عروس عوضى
مریم بصیرى
عنوان فیلم: عروس خوشقدم
نویسنده و کارگردان: کاظم راستگفتار
بازیگران: ماهایا پطروسیان، امین حیایى، پارسا پیروزفر و ...شاید که نه، بلکه باید گفت واقعاً عروس این فیلم به جاى خوشقدمبودن، عوضى و بدقدم است! البته عوضى از آن جهت که او بر خلاف تمام عروسها که به فکر مال و منال همسر آیندهشان هستند و اولین ملاکشان براى ازدواج پول هنگفت طرف مقابل است، این عروس خوشبخت و شاید هم بدبخت، اصلاً تمایلى به پول ندارد، اما بر عکس، این پول است که او را رها نمىکند!
«دنیا» به هر خانهاى که پا مىگذارد پول از سر و روى مردِ خانه مىبارد و همان طور بدبختى بر سر و روى خودش، چرا که فوراً شوهرش مرحوم مىشود!
باز هم شاید که نه، باید گفت تیتراژ این فیلم، جذابتر از خود فیلم است. یک تیتراژ با ریتم تند و ضربهاى، پر از حرکت و هیجان. خبر کمک 21 میلیونتومانى «دنیا» در روزنامهها، به دخترانى که مىخواهند ازدواج کنند و جهیزیه بخرند همان قدر معمایى و هیجانى است که وجود انواع و اقسام تابلوهاى «ورود خواستگار ممنوع» که جلوى در خانه «دنیا» سبز شدهاند!
هیچ رمز و راز و نشانهاى در فیلم نیست و همه چیز در یک خط روایى ساده به جلو پیش مىرود و شاید هم به عقب! چرا که اکثر سکانسهاى فیلم در زمان گذشته اتفاق مىافتد و «عروس خوشقدم» یک فلاشبک بسیار طولانى است که گهگاه با اشک و آههاى «دنیا» به زمان حال گریز مىزند. تنها بهانه و ایجاد موقعیت براى رفتن به فلاشبک هم حضور «دنیا»ى غرق در پَر و پودر است که به خاطر افسردگى بسیار سر از مطب یک روانشناس در آورده است. دکتر از او مىخواهد که از زندگى گذشتهاش بگوید و «دنیا» مثل همیشه قرصهایش را مىاندازد توى سطل آشغال و قصه غصههایش را براى دکتر تعریف مىکند.
کیفیت بازگویى «دنیا» از گذشتهاش و اشکهایى که با کوهى از دستمال کاغذىِ مچالهشده و پرهایى که به اندازه پرکندن چندین مرغ سیاه، از لباس سیاه «دنیا» بر زمین ریخته شده است، همه به لحن و فرم کمیک فیلم مىافزاید.
با این وجود اصلاً معلوم نیست «دنیا» کى عزادار است و کى خوشحال. او که از اولش پول را دوست نداشته، دیگر از دست پول خسته شده است ولى واقعاً پول ولکن ماجرا نیست و همین طور خودش را به «دنیا» مىچسباند!
این عروس در گذشته سه بار ازدواج کرده و همسرانش را براى مدتى از خاک به افلاک رسانده و بعد با سر به زمین زده است. مردانى که از هول هلیم توى دیگ افتادهاند، فوراً جام مرگ را سر کشیده و به سراى باقى شتافتهاند.
«فرزام»، اولین شوهر دنیا، دانشجویى آس و پاس و دست و پا چلفتى است که ناگهان جایزه 50 میلیونتومانى ارمغان بهزیستى را مىبرد؛ و پشت سرش انبار
لباسهاى مد روزى را که در زیرزمین مغازه پدر خیاط و متوفایش، فراموششده است، پیدا مىکند. او با فروش این لباسها که معلوم نیست چرا و چطور در آن انبار، تلنبار شدهاند، پولش از پارو بالا مىرود و فروشگاههاى زنجیرهاى فروش لباس باز مىکند تا اینکه در پى همان پولها از پنجره یک برج مىافتد پایین و کارش تمام مىشود.
«جمال»، سلطان لبنیات است و علاقهمند به گاو. او هم که در آستانه ورشکستگى است، سهام کارخانهاش توسط «دنیا» خریدارى مىشود. قصد زن از خرید این سهام از دست دادن مقدارى از پولهایش است که بر عکس هم به پولهاى خودش افزوده مىشود و هم کارخانه سودآور مىشود. «جمال» در نهایت با بهینهسازى خط تولید شیر، با «دنیا» ازدواج مىکند اما با حمله گاوش، دار فانى را وداع مىکند.
«بهنام» که نقاش تبلیغاتى است، درست هنگامى سبز مىشود که «دنیا» دیگر از دنیا و پولهایش سیر شده و مىخواهد خودش را خلاص کند. «بهنام» که خبر ثروت زن را در روزنامهها خوانده است، از فرصت استفاده مىکند و با آشنایى «دنیا» با نقاشى و تخلیه روحى او توسط هنر، با وى ازدواج مىکند؛ اما بالاخره خیلى زود از بالاى یک جرثقیل در کنار تراکت تبلیغاتى بزرگ خودش به زمین مىافتد و فاتحه.
در واقع هر اپیزود و ماجراى ازدواجهاى مجدد «دنیا»، حکایت حرص و طمع مردانى است که آنها را زودتر از آنچه باید بمیرند، راهى آن دنیا مىکند. این مردان به «دنیا»ى مادى نرسیده با دنیاى فانى روبهرو مىشوند و باز قصه قبلى تکرار مىشود.
در نهایت، راه حل دکتر طمّاع هم، ازدواج «دنیا» با اوست. زن که با این پیشنهاد مخالف است، ناگهان با نظافتچى و سرایدار ساختمان پزشکان روبهرو مىشود که کسى جز خواستگار اول او، نیست.
«فرهاد» که پسرى متمول بود و هر روز با یک مدل ماشین به دنبال «دنیا» مىرفت تا او را به دانشگاه برساند، همیشه با مخالفت «دنیا» روبهرو مىشد، چرا که او زیادى پولدار بوده است. حال «فرهاد» به خاطر تنفر «دنیا» از پول، درسش را رها کرده و به جاى پول پدر، با پول عرق جبین، زندگى مىکند. «دنیا» که «فرهاد» پولدار را نپذیرفته، با «فرهاد» فقیر ازدواج مىکند و از افسردگى رهایى مىیابد.
فیلم در انتها کم مانده است دوباره در ورطه تکرار بیفتد و «فرهاد» هم پولدار شود، که نمىشود. در سکانس آخر «دنیا» باردار شده و در یک کلبه روستایى، در کنار «فرهاد»ى که کشاورزى مىکند، طعم واقعى خوشبختى را مىچشد که ناگهان خِیش «فرهاد» یک جعبه کهنه عتیقه را از دل خاک بیرون مىکشد. مرد شادمان از یافتن یک گنج است، اما فوراً متوجه مىشود که چیزى درون صندوقچه نیست. هر چند به سرعت از جاى جعبه شکسته، گنج واقعى که یک چشمه آب است، مىجوشد.
فکر فیلم، همان زیربناى سوژه و فیلمنامه است. اما کاملاً مشهود است که این فیلم، فکر چندانى در چنته خود نداشته، چرا که ماجراى تکرارى پول باعث خوشبختى نمىشود، در قالبى عامهپسند و رنگ و بویى شیک و شاد روایت شده است.
صد البته یافتن این اندیشه دستمالىشده هم چندان زحمتى در پى نداشته است؛ چرا که مدتى است برخى از نویسندگان و کارگردانان به کپى کردن فیلمهاى آمریکایى و اروپایى روى آوردهاند و «عروس خوشقدم» نیز در این جهش! عقب نمانده است و «کاظم راستگفتار» یک کپى ایرانیزه شده از فیلم آمریکایى What a Way»، «؟ go toبه کارگردانى «جىلى تامپسن»، ارائه کرده است.
شاید به همین خاطر هم هست که پیشینه هیچ کدام از آدمها معلوم نیست. در زندگى خصوصى «دنیا» و همچنان دیگر شخصیتهاى مطرح فیلم، حضور خانواده و والدین حس نمىشود. درست مانند فیلمهاى غربى که فقط دو طرف ماجرا حضور دارند و بس؛ یعنى ما فقط با «دنیا» و سپس دامادهاى نگونبختى آشنا مىشویم که یک به یک وارد ماجرا مىشوند.
از دیگر سو، وجود شخصیتى به نام «آقاى اینجانب» اصلاً پرداخت نشده است. ظاهراً این طور به نظر مىآید که وى روى دیگر سکه است. کسى که بر خلاف «دنیا» قدمش نحس است و هر جا مىرود، عاقبت فاجعهاى ایجاد مىشود. احتمالاً این شخصیت نمود عینى از وسوسه و دعوت به غرق شدن در حرص و طمع است که صورت انسانى به خودش گرفته است و هر بار به شکلى ظاهر شده و مردان به ظاهر سربهراه را، از راه به در مىبرد.
این مرد به دلایل نامعلوم و غیر منطقى با یک به یک شوهران «دنیا» دوست شده و آنها را براى به دست آوردن پول بیشتر تحریک مىکند.
رفتار «اینجانب» و آدمهایش با آن لباسهاى یکرنگ و یکشکل مثلاً در صحنهاى که قصد دارند بدون دلیل «دنیا» و «جمال» را به رگبار ببندند، اصلاً توجیهشده نیست. مخصوصاً در این سکانس اکشن که هیچ سنخیتى با کل فضاى فیلم ندارد، حضور «اینجانب» با آن شکل و شمایلش توى ذوق مىزند.
این اثر شاید توانست با نشان دادن کلى اجناس و امکنه فانتزى و شیک و بهرهگیرى از انواع مدلهاى لباس و اتومبیل، و با کلکسیونى از موسیقىهاى مختلف، بینندگان را شاد و مشعوف سازد ولى فیلمى نبود که انصافاً بشود در مورد آن چیزى نوشت.