نویسنده

 

آواز ترانه از دور خوش است‏

مریم بصیرى‏

نام فیلم: من ترانه پانزده سال دارم‏
فیلمنامه: کامبوزیا پرتوى، رسول صدرعاملى‏
کارگردان: رسول صدرعاملى‏
بازیگران: ترانه علیدوستى، مهتاب نصیرپور، میلاد صدرعاملى‏

کم نیستند کسانى که پس از فیلم «رهایى»، هنوز هم خاطره دیدن «گلهاى داودى» را در ذهن دارند و پس از آن «صدرعاملى» را با «پاییزان»، «قربانى» و «دخترى با کفشهاى کتانى» دنبال کرده‏اند. این فیلمساز در آغاز دهه 60 به سینما روى مى‏آورد و در آغاز دهه 80، «من ترانه پانزده سال دارم» را مى‏سازد.
آخرین اثر «رسول صدرعاملى» جایزه‏هاى بهترین‏ها را در فیلمنامه، کارگردانى، بازیگرى نقش اول زن و چهره‏پردازى در بیستمین جشنواره فیلم فجر از آنِ خود مى‏کند. جمع شدن تمام بهترین‏ها در یک فیلم، باعث مى‏شود که حساسیت سینماگران، سینماداران و سینمادوستان نسبت به این فیلم افزایش یابد و همه در صدد این باشند که ببینند این «ترانه» کیست و چه مى‏کند.
در این فیلم، کارگردان، چون اثر قبلى‏اش، رویکردى دوباره به نسل نوجوان کشور دارد. نسلى که در حال سپرى کردن سرنوشت‏سازترین دوران زندگى خویش است. دوران نوجوانى لحظه‏اى کوتاه و زودگذر در عمر هر فرد است که شاید هرگز به چشم نیاید و حتى والدین نیز کاملاً از آن غافل بمانند و فقط ناگهان متوجه شوند کودک آنها جوان شده است! اما به طور حتم این کودک، یک‏شبه دچار چنین تحولاتى نشده است. او دوران پر از بحران نوجوانى را به تمامى درک کرده و با بسیارى از چراها، بایدها و نبایدها درگیر شده است و حتى نتوانسته جواب درستى براى برخى کنجکاوى‏هایش بیابد.
دو اثر اخیر «صدرعاملى» هم دقیقاً به همین تابوهاى مرسوم مى‏پردازد و مى‏گذارد قهرمانانش همه اتفاقات خوب و بدى را که شخصیت آنها را شکل مى‏دهد و آینده‏اشان را مى‏سازد، در همین برهه تجربه کنند.
«تداعى» در «دخترى با کفشهاى کتانى» تحمل مبارزه با مشکلات را نداشت، پس از خانه مى‏گریخت و وقتى سرش به سنگ مى‏خورد، دوباره به خانه بازمى‏گشت. اما «ترانه» که هم‏سن «تداعى» است، با وجود تنهایى به معناى واقعى آن، روى خوش به مشکلات نشان نمى‏دهد، بلکه جلوى آنها مى‏ایستد و حاصل پیوندى گسسته را که به قول خودش وصلتى مسخره‏آمیز بوده است، به بار مى‏نشاند.
نوجوانان بسیارى چون «ترانه» در حد فاصل شکوفایى و رسیدگى خویش، دچار چنین عشقهاى زودرس و زودگذرى مى‏شوند و بعدها در سنین میانسالى از تمامى آنها به عنوان بازیچه دوران کودکى خویش یاد مى‏کنند و برخى چون «ترانه» کاملاً درگیر آن شده و تا پایان عمر با تبعاتش مى‏سازند. «ترانه» دانش‏آموز کلاس دوم دبیرستان و بهترین شاگرد مدرسه‏شان است که به طور ناگهانى و ناخواسته درگیر عشق «امیرحسین» مى‏شود و این عشق زودرس براى او ثمره‏اى زودرس‏تر دارد. وى در 15 سالگى از مرز کودکى مى‏رهد و به سمت زنانگى مى‏رود. همان ترانه‏اى که به خاطر سن کمش و براى ورود به زندان و دیدار پدر مجبور بود در معرفى خود بگوید: «من، ترانه پانزده سال دارم.» گویا این دختر خیال دارد الگوى مقاومتى براى همسالان خود و حتى بزرگسالان باشد و کارگردان قصد دارد او را دخترى بى‏پناه و در عین حال باهوش و زرنگ معرفى کند که مى‏تواند در لحظات حساس زندگیش درست تصمیم بگیرد و خطاهاى خود را جبران کند.
«امیرحسین» تنها فرزند طلاق خانم «کشمیرى» و مردى است که در آلمان به سر مى‏برد. زن با چنگ و دندان پسرش را به طرف خود کشیده است و براى اینکه او را از عشق سفر دوباره به آلمان منع کند حاضر است هر کارى انجام دهد. غافل از اینکه پسر هوس مى‏کند با توجه به سن کمش و تحصیل در دبیرستان، ازدواج کند. «امیرحسین» پشت سر هم در موقعیتهاى مختلف، بدون اطلاع «ترانه» از او عکس گرفته و عکسها را براى چاپ به عکاسیى برده است که «ترانه» در آنجا کار مى‏کند. این کار موجب مى‏شود تا دختر براى حفظ آبرو، کارش را رها کند و به پسر اخطار نماید که دست از سر او بردارد.
خانم «کشمیرى» که با درخواست نامعقول پسرش روبه‏رو شده است به سراغ «ترانه» مى‏آید و به او مى‏گوید که «امیر» مرد زندگى نمى‏شود و بهتر است دور و بر پسر او نباشد. دختر خانه‏نشین مى‏شود ولى گویا خانم «کشمیرى» هنوز هم از سوى پسرش تحت فشار است تا اینکه همراه با عاقدى، براى خواستگارى و خواندن صیغه محرمیت به خانه ترانه بازمى‏گردد. دختر که با مادربزرگش زندگى مى‏کند، مادرش را از دست داده است و پدرش به جرمى نامعلوم در زندان به سر مى‏برد. پدر «ترانه» که رفتارى کاملاً گرم و دوستانه با دخترش دارد - که گاه غیر عادى نیز به نظر مى‏رسد - ، به خاطر سر و سامان گرفتن زودتر دخترش با ازدواج زودهنگام او موافقت مى‏کند و «ترانه» ناگهان متوجه مى‏شود که بدون هیچ حرف و مقدمه‏اى همسر «امیر» شده است و خانم «کشمیرى» دارد به او و پسرش مى‏گوید که بعد از پایان درس هر دویشان، عقد آنها تبدیل به عقد محضرى و ازدواج دایم خواهد شد و آن وقت آنها مى‏توانند به ماه عسل بروند. البته فیلم نیز به روشنى اشاره‏اى به نوع عقد ندارد و گویا فقط عقدى خصوصى براى محرمیت خوانده شده و قرار است بعد از پایان تحصیلات تبدیل به عقد رسمى شود.
اما خیلى زود، «ترانه» پس از یک روز گردش با «امیر» شب‏هنگام، پریشان و بهت‏زده به خانه بازمى‏گردد. از دور صداى آژیرى شنیده مى‏شود و نور موضعى اتاق به گونه‏اى است که صورت غرق در تفکر و سردرگم «ترانه» را روشن مى‏کند. او عروسکش را بغل کرده و براى آن زمزمه‏اى سر مى‏دهد. همه چیز از وقوع حادثه‏اى شوم خبر مى‏دهد. اما عمل شوم «امیر» پایانى ندارد و «ترانه» در سر جلسه امتحان مطلع مى‏شود که شوهرش بازداشت شده است و وقتى علت را جویا مى‏شود، به او مى‏گویند پسر را با چند دختر گرفته‏اند و مرد آینده «ترانه» تنها حرفى که در توجیه عمل خود دارد این است که: «چون گفتم دوستت دارم و چون زنم هستى که دیگه نباید بیچارت بشم و دنبال دوستام نرم.»
«ترانه» که گویا تازه از خواب بیدار شده، با حقیقتى تلخ روبه‏رو مى‏شود، حقیقتى که تقاضاى طلاق را در پى دارد و اویى که چند روزى از مرگ مادربزرگش نمى‏گذرد، پس از چهار ماه از «امیر» جدا مى‏شود. خانم «کشمیرى» در دفتر طلاق مى‏گوید که از اول راضى به این ازدواج نبوده و «امیر» او را مجبور کرده است. همچنین به صراحت اعلام مى‏کند که ازدواج، مسؤولیت مى‏خواهد که پسر او نمى‏تواند از پس از آن برآید. «ترانه» هم فقط مى‏گوید که اشتباه کرده است. اشتباهى که تاوانى سنگین براى او در پى دارد و وى ناگهان در مدرسه متوجه مى‏شود که باردار شده است و ویار دارد.
البته حالت ویار این دختر براى اولین بار در هنگام ورزش در حیاط مدرسه اتفاق مى‏افتد و او با افکت خاص بلند شدن و افتادن توپ، متوجه این ماجرا مى‏شود. سپس در سر کلاس درس، حرکت جنین را حس مى‏کند و در عرض چندین ثانیه در هنگام گوش دادن به درس دبیر ادبیات، ناگهان با حسى از ترس مى‏آشوبد و سپس حیرت کرده و به فکر مى‏رود و بعد با لبخندى وجود موجودى زنده را در بطنش حس مى‏کند.
این صحنه با وجود حساسیت موجود در نشان دادن چنین ماجرایى در محیط مدرسه، از بازى زیباى «ترانه» و فیلمبردارى فوق‏العاده دوربین برخوردار است. بازى «ترانه» به حس مظلومیت او دامن مى‏زند، بخصوص که وى پذیرفته، به اشتباه درگیر عشق کاذب «امیر» شده است.
وقتى «ترانه» به محیط کار خانم «کشمیرى» مى‏رود تا باردارى خود را به اطلاع او برساند، زن به اقتضاى شغلش به دختر شک مى‏کند و مى‏پرسد پدر بچه کیست؟ «ترانه» مى‏گوید که پاى کس دیگرى در میان نیست و به خودش نهیب مى‏زند که: «گندزدى، از بس گفتند دختر خوبى هستى که ...»
مادر «امیر» که مسؤول انجمن حمایت از زنان مى‏باشد به عروس سابقش جواب مى‏دهد که صیغه جارى شده فقط براى محرمیت بوده است نه اینکه وى به او بگوید حامله شده است و حال بچه از هر کسى باشد، فقط خود او مقصر است.
اما «ترانه» که فکر مى‏کرده رسماً همسر «امیر» شده است، در مقابل پیشنهاد مادر او براى سقط جنین و پرداخت 20 مثقال دیه توسط خودش، مى‏گریزد. خانم «کشمیرى» که به عنوان فردى موفق در محیط کارش معرفى مى‏شود و قصد کمک به دختران و زنان بى‏پناه را دارد در مورد «ترانه» پا پس مى‏کشد و بارها با همان پیشنهاد به سراغ «ترانه» و مدیر مدرسه او مى‏رود.
همین امر موجب ترک تحصیل «ترانه» مى‏شود و وى پس از شک و تردیدهاى بسیار و تنهایى و غریبى در شهرى چون «تهران»، تصمیم مى‏گیرد بچه‏اش را سقط نکند. حتى دفترچه بانکى خدمات انجمن زنان را به خانم «کشمیرى» برمى‏گرداند و مى‏گوید دیگران بیش از او به آن پول احتیاج دارند.
در ملاقاتهاى همیشگى «ترانه» با پدرش، مرد سعى مى‏کند همچنان همان رفتار صمیمى پیشین را با دخترش داشته باشد ولى «ترانه» دیگر آن دختر ساده و معصوم چند ماه قبل نیست. او دیگر براى روز ملاقات پدر دلش پرپر نمى‏زند. پدر که متوجه این رفتار غریب دخترش شده است از او مى‏خواهد که دیگر به دیدارش نرود. «ترانه» از گفتن اصل واقعه به پدرش شرمگین است و از سویى دیگر از طرف خانم «کشمیرى» نیز رانده شده، لذا در اوج تنهایى روى صندلى پارکى مى‏نشیند و دخترى از او مى‏پرسد: «فرار کردى، سر قرارى یا جا ندارى؟» و «ترانه» فقط با شرم و معصومیت مى‏گوید که حامله است. دختر ولگرد به «ترانه» پیشنهاد مى‏دهد که آنها مى‏توانند ماجراى حامله شدن وى را بر سر چند پسر بیندازند و به این بهانه از آنها کلاهبردارى کنند، «ترانه» از این سخن چنان مى‏آشوبد که مى‏خواهد همان دم دختر را از خانه‏اش بیرون کند. دختر نیز در مقابل پناه دادن «ترانه» به او، کیف مدرسه وى را که جایزه بهترین دانش‏آموز بودن است، مى‏دزدد.
«ترانه» لحظه به لحظه گرفتارتر مى‏شود و یکى از نکات جالب فیلمنامه همین است که او هر بار به شکلى با تجربه‏اى تازه و ناآگاهى تازه‏ترى روبه‏رو است و باید دست به عمل جدیدترى بزند.
«ترانه» زنى عمل‏گرا و واقع‏گر است. او هر بار چیزى مى‏آموزد حتى اگر این آموزش، فرا گرفتن قیمت انواع سقط جنین و دوران نقاهت آن باشد و یا حتى نحوه پرورش کودک، توسط دختران فرارى و ولگرد! گویا واقعاً دیگر هیچ زنى پیدا نمى‏شود تا به «ترانه» کمک کند و فقط این دختران مى‏توانند مشکل او را درک کنند.
اگر چه «ترانه» از آن دختران تأثیر نمى‏گیرد ولى دلیلى براى دوستى خود با آنها ندارد و به راحتى آنها را به خانه‏اش راه مى‏دهد، در صورتى که کاملاً به رفتار و کارهاى خلاف آن دختران واقف است.
عاقبت «ترانه» در محیط کار جدیدش که یک کافى شاپ است، توسط مشتریان به بیمارستان برده مى‏شود و در ردیف زنان تازه زایمان کرده چشم مى‏گشاید و بچه‏اى را به او مى‏دهند. «ترانه» در عین شگفتى به نوزاد مى‏نگرد و نمى‏داند باید با آن چه کند. پرستار مى‏گوید که او بى‏کس‏ترین زنى بوده که وى تا آن موقع دیده است.
«ترانه» با توجه به دانسته‏هاى پیشین خود، کودکش را به خانه مى‏برد و براى او اسپند دود مى‏کند و دود آن را به پیشانى و کف پاهاى بچه مى‏کشد. بعد از این با دختر فرارى دیگرى آشنا مى‏شود که به علت بى‏پولى نتوانسته بچه‏اش را سقط کند و سپس چون جرأت گرفتن شناسنامه براى او را نداشته است وى را به بهزیستى داده و گویا بهزیستى منتظر بوده تا بدون هیچ پرسشى کودک را قبول کند!
«ترانه» تازه در این گیر و دار یادش مى‏افتد که بچه شناسنامه مى‏خواهد و دوباره به نزد خانم «کشمیرى» مى‏رود ولى او که فکر مى‏کند، «ترانه» در فکر ارث و میراث است، وى را از خود مى‏راند. دختر به عریضه‏نویسها پناه مى‏برد و از آنها مى‏خواهد که شکایت‏نامه‏اى برایش بنویسند. در دادگاه عنوان مى‏شود که چرا هنگام طلاق خبر باردارى خود را اعلام نکرده است و در ضمن چرا زمان تولد بچه با تاریخ عقدنامه هماهنگى ندارد. «ترانه» پاسخى بیش از این ندارد که گواهى پزشک را دال بر تولد زودهنگام دخترش به قاضى نشان دهد و عنوان کند که بعد از طلاق متوجه باردارى خویش شده است.
در کش و قوسهاى بسیار قاضى اعلام مى‏کند که ترانه و دخترش هیچ حقى ندارند مگر اینکه آزمایش خون پسر به تأیید دادگاه برسد. «امیر» که به آلمان بازگشته است این مسأله را به گردن نمى‏گیرد و «ترانه» چندین توضیح المسائل مى‏خرد و از روى آنها به مسأله شرعى بودن فرزندش و ارث او پى مى‏برد و هیچ چیز را سخت‏تر از تهمت زدن به یک دختر نمى‏داند.
او کودکش را به آغوش مى‏گیرد و مى‏گوید: «قبولت ندارند، نداشته باشند. تو عزیز خودمى، فقط مال منى.» حسى چون حس تملک یک دختر نوجوان به عروسکى زنده که گاه مى‏گرید و گاه مى‏خندد، و فقط خودش مى‏تواند با او بازى کند، بر «ترانه» مستولى مى‏شود.
البته ناگفته نماند که خانم «کشمیرى» به صورت پنهانى جوانى را به خواستگارى «ترانه» مى‏فرستد تا به اسم خودش براى بچه او شناسنامه بگیرد. این خواستگار نیز به دادگاه فرا خوانده مى‏شود و اعلام مى‏کند که خانم «کشمیرى» به او پولى نداده و وى فقط براى انجام یک کار خیر قبول کرده است با «ترانه» ازدواج کند. در نهایت قاضى حکم مى‏دهد که باید با شناسنامه پدر براى «نغمه» شناسنامه گرفته شود.
خانم «کشمیرى» که بازى را باخته است با شناسنامه پسرش به ثبت احوال مى‏رود ولى «ترانه» که غرورش به تمامى لگدکوب شده است در یک تصمیم ناگهانى و پس از قطعى شدن نام پدر فرزندش در دادگاه و اداره ثبت احوال، اعلام مى‏کند، دخترش پدر ندارد و به اسم خود وى براى او شناسنامه صادر کنند و در مقابل بهت زن به او جواب مى‏دهد که اگر «امیر» دخترش را بخواهد خود، براى او شناسنامه‏اى دیگر خواهد گرفت.
پس از مدتها «ترانه» به زندان مى‏رود و از پدرش مى‏خواهد تا وى را ببخشد. پدر که بسیار روشنفکر است، همه چیز را قبول مى‏کند و به دخترش مى‏گوید کارش درست بوده است و گویى لبخند «نغمه» دلیلى بر این مدعاست.
«ترانه»اى که در شروع فیلم از میان دالانى تاریک به درون زندان مى‏رفت، حال در پایان فیلم از درون همان دالان همراه با دخترش از زندان بیرون مى‏آید و به طرف نور مى‏رود. «ترانه» از زندانى که به وسعت یک شهر است و از زندان پدر دردناکتر است، به زعم کارگردان سربلند بیرون مى‏آید.
اگر چه روانشناسان معتقد هستند که دختران در نوجوانى بدون فکر به ازدواج، دوست دارند کودکى داشته باشند و حس مادر بودن را تجربه کنند، ولى «ترانه» با آن همه زرنگى و دانایى که دارد، بدون دلیل باردار مى‏شود، آن هم دخترى که این همه به اخلاق پایبند است و چون دیگر همسالان خویش به سینما و پارتى و کافه تریا و ... نمى‏رود و از خدا مى‏خواهد که همیشه به فکر او باشد و تنهایش نگذارد. آیا او قول به مادرشوهرش را فراموش کرده است که، ماه عسل باید پس از پایان درسشان باشد و ...
«ترانه»اى که به نظر خودش دخترى خوب است و در فکر تأمین مخارج پدر زندانى و مادربزرگ علیلش است و براى او آشپزى مى‏کند، چرا ناگهان خام مى‏شود و به خواسته‏هاى «امیر» دل مى‏سپارد؟ شاید بتوان گفت که خطاى تراژیک «ترانه»، همین باردار شدن اوست و خطاى نویسندگان اثر، نداشتن دلیل موجهى براى باردارى او؛ و شاید کارگردان سعى داشته بگوید فیلمش کارى تربیتى و آموزشى است و مى‏خواهد نشان دهد حتى دختران خوب هم هر لحظه مى‏توانند مورد سوء استفاده قرار گیرند، حتى توسط همسران خود.
«ترانه» از دخترى ساده و پاک در شروع فیلم، تبدیل به زنى زجر کشیده و تنها در پایان اثر مى‏شود که به امید بزرگ شدن دخترش و آزاد شدن پدر، روزگارش را مى‏گذراند و به یک بلوغ جسمى و فکرى دست پیدا مى‏کند. او به خوبى درک کرده است که لحظه‏اى از عقل غافل شده و دل به احساسات سرکش نوجوانى سپرده و حال هیچ راهى ندارد جز اینکه خودش به خود کمک کند.
و مخاطب مى‏ماند و اخلاقیاتش که آیا استقامت چنین دخترى براى نگه داشتن فرزندى بى‏پدر ستودنى است و آیا «ترانه» قهرمان این مبارزه است و یا اینکه دخترى بى‏پناه است که دخترى سرگردان‏تر از خود را به این دنیاى پر از مکافات مى‏آورد.
اما مهمترین شگرد «صدرعاملى» بهره‏گیرى از فیدهاى - تاریک شدن تدریجى تصویر - سیاه بسیار براى نشان دادن گذشت زمان است. هر چند این نشانه بیانگر گذشت روزها و یا ساعتهاى گذشته باشد. نظیر گذشت زمان آشنایى «امیر» با «ترانه» که هشت ماه تمام طول مى‏کشد و یا مدت زمان چهار ماه ازدواج او، که هر کدام فقط طى چند صحنه کوتاه و گذرا پرداخت شده‏اند. کوتاهترین گذشت زمان نیز سى دقیقه‏اى است که «ترانه» در دادگاه به انتظار پاسخ قاضى نشسته است و با یک فید دیگر این نیم ساعت به اندازه روزها و ماههاى سخت و غم‏افزا نمود پیدا مى‏کند تا اینکه «ترانه» حکم قاضى را بشنود.
کارگردان اصلاً در بند نشان دادن صحنه‏هاى آن چنانى براى جذب تماشاگر عام نیست. او تکه‏هاى برجسته زندگى ترانه را در یک کولاژ منسجم، بدون هیچ حرف اضافه‏اى، کنار هم جمع مى‏کند و با نگاهى کاملاً واقع‏گرا تمام تلخى‏هاى جامعه را بدون هیچ گونه چشم‏پوشى به نمایش مى‏گذارد. البته «صدرعاملى» مى‏توانست حقیقت تلخ اجتماع امروزى را تلخ‏تر کند. مثلاً پسرى که در خانه دوم، همسایه «ترانه» است مى‏توانست مزاحمت بسیارى براى دختر ایجاد کند ولى گویا او از قماش «امیر» نیست و چون او در خوشگذرانى و ازدواجى کودکانه عجله ندارد. حتى همسایگان دیگر «ترانه» مى‏توانستند دختر را به بهانه تنها زندگى کردن و آوردن زنان خیابانى به خانه‏اش مورد مؤاخذه بیشترى قرار دهند و یا ...
گویى «ترانه» با باردار شدن و تولد فرزندش در پى آن است که براى روزهاى تنهایى و بى‏کسى خود همدمى بیابد. همان طور که به دوست دوران تحصیلش مى‏گوید حس و حال عجیب و غریبى دارد، یکى توى آدم است و از خود آدم، مال خودش است و دوستش به او مى‏گوید که بزرگ شده، عوض شده، عین مادرها شده و «ترانه» دیگر خودش را نمى‏شناسد حتى نمى‏داند چه مرگش شده است.
«صدرعاملى» از ساده‏ترین وقایع، پیچیده‏ترین موقعیتها را خلق مى‏کند و به غیر از صحنه‏هاى ارتباط «ترانه» با دختران ولگردى که مى‏توانستند به راحتى او را به سرنوشت خود دچار کنند، بقیه صحنه‏هاى فیلم به واقعیت و باورهاى همگانى نزدیک است. قصد فقط نشان دادن موقعیت یک دختر در وضعیت دشوارى است که ناخواسته براى او ایجاد شده است و حال وى باید به تنهایى براى حل آن تصمیم بگیرد. لذا دوربین همیشه همراه «ترانه» است و بخصوص در اواخر فیلم اصلاً رهایش نمى‏کند. هر جا «ترانه» و نگاه او به دنیا باشد، دوربین هم هست و هرگز تصویرى از ندیده‏ها و ناشناخته‏هاى «ترانه» نشان داده نمى‏شود. گویى «صدرعاملى» با توجه به سوابق کارهاى ادبى و مطبوعاتى خود رمانى با زاویه دید «من راوى»، نوشته و احساس ارادت تماشاگر به اثر را با ایجاد تعلیق و حس همذات‏پندارى نشان داده است.
هر روز «ترانه»هاى بسیارى در کشورهاى مختلف درگیر چنین معضلى مى‏شوند حتى برخى از آنان وضعیت غمبارترى از «ترانه» این فیلم دارند و نمى‏توانند پدر فرزندشان را پیدا کنند و به دیگران نشان دهند. در چنین دنیایى، «من ترانه 15 سال دارم» هشدارى به خانواده‏هاست تا مراقب نوجوانان و جوانان خود و رفتارهاى آنها، چه دختر و چه پسر باشند و «صدرعاملى» به خوبى این سؤال را در ذهن مخاطبانش به جریان مى‏اندازد.