در بزرگداشت 27 آذر
جوشش عشق‏
فرازهایى از دوران کودکى، نوجوانى و زندگى خانوادگى شهید آیت‏اللَّه دکتر محمد مفتح‏

غلامرضا گلى‏زواره‏

آتش عشق است کاندر نى فتاد
جوشش عشق است کاندر مى فتاد

فرزانه‏اى گرانمایه‏

در دوران تاریخ معاصر، شخصیت‏هاى برجسته‏اى درخشیدند که در هدایت و روشنى افراد جامعه و پیروزى انقلاب اسلامى، نقش بسزایى داشته‏اند. در همان زمانى که حاکمیت استبداد به عنوان یک قدرت، استیلاى فرهنگى، اجتماعى و سیاسى خود را نشان مى‏داد، این عالمان وارسته به پا خاستند و با تحمل سختى‏ها و مرارت‏هاى فراوان، فراز و نشیب‏هاى زیادى را درنوردیدند. یکى از این بزرگان، شهید آیت‏اللَّه دکتر مفتح مى‏باشد که پس از شهید مطهرى از استوانه‏هاى اجرایى انقلاب فرهنگى بود، انسانى که در نهایت ایمان و علم و آگاهى، همواره در کنار بزرگانى چون شهید دکتر بهشتى، شهید دکتر باهنر و دیگر دانشوران زیست و مبارزه کرد و خود در سنگر علم و اندیشه به نشر معارف و حقایق اسلامى مبادرت نمود و براى عملى ساختن طرح‏هاى فرهنگى - تبلیغى خویش در عرصه‏هاى گوناگونى حضور یافت و از تهدیدهاى عوامل ساواک و نقشه‏هاى شوم جرثومه‏هاى نفاق هراسى به خود را نداد. تأسیس کانون دانش‏آموزان قم به کمک آیت‏اللَّه بهشتى، حضور مؤثر در دبیرستان دین و دانش قم، تشکیل مجمع اسلام‏شناسى، فعالیت در مکتب‏الرضا(ع)، تأسیس انجمن کاوش‏هاى دینى و علمى در دماوند، تلاش‏هاى علمى و آموزشى در مسجد جاوید، تشکیل کلاس‏هاى فوق‏العاده در دانشکده الهیات دانشگاه تهران به همراه شهید مطهرى و بنیان نهادن مسجد قبا و تبدیل نمودن این مرکز عبادى به کانون مبارزاتى و سیاسى از جمله اقدامات مؤثر شهید آیت‏اللَّه مفتح مى‏باشد.
در پایان ماه رمضان سال 1398ه.ق مقارن سال 1356، آن شهید نماز عید فطر را با حضور هزاران نفر در زیر برق سلاح‏ها و حضور نظامیان تا دندان مسلح رژیم طاغوت برگزار کرد و در سال بعد نماز عید فطر در تپه‏هاى قیطریه به امامت آن شهید بزرگوار برگزار شد که پس از آن اولین تظاهرات میلیونى در تهران به راه افتاد. بعد از انجام این راهپیمایى، در تهران حکومت نظامى اعلام گردید و کشتار هفده شهریور اتفاق افتاد. با تشکیل شوراى انقلاب از سوى امام خمینى، آن اندیشمند مبارز حوزه و دانشگاه به عضویت این شورا در آمد و به هنگام بازگشت شکوهمند امام به سوى میهن در کمیته تدارک استقبال از آن رهبر فرزانه حضورى فعال داشت. آخرین مسئولیت وى سرپرستى دانشکده الهیات و عضویت در شوراى گسترش آموزش عالى کشور بود که به خوبى در این سنگر انجام وظیفه نمود.
شهید مفتح که در حوزه به درجه اجتهاد نائل آمد، تحصیلات دانشگاهى را در رشته الهیات و معارف اسلامى تا سطح دکترا ادامه داد و در زمینه‏هاى حکمت، کلام و اخلاق تألیفات باارزشى بر جاى نهاد.(1)

پدر و مادر

روحانى فرزانه و عالم متعهد حجت‏الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمود مفتح، از واعظان مشهور شهر همدان بود که در کمال اخلاص، زهد، صداقت و قناعت زندگى مى‏کرد و در بین مردمان این سامان احترامى بسزا داشت. وى علاوه بر سخنورى و تبلیغ بر فراز منبر، به تدریس دروس ادبیات فارسى و عربى در حوزه علمیه همدان مشغول بود. او به خاندان رسالت و عترت ارادت مى‏ورزید و چون در ادبیات و زمینه‏هاى ذوقى تبحر و توانایى داشت؛ اشعار زیادى در مدح، مَنقبت و رثاى اهل‏بیت سرود.(2) وى دو ماه پس از شهادت فرزندش دکتر مفتح، دار فانى را وداع گفت. مادر شهید مفتح، حاجیه خانم فاطمه ثمالى، همسر را در مسیر تلاش‏هاى فرهنگى و تبلیغى یارى مهربان و رئوف بود و مى‏کوشید شرایطى را در خانه پدید آورد که منجر به شکوفایى معنویت در آن گردد. این بانوى نیکوسرشت در سال 1354ه.ش دار فانى را وداع گفت.(3)

ولادت‏

محله چهل‏پله همدان، کوچه‏هاى باطراوتى دارد چرا که شکوفه‏هاى سیب و بادام و خوشه‏هاى انگور، فضاى آن را بانشاط و معطر مى‏نماید. حال و هواى معمارى کوچه‏ها و معابر و خانه‏ها و سنگ‏فرش محله خاطراتى معطر همراه با هویت بومى و صفاى نیاکان را در اذهان تداعى مى‏کند. اواخر خرداد سال 1307ه.ش و آخرین روزهاى بهار است. درِ خانه مرحوم محمود مفتح به رغم کهنگى و فرسودگى ساختمان، زندگى و پویایى حضورى سبز و خرّم دارد، خاک نمناک آن معنویت و صداقت را در فضا پراکنده مى‏سازد، در جاى جاى این خانه شادمانى و شور و شوق موج مى‏زند. اهل خانه در انتظار ولادت کودکى لحظه‏شمارى مى‏کردند که بعدها حیاتى جاویدان و کارنامه‏اى درخشان را از آنِ خویش کرد. شیخ محمود هیجان‏زده و در حالى که چشمانش برق مى‏زد منتظر بود که غنچه پربارى را نظاره‏گر باشد. زیر لب با خداى خویش در حال راز و نیاز بود و از پروردگار خویش مصرانه و عاجزانه مى‏خواست به پاس خدمت در کسوت روحانیت و در مقام یک واعظ عاشق در مجالس و محافل مذهبى، طفلى ستوده‏خصال و عاشق مکارم و فضایل به او عطا نماید. نجواى شیخ محمود همچنان استمرار داشت. لحظات به تدریج سپرى مى‏شدند. 28 خرداد فرا رسید. در چنین روزى و در چتر شکوفه‏خیز بادام‏ها و برگ‏هاى تاک‏ها نویدى پرامید به پدر داده شد و فضاى خانه آکنده از حضور کودکى گشت که او را محمد نامیدند.

فصل رویش‏

دوران کودکى این نوزاد، تحت تربیت سالم خانواده‏اى پاک‏نهاد، پدرى دانش‏دوست و مشتاق خاندان رسالت سپرى گشت. دانش‏طلبى در پرتو معنویت از همان اوان زندگى با جانش عجین شد و محمد علم و عمل صالح را از پدرى پارسا و مادرى فضیلت‏پرور و در کلاس خانوادگى آموخت، بى‏آنکه پایش بلغزد، گام در طریق صلاح و فلاح نهاد و به دنبال کمال و خوبى‏ها رفت تا آنکه به حریم مردان خدا راه یابد. او از همان ایام کودکى به اطرافیان نشان داد که هوش سرشارى دارد. گرچه با طبع کودکى به دنبال حشرات مى‏دوید، از درختان بالا مى‏رفت، از روى بوته‏ها و گل‏ها مى‏پرید و به جست و خیز و بازى مشغول بود، همواره همراه با این رفتارهاى خردسالى به نشانه‏هاى الهى فکر مى‏کرد، از نغمه پرندگان و صداى برگ‏ها که نسیم فرحزایى آنها را به حرکت در مى‏آورد احساس معنوى به او دست مى‏داد، گویى تسبیح موجودات را به گوش جان مى‏شنید. خداوند اشتیاقى را در اعماق وجود محمد کوچولو نهاده بود که جاذبه جاویدانش او را از دنیاى گیاهان، وحوش و اشکال و صورت‏ها به دیار قدس و ملکوت مى‏کشانید. بازى‏هاى کودکانه‏اش انبساط خاطر و نشاطى بود از براى شنیدن و دانستن و فهمیدنِ هر آنچه آینده او را شکل مى‏داد. مادر مهربانش در پرورش محمد و آموختن آداب نیک انسانى نقشى بس ارزنده و آموزنده داشت. زمزمه‏هاى محبت او و کلام تأثیرگذار پدر و هر آنچه که در محیط پیرامون خویش در عالم پر احساس کودکى مى‏دید همه جلوه‏اى معرفتى و روحانى داشت. حیاط نسبتاً وسیعى اما سنتى، باصفا و صمیمى، باغچه پر از گل و سبزى، چاه آب و حوض میان خانه و کوچه‏باغ‏هاى محله خاطرات آرام‏بخشى را در ذهن محمد نشانیده بود که هر وقت از ذهن خویش عبور مى‏داد، موجى از نشاط و سرور در سیمایش هویدا مى‏گردید.

دوران دانش‏اندوزى‏

هفت بهار که از دوران زندگى محمد گذشت، پایش به سوى مدرسه گشوده شد و به فراگیرى دروس مقطع ابتدایى روى آورد. از همان دوران، گه‏گاهى همراه پدرش به مجالس وعظ و سخنرانى مى‏رفت و برخى مواقع پس از پایان سخنانِ پدر و قبل از آنکه او از منبر پایین بیاید، با صداى زیبا و جذاب خویش با سروده‏هایى ذکر مصیبت اهل‏بیت(ع) را بر زبان جارى مى‏ساخت، شیوه‏اى که در مجالس سوگوارى به «پامنبرى» معروف مى‏باشد و بین شیعیان سابقه‏اى دیرینه دارد. محمد از پدر مقدمات ادبیات فارسى و عربى را به خوبى آموخت و نیز ذوق ادبى و جنبه‏هاى ادبى را نزد پدر شکوفا ساخت و پس از اتمام دوران دبستان به تشویق پدر و بنا به اشتیاق درونى و استعداد درخشانى که در وجودش نهفته بود به حوزه علمیه همدان پاى نهاد. در این مکان مقدس، مرحوم آیت‏اللَّه آخوند ملاعلى همدانى جرعه‏هایى از چشمه اندیشه را در کام محمد نوجوان ریخت و در تکوین اندیشه‏هاى آن شهید نقش بارز و ارزشمندى را عهده‏دار گردید.(4)
در واقع سال 1315ه.ش براى محمد به‏یادماندنى اما توأم با تعهد و پذیرش مسئولیتى خطیر بود. او در این ایام، خود را در اقیانوس حوزه علمیه غوطه‏ور مى‏دید. آشنایى با فرزانه نامدارى چون ملاعلى همدانى عطش علمى و فکرى او را مضاعف ساخته بود. او هفت سال در حوزه علمیه همدان به تحصیل و فراگیرى معارف دینى اهتمام ورزید و در پرتو انوار اساتید این مرکز علمى، آرام آرام به ساحل حکمت و معرفت نزدیک مى‏شد. آموخته‏هایش در سنین نوجوانى او را دچار تحولى درونى و ژرف ساخت و فرا گرفت که چگونه مسیر زندگى خویش را در امتداد حق و حقیقت ادامه دهد، رسالت خویش را درک کند و از انجماد، سکون و بیهودگى بپرهیزد. آموخت که قلم را بر دست گیرد و با نوشتن به جامعه روشنى بخشد و بر زبان آورد آنچه را افراد اجتماع بدان نیاز دارند. تحصیل در مدرسه همدان سرمنشأ بسیارى از تلاش‏هاى فرهنگى و علمى محمد گردید. مجاهدت‏ها و حرکت‏هاى تبلیغى که براى نجات نسل جوان و بیان آرمان‏هاى امام خمینى انجام شد.(5)

اقامت در شهر مقدس قم‏

شهید آیت‏اللَّه دکتر مفتح پس از آنکه مقدمات علوم عربى، فقه و بخشى از منطق را نزد پدر و اساتید حوزه همدان آموخت تصمیم گرفت به شهر مقدس قم مهاجرت نماید. سرانجام عصر یکى از روزهاى پاییز سال 1322ه.ش در حالى که خورشید رفته رفته سفره زرین خویش را جمع مى‏کرد و مى‏رفت که در پسِ کوهها پنهان شود، نوجوانى باوقار با روحى سرشار از اشتیاق به معارف معنوى و حقایق ملکوتى و با دلى مشحون از امید و انبساط توأم با ابتهاج وارد شهر قم گردید. گرچه هجرت او در پاییز برگ‏ریزان صورت گرفت اما به دیارى باکرامت آمد تا در بوستان فضیلت و بهشت مکارم همچون گل‏هاى بهارى به شکوفایى کامل برسد و عطر روح‏نواز و دلپذیر خویش را در مشام تشنگان دیانت پراکنده سازد و خود نیز از خرمن دانش بزرگان آن سامان بهره‏مند شود. پس از گشت و گذارى آمیخته با شوق در معابر و کوچه‏هاى قم به حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) رفت و زیارت بارگاه این بانوى آسمانى، غبار خستگى راه و غم جدایى از خانواده و خویشاوندان را از تن و روح خویش بیرون آورد و در جوار آن آستان مبارک سراغ مدرسه دارالشفاء را گرفت تا در آن مکان وجود خویش را در چشمه دانش اهل‏بیت(ع) شستشو دهد.
اگر چه مدرسه علمیه همدان جوابگوى هوش و نبوغ فوق‏العاده‏اش نبود اما درس باحلاوت و پرخاطره پدر و استاد ارجمندى چون آخوند ملاعلى همدانى سرآغاز هجرتى گردید که محمد را از براى فرا گرفتن علوم حوزوى در سطح بالاتر، مهیاى سفر مى‏کرد. زندگى جدید او در نهایت سادگى و قناعت در حجره‏اى کوچک و نمور در مدرسه دارالشفاى قم همچون دیگر جویندگان دانش دینى آغاز گردید. او به رغم این دشوارى‏ها و تنگناها با جدیت و تلاشى تحسین‏برانگیز به کسب معارف روى آورد. ذوق سرشار و استعداد عالى به همراه اهتمامى بااهمیت و وجود اساتیدى برجسته موجب گردید تا مفتح رسائل، مکاسب و کفایه را در طول سال‏هاى 1324 - 1322ه.ش به سرعت فرا گیرد و خود در زمره اساتید حوزه قلمداد گردد.(6)
از دیدگاه محمد، زیستن در قم و تحصیل علم و کمال بسیار لذت‏بخش و شیرین بود. او فلسفه، عرفان، دروس خارج فقه، اصول و اخلاق اسلامى را در عالى‏ترین سطح از محضر امام خمینى فرا گرفت و رابطه وى با آن رهبر فرزانه از روابط استادى و شاگردى فراتر رفت و به پیوندى صمیمانه و عاطفى تبدیل گردید.(7) استادان دیگر او در حوزه قم آیت‏اللَّه حاج میرزا ابوالحسن رفیعى قزوینى، آیت‏اللَّه حجت کوه‏کمرى، و علامه طباطبایى بودند.(8) در آن زمان مفتّح تنها فردى بود که در حوزه علمیه قم در علوم قدیم و جدید بالاترین رتبه را به خود اختصاص داد و به همین دلیل توانست در سال 1344ه.ش در حوزه علمیه به درجه اجتهاد برسد و در همان سال نیز موفق به اخذ دکترا از دانشگاه تهران شود.(9)

تشکیل خانواده‏

با وجود آنکه محمد در علوم و معارف اسلامى به عالى‏ترین درجه رسید، احساس نمود وقت آن فرا رسیده است تا با تشکیل زندگى مشترک، سنت پسندیده نبوى را لبیک گوید. با خود نجوا مى‏کرد آموختن با سختى و مشقت همراه است و خستگى هر لحظه روح و تن را آزار مى‏دهد. زندگى آمیخته با تلاش است و نشاط و مسرّت آن عارى از اندوه نمى‏باشد و نگریستن از راه دل و جارى نمودن جویبار عطوفت مى‏تواند رنگین‏کمانى را در آسمان عمر و حیات دنیوى آشکار سازد که تا حدودى فرسودگى‏ها را کم نماید و این همان چیزى است که قرآن بر آن تأکید مى‏کند: «وَ مِنْ آیاتِهِ اَن خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسْکُنُوا اِلیها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَودَّةً وَ رَحْمةً؛(10)
و از نشانه‏هاى قدرت اوست که برایتان از جنس خودتان همسرانى آفرید تا به ایشان آرامش یابید و میان شما دوستى و مهربانى نهاد.»
آیت‏اللَّه مفتح براى ازدواج در پى کسى بود که سنگ صبور و رازدار لحظه‏هاى تنهایى او باشد. همسر شایسته‏اى که محمد از اندیشه‏ها و آرمان‏هاى خود برایش سخن گوید و او را در لحظات حساس زندگى و مسئولیت‏هاى خطیرى که بر دوش دارد یارى دهد. با این انگیزه، محمد در سال 1328ه.ش و در سن 31 سالگى عازم همدان گردید تا در شبى خاطره‏انگیز و به‏یادماندنى به منزل آیت‏اللَّه حیدرعلى جابرى انصارى برود و تنها دخترش را از ایشان خواستگارى نماید. این عالم وارسته مدرّس برجسته‏اى در حوزه مقدس نجف به شمار مى‏آمد که بر حسب وظیفه شرعى و اداى تکلیف و به منظور تدریس و تربیت طلابى فاضل و متعهد به حوزه علمیه همدان مهاجرت نموده بود. او یک دختر به نام فاطمه و پنج پسر داشت. فاطمه در خانواده‏اى اهل فضل و شیفته اهل‏بیت تحت تربیت پدرى دانشمند و پارسا پرورش یافته بود و همین خصال خوب و محاسن اخلاقى این بانو توانست نقش او را در زندگى آیت‏اللَّه مفتح به صورت همسرى مدیر و مدبّر و یاورى دلسوز ضبط کند. زندگى مشترک و پرشکوه این دو نفر در شب مقدس نیمه شعبان سال 1328ه.ش در کمال سادگى در محله نوربخش قم و در خانه‏اى استیجارى که آیت‏اللَّه مشکینى در آن سوى حیاطش ساکن بودند، آغاز گردید. آن دو صادقانه با یکدیگر پیمان بستند تا در کوران حوادث و فراز و نشیب‏هاى زندگى چون کوه، مقاوم و استوار و باصلابت باشند و عاطفه، محبت و عشق را که والاترین و ارزشمندترین هدیه انسانى است و خدا و رسول او و ائمه بر آن اصرار ورزیده‏اند، نثار یکدیگر کنند. فاطمه در مسیر زندگى همپاى محمد پیش رفت و به او کمک کرد تا در مسیر کمال با اطمینان و اعتماد و آرامش جلو رود و آرمان‏هاى خویش را در شب تیره ستم تبهکاران، در هر کوى و برزن فریاد زند. پس از گذشت هفت سال از این پیوند پاک، نخستین فرزند آنان دیده به جهان گشود و در مجموع حاصل ازدواج محمد با فاطمه چهار پسر و چهار دختر است.(11)

خُلق و خوى ملکوتى‏

رفتار شهید مفتح در برخورد با همسر، اهل خانه، دوستان، همکاران و شاگردان سیره اهل‏بیت(ع) را در اذهان تداعى مى‏نمود. از آن سوى، محال بود براى خوشامدگویى افراد یکى از برنامه‏هاى اسلامى را از دست بدهد و با آن معامله کند و تأکید مى‏نمود: مبارزات ما، زندان‏رفتن‏ها، شکنجه‏دیدن‏ها و محرومیت‏ها به خاطر این بود که متعلق به اسلام بودیم بنابراین نمى‏توانیم وظیفه‏هاى شرعى و دینى را به دلیل آنکه گروهى ناراحت مى‏شوند رها کنیم.(12)
این شخصیت به دلیل تربیت دینى آن هم از دوران کودکى و متخلق گردیدن به آداب اسلامى از ابتداى جوانى انسانى باتقوا، مهربان، دلسوز و با پشتکار فراوان بود.(13)
او در سخنانى انزجار خویش را از تشریفات و شرایط سختى که به خاطر ترورها برایش فراهم کرده‏اند اعلام مى‏کند: چقدر آرزو مى‏کنم این مراحل سخت - مراقبت شدید و استفاده از ماشین ضد گلوله - را پشت سر بگذاریم و برگردیم به همان آزادى و آزادگى شخصى که داشتیم. به هیچ شکل از تشریفات، معتقد نبوده بلکه منزجر بوده‏ام و با آن روح طلبگى که از اول با آن خوى تربیت شده بودم، عادت داشتم. صبح‏ها خودم به تنهایى مى‏آمدم بیرون و لوازم منزل را شخصاً مى‏خریدم. یک ماشین، یک فولکسى که غالب دانشجویانم هُلش داده بودند و آن را خوب مى‏شناختند. بعد از جریان ترور شهید مطهرى و دیگران تلفن‏هاى پى در پى شد که شما مال خودتان نیستید ما به شما احتیاج داریم، اینقدر ساده حرکت نکنید. بعد یک اتومبیلى به ما دادند که اگر توى این اتومبیل‏ها که بیرونش هم یک شکل و قیافه‏اى دارد بنشینید واقعاً اعمال شاقه است. خدا مى‏داند در این تابستان (سال 1358) چه کشیدیم. بعد یک اتومبیل ضد گلوله فرستادند ولى کاملاً محبوس، اصلاً مال ما نیست. واللَّه اینها براى ما لذت‏بخش نمى‏باشد. این یک ضرورتى اجبارى است به خاطر همین مسائلى است که پیش آمده (ترور شخصیت‏ها). حالا اگر مقاومت کنیم از آن طرف معنایش تظاهر به پاره‏اى مسائل است که ما به خدا پناه مى‏بریم که بخواهیم متظاهر باشیم.(14)
آن متفکر ژرف‏اندیش در ضمن آنکه براى دانشجویان و طلاب علوم دینى استادى مهربان، خوش‏برخورد و شیرین‏سخن بود، همچون پدرى دلسوز به امور افراد بینوا رسیدگى مى‏کرد و چون خود وضع دردناک آنها را در زندگى درک کرده و طعم تلخ فقر را چشیده بود، به پیروى از سیره عملى خاندان عصمت و طهارت شخصاً در کمک به مستمندان دخالت مى‏نمود، شاگردان کم‏بضاعت را شناسایى مى‏نمود به طریقى که شخصیت آنان در بین دیگر دانشجویان مخدوش نگردد و احساس حقارتى در آنان پدید نیاید و عزت نفس این افراد به دلیل مشکلات مالى تباه نشود، در حد توان و بسته به وسع مالى به رفع گرفتارى‏هاى آنان اقدام مى‏کرد.(15)
همسرش خانم فاطمه جابرى در مورد اخلاق و رفتار شهید مفتح طى خاطره‏اى گفته است:
ایشان در تمام مراحل زندگى اعم از زندگى مشترک و زندگى اجتماعى فردى پاى‏بند به اصول اسلامى بود و دقیقاً اخلاق اسلامى را رعایت مى‏نمود. لذا رفتار ایشان در زندگى مشترک نیز از این اصل کلى تبعیت کرده و عاطفه و مهربانى و رسیدگى به وضع داخلى خانواده، انجام کلیه فرایض و بسیارى از نوافل و برخوردهاى جدّى که گاهى اوقات با فرزندان خود در جهت تربیت آنان داشتند همه بر اساس تعالیم اسلامى بود و همین طور در مورد من که همسرشان بودم، سعى بسیار داشتند که سطح شناخت مرا در معارف اسلامى بالا ببرند. به امر آموزش بچه‏ها و آشنا کردن آنان به فرایض و عبادات و نیز بیان تاریخ زندگى ائمه(ع) اهمیت مى‏دادند. ایشان در منزل چه نسبت به من و چه نسبت به فرزندان‏شان بیشتر رفتارى معلم‏گونه داشتند و این برخاسته از علاقه و محبت شدیدى بود که در برخورد با خانواده ابراز مى‏داشتند. شهید مفتح همواره سعى مى‏کردند با افراد مختلف در اجتماع و نیز اقوام و خویشاوندان برخوردى کاملاً منطبق با ضوابط اسلامى از خود بروز دهند.(16)
دختر آن شهید والامقام یادآور شده است: پدرم فردى متخلّق به اخلاق اسلامى، بسیار باتقوا، مهربان، دلسوز و با همت فراوان و خدمتگزار اسلام و انقلاب اسلامى بود. ارزش‏هاى تربیتى ایشان، برخوردهاى عاطفى توأم با ارشاد و راهنمایى بود و این مسئله خصوصاً در مورد دختران‏شان بسیار مشخص‏تر جلوه مى‏کرد. کاملاً معتقد بود که بایستى تحصیل علم و دانش را تا آخرین مدارج تحصیلى به شرطى که بر خلاف موازین اسلامى نباشد و این کسب علم، خداى ناکرده باعث انجام فعل حرامى نشود، طى کرد. زمانى که در منزل با ما به سر مى‏بردند در بالا بردن آگاهى‏هاى مذهبى و علمى و پاسخ گفتن به سؤالات‏مان مى‏کوشیدند و نقش مؤثرى در پرورش فرزندان ایفا مى‏نمودند. شخصیت علمى ایشان همراه روحیه عاطفى‏شان نه تنها در خانواده که نزد تمام فامیل و آشنایان کاملاً برجسته بود.(17)

عرصه‏هاى ایثار و فداکارى‏

آیت‏اللَّه مفتح همراه با فعالیت‏هاى علمى و فرهنگى، مبارزات سیاسى را پى گرفت و نقطه آغاز این تلاش‏ها را مى‏توان سال 1342ه.ش دانست. سالى که حضرت امام خمینى به عراق تبعید گردیدند همراه سایر علما و روحانیون، علیه رژیم پهلوى افشاگرى نمود و مسافرت‏هاى تبلیغى خود را به منبرهاى روشنگرانه تبدیل ساخت. این برنامه‏ها به قدرى براى رژیم استبدادى خطرناک بود که دیگر وى را عنصرى فعال و خطرناک تلقى کرد و به همین منظور او را در سال 1347ه.ش به نواحى بد آب و هواى جنوب تبعید و رابطه‏اش را با حوزه قم و خانواده‏اش قطع کرد. ساواک پس از پایان یافتن دوران تبعید دکتر مفتح او را ناگزیر به اقامت اجبارى در تهران نمود. در وضع جدید، مبارزه ایشان شکل دیگرى به خود گرفت. دور کردن او از قم و حوزه، موجى از نارضایتى‏ها را برانگیخت، عوامل استبداد با اوج‏گیرى این مخالفت‏ها تصمیم گرفت دکتر مفتح را به دانشکده الهیات بیاورد تا ضمن از بین بردن جوّ نارضایتى، افکار او را با مسائل فرعى مشغول کند. آن شهید هم به شوق همکارى با شهید مطهرى که در آن زمان مدیریت گروه فلسفه و حکمت اسلامى دانشکده الهیات را بر عهده داشت و نیز گشودن باب دیگرى از مبارزه آن هم در سنگر دانشگاه دعوت رژیم پهلوى را پذیرفت. حضور این دانشمند وارسته در عرصه‏هاى گوناگون مبارزاتى و سیاسى و فرهنگى با مشقت‏ها و ناگوارى‏هاى فراوانى توأم بود اما نیمه پنهان این تلاش مربوط به خانواده او مى‏شود که دورىِ درازمدت وى را باید تحمل کنند و کنترل‏ها و فشارهاى عوامل رژیم برایشان دردسرهایى به وجود مى‏آورد. در گزارش‏هاى ساواک قم این مسائل مطرح گردیده است و مدارک و اسناد معتبرى گواه آن است که منزل شخصى دکتر مفتح در قم، خیابان صفائیه، سخت تحت کنترل و نیز همسر و فرزندان ایشان به دلیل مبارزات مستمر و خستگى‏ناپذیر آن شهید در حالتى از عُسرت و سختى به سر مى‏برده‏اند. آن شهید به همراه متفکر شهید مرتضى مطهرى و آیت‏اللَّه دکتر بهشتى فضاى حوزه را به دانشگاه انتقال دادند ولى جریان‏هاى التقاطى نتوانستند آنان را تحمل کنند.(18)
شهید دکتر مفتح به تهدیدهاى آنان اشاره مى‏کند: اینها به چهره‏هاى پیشتاز، مبارز، دلسوز و شجاع حمله مى‏کنند. اگر دست آنها برسد مى‏خواهند ترور کنند. آنچنان که ترور کردند، آنچنان که خوارج با حربه قرآن و اسلام، حضرت على(ع) را به شهادت رسانیدند و جامعه اسلامى را از وجود آن امام محروم نمودند.(19)
دختر ایشان مى‏گوید: پدرم بیش از بیست و پنج سال از عمرشان را به مبارزه با رژیم خائن پهلوى گذرانیدند که در این راه بارها به تبعید و زندان رفتند. ایشان از سال‏ها پیش به انحراف گروهک‏ها پى برده و همراه استاد شهید مرتضى مطهرى به مبارزه فکرى با آنان پرداختند و جوانان و جامعه را از خطر آنان آگاه مى‏ساختند و دلسوزانه سعى مى‏کردند جوانان را با معارف اسلامى آشنا سازند.(20)
گویا آن استاد حوزه و دانشگاه متوجه این واقعیت شده بود که مسیر مبارزه با طاغوت و نفاق به شهادت منجر مى‏شود چنانچه همسرش گفته است: دکتر مفتح از همان زمان شاه خائن، بعضى اوقات از شهادت و مقام شهید براى ما صحبت مى‏کردند که منظورشان ایجاد زمینه براى پذیرش این امر از سوى ما بود. افتخار مى‏کنم که حضرت امام خمینى با تشریف‏فرمایى خود در تشییع جنازه پرشکوه شهید مفتح شرکت کردند.(21)
سرانجام عالمى که از حوزه برخاسته بود و جویبار فضیلت را در دانشگاه جارى ساخته بود و براى اتحاد دو قشر روحانى و دانشگاهى تلاش‏هاى زیادى به عمل آورد در روز سه‏شنبه 27 آذر سال 1358ه.ش در دانشکده الهیات هدف گلوله منافقان گروه فُرقان قرار مى‏گیرد. یکى از بانوان پرستار بیمارستان محل بسترى آیت‏اللَّه مفتح مشاهدات خود را این گونه بیان کرده است:
موقعى که پیکر مجروح دکتر مفتح را از اتومبیل خارج کردند آنجا بودم و مشاهده کردم گلوله‏اى از ناحیه پیشانى وارد سر او شده و استخوان جمجمه را متلاشى نموده بود. بلافاصله دکتر مفتح را به اتاق عمل بردیم و سپس از تیم‏هاى جراحى بیمارستان سینا و دانشگاه تهران کمک خواستیم. ساعت نه و بیست دقیقه عمل جراحى آغاز شد ... ابتدا فشار خون دکتر مفتح خوب بود اما متأسفانه به دلیل کارى‏بودن ضربه‏اى که به مغزشان وارد آمده بود، رفته رفته فشار خون ایشان پایین رفت و علایم حیاتى کم شد تا اینکه حدود ساعت دوازده ظهر با همه تلاش‏هایى که اطبا انجام دادند معالجات، مؤثر واقع نشد و دکتر مفتح به شهادت رسید.(22)
پیکر آن فرزانه عالى‏قدر پس از تشییع باشکوهى در تهران و قم همراه دو پاسدار شهیدش در حجره 23 صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) به خاک سپرده شد.(23) چند روز پس از مراسم مذکور همسر و فرزندان و برادرِ دکتر مفتح به محضر امام خمینى شرفیاب گردیدند. رهبر انقلاب در دیدار با این خانواده فرمودند:
من نمى‏دانم اول باید به شماها که بستگانش هستید تبریک بگویم براى یک چنین شخصیتى که داشتید و افتخارى که براى شماها حاصل شد یا تسلیت بگویم براى اینکه ما کسى را از دست دادیم که امید این بود که بیشتر از اینها خدمت کند. در هر حال، این شهادت دنباله آن شهادت‏هایى است که در اسلام از اول تا به حال واقع شده است ... و من امیدوارم که خداوند به شماها سلامت بدهد. تسلیت را به شما عرض کنم و همین طور تبریک را و خداوند همه شما را حفظ کند و شما هم همان راهى را که پدر بزرگوارتان رفته است و همان طریقت را طى کنید و همه ما هم همین طور ... .(24)
با توجه به اهتمام این عالم به خون خفته در جهت ایجاد تفاهم و همبستگى بین اقشار روحانى و دانشگاهى، سالروز شهادتش به عنوان روز وحدت حوزه و دانشگاه مشهور مى‏باشد.

پى‏نوشتها:
1) نک: دیدار با ابرار، ج‏78، قم، پژوهشکده باقرالعلوم(ع)؛ مجله شاهد، شماره 50، 15 آذر 1362، ص‏23 - 22؛ روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 6520، ص‏10.
2) شهید مفتح، تکبیر وحدت، ص‏22، دانستنى‏هاى انقلاب اسلامى، ج‏21، (حدیث عاشقى)، ص‏19.
3) حدیث عاشقى، ص‏11.
4) نجوم امت، مجله نور علم، شماره 46؛ مجله اعتمام، شماره 19، ص‏22.
5) حدیث عاشقى، ص‏26.
6) شهید مفتح تکبیر وحدت، ص‏26 و نیز آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ص‏26.
7) مصاحبه با آیت‏اللَّه دکتر بهشتى، ویژه‏نامه شهیدان، روزنامه جمهورى اسلامى، 27 آذر 1359، ص‏12.
8) فرازهایى از زندگى شهید مفتح، ص‏5.
9) آیات اصول اعتقادى قرآن، دکتر مفتح، ص‏48.
10) روم، آیه 21.
11) خاطرات محمدمهدى مفتح، آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامى.
12) آیات اصول اعتقادى قرآن، ص‏93؛ سخنرانى در باره حکومت اسلامى (اول شهریور 1358).
13) طلایه‏دار شعار وحدت، مجله شاهد، 15 آذر 1362، ص‏22.
14) وحدت دو قشر روحانى و دانشگاهى، شهید دکتر مفتح، ص‏25 - 22.
15) افکار دکتر مفتح، ص‏155.
16) مجله زن روز، شماره 896، 27 آذرماه سال 1361.
17) همان.
18) چهارساله دوم [ریاست جمهورى مقام معظم رهبرى‏]،ص‏260.
19) آیات اصول اعتقادى قرآن، ص‏96.
20) پدر ما معلم بود، زن روز، شماره 896.
21) همان.
22) روزنامه کیهان، 28 آذر 1359، ص‏2.
23) شهید مفتح تکبیر وحدت، ص‏200.
24) آیات اصول اعتقادى قرآن، ص‏74 - 69.