در بزرگداشت 27 آذر
جوشش عشق
فرازهایى از دوران کودکى، نوجوانى و زندگى خانوادگى شهید آیتاللَّه دکتر محمد مفتحغلامرضا گلىزواره
آتش عشق است کاندر نى فتاد
جوشش عشق است کاندر مى فتادفرزانهاى گرانمایه
در دوران تاریخ معاصر، شخصیتهاى برجستهاى درخشیدند که در هدایت و روشنى افراد جامعه و پیروزى انقلاب اسلامى، نقش بسزایى داشتهاند. در همان زمانى که حاکمیت استبداد به عنوان یک قدرت، استیلاى فرهنگى، اجتماعى و سیاسى خود را نشان مىداد، این عالمان وارسته به پا خاستند و با تحمل سختىها و مرارتهاى فراوان، فراز و نشیبهاى زیادى را درنوردیدند. یکى از این بزرگان، شهید آیتاللَّه دکتر مفتح مىباشد که پس از شهید مطهرى از استوانههاى اجرایى انقلاب فرهنگى بود، انسانى که در نهایت ایمان و علم و آگاهى، همواره در کنار بزرگانى چون شهید دکتر بهشتى، شهید دکتر باهنر و دیگر دانشوران زیست و مبارزه کرد و خود در سنگر علم و اندیشه به نشر معارف و حقایق اسلامى مبادرت نمود و براى عملى ساختن طرحهاى فرهنگى - تبلیغى خویش در عرصههاى گوناگونى حضور یافت و از تهدیدهاى عوامل ساواک و نقشههاى شوم جرثومههاى نفاق هراسى به خود را نداد. تأسیس کانون دانشآموزان قم به کمک آیتاللَّه بهشتى، حضور مؤثر در دبیرستان دین و دانش قم، تشکیل مجمع اسلامشناسى، فعالیت در مکتبالرضا(ع)، تأسیس انجمن کاوشهاى دینى و علمى در دماوند، تلاشهاى علمى و آموزشى در مسجد جاوید، تشکیل کلاسهاى فوقالعاده در دانشکده الهیات دانشگاه تهران به همراه شهید مطهرى و بنیان نهادن مسجد قبا و تبدیل نمودن این مرکز عبادى به کانون مبارزاتى و سیاسى از جمله اقدامات مؤثر شهید آیتاللَّه مفتح مىباشد.
در پایان ماه رمضان سال 1398ه.ق مقارن سال 1356، آن شهید نماز عید فطر را با حضور هزاران نفر در زیر برق سلاحها و حضور نظامیان تا دندان مسلح رژیم طاغوت برگزار کرد و در سال بعد نماز عید فطر در تپههاى قیطریه به امامت آن شهید بزرگوار برگزار شد که پس از آن اولین تظاهرات میلیونى در تهران به راه افتاد. بعد از انجام این راهپیمایى، در تهران حکومت نظامى اعلام گردید و کشتار هفده شهریور اتفاق افتاد. با تشکیل شوراى انقلاب از سوى امام خمینى، آن اندیشمند مبارز حوزه و دانشگاه به عضویت این شورا در آمد و به هنگام بازگشت شکوهمند امام به سوى میهن در کمیته تدارک استقبال از آن رهبر فرزانه حضورى فعال داشت. آخرین مسئولیت وى سرپرستى دانشکده الهیات و عضویت در شوراى گسترش آموزش عالى کشور بود که به خوبى در این سنگر انجام وظیفه نمود.
شهید مفتح که در حوزه به درجه اجتهاد نائل آمد، تحصیلات دانشگاهى را در رشته الهیات و معارف اسلامى تا سطح دکترا ادامه داد و در زمینههاى حکمت، کلام و اخلاق تألیفات باارزشى بر جاى نهاد.(1)پدر و مادر
روحانى فرزانه و عالم متعهد حجتالاسلام و المسلمین حاج شیخ محمود مفتح، از واعظان مشهور شهر همدان بود که در کمال اخلاص، زهد، صداقت و قناعت زندگى مىکرد و در بین مردمان این سامان احترامى بسزا داشت. وى علاوه بر سخنورى و تبلیغ بر فراز منبر، به تدریس دروس ادبیات فارسى و عربى در حوزه علمیه همدان مشغول بود. او به خاندان رسالت و عترت ارادت مىورزید و چون در ادبیات و زمینههاى ذوقى تبحر و توانایى داشت؛ اشعار زیادى در مدح، مَنقبت و رثاى اهلبیت سرود.(2) وى دو ماه پس از شهادت فرزندش دکتر مفتح، دار فانى را وداع گفت. مادر شهید مفتح، حاجیه خانم فاطمه ثمالى، همسر را در مسیر تلاشهاى فرهنگى و تبلیغى یارى مهربان و رئوف بود و مىکوشید شرایطى را در خانه پدید آورد که منجر به شکوفایى معنویت در آن گردد. این بانوى نیکوسرشت در سال 1354ه.ش دار فانى را وداع گفت.(3)
ولادت
محله چهلپله همدان، کوچههاى باطراوتى دارد چرا که شکوفههاى سیب و بادام و خوشههاى انگور، فضاى آن را بانشاط و معطر مىنماید. حال و هواى معمارى کوچهها و معابر و خانهها و سنگفرش محله خاطراتى معطر همراه با هویت بومى و صفاى نیاکان را در اذهان تداعى مىکند. اواخر خرداد سال 1307ه.ش و آخرین روزهاى بهار است. درِ خانه مرحوم محمود مفتح به رغم کهنگى و فرسودگى ساختمان، زندگى و پویایى حضورى سبز و خرّم دارد، خاک نمناک آن معنویت و صداقت را در فضا پراکنده مىسازد، در جاى جاى این خانه شادمانى و شور و شوق موج مىزند. اهل خانه در انتظار ولادت کودکى لحظهشمارى مىکردند که بعدها حیاتى جاویدان و کارنامهاى درخشان را از آنِ خویش کرد. شیخ محمود هیجانزده و در حالى که چشمانش برق مىزد منتظر بود که غنچه پربارى را نظارهگر باشد. زیر لب با خداى خویش در حال راز و نیاز بود و از پروردگار خویش مصرانه و عاجزانه مىخواست به پاس خدمت در کسوت روحانیت و در مقام یک واعظ عاشق در مجالس و محافل مذهبى، طفلى ستودهخصال و عاشق مکارم و فضایل به او عطا نماید. نجواى شیخ محمود همچنان استمرار داشت. لحظات به تدریج سپرى مىشدند. 28 خرداد فرا رسید. در چنین روزى و در چتر شکوفهخیز بادامها و برگهاى تاکها نویدى پرامید به پدر داده شد و فضاى خانه آکنده از حضور کودکى گشت که او را محمد نامیدند.
فصل رویش
دوران کودکى این نوزاد، تحت تربیت سالم خانوادهاى پاکنهاد، پدرى دانشدوست و مشتاق خاندان رسالت سپرى گشت. دانشطلبى در پرتو معنویت از همان اوان زندگى با جانش عجین شد و محمد علم و عمل صالح را از پدرى پارسا و مادرى فضیلتپرور و در کلاس خانوادگى آموخت، بىآنکه پایش بلغزد، گام در طریق صلاح و فلاح نهاد و به دنبال کمال و خوبىها رفت تا آنکه به حریم مردان خدا راه یابد. او از همان ایام کودکى به اطرافیان نشان داد که هوش سرشارى دارد. گرچه با طبع کودکى به دنبال حشرات مىدوید، از درختان بالا مىرفت، از روى بوتهها و گلها مىپرید و به جست و خیز و بازى مشغول بود، همواره همراه با این رفتارهاى خردسالى به نشانههاى الهى فکر مىکرد، از نغمه پرندگان و صداى برگها که نسیم فرحزایى آنها را به حرکت در مىآورد احساس معنوى به او دست مىداد، گویى تسبیح موجودات را به گوش جان مىشنید. خداوند اشتیاقى را در اعماق وجود محمد کوچولو نهاده بود که جاذبه جاویدانش او را از دنیاى گیاهان، وحوش و اشکال و صورتها به دیار قدس و ملکوت مىکشانید. بازىهاى کودکانهاش انبساط خاطر و نشاطى بود از براى شنیدن و دانستن و فهمیدنِ هر آنچه آینده او را شکل مىداد. مادر مهربانش در پرورش محمد و آموختن آداب نیک انسانى نقشى بس ارزنده و آموزنده داشت. زمزمههاى محبت او و کلام تأثیرگذار پدر و هر آنچه که در محیط پیرامون خویش در عالم پر احساس کودکى مىدید همه جلوهاى معرفتى و روحانى داشت. حیاط نسبتاً وسیعى اما سنتى، باصفا و صمیمى، باغچه پر از گل و سبزى، چاه آب و حوض میان خانه و کوچهباغهاى محله خاطرات آرامبخشى را در ذهن محمد نشانیده بود که هر وقت از ذهن خویش عبور مىداد، موجى از نشاط و سرور در سیمایش هویدا مىگردید.
دوران دانشاندوزى
هفت بهار که از دوران زندگى محمد گذشت، پایش به سوى مدرسه گشوده شد و به فراگیرى دروس مقطع ابتدایى روى آورد. از همان دوران، گهگاهى همراه پدرش به مجالس وعظ و سخنرانى مىرفت و برخى مواقع پس از پایان سخنانِ پدر و قبل از آنکه او از منبر پایین بیاید، با صداى زیبا و جذاب خویش با سرودههایى ذکر مصیبت اهلبیت(ع) را بر زبان جارى مىساخت، شیوهاى که در مجالس سوگوارى به «پامنبرى» معروف مىباشد و بین شیعیان سابقهاى دیرینه دارد. محمد از پدر مقدمات ادبیات فارسى و عربى را به خوبى آموخت و نیز ذوق ادبى و جنبههاى ادبى را نزد پدر شکوفا ساخت و پس از اتمام دوران دبستان به تشویق پدر و بنا به اشتیاق درونى و استعداد درخشانى که در وجودش نهفته بود به حوزه علمیه همدان پاى نهاد. در این مکان مقدس، مرحوم آیتاللَّه آخوند ملاعلى همدانى جرعههایى از چشمه اندیشه را در کام محمد نوجوان ریخت و در تکوین اندیشههاى آن شهید نقش بارز و ارزشمندى را عهدهدار گردید.(4)
در واقع سال 1315ه.ش براى محمد بهیادماندنى اما توأم با تعهد و پذیرش مسئولیتى خطیر بود. او در این ایام، خود را در اقیانوس حوزه علمیه غوطهور مىدید. آشنایى با فرزانه نامدارى چون ملاعلى همدانى عطش علمى و فکرى او را مضاعف ساخته بود. او هفت سال در حوزه علمیه همدان به تحصیل و فراگیرى معارف دینى اهتمام ورزید و در پرتو انوار اساتید این مرکز علمى، آرام آرام به ساحل حکمت و معرفت نزدیک مىشد. آموختههایش در سنین نوجوانى او را دچار تحولى درونى و ژرف ساخت و فرا گرفت که چگونه مسیر زندگى خویش را در امتداد حق و حقیقت ادامه دهد، رسالت خویش را درک کند و از انجماد، سکون و بیهودگى بپرهیزد. آموخت که قلم را بر دست گیرد و با نوشتن به جامعه روشنى بخشد و بر زبان آورد آنچه را افراد اجتماع بدان نیاز دارند. تحصیل در مدرسه همدان سرمنشأ بسیارى از تلاشهاى فرهنگى و علمى محمد گردید. مجاهدتها و حرکتهاى تبلیغى که براى نجات نسل جوان و بیان آرمانهاى امام خمینى انجام شد.(5)اقامت در شهر مقدس قم
شهید آیتاللَّه دکتر مفتح پس از آنکه مقدمات علوم عربى، فقه و بخشى از منطق را نزد پدر و اساتید حوزه همدان آموخت تصمیم گرفت به شهر مقدس قم مهاجرت نماید. سرانجام عصر یکى از روزهاى پاییز سال 1322ه.ش در حالى که خورشید رفته رفته سفره زرین خویش را جمع مىکرد و مىرفت که در پسِ کوهها پنهان شود، نوجوانى باوقار با روحى سرشار از اشتیاق به معارف معنوى و حقایق ملکوتى و با دلى مشحون از امید و انبساط توأم با ابتهاج وارد شهر قم گردید. گرچه هجرت او در پاییز برگریزان صورت گرفت اما به دیارى باکرامت آمد تا در بوستان فضیلت و بهشت مکارم همچون گلهاى بهارى به شکوفایى کامل برسد و عطر روحنواز و دلپذیر خویش را در مشام تشنگان دیانت پراکنده سازد و خود نیز از خرمن دانش بزرگان آن سامان بهرهمند شود. پس از گشت و گذارى آمیخته با شوق در معابر و کوچههاى قم به حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) رفت و زیارت بارگاه این بانوى آسمانى، غبار خستگى راه و غم جدایى از خانواده و خویشاوندان را از تن و روح خویش بیرون آورد و در جوار آن آستان مبارک سراغ مدرسه دارالشفاء را گرفت تا در آن مکان وجود خویش را در چشمه دانش اهلبیت(ع) شستشو دهد.
اگر چه مدرسه علمیه همدان جوابگوى هوش و نبوغ فوقالعادهاش نبود اما درس باحلاوت و پرخاطره پدر و استاد ارجمندى چون آخوند ملاعلى همدانى سرآغاز هجرتى گردید که محمد را از براى فرا گرفتن علوم حوزوى در سطح بالاتر، مهیاى سفر مىکرد. زندگى جدید او در نهایت سادگى و قناعت در حجرهاى کوچک و نمور در مدرسه دارالشفاى قم همچون دیگر جویندگان دانش دینى آغاز گردید. او به رغم این دشوارىها و تنگناها با جدیت و تلاشى تحسینبرانگیز به کسب معارف روى آورد. ذوق سرشار و استعداد عالى به همراه اهتمامى بااهمیت و وجود اساتیدى برجسته موجب گردید تا مفتح رسائل، مکاسب و کفایه را در طول سالهاى 1324 - 1322ه.ش به سرعت فرا گیرد و خود در زمره اساتید حوزه قلمداد گردد.(6)
از دیدگاه محمد، زیستن در قم و تحصیل علم و کمال بسیار لذتبخش و شیرین بود. او فلسفه، عرفان، دروس خارج فقه، اصول و اخلاق اسلامى را در عالىترین سطح از محضر امام خمینى فرا گرفت و رابطه وى با آن رهبر فرزانه از روابط استادى و شاگردى فراتر رفت و به پیوندى صمیمانه و عاطفى تبدیل گردید.(7) استادان دیگر او در حوزه قم آیتاللَّه حاج میرزا ابوالحسن رفیعى قزوینى، آیتاللَّه حجت کوهکمرى، و علامه طباطبایى بودند.(8) در آن زمان مفتّح تنها فردى بود که در حوزه علمیه قم در علوم قدیم و جدید بالاترین رتبه را به خود اختصاص داد و به همین دلیل توانست در سال 1344ه.ش در حوزه علمیه به درجه اجتهاد برسد و در همان سال نیز موفق به اخذ دکترا از دانشگاه تهران شود.(9)تشکیل خانواده
با وجود آنکه محمد در علوم و معارف اسلامى به عالىترین درجه رسید، احساس نمود وقت آن فرا رسیده است تا با تشکیل زندگى مشترک، سنت پسندیده نبوى را لبیک گوید. با خود نجوا مىکرد آموختن با سختى و مشقت همراه است و خستگى هر لحظه روح و تن را آزار مىدهد. زندگى آمیخته با تلاش است و نشاط و مسرّت آن عارى از اندوه نمىباشد و نگریستن از راه دل و جارى نمودن جویبار عطوفت مىتواند رنگینکمانى را در آسمان عمر و حیات دنیوى آشکار سازد که تا حدودى فرسودگىها را کم نماید و این همان چیزى است که قرآن بر آن تأکید مىکند: «وَ مِنْ آیاتِهِ اَن خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسْکُنُوا اِلیها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَودَّةً وَ رَحْمةً؛(10)
و از نشانههاى قدرت اوست که برایتان از جنس خودتان همسرانى آفرید تا به ایشان آرامش یابید و میان شما دوستى و مهربانى نهاد.»
آیتاللَّه مفتح براى ازدواج در پى کسى بود که سنگ صبور و رازدار لحظههاى تنهایى او باشد. همسر شایستهاى که محمد از اندیشهها و آرمانهاى خود برایش سخن گوید و او را در لحظات حساس زندگى و مسئولیتهاى خطیرى که بر دوش دارد یارى دهد. با این انگیزه، محمد در سال 1328ه.ش و در سن 31 سالگى عازم همدان گردید تا در شبى خاطرهانگیز و بهیادماندنى به منزل آیتاللَّه حیدرعلى جابرى انصارى برود و تنها دخترش را از ایشان خواستگارى نماید. این عالم وارسته مدرّس برجستهاى در حوزه مقدس نجف به شمار مىآمد که بر حسب وظیفه شرعى و اداى تکلیف و به منظور تدریس و تربیت طلابى فاضل و متعهد به حوزه علمیه همدان مهاجرت نموده بود. او یک دختر به نام فاطمه و پنج پسر داشت. فاطمه در خانوادهاى اهل فضل و شیفته اهلبیت تحت تربیت پدرى دانشمند و پارسا پرورش یافته بود و همین خصال خوب و محاسن اخلاقى این بانو توانست نقش او را در زندگى آیتاللَّه مفتح به صورت همسرى مدیر و مدبّر و یاورى دلسوز ضبط کند. زندگى مشترک و پرشکوه این دو نفر در شب مقدس نیمه شعبان سال 1328ه.ش در کمال سادگى در محله نوربخش قم و در خانهاى استیجارى که آیتاللَّه مشکینى در آن سوى حیاطش ساکن بودند، آغاز گردید. آن دو صادقانه با یکدیگر پیمان بستند تا در کوران حوادث و فراز و نشیبهاى زندگى چون کوه، مقاوم و استوار و باصلابت باشند و عاطفه، محبت و عشق را که والاترین و ارزشمندترین هدیه انسانى است و خدا و رسول او و ائمه بر آن اصرار ورزیدهاند، نثار یکدیگر کنند. فاطمه در مسیر زندگى همپاى محمد پیش رفت و به او کمک کرد تا در مسیر کمال با اطمینان و اعتماد و آرامش جلو رود و آرمانهاى خویش را در شب تیره ستم تبهکاران، در هر کوى و برزن فریاد زند. پس از گذشت هفت سال از این پیوند پاک، نخستین فرزند آنان دیده به جهان گشود و در مجموع حاصل ازدواج محمد با فاطمه چهار پسر و چهار دختر است.(11)خُلق و خوى ملکوتى
رفتار شهید مفتح در برخورد با همسر، اهل خانه، دوستان، همکاران و شاگردان سیره اهلبیت(ع) را در اذهان تداعى مىنمود. از آن سوى، محال بود براى خوشامدگویى افراد یکى از برنامههاى اسلامى را از دست بدهد و با آن معامله کند و تأکید مىنمود: مبارزات ما، زندانرفتنها، شکنجهدیدنها و محرومیتها به خاطر این بود که متعلق به اسلام بودیم بنابراین نمىتوانیم وظیفههاى شرعى و دینى را به دلیل آنکه گروهى ناراحت مىشوند رها کنیم.(12)
این شخصیت به دلیل تربیت دینى آن هم از دوران کودکى و متخلق گردیدن به آداب اسلامى از ابتداى جوانى انسانى باتقوا، مهربان، دلسوز و با پشتکار فراوان بود.(13)
او در سخنانى انزجار خویش را از تشریفات و شرایط سختى که به خاطر ترورها برایش فراهم کردهاند اعلام مىکند: چقدر آرزو مىکنم این مراحل سخت - مراقبت شدید و استفاده از ماشین ضد گلوله - را پشت سر بگذاریم و برگردیم به همان آزادى و آزادگى شخصى که داشتیم. به هیچ شکل از تشریفات، معتقد نبوده بلکه منزجر بودهام و با آن روح طلبگى که از اول با آن خوى تربیت شده بودم، عادت داشتم. صبحها خودم به تنهایى مىآمدم بیرون و لوازم منزل را شخصاً مىخریدم. یک ماشین، یک فولکسى که غالب دانشجویانم هُلش داده بودند و آن را خوب مىشناختند. بعد از جریان ترور شهید مطهرى و دیگران تلفنهاى پى در پى شد که شما مال خودتان نیستید ما به شما احتیاج داریم، اینقدر ساده حرکت نکنید. بعد یک اتومبیلى به ما دادند که اگر توى این اتومبیلها که بیرونش هم یک شکل و قیافهاى دارد بنشینید واقعاً اعمال شاقه است. خدا مىداند در این تابستان (سال 1358) چه کشیدیم. بعد یک اتومبیل ضد گلوله فرستادند ولى کاملاً محبوس، اصلاً مال ما نیست. واللَّه اینها براى ما لذتبخش نمىباشد. این یک ضرورتى اجبارى است به خاطر همین مسائلى است که پیش آمده (ترور شخصیتها). حالا اگر مقاومت کنیم از آن طرف معنایش تظاهر به پارهاى مسائل است که ما به خدا پناه مىبریم که بخواهیم متظاهر باشیم.(14)
آن متفکر ژرفاندیش در ضمن آنکه براى دانشجویان و طلاب علوم دینى استادى مهربان، خوشبرخورد و شیرینسخن بود، همچون پدرى دلسوز به امور افراد بینوا رسیدگى مىکرد و چون خود وضع دردناک آنها را در زندگى درک کرده و طعم تلخ فقر را چشیده بود، به پیروى از سیره عملى خاندان عصمت و طهارت شخصاً در کمک به مستمندان دخالت مىنمود، شاگردان کمبضاعت را شناسایى مىنمود به طریقى که شخصیت آنان در بین دیگر دانشجویان مخدوش نگردد و احساس حقارتى در آنان پدید نیاید و عزت نفس این افراد به دلیل مشکلات مالى تباه نشود، در حد توان و بسته به وسع مالى به رفع گرفتارىهاى آنان اقدام مىکرد.(15)
همسرش خانم فاطمه جابرى در مورد اخلاق و رفتار شهید مفتح طى خاطرهاى گفته است:
ایشان در تمام مراحل زندگى اعم از زندگى مشترک و زندگى اجتماعى فردى پاىبند به اصول اسلامى بود و دقیقاً اخلاق اسلامى را رعایت مىنمود. لذا رفتار ایشان در زندگى مشترک نیز از این اصل کلى تبعیت کرده و عاطفه و مهربانى و رسیدگى به وضع داخلى خانواده، انجام کلیه فرایض و بسیارى از نوافل و برخوردهاى جدّى که گاهى اوقات با فرزندان خود در جهت تربیت آنان داشتند همه بر اساس تعالیم اسلامى بود و همین طور در مورد من که همسرشان بودم، سعى بسیار داشتند که سطح شناخت مرا در معارف اسلامى بالا ببرند. به امر آموزش بچهها و آشنا کردن آنان به فرایض و عبادات و نیز بیان تاریخ زندگى ائمه(ع) اهمیت مىدادند. ایشان در منزل چه نسبت به من و چه نسبت به فرزندانشان بیشتر رفتارى معلمگونه داشتند و این برخاسته از علاقه و محبت شدیدى بود که در برخورد با خانواده ابراز مىداشتند. شهید مفتح همواره سعى مىکردند با افراد مختلف در اجتماع و نیز اقوام و خویشاوندان برخوردى کاملاً منطبق با ضوابط اسلامى از خود بروز دهند.(16)
دختر آن شهید والامقام یادآور شده است: پدرم فردى متخلّق به اخلاق اسلامى، بسیار باتقوا، مهربان، دلسوز و با همت فراوان و خدمتگزار اسلام و انقلاب اسلامى بود. ارزشهاى تربیتى ایشان، برخوردهاى عاطفى توأم با ارشاد و راهنمایى بود و این مسئله خصوصاً در مورد دخترانشان بسیار مشخصتر جلوه مىکرد. کاملاً معتقد بود که بایستى تحصیل علم و دانش را تا آخرین مدارج تحصیلى به شرطى که بر خلاف موازین اسلامى نباشد و این کسب علم، خداى ناکرده باعث انجام فعل حرامى نشود، طى کرد. زمانى که در منزل با ما به سر مىبردند در بالا بردن آگاهىهاى مذهبى و علمى و پاسخ گفتن به سؤالاتمان مىکوشیدند و نقش مؤثرى در پرورش فرزندان ایفا مىنمودند. شخصیت علمى ایشان همراه روحیه عاطفىشان نه تنها در خانواده که نزد تمام فامیل و آشنایان کاملاً برجسته بود.(17)عرصههاى ایثار و فداکارى
آیتاللَّه مفتح همراه با فعالیتهاى علمى و فرهنگى، مبارزات سیاسى را پى گرفت و نقطه آغاز این تلاشها را مىتوان سال 1342ه.ش دانست. سالى که حضرت امام خمینى به عراق تبعید گردیدند همراه سایر علما و روحانیون، علیه رژیم پهلوى افشاگرى نمود و مسافرتهاى تبلیغى خود را به منبرهاى روشنگرانه تبدیل ساخت. این برنامهها به قدرى براى رژیم استبدادى خطرناک بود که دیگر وى را عنصرى فعال و خطرناک تلقى کرد و به همین منظور او را در سال 1347ه.ش به نواحى بد آب و هواى جنوب تبعید و رابطهاش را با حوزه قم و خانوادهاش قطع کرد. ساواک پس از پایان یافتن دوران تبعید دکتر مفتح او را ناگزیر به اقامت اجبارى در تهران نمود. در وضع جدید، مبارزه ایشان شکل دیگرى به خود گرفت. دور کردن او از قم و حوزه، موجى از نارضایتىها را برانگیخت، عوامل استبداد با اوجگیرى این مخالفتها تصمیم گرفت دکتر مفتح را به دانشکده الهیات بیاورد تا ضمن از بین بردن جوّ نارضایتى، افکار او را با مسائل فرعى مشغول کند. آن شهید هم به شوق همکارى با شهید مطهرى که در آن زمان مدیریت گروه فلسفه و حکمت اسلامى دانشکده الهیات را بر عهده داشت و نیز گشودن باب دیگرى از مبارزه آن هم در سنگر دانشگاه دعوت رژیم پهلوى را پذیرفت. حضور این دانشمند وارسته در عرصههاى گوناگون مبارزاتى و سیاسى و فرهنگى با مشقتها و ناگوارىهاى فراوانى توأم بود اما نیمه پنهان این تلاش مربوط به خانواده او مىشود که دورىِ درازمدت وى را باید تحمل کنند و کنترلها و فشارهاى عوامل رژیم برایشان دردسرهایى به وجود مىآورد. در گزارشهاى ساواک قم این مسائل مطرح گردیده است و مدارک و اسناد معتبرى گواه آن است که منزل شخصى دکتر مفتح در قم، خیابان صفائیه، سخت تحت کنترل و نیز همسر و فرزندان ایشان به دلیل مبارزات مستمر و خستگىناپذیر آن شهید در حالتى از عُسرت و سختى به سر مىبردهاند. آن شهید به همراه متفکر شهید مرتضى مطهرى و آیتاللَّه دکتر بهشتى فضاى حوزه را به دانشگاه انتقال دادند ولى جریانهاى التقاطى نتوانستند آنان را تحمل کنند.(18)
شهید دکتر مفتح به تهدیدهاى آنان اشاره مىکند: اینها به چهرههاى پیشتاز، مبارز، دلسوز و شجاع حمله مىکنند. اگر دست آنها برسد مىخواهند ترور کنند. آنچنان که ترور کردند، آنچنان که خوارج با حربه قرآن و اسلام، حضرت على(ع) را به شهادت رسانیدند و جامعه اسلامى را از وجود آن امام محروم نمودند.(19)
دختر ایشان مىگوید: پدرم بیش از بیست و پنج سال از عمرشان را به مبارزه با رژیم خائن پهلوى گذرانیدند که در این راه بارها به تبعید و زندان رفتند. ایشان از سالها پیش به انحراف گروهکها پى برده و همراه استاد شهید مرتضى مطهرى به مبارزه فکرى با آنان پرداختند و جوانان و جامعه را از خطر آنان آگاه مىساختند و دلسوزانه سعى مىکردند جوانان را با معارف اسلامى آشنا سازند.(20)
گویا آن استاد حوزه و دانشگاه متوجه این واقعیت شده بود که مسیر مبارزه با طاغوت و نفاق به شهادت منجر مىشود چنانچه همسرش گفته است: دکتر مفتح از همان زمان شاه خائن، بعضى اوقات از شهادت و مقام شهید براى ما صحبت مىکردند که منظورشان ایجاد زمینه براى پذیرش این امر از سوى ما بود. افتخار مىکنم که حضرت امام خمینى با تشریففرمایى خود در تشییع جنازه پرشکوه شهید مفتح شرکت کردند.(21)
سرانجام عالمى که از حوزه برخاسته بود و جویبار فضیلت را در دانشگاه جارى ساخته بود و براى اتحاد دو قشر روحانى و دانشگاهى تلاشهاى زیادى به عمل آورد در روز سهشنبه 27 آذر سال 1358ه.ش در دانشکده الهیات هدف گلوله منافقان گروه فُرقان قرار مىگیرد. یکى از بانوان پرستار بیمارستان محل بسترى آیتاللَّه مفتح مشاهدات خود را این گونه بیان کرده است:
موقعى که پیکر مجروح دکتر مفتح را از اتومبیل خارج کردند آنجا بودم و مشاهده کردم گلولهاى از ناحیه پیشانى وارد سر او شده و استخوان جمجمه را متلاشى نموده بود. بلافاصله دکتر مفتح را به اتاق عمل بردیم و سپس از تیمهاى جراحى بیمارستان سینا و دانشگاه تهران کمک خواستیم. ساعت نه و بیست دقیقه عمل جراحى آغاز شد ... ابتدا فشار خون دکتر مفتح خوب بود اما متأسفانه به دلیل کارىبودن ضربهاى که به مغزشان وارد آمده بود، رفته رفته فشار خون ایشان پایین رفت و علایم حیاتى کم شد تا اینکه حدود ساعت دوازده ظهر با همه تلاشهایى که اطبا انجام دادند معالجات، مؤثر واقع نشد و دکتر مفتح به شهادت رسید.(22)
پیکر آن فرزانه عالىقدر پس از تشییع باشکوهى در تهران و قم همراه دو پاسدار شهیدش در حجره 23 صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) به خاک سپرده شد.(23) چند روز پس از مراسم مذکور همسر و فرزندان و برادرِ دکتر مفتح به محضر امام خمینى شرفیاب گردیدند. رهبر انقلاب در دیدار با این خانواده فرمودند:
من نمىدانم اول باید به شماها که بستگانش هستید تبریک بگویم براى یک چنین شخصیتى که داشتید و افتخارى که براى شماها حاصل شد یا تسلیت بگویم براى اینکه ما کسى را از دست دادیم که امید این بود که بیشتر از اینها خدمت کند. در هر حال، این شهادت دنباله آن شهادتهایى است که در اسلام از اول تا به حال واقع شده است ... و من امیدوارم که خداوند به شماها سلامت بدهد. تسلیت را به شما عرض کنم و همین طور تبریک را و خداوند همه شما را حفظ کند و شما هم همان راهى را که پدر بزرگوارتان رفته است و همان طریقت را طى کنید و همه ما هم همین طور ... .(24)
با توجه به اهتمام این عالم به خون خفته در جهت ایجاد تفاهم و همبستگى بین اقشار روحانى و دانشگاهى، سالروز شهادتش به عنوان روز وحدت حوزه و دانشگاه مشهور مىباشد.پىنوشتها:
1) نک: دیدار با ابرار، ج78، قم، پژوهشکده باقرالعلوم(ع)؛ مجله شاهد، شماره 50، 15 آذر 1362، ص23 - 22؛ روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 6520، ص10.
2) شهید مفتح، تکبیر وحدت، ص22، دانستنىهاى انقلاب اسلامى، ج21، (حدیث عاشقى)، ص19.
3) حدیث عاشقى، ص11.
4) نجوم امت، مجله نور علم، شماره 46؛ مجله اعتمام، شماره 19، ص22.
5) حدیث عاشقى، ص26.
6) شهید مفتح تکبیر وحدت، ص26 و نیز آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ص26.
7) مصاحبه با آیتاللَّه دکتر بهشتى، ویژهنامه شهیدان، روزنامه جمهورى اسلامى، 27 آذر 1359، ص12.
8) فرازهایى از زندگى شهید مفتح، ص5.
9) آیات اصول اعتقادى قرآن، دکتر مفتح، ص48.
10) روم، آیه 21.
11) خاطرات محمدمهدى مفتح، آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامى.
12) آیات اصول اعتقادى قرآن، ص93؛ سخنرانى در باره حکومت اسلامى (اول شهریور 1358).
13) طلایهدار شعار وحدت، مجله شاهد، 15 آذر 1362، ص22.
14) وحدت دو قشر روحانى و دانشگاهى، شهید دکتر مفتح، ص25 - 22.
15) افکار دکتر مفتح، ص155.
16) مجله زن روز، شماره 896، 27 آذرماه سال 1361.
17) همان.
18) چهارساله دوم [ریاست جمهورى مقام معظم رهبرى]،ص260.
19) آیات اصول اعتقادى قرآن، ص96.
20) پدر ما معلم بود، زن روز، شماره 896.
21) همان.
22) روزنامه کیهان، 28 آذر 1359، ص2.
23) شهید مفتح تکبیر وحدت، ص200.
24) آیات اصول اعتقادى قرآن، ص74 - 69.