قصه هاى شما 79

نویسنده


 

قصه‏هاى شما (79)

مریم بصیرى‏

پیوندى در میانه زمین و آسمان‏
مریم زاهدى‏نسب - شوش‏دانیال‏
؟
صدیقه چمن‏آرا - ایلام‏
ترس‏
مرضیه عابدینى - تهران‏
معجزه رنگ‏ها
هاجر زمانى - قم‏
مثل یک کابوس‏
لعیا اعتمادى - قم‏
؟
مریم حاجى‏علوزرنق - قم‏
سورپریز آخر شب‏
دو قبر در کنار هم‏
ابوالفضل سامانلو - قم‏
خیال‏پرداز - خط بدبختى‏
- ؟ - تنها طبل‏زن هیئت‏
ابوالفضل صمدى‏رضایى - مشهد

مریم زاهدى‏نسب - شوش‏دانیال‏

خواهر گرامى، بار دیگرى داستانى زیبا از شما به دست‏مان رسید. این اثر ارزش چاپ شدن دارد، اما به شرطى که اینقدر در آن شعار ندهید. پاى‏بندى به ارزش‏ها بسیار پسندیده است ولى قرار نیست این ارزش‏ها در جملات طویلى، خواننده را خسته کند. «آذر»، دائم شوهر شهیدش را با جوانى روشنفکر و امروزى، که خواستگار وى است، مقایسه مى‏کند و جوان را فاقد ارزش‏هاى لازم مى‏داند.
حرف‏هاى «آذر» به جوان روشنفکر و دوستش و همچنین یادآورى حرف‏هاى شوهر شهیدش، تمامى حکایت از آن دارد که شما نتوانسته‏اید بدون شعار دادن، تمامىِ آن حرف‏هاى خوب را به صورت داستانى، وارد اثرتان کنید. حتى عنوان اثرتان نیز با مقدمه‏اى که دارد، رنگ و بوى شعار مى‏دهد.
در ضمن یادتان باشد که فرزند «آذر» حدوداً پنج ساله است و هنوز جنگ ادامه دارد؛ پس حداقل باید زمان وقوع داستان با زمان حال دوازده سال فاصله داشته باشد، اما توصیفات شما از جامعه و سیاست، مربوط به زمان حال است و دارید اوضاع امروزى را نقد و بررسى مى‏کنید.
در صورتى که بتوانید مشکل زمان و بیان را حل کنید، اثرتان را بعد از یک بازنویسى برایمان ارسال کنید. پیروز باشید.

صدیقه چمن‏آرا - ایلام‏

دوست عزیز، لحن طنز شما در داستان بدون عنوان‏تان زیباست. دخترى در مدرسه به سرش شپش مى‏افتد و موهایش را از ته مى‏تراشند و هفته بعد بقیه بچه‏هاى کلاس هم کچل مى‏شوند!
لحن، آهنگ بیان نویسنده است. لحن، شیوه پرداخت و زاویه دید نویسنده نسبت به موضوع اثرش است.
لحن داستان توسط لحن نویسنده و همچنین لحن شخصیت‏هاى اثر، ایجاد مى‏شود. در اثر شما هر دو لحن موجود است؛ یعنى سعى کرده‏اید هم لحن کمیک خودتان را حفظ کنید و هم کارآکترهاى داستان‏تان با چنین لحنى سخن بگویند.
البته دقت کنید که براى داستانى با لحن شاد و کمیک، باید از کلمات شادترى استفاده مى‏کردید، طورى که فضاى داستان بیش از این، با توجه به موضوع، باعث انبساط خاطر خواننده مى‏شد.
در یک اثر کمدى باید تمام عناصر داستان در خدمت انتقال حس و حال لازم به مخاطب باشند.
امیدواریم همین طور که در این اثر نسبت به آثار قبلى خود پیشرفت خوبى داشته‏اید، در داستان‏هاى بعدى نیز ما را با پیشروى‏هاى خود خوشحال کنید.
موفق باشید.

مرضیه عابدینى - تهران‏

خواهر عزیز، نوشته‏اید که مى‏خواهید کوتاه نوشتن را تجربه کنید و اولین اثرتان را هم با عنوان «ترس» برایمان ارسال کرده‏اید.
«- یک، دو، سه ...
پسربچه با صداى بلند شمرد و دستانش را به علامت پیروزى بالا برد و جلوى چشمان خیره دوستش سنگ دیگرى را به درون آب پرتاب کرد.
موج‏هاى کوچک و دوّارى تشکیل مى‏شد و پسر هر لحظه خوشحال‏تر مى‏شد، اما نمى‏دانست زیر دریاچه، ماهى‏هاى سرخ با هر بار پرتاب سنگ بیشتر بر خود مى‏لرزند.»
شعار معروف مینى‏مالیسم‏نویسان این است که «کم هم زیاد است.» گویا شما هم این شعار را شنیده‏اید و دست به کوتاه‏نویسى زده‏اید. یک داستان مینى‏مال نباید از پانصد کلمه بیشتر شود، در عین حال باید بدون اضافه‏گویى، با حداقل عناصر داستانى، طرح را بیان کند. از آنجایى که در این داستان‏هاى کوتاه کوتاه، از کمترین عنصرهاى داستان‏نویسى بهره گرفته مى‏شود، لذا قصه باید جذاب باشد. برخى از نویسندگان معتقدند که ایده یک داستان مینى‏مال باید مثل ماده منفجره باشد. پس قدرت تأثیرگذارى چنین داستان‏هایى باید آنقدر زیاد باشد که خواننده جذب اثر شده و در نهایت با پایان کار غافلگیر شود.
البته داستانک، داستان کوتاه سرگرم‏کننده، داستان کوتاه خام، طرح‏واره و روایت فشرده حوادث، در نظر برخى همان داستان مینى‏مال هستند، اما باید گفت که این قالب‏ها، شکل‏هاى ناقص یک داستان کامل هستند، ولى مینى‏مال داستانى است که در عین کوتاهى، اکثر ویژگى‏هاى داستان کوتاه را داشته باشد.
پس از جنگ‏هاى جهانى دوم و کشمکش‏هاى سیاسى و فلسفى بسیار و ایجاد جنبش فرمالیسم، مینى‏مالیسم زاده شد. مینى‏مالیست‏ها تجلى و بروز تجربه و تلاش و توجه به فرم، در راستاى ایجاد شیوه‏هاى نوى نوشتن بودند. اگر شما هم مى‏خواهید نوشتن داستان کوتاه کوتاه را تجربه کنید باید از چنان قدرتى برخوردار باشید که بتوانید به فرض ده صفحه را یک صفحه خلاصه کنید و در عین حال اثر، داراى ویژگى داستان باشد و نه یک طرح گسترده. نسبت رمان، داستان کوتاه و داستان کوتاه کوتاه، شبیه نسبت فیلم بلند سینمایى، فیلم کوتاه داستانى و فیلم یک دقیقه‏اى است. همان‏طور که یک فیلمساز حرفش را با تمام اصول و تکنیک فیلمسازى در یک دقیقه مى‏گوید، شما هم باید بتوانید در حداکثر یک صفحه با مهارت و با شعار کم‏گوى و گزیده‏گوى، حرف‏تان را بزنید.
موفق باشید.

هاجر زمانى - قم‏

«هیچ کس نمى‏فهمید، نمى‏فهمید دستانش که روى تخته سیاه مى‏لغزند و با حرکات موزون، بالا و پایین مى‏روند، براى رفع یک نیاز است، نیازى که سر تا پاى وجودش به آن بستگى داشت. بدون نقاشى، خودش را مثل کلبه فرسوده‏اى مى‏دید که با وزش هر نسیم امکان داشت در هم بشکند، خرد شود، له شود. به همین خاطر هم با خود مى‏گفت: «باید بِکَشم، باید تصویر کنم.» اما کسى نمى‏فهمید، انگار همه از سیاره دیگرى بودند و او از جاى دیگرى آمده بود. جایى که خیلى دور بود، جایى که به نظر بقیه هیچ جا نبود.
مرضیه دور شد و به چمنزار خیره ماند. سبز سبز بود و رگه‏هاى طلایى نور خورشید روى علف‏هاى سبز پراکنده بود و به آنها جلوه تازه‏اى مى‏داد. وجود مرد در میان علف‏ها انگار بهانه‏اى بود تا شکنندگى ساقه‏هاى علف را بیشتر به تصویر بکشد. مرد با تمام قوا، افسار اسب را مى‏کشید و اسب امتناع مى‏کرد که مرد سوارش شود. اسب جوان بود و عاشق آزادى، مرد خشن بود و نیرومند. جاى چشم‏هاى مرد خالى بود و مرضیه انگار تصمیم نداشت چشم‏هایش را کامل کند.»
خواهر پر از احساس ما، افتتاحیه «معجزه رنگ‏ها» در عین طولانى بودن، زیباست. مخاطب سریع با موضوع و مشکل قهرمان آشنا مى‏شود. هر چند که برخى جملات اضافه هستند و در همین شروع داستان توى ذوق مى‏زنند؛ مثل جملاتى که مربوط به نیاز و رفع نیاز توسط کار نقاشى است.
«مرضیه» به نقاشى بسیار علاقه‏مند است ولى پدرش او را از این کار باز مى‏دارد و دختر که روى تخته سیاه کلاس فیزیکش نقاشى کشیده است، با آمدن دبیرش، منتظر است تا آن تصویر هم پاک شود ولى به خاطر نمره بیستش، تصویر روى تخته مى‏ماند و مرضیه خوشحال است که مدرکى دارد تا به پدرش نشان دهد نقاشى مانع تحصیلش نمى‏شود.
موضوع علاقه و استعداد این دختر به نقاشى به عنوان بزرگ‏ترین حادثه براى این داستان کوتاه کافیست و لزومى ندارد یک حادثه فرعى دیگر سر راه این داستان سبز کنید، آن هم حادثه‏اى که هیچ کمکى در بحرانى‏تر کردن حادثه اصلى ندارد. تحمیل ازدواج اجبارى با یک معتاد به مرضیه، باعث مى‏شود ذهنیت خواننده به دنبال این کشیده شود که بالاخره علاوه بر فشار پدر دختر براى کنار گذاشتن نقاشى، تکلیف این خواستگار معتاد و آینده مرضیه چه مى‏شود؛ که البته شما هیچ اشاره‏اى در ادامه به آن ندارید. از آنجایى که در داستان کوتاه فرصت نیست به تمام جوانب زندگى قهرمان پرداخته شود، لذا لزومى ندارد که یک اتفاق بى‏ربط به بحث ممانعت از نقاشى را، وارد داستان کنید. هر چند مرضیه تصویر مردى بدون چهره را مى‏کشد ولى این دلیل نمى‏شود که بحث ازدواج نیز مثل مشکل نقاشى نکردن، پررنگ شود. موفق باشید.

لعیا اعتمادى - قم‏

دوست صمیمى،داستان ارسالى شما بر اساس یک بازگشت به گذشته طراحى شده است. گاه نویسنده براى نشان دادن گذشته‏اى فعال و پرتحرک و همچنین صحنه حالى که شکل انفعالى به خود گرفته است، مجبور است از یک و یا چندین فلاش‏بک استفاده کند.
در چنین صورتى نویسنده، دائماً خواننده را وادار مى‏کند که انگیزه قهرمان داستان را از برگشتن به گذشته دریابد و بفهمد درد او در حال حاضر چیست.
در اثر شما «نسرین» به گذشته و زندگى آشفته‏اش با «احمد» رجعت مى‏کند ولى معلوم نیست وى در حالى که روى مبل نشسته و کلاغى برایش قار قار مى‏کند، چه هدفى از این بازگشت به گذشته دارد. آیا از کرده خود پشیمان است؟ آیا به دنبال راه حلى براى آشتى با همسرش است؟ آیا به زنى که آلوده به ویروس ایدز بود و او مى‏خواست وى را هووى خود کند، فکر مى‏کند و یا ... .
یادتان باشد که لااقل براى رفتن به فلاش‏بک به این دو شرط نیز توجه کنید: اول اینکه صحنه بازگشت به گذشته با وجود بار نمایشى که دارد، از پیشروى حوادث زمان حال نکاهد و دیگر اینکه نیروى محرکه ماجرا در رفتن به گذشته و بازگشتن به زمان حال تقریباً مساوى باشد.
در اثر شما، صحنه زمان حال فقط به یک اتاق و یادآورى گذشته، محدود مى‏شود و هیچ عمل خاصى اتفاق نمى‏افتد تا خواننده دوست داشته باشد به گذشته و یا حال برود. در واقع همه حوادث در گذشته صورت گرفته است و یادآورى زن در حکم به یاد آوردن یک خاطره است، بدون اینکه پایانى منطقى داشته باشد.
البته در «مثل یک کابوس»، شما پایان را با آمدن بوى احمد، رقم زده‏اید و به همین بو اکتفا کرده‏اید، در صورتى که هنوز گره اصلى بین شخصیت‏ها و گره ذهنى «نسرین» باز نشده است.
امیدواریم در آینده‏اى نزدیک شاهد آثار برتر شما باشیم.

مریم حاجى‏علو - قم‏

دوست تازه‏نفس ما، سه دفتر داستان برایمان فرستاده‏اید که هیچ کدام عنوان ندارند. تقریباً اشکالات مشابهى هم در همه آثارتان در این دفاتر دارید. اول اینکه، دست‏به‏دامان توصیفات بیهوده در شروع داستان مى‏شوید و یک مقدمه طولانى و خسته‏کننده و بى‏ارتباط با اثر خلق مى‏کنید.
داستان‏ها لحن خاطره دارند و کمتر بیان داستانى در آنها دیده مى‏شود. گویى شما فقط قصد دارید که ماجرایى را براى مخاطب‏تان تعریف کنید، طورى که حتى او لحظه‏اى فکر کند واقعاً دارید به تنهایى با وى صحبت مى‏کنید.
عدم معرفى درست اشخاص و قرار ندادن آنها در بستر ماجرا، نیز باعث مى‏شود که شخصیت‏ها آن طور که لازم است به رشد و پویایى نرسند و فقط تا پایان داستان، خود را به اثر تحمیل کنند.
مستقیم‏گویى در مورد احساس اشخاص و قضاوت در اینکه آدم‏ها بدبخت و یا خوشبخت هستند، از جمله مواردى است که نباید به آنها متوسل مى‏شدید.
سعى کنید پس از این به جاى پرداختن به سوژه‏هاى تکرارى و کش دادن بیهوده آنها، موضوع کوچک و حتى به ظاهر بى‏اهمیتى را که توانایى تبدیل به داستان دارد، انتخاب و آن را درست پرداخت کنید.
به طور حتم شما فکر مى‏کنید روى سوژه‏هاى بسیار جذابى کار مى‏کنید ولى احتمالاً خبر ندارید که اکثر دوستان نوقلم در شروع کار نویسندگى از چنین سوژه‏هاى دم دستى استفاده مى‏کنند و با توجه به دنیاى خیالات و آرزوهاى خودشان، مشکلات را حل کرده و جوان‏ها را در آخر ماجرا به ازدواج هم در مى‏آورند!
مطالعه داستان‏هاى قوى و شاهکارهاى ادبى جهان و نه هر داستانى، به شما کمک خواهد کرد تا بتوانید بهتر و بیشتر با سبک و سیاق و سوژه‏هاى جذاب خلق داستان، آشنا شوید.
«سیمین دانشور»، نویسنده معاصر طى مصاحبه‏اى در همین باره، گفته است: «سطحى‏نویسى و یا بهتر بگویم مبتذل‏نویسى در ادبیات ما رایج شده است و در دراز مدت متوجه ضربه‏هاى مهلک آن خواهیم شد. نباید نویسندگان مطرح را با عده‏اى پاورقى‏نویس اشتباه گرفت. این عده اگر چه آثار خود را با شمارگان نسبتاً بالایى منتشر مى‏کنند اما به هیچ عنوان جزو ادبیات داستانى به حساب نمى‏آیند و در یک کلام، داستان‏واره‏هاى سطحى و جنبى نمى‏تواند هیچ کمکى به ادبیات ایران کند.»
منتظر داستان‏هاى کوتاه و قوى شما هستیم.

ابوالفضل سامانلو - قم‏

برادر محترم، ابتدا باید به شما تبریک گفت که پس از آن داستان طولانى اول‏تان، توانسته‏اید دو داستان به این کوتاهى بنویسید.
«سورپریز آخر شب»، سوژه خوبى دارد ولى چون به صورت خاطره‏گویى و بازگشت به گذشته است، از لطف آن کاسته شده است. دوازده دانشجو در زندان هستند و یکى از آنها خاطره شبى را به یاد مى‏آورد که با یکى از دوستان در خوابگاه شوخى کرده‏اند و او در اثر بیمارى قلبى فوت کرده است.
شروع و پایان اثر شما لحنى تلخ دارد ولى میانه آن انباشته از اطلاعات و کلمات خنده‏دار است. تا دلیل موجهى براى تغییر لحن و زبان نوشتارى خود نداشته باشید، نباید لحن‏تان را تغییر دهید.
در اثر دوم‏تان، دو جوان با خواندن کتاب «بیگانه» اثر «آلبر کامو» خودکشى مى‏کنند. ایجاد فضاى وهم‏آور و رعب‏انگیز قبرستان و دخترى که لباس عروسى بر تن، «بیگانه» را مى‏خواند به حدى هیجان دارد که خواننده خاص خودش را پیدا کند. اما متأسفانه پرداخت شما اصلاً مناسب نیست. سعى کرده‏اید از آثار مدرن الگوبردارى کنید ولى چندان موفق نبوده‏اید.
شخصیت‏ها در ابهام هستند و کاملاً روشن نیست که قصد دارید با عملکرد آنها چه چیزى را نشان دهید. فقط تا حدى مى‏توان به سرگشتگى نسل جوان و برداشت نادرست آنها از پدیده‏هاى مختلف از جمله ادبیات پى برد. البته این حدس و گمان ماست ولى چیزى بیشتر از این نیز نمى‏شود از اثرتان فهمید.
ابهام و گنگى معقول و قابل درک از جمله محاسن برخى از آثار زیباى امروزى است و احتمالاً شما با نوشتن «دو قبر در کنار هم»، دارید در این دنیا قدم برمى‏دارید.
یادتان باشد که براى موفقیت‏هاى بزرگ باید قدم‏هاى بزرگى بردارید و نوشتن در موضوعات مختلف را با سبک‏هاى متفاوت تجربه کنید. «مارى داریوسک»، نویسنده جوان فرانسوى معتقد است که نوشتن، حرفه، حربه و حظ اوست. امیدواریم شما نیز در آینده نویسندگى را حرفه خود قرار دهید و حظ لازم را به خودتان و خوانندگان‏تان برسانید.
موفق باشید.

ابوالفضل صمدى‏رضایى - مشهد

برادر محترم، نوشته‏اید در مسابقه‏اى که به مناسبت هفته محیط زیست از جانب شهردارى مشهد برگزار شده بود، توانسته‏اید رتبه دوم را کسب کنید. ما نیز این موفقیت را به شما تبریک مى‏گوییم و امیدواریم در آینده با سعى و تلاش بیشتر خود بتوانید در سطح کشور رتبه‏هایى را به دست آورید.
در «خیال‏پردازى»، به باورها و توهماتى پرداخته‏اید که در برخى از افراد حکم واقعیت را دارد و بر اساس آن زندگى خود را پى‏ریزى مى‏کنند.
وقایع داستان شما در روستا مى‏گذرد ولى به غیر از چند اسم که نشانگر فضاى روستاست، چیز دیگرى در اثرتان دال بر روستایى بودن مکان و افراد نیست.
در ضمن پرداختن به باورهاى عامه مردم بیش از این جاى کار دارد؛ باید با دقت بیشترى به آن مى‏پرداختید و مسئله را باز مى‏کردید. صرفاً ترسیدن یک پسربچه و بعد ریختن ترس او از دیو و جن و پرى نمى‏تواند در این داستان کافى باشد.
در اثر دیگرتان شخصیت‏پردازى‏ها تا حدى قابل قبول هستند. وضعیت زندگى یک خانواده فقیر، خوب توصیف شده است. در این میان شخصیت دختر کوچک که بیمار است به درستى پرداخت شده است. برادر وى نیز که راوى است، به خوبى از عهده روایت ماجرا برمى‏آید. اما همین برادر هیچ کارى براى بهبود خواهرش نمى‏کند و فقط رفتار و خصوصیات او را بیان مى‏کند تا اینکه دخترک بیمار و گرسنه، مى‏میرد.
اگر این پسر و یا حتى آن دخترک براى مبارزه با بیمارى به راههاى مختلفى پناه مى‏بردند، حتى در صورتى که موفق نمى‏شدند؛ اثرتان بیشتر شکل داستانى به خود مى‏گرفت. در این صورت شخصیت با موقعیتى خاص درگیر مى‏شد و داستان به سمت و کنش و کشمکش‏هاى شخصیت‏ها با خودشان و دیگران پیش مى‏رفت.
داستان بى‏نام‏تان هم جالب است. در عین کوتاهى، شروع و پایان خوبى دارد. یک نوزاد راوى داستان است و از لوس کردن خودش براى دیگران مى‏گوید تا اینکه او را براى تزریق واکسن مى‏برند و گریه بچه شروع مى‏شود.
از آنجایى که از زبان یک نوزاد نمى‏توان داستانى واقعى نوشت، لذا پرداختن به چنین سوژه‏هایى، به طور مسلم باید با طنز همراه باشد تا خواننده به چگونگى راوى بودن یک نوزاد پیله نکند! طنز هم تا حدى در اثرتان دیده مى‏شود ولى هنوز فضاى جدى‏نویسى بر داستان‏تان حاکم است. به طور حتم یک نوزاد نمى‏تواند داستان بگوید؛ ولى وقتى هم مى‏گوید، باید از ساده‏ترین جملات و راحت‏ترین تحلیل‏ها و برداشت‏هاى آمیخته به طنز استفاده کند، تا لااقل فرقى بین یک راوى نوزاد سطحى‏بین و بزرگسال اندیشمند در نثرتان مشاهده شود و زبان داستان بیشتر کودکانه شود.
«تنها طبل‏زن هیئت»، مى‏توانست داستان مذهبى نوجوان خوبى بشود، به شرطى که انگیزه‏هاى «على» و «پیمان» از طبل زدن مشخص شود. همچنین باید پرداخت مناسبى روى کوچک و بزرگ بودن طبل انجام مى‏دادید. البته کشمکش‏هاى لفظى بچه‏ها در مورد طبالى و رفتن به هیئت، بد نیست ولى در حد حرف باقى مى‏ماند و خواننده به تمامى با جلوه‏هاى بیرونى این شوق و کینه آشنا نمى‏شود.
سعى کنید همچنان که زیاد داستان مى‏نویسید، زیاد هم دقت کنید و در ابتدا خودتان به عنوان یک منتقد به عناصر و ساختار داستان توجه کنید. در این صورت حتماً مى‏توانید اشکالات اولیه کارتان را براى بارها و بارها اصلاح کنید.
موفقیت همواره با شما باد.