پیدا کرده تا دیگر پدرم و زنش را نبیند. به ما هم گفته طلاق مادرمان را بگیریم و برویم پیش او.»
مى‏پرسیم حالا قصد دارند چکار کنند و دخترى که بیشتر از خواهرش با ما حرف زده است، جواب مى‏دهد:
«پدرم مى‏گوید دو تا مغازه در کویت خریده است و آنها را اجاره داده و دیگر توانایى کار کردن را ندارد. واقعاً مسخره است که با این سنّ زیاد مى‏تواند دوباره زن بگیرد ولى نمى‏خواهد به کویت برگردد و کار کند. ما راهى بهتر از پیشنهاد برادرمان ندیدیم. طلاق مادرمان را با همه حق و حقوقش مى‏گیریم و پیش برادرم مى‏رویم. این مردها باید بدانند که چوب خدا صدا ندارد، همین!»
ادامه دارد.