دنیاى تنهایى من

نویسنده


 

دنیاى تنهایى من‏

کانون گرم و پرمحبت خانواده، به دختران شور و نشاط مى‏بخشد و آنان را براى زندگى آینده آماده مى‏سازد. محبتهاى پدر و نوازشهاى گرم مادر، چراغ امید را در قلب فرزندانشان روشن مى‏سازد و آینده‏اى سرشار از عشق و امید را به آنان نوید مى‏دهد. برعکس، ازهم‏پاشیدگى کانون خانواده در اثر مرگ یکى از والدین، تأثیرى نامطلوب بر روح و روان نوجوانان دارد. از دست دادن پدر و مادر غم‏انگیز و جانفرسا مى‏باشد. هیچ انسان متعادل و باعاطفه‏اى به زودى نمى‏تواند پذیراى این واقعیت تلخ گردد. غم مرگ پدر خاصه از دست دادن مادر هرگز فراموش‏شدنى نیست، اما به هر حال باید آن را قبول کرد و در برابر آن تسلیم شد.
باید به حیات عشق ورزید و آن را دوست داشت، نه اینکه به بهانه مشکلات از همه چیز گریزان شد. قبول کردن مشکلات و تسلیم شدن در برابر حوادث علاج‏ناپذیر زندگى، توشه سفر زندگى است.
«دخترى 20 ساله هستم و اکنون در مقطع پیش‏دانشگاهى مشغول به تحصیل مى‏باشم. مشکلاتم آن قدر زیاد است که نمى‏دانم از کجا شروع کنم و چگونه بگویم؟ دوازده سال بیشتر نداشتم که مادر مهربانم بعد از تحمل یک زندگى پرمشقت، دار فانى را وداع گفت و مرا در غم اندوهش به تنهایى سپرد. پدرم یک کارگر ساده بود و ما مجبور بودیم در خانه مادربزرگم (مادر پدرم) زندگى کنیم. ما تنها یک اتاق 9 مترى داشتیم. مادرم حتى اجازه نداشت از حمام و آشپزخانه مادربزرگم استفاده کند و ... یک سال بعد از مرگ مادرم، پدرم با زنى همسن و سال خودش ازدواج کرد که سه فرزند از شوهر قبلى خود داشت. از آن جایى که پدرم نمى‏توانست مخارج زندگى آنها را تأمین کند، به زودى از هم جدا شدند. بعد از جدایى پدرم از آن خانم، من و پدرم تنها با همدیگر زندگى مى‏کردیم تا اینکه حدوداً چند ماه پیش، پدرم با دخترى 35 ساله که او نیز پدر و مادر نداشت ازدواج کرد. من مشغول امتحانات پایان ترم اول پیش‏دانشگاهى بودم که این قضیه اتفاق افتاد و من بسیار ناراحت شدم و حتى یکى از واحدهاى درسى ترم اول پیش‏دانشگاهى را افتادم. بعد از ازدواج پدرم با آن خانم دنیا براى من تیره و تار شد. من و آن خانم هیچ تفاهمى با هم نداریم و مثل دو تا غریبه با یکدیگر زندگى مى‏کنیم. وى همیشه توقعات زیادى از پدرم دارد و پدرم را مجبور مى‏کند که توقعاتش را برآورده کند. وقتى این صحنه‏ها را مى‏بینم، یاد روزهایى مى‏افتم که مادر بیچاره‏ام مجبور بود براى شستن ظروف، یخهاى حوض را بشکند و ... وقتى به پدرم اعتراض مى‏کرد پدرم در جواب مى‏گفت: مگر نمى‏دانستى من یک کارگرم؟ زندگى کارگرى یعنى این!
حالا درخواستهاى این خانم از پدرم زیاد است و پدرم به خاطر اینکه بچه‏دار نمى‏شود، مجبور است به حرفهاى او گوش کند، بعضى وقتها دلم به حال پدرم هم مى‏سوزد ...
الان که این نامه را مى‏نویسم مشکلات زیادى دارم. از یک طرف این زندگى نابسامان و از طرفى یک واحد درسى افتاده و از طرف دیگر اینکه مى‏دانم امسال نمى‏توانم دانشگاه سراسرى قبول بشوم و دیگر تحمل اینکه در این خانه باشم را ندارم و مى‏خواهم هر طورى که شده از این خانه بروم ...
از شما عزیزان مى‏خواهم که مرا راهنمایى کنید و مرا از این دنیاى بى‏کسى نجات دهید.»
دوست عزیز!
خواندن نامه شما ما را متأثر کرد. از دست دادن عزیزى همچون مادر غم جانکاهى است که به این زودى فراموش نمى‏شود. خانه بدون مادر، محفل بدون شمع است. اما خواهر خوب ما، مرگ هم یک واقعیتى است که باید با تمام وجود آن را قبول داشت و هر لحظه خود را براى آن آماده کرد. البته نباید به این بهانه و به بهانه از دست دادن عزیزان، از همه چیز ناامید شد و به اندوه و تنهایى پناه برد. انسان تا زنده هست باید قدر زندگى، این موهبت الهى را بداند و براى آن تلاش کند.
امام على(ع) مى‏فرمایند: «بکوش براى دنیاى خود به قدرى که گویى همیشه زنده خواهى ماند و بکوش براى آخرت به طورى که فردا خواهى مرد.»
این حق طبیعى پدر شما بوده است که مجدداً ازدواج کند. شما که به قول خودتان، مشغول درس و مدرسه بودید و نمى‏توانستید به امور خانه برسید. مادربزرگتان هم که به علت کهولت سن نمى‏توانست مشکلات شما را برطرف سازد. پس باید یک نفر باشد که به این امور بى‏سر و سامان شما و پدرتان، سامانى بدهد. شما نباید پدرتان را به خاطر ازدواج مجدد سرزنش کنید. درست است که مردها و زنها باید به یکدیگر وفادار باشند ولى این وفادارى باید در زمان حیات یکدیگر باشد که خداى نکرده به یکدیگر خیانت نکنند و ... اما صرف ازدواج نکردن بعد از مرگ یکى از آنها، وفادارى محسوب نمى‏شود، چون ممکن است مادر شما هم از این وضع نابسامان شما و پدرتان راضى نباشد و روح ایشان در عذاب باشد.
نوشته‏اید که دلتان به حال پدرتان مى‏سوزد! خواهر عزیزم! اگر واقعاً دلتان به حال ایشان مى‏سوزد پس باید سعى کنید رفتارى درست و منطقى در پیش بگیرید و با خانم پدرتان بهتر برخورد کنید. شاید شما از ابتدا در مورد او منفى فکر کردید، بدون اینکه بدانید چرا این گونه در مورد او فکر مى‏کنید؟ مادرتان دیگر به رحمت خدا پیوسته است، پس شما باید قدر پدرتان را بدانید و با این گونه رفتارهایتان او را آزرده‏خاطر نسازید. همان طور که نوشته‏اید خانم پدرتان هم پدر و مادر نداشته است. مسلماً او هم براى خود مشکلات زیادى داشته است و حالا با داشتن هزاران امید به خانه پدرتان آمده است.
رابطه سرد و کشمکشهاى پنهان و آشکار شما با ایشان، هم پدرتان را ناراحت مى‏کند و هم ایشان را به واکنشهاى منفى در مقابل شما وا مى‏دارد. اگر بتوانید عینک بدبینى را از چشمان خودتان بردارید و با دیدى مثبت به پیرامون خود بنگرید، حتماً وضعیتى خوشایند خواهید داشت. سعى کنید از همین امروز رابطه‏اى بر اساس مهربانى و صفا و دوستى با خانم پدرتان برقرار کنید و در مسایل و مشکلات خود از او راهنمایى بخواهید و در کارهاى خانه هم تا آن جایى که برایتان مقدور است به او کمک کنید تا این فکر براى او تداعى نشود که فقط صرف کارهاى شما و پدرتان به این خانه آمده است. مطمئناً اگر با او چنین برخورد کنید ثمره و معجزه محبت را خواهید دید.
در مورد مسأله دانشگاه هم با توضیحاتى که داده‏اید شما باید جهت قبولى در کنکور سراسرى، حتماً دوره پیش‏دانشگاهى را با موفقیت گذرانده باشید و یا حداکثر تا پایان شهریور موفق به قبولى در واحدهاى افتاده بشوید.
اگر احساس مى‏کنید که امسال آمادگى قبولى در دانشگاه را ندارید، ناامید نشوید و عزم خود را جزم کنید تا براى سال آینده و رتبه‏هاى تک رقمى درس بخوانید. این را بدانید که خواستن به علاوه دانستن مساوى است با توانستن. پس شما باید کاملاً مطالعه مستمر و متمرکز داشته باشید تا بتوانید در رشته‏هاى بالا به یارى خداوند مهربان قبول بشوید.
اما خواهر عزیزم، شما نباید قبول شدن دردانشگاه را دور شدن و جدا شدن از خانواده تلقى کنید.
اگر با این فکر که هر طورى شده باید از این خانه دور بشوم، درس بخوانید - حتى اگر قبول هم بشوید - در گامهاى بعدى شکست مى‏خورید. شما چه الان، چه دوره دانشگاه و چه در زندگى آینده‏تان به خانواده، مخصوصاً خانم پدرتان - که اگر شما درست با او برخورد کنید، کمتر از مادرتان نخواهد بود - نیازمند هستید. البته ایشان نیز به رفتار خوب با شما و محبت نسبت به شما نیازمند است و هم وظیفه انسانى و هم به خاطر وابستگى به شوهر خود که شما فرزند او هستید، باید شما را همانند فرزند خود بداند بویژه که نوشته‏اید پدرتان از ایشان فرزند ندارد. البته ننوشته‏اید که تفاوت سنّى شما چقدر است ولى به هر حال ایشان نباید شما را رقیب خود در خانه بداند یا توقع داشته باشد همانند یک خدمتگذار همه کارهاى ایشان را انجام دهید. ولى اینک که با شما سخن مى‏گوییم باز تأکید مى‏کنیم همیشه زندگى انسانهاى خوب سرشار از رنج و مشقت بوده است. اما، به هر حال نباید در مقابل مشکلات ناامید شوید و اعتماد به نفس خود را از دست بدهید. باید به خداوند مهربان امیدوار باشید و ایمان قلبى‏تان همیشه «توکلت على اللَّه» باشد.

زهره دهخدا