نویسنده

 

گوهرى شویم تا لایق گوهر شویم‏

ربابه‏خاتون پیله‏فروش، هنرمند گره‏چین و کاشیکار
مریم یعقوبى‏

خانم «ربابه‏خاتون پیله‏فروش»، یکى از زنان موفق کشورمان است که سال‏هاست علاوه بر تدریس در دانشگاههاى مختلف به گره چینى و طراحى هندسه نقوش نیز مى‏پردازد. وى جزء معدود هنرمندان ایرانى است که در این زمینه فعالیت مى‏کند. حتى بعضى نمونه‏هاى کارى ایشان کاملاً بى‏نظیر بوده و ابداع خود ایشان است.
براى آشنایى بیشتر، از خودتان برایمان بگویید.
من در قزوین متولد شده‏ام. ولى همه جاى ایران مال من است و من براى همه جاى ایران هستم. عاشقانه زندگى را دوست دارم و سعى مى‏کنم واقعاً زندگى کنم.
یکى از سعادت‏هایى که در زندگى داشته‏ام این است که همواره در اطرافم جوانانى پاک و پرشور هستند جوانانى که نگذاشتند غبار پلیدى بر روح و جسم من بنشیند و آن را با صفاى وجودشان صیقل داده‏اند. صفاى آنها با هیچ عیارى قابل سنجش نیست. لازم است بگویم از صداقت، صمیمیت و محبت‏شان همیشه سپاسگزارم.

کمى هم از دوران نوجوانى‏تان تعریف کنید.

در یک خانواده مذهبى و ساده بزرگ شدم. پدرم بازارى و مادرم خانه‏دار بود. با اینکه خانواده‏ام مذهبى بودند ولى تعصب‏هاى بیجا وجود نداشت. آنها به دخترها بسیار ارج مى‏دادند و در مواقعى حتى بیشتر از پسران به آنها میدان مى‏دادند و هیچ گاه مانع فعالیت‏هاى علمى و اجتماعى ما نمى‏شدند. به همین دلیل من توانستم با آسودگى خاطر و حمایت خانواده در رشته کاشیکارى که در آن زمان براى دختران چندان مقبول نبود، ادامه تحصیل دهم.

چطور با مشکلات دوران نوجوانى دست و پنجه نرم مى‏کردید؟

مشکل خاصى در دوران نوجوانى نداشتم، چون همان طور که گفتم تحت حمایت خانواده بودم ولى گاهى وقتى که مشکلى پیش مى‏آمد با حضور مادربزرگ حل مى‏شد. مادربزرگ در خانه مجاور ما زندگى مى‏کرد. باید بگویم که من بسیارى از درس‏هاى زندگى را مثل درس اخلاق و آشپزى و غیره را از ایشان آموختم. وى حلاّل مشکلاتم بود و با درایت و تجربه‏اى که داشت همواره راهنماى من بود.
بعدها در سال‏هاى همزمان با دانشگاه که در رشته صنایع دستى دانشگاه الزهرا تحصیل مى‏کردم، تنها برادرم در بستر بیمارى افتاد. این دوران، لحظات سختى براى من بود چرا که پس از سیزده سال تلاش بى‏وقفه که براى بهبود حال او انجام مى‏دادیم، متأسفانه او را از دست دادیم. من هم سعى کردم با درس‏هایى که از زندگى آموخته بودم تا اندازه‏اى خود را تسکین دهم و این ناراحتى بزرگ را تحمل کنم.

چطور با رشته‏هاى هنرى و بخصوص رشته کاشیکارى آشنا شدید؟

هنر در خانواده ما جایگاه ویژه‏اى داشت. همیشه به خاطر هنرم مورد تشویق خانواده بوده‏ام. وقتى خط مى‏نوشتم و یا نقاشى مى‏کردم دقیقاً مانند زمانى که در درس حساب بیست مى‏گرفتم، تشویق مى‏شدم. منظور این است که هم به هنرم و هم به تحصیلم اهمیت مى‏دادند. خوشبختانه در دانشگاه نیز در رشته صنایع دستى ادامه تحصیل دادم که قرابت زیادى با رشته مورد علاقه‏ام داشت.
پدرم در بازار قزوین کار مى‏کرد. اطراف بازار بناهایى از جمله مسجد «نبى» و سراهایى با کاشیکارى بسیار غنى وجود داشت. اولین گرایش‏هایى که مرا به کاشیکارى و گره جذب کرد، مربوط به دیدار من از این بناها بود. وقتى به آنجا مى‏رفتم زیبایى و عظمت هنر، مرا مى‏لرزاند. مسجد نبى، ورودى طویلى دارد که کاشیکارى بسیار زیبایى دارد. این ورودى طویل شاید براى من یک راه بود به عالم بزرگ کاشى و گره؛ یک انتظار طولانى که بالاخره به نور ختم مى‏شد.
در آن سال‏ها اولین زنى بودم که تیشه به دست گرفتم و کاشى تراشیدم و از طریق کاشیکارى به گره کشانده شدم. هندسه، نقوش هندسى و گره همیشه برایم جذاب و جالب بوده است.

گره چیست و چه جایگاهى در هنرهاى ایرانى دارد؟

مى‏توان گفت گره یک غزل تصویرى است و بى‏تردید اوج هنر تصویرى است. کاربرد آنها در تمام رشته‏هاى صنایع دستى مشهود است، از جمله مى‏توان به صنایع دستى وابسته به معمارى اشاره کرد؛ نظیر گچبرى، آینه‏کارى، آجرکارى، کاشیکارى و ... در هنرهاى دیگر مانند خاتم، نگارگرى و ... نیز کاربرد دارد.

هنرهاى اصیل ایرانى در مقایسه با هنرهاى خارجى چه جایگاهى دارند؟

هنرهاى اصیل ایرانى از گذشته بسیار دور جایگاهى جهانى دارد و مدح و ستایش همگان را برانگیخته است. چون جذابیت آن فقط مربوط به زیبایى ظاهرى آن نیست. شاید بتوان گفت آنچه هنر ایرانى را در جهان معنى‏دار کرده و در موزه‏ها جایگاهى خاص به آن بخشیده، بیشتر مربوط به باور هنرمند از هنر است. هنرمند، هنر را وسیله و راهى براى پیمودن کمال یافته و با اندیشه و احساس صادقانه، درونش را متجلى کرده است.

استادان‏تان چه تأثیرى در زندگى و هنر شما داشته‏اند؟

در واقع من حیات حقیقى خود را مدیون اساتیدم مى‏دانم. این اعتراف که سال‏هاست در سر کلاس‏هاى تدریسم تکرار مى‏شود، فقط شاگردىِ مطلق مرا بیان مى‏کند، و گرنه از عظمت این عزیزان فقط قطره‏اى دریافت کرده‏ام. در محضر مرحوم دهنوى، نقش‏هاى گردان و قلمزنى آموختم. در محضر استاد شعرباف با گره چینى و رسمى‏بندى مقرنس و دیگر تزئینات وابسته به معمارى آشنا شدم و دکتر محمدیوسف کیانى، شخصیت علمى مرا شکل داد. به من آموخت چگونه ببینم، چگونه بنویسم و چگونه بیان کنم. افتخار بسیار بزرگى است که زیر سایه این بزرگان توانستم گام کوچکى حداقل در ارتقاى خود بردارم.

اوج تکامل هنر گره‏سازى را در چه دورانى مى‏بینید؟

گره همیشه در اوج بوده است. نقوشى را که در تپه سیلک مى‏بینیم، مى‏توانیم در دوره‏اى دیگر در گنبد کبود هم ببینیم و یا در سلطانیه بیابیم و تمامى این گره‏ها در عظمت و زیبایى بى‏نظیر هستند. اما اگر بخواهیم دوره‏اى را اوج گره بگوییم آن دوران مربوط به دوران ایلخانى، در بناى سلطانیه است. اوج کاربرد گره در نگارگرى را مى‏توان در مکتب هرات دید ... ولى کاربرد گره در صنایع دستى و صنایع دستى وابسته به معمارى، از جمله گچبرى، کاشى، آینه، آجر و ... در دوران مختلف متغیر است. گره همیشه گره است و هیچ گاه از آن نظم و زیبایى خارج نشده است.

هنر سنتى و هنر مدرن را چگونه تعریف مى‏کنید و آیا مخالف هنر مدرن هستید؟

به نظرم هنر، فقط هنر است؛ سیر تکاملى ندارد. هنر مردم بدوى همان قدر ارزشمند است که هنر مردمان قرن بیست و یکم. اصل هنر یک معناست؛ اما آن تقسیمات که انجام شده گاه مورد تردید واقع مى‏شود، منظورم جایگاه تقسیمات است نه خود آنها. مثلاً ما نمى‏توانیم بگوییم رئال بالاتر از کوبیسم یا برعکس است، هر دو هنر است و از نظر طولى نمى‏توان آن را نقد و بررسى کرد. محتوا مهم است، هنر را مى‏توان شاخه‏بندى کرد. بنابراین اگر از واژه سنتى منظور «هنر قدیمى»، «هنر کهنه» و «هنر دیرین» باشد، به نظر مى‏رسد دچار مشکل شده‏ایم؛ یعنى از همان ابتدا در تعریف مشکل پیدا کردیم اما اگر منظور «هنر سنتى» هنرى است که بارِ فرهنگى سالیان دراز را بر دوش مى‏کشد، متعلق به یک تمدن بارورى است که سالیان دراز توسط انسان‏هایى اندیشمند رشد کرده، بالغ شده و اکنون بر فراز آن، فراز دیگر باید گذاشت. این تعریف از هنر سنتى یک اصل پویا و زنده را بیان مى‏کند، یعنى هر دم و هر روز باید تولدى دیگر داشت. پس این هنر نمى‏تواند کهنه شود. نمى‏تواند غیر مدرن (نو) باشد. به همین دلیل ما هنر سلجوقى تا آل‏بویه، صفویه و خوارزمشاهى و ... داریم. با این بُعد مکانى متغیر و بعد زمان باز هم هنر ایرانى، ایرانى است. حتى اگر حکومت ایرانى نبود، هنرمند که ایرانى بود! در مقابل تعریف از هنر مدرن اگر منظور فقط پدیده‏هاى نویى است که هیچ ربطى به فرهنگ و تمدن یک سرزمین نداشته باشد در واقع بى‏ریشه و بى‏هویت باشد، باید با تردید نگریست و همچنان به دنبال معناى دیگر گشت. چرا که به نظر مى‏رسد که هنر نمى‏تواند بى‏هویت هنرمند و دور از اصل انسانى هنرمند شکل گیرد.

آیا در زمینه تدریس هنر گره‏سازى هم فعالیت دارید؟

سال‏هاست در این زمینه فعال هستم. به طور جدى بعد از سال 1370 در دانشگاهها تدریس مى‏کنم. همیشه هم سعى کردم گفتار استاد بزرگوارم، «شعرباف» را ساده و قابل تفهیم براى نسل دانشگاهى امروز بیان کنم. به همین دلیل روش خاصى بر مبناى آموزش استاد بنا نهادم که به نظرم بسیار موفق بوده. اگر چه تعداد دانشجویان گره چین در این سال‏هاى طولانى بسیار کم بوده است اما گره‏شناسان زیادى تربیت شده‏اند.
هم‏اکنون در دانشگاه کاشان و دانشگاه الزهرا رشته‏هاى معمارى سنتى، صنایع دستى، فرش، اجراهاى ساده گره چینى، گچبرى و آشنایى با هنرهاى سنتى و ... را تدریس مى‏کنم. بهتر است بگویم تجربه مى‏کنم زیرا در هنر، قبل از آنکه بیاموزى، مى‏آموزى.

چه فعالیت‏هاى دیگرى در این زمینه انجام داده‏اید؟

سعى مى‏کنم بنویسم. یادداشت‏هاى زیادى دارم که امیدوارم در موقعیت مناسب چاپ شود تا به دست دوستداران برسد. گاهى گره مى‏کشم و گاهى ... .
البته چند تا از نوشته‏هایم چاپ شده است. آنچه الان در دسترس همگان است کتاب «قلمزنى به روایت دهنوى» است. این کتاب که چاپ نسبتاً پربارى دارد با مقدمه استاد فرشچیان نیز مزیّن شده است. کتاب، شامل ویژگى‏هایى از جمله داراى فهرست تصویرى و فهرست تشریحى از زبان خود استاد است. ترجمه «آثار موزه کابل» را در زیر نظر دکتر «محمدیوسف کیانى» انجام مى‏دهم. همین طور ترجمه «سیر پیشرفت کاشیکارى در ایران» تألیف «دونالد ویلبر» را در دست دارم. چند مقاله‏اى نیز در نشریه دانشگاهى نوشته‏ام.

هنر گره‏سازى چه جایگاهى در ایران دارد؟

بسیارى از عزیزان صاحب‏نظر نیز با هنر گره چینى آشنا نیستند و بعضى از این افراد مدعى، گاهى تدریس هم مى‏کنند. احتمالاً به دلیل مشکل بودن گره و از طرفى کمبود استاد خوب در این رشته مسائلى پیش مى‏آید. گاهى که برخى از دانشجویان من در مسابقات شرکت مى‏کنند حتى مورد تقدیر هم قرار نمى‏گیرند. چون داوران فکر مى‏کنند که گره کپى است. به یاد دارم در یک روز داورى، استادانى براى بازدید کلاس اینجانب آمدند. در ضمن تقدیر و تشکر زیاد از من و دانشجویان، نهایتاً یکى از عزیزان فرمود: «پس کار دانشجویان کجاست؟ اینها که همه کپى است.» دانشجویان با هم لبخند زدند، زیرا کار و طرح از آنِ خودشان بود و به دلیل رعایت اصول گره‏سازى، به قدرى غنى بود که کسى باور نمى‏کرد که کار دانشجویان تازه‏کار باشد، مگر اهل فن. براى نمونه در مسابقات سراسرى حضرت على(ع) در سال 70، دانشجویان رشته صنایع دستى من، با رسم گره و خط کوفى بنایى در مسابقات گرافیک مقام‏هاى اول تا سى را کسب کردند.

با این همه کار و فعالیت، وقت‏هاى آزاد و فراغت خود را چگونه سپرى مى‏کنید؟

با دیدار از بیابان، کویر و طبیعت که از دست غارتگر تمدن در امان مانده است، زیباترین ارتباطها را برقرار مى‏کنم. کوههاى سرافراز و رودخانه‏هاى خروشان اطراف محل سکونت من، همه و همه ناجى من هستند. مرا به خودم و به اصلم باز مى‏گردانند. «آنى» را به من هدیه مى‏دهند که از زیباترین هدیه‏هاست. وقتى به نواى کوهها و فریاد رودها گوش مى‏دهم و یا آنکه نجواى کویر را مى‏شنوم، انرژى‏اى مى‏گیرم که با هیچ چیز دیگر قابل مقایسه نیست.

رشته شما در بسیارى مواقع با ادبیات بسیار نزدیک شده است. این ارتباط را چگونه مى‏بینید؟

ادبیات، هنر کلامى است و آنچه من کمى از آن را مى‏دانم، هنر تصویرى است؛ هر دو یک چیز است و هر دو تلاش براى ارتقا است، براى آنکه خوب اندیشیدن و خوب عمل کردن را یادآورى کنند. در سرزمین ایران، همیشه هنر کلامى، با هنر تصویرى همراه بوده است. همه کتاب‏ها از ارژنگ و مانى گرفته تا شاهنامه فردوسى و ... از رباعیات خیام گرفته تا غزل‏هاى خواجوى کرمانى ... همه با تصویر عجین هستند. نمى‏توانم بگویم تصویر مکمل کلام است یا کلام تصویر را کامل مى‏کند، اما مى‏توانم بگویم این دو با هم هستند.

شیرین‏ترین لحظه در سالیان کارى‏تان را چه لحظه‏اى مى‏دانید؟

لبخند رضایت. به خاطر دارم روزى که اولین قطعه گنبد را کاشى معرّق کردم و روى تخمیر قرار دادم، استادم گذاشت و رفت، من مانده بودم. اولین کار بود و جرئت نداشتم و مهم‏تر از همه تا آن موقع سواد من فقط تئورى بود، نه عملى. خلاصه روز اول به احترام استاد صبر کردم و روز دوم هم همچنین. روز سوم بر اساس تئورى‏ها تخمیر را گچبرى کردم. بالاخره استاد که از دور مرا زیر نظر داشت از کارگرهاى میراث فرهنگى باخبر شد که من تخمیر را ریختم. دو روز بعد آمد و خواست که این قطعه کاشى را از تخمیر بردارد تا ثمر کارم را نظاره کند. مرا دنبال یک اره فرستاد و فقط خواست از آنجا دورم کند. اما من با کمال خونسردى، چَشم گفتم و رفتم پشت پنجره‏اى پنهان شدم و زمان حادثه را به تماشا ایستادم. استاد قطعه را بلند کرد، دستمال از جیب در آورد، دستى به نرمى بر کاشى‏ها کشید، گچ‏ها و کاغذها را پاک کرد و لبخند زد، لبخندى به زیبایى تلألؤ کاشى‏ها و زمزمه‏اى که یعنى من راضى هستم ... .

به نظر شما زنان ایرانى چه مشکلاتى دارند؟ و یک زن موفق چه کسى است؟

عجب سؤال سختى. من فقط قلم به دست دارم نه جامعه‏شناسى مى‏دانم و نه در اجتماع آن گونه که لازم است حضور دارم. به نظر مى‏رسد بسیارى از مشکلات زنان حل شده است، امیدوارم بقیه آن نیز حل شود. در هر حال وضعیت زنان در روى کره زمین بیشتر وابسته به فرهنگ‏هاى شکل‏گرفته از پیش است و با قوانین و ... مى‏توان فقط اندکى به موقعیت کمک کرد. در کشور ما هم آنقدر که قوانین غیر مدون و دست و پا گیر است و مانع حرکت زنان مى‏شود، به نظر نمى‏رسد قوانین مدونى باشد که مانع ارتقاى زنان شود. در دانشگاههاى امروز تعداد دختران بیشتر از تعداد پسران است و این بسیار امیدوارکننده است. در بعضى از نقش‏هاى اجتماعى، زنان فعال‏ترند و امید است ملاک انتخاب مردم و مراجع ذى‏ربط شایسته‏سالارى باشد نه جنسیت.
زن موفق زنى است که قبل از هر چیز انسان باشد و اگر انسان شد، زن بودن یا مرد بودن چندان تأثیرى در نگرش‏ها ندارد.

بهترین خاطره زندگى‏تان چیست؟

شاید بهترین خاطره، صبح‏گاههایى بود که کنار استاد دهنوى بر فراز کوههاى صفه اصفهان گام برمى‏داشتیم و من به دور از هیاهوى زندگى، غرق در شوق دیدار استاد، به آغوش کوه پناه مى‏بردم. هنوز مى‏توانم آن را مزه مزه کنم ... درود بر روانش.

حال استاد اگر مطلبى از قلم افتاده لطفاً خودتان مطرح کنید.

به یاد دارم دانشجوى سال اول کارشناسى بودم که در کتابخانه با نام استاد «شعرباف» از طریق کتابش آشنا شدم. جستجو آغاز شد. براى یافتن آن «شمس زمانه» به هر درى مى‏زدم شاید ایشان را زیارت کنم، اما مگر میسر بود. ظاهراً در میراث فرهنگى، ایشان اتاقى داشتند و دفترى و دستکى، اما حتى در روز، نیم ساعت هم در این اتاق نبود؛ چون بیشتر در شهرهاى مختلف بود. یک روز باخبر شدم ایشان در قزوین است. بلافاصله به قزوین رفتم. او را دیدم و رسم‏هاى گره را به ایشان نشان دادم ناگفته نماند استاد به خاطر اینکه چرا یک دختر به تنهایى سفر کرده، ابتدا با من بدخلقى کرد؛ اما چیزى نگذشت باز با لحن همیشگى‏اش که مى‏گفت: «بابایى برو بالا، رسم مقرنس کن.» به دنبال مقرنس‏هاى عرقچین گنبد مسجد سنجیده قزوین رفتم. من در حالى که مى‏ترسیدم و جرئت نداشتم ابراز کنم از دو نردبان به هم بسته‏شده بالا رفتم در حالى که من و نردبان با هم مى‏لرزیدیم، به بالا رسیدم. باز تا گنبد فاصله بود باید از الوارها و میله‏ها بالا مى‏رفتم تا به سطح زیر عرقچین برسم و دستور استاد را مبنى بر طراحى مقرنس موجود عمل کنم و من تلاشم را کردم و ... .
آن روزها گذشت و روزهاى دیگر هم ... تا آنکه بعد از مدت‏ها استاد رضایت دادند من گنبد را بسازم. گنبدى در مقیاس یک متر در یک متر و ده سانتى‏متر. اولین روز که براى ساخت گنبد آماده شدم، استاد به من دستور دادند تل خاکى که حداقل شش و هفت سال آب و آفتاب خورده و سفت شده بود را الک کنم. من سعى مى‏کردم با بیل، خاک را در الک بریزم اما میسر نبود. حتى وقتى جفت‏پا روى بیل مى‏رفتم، بیل در خاک فرو نمى‏رفت. با هزار مشکل خاک را الک کردم، تمام دستانم و حتى پاهایم زخم شده بود اما هرگز نفهمیدم خاک را براى چه باید الک کنم و ... .
در روزهاى بعد آنقدر این آزمون‏ها ادامه داشت تا استاد رضایت دادند و یک روز به من گفت: «فکر مى‏کردم شما خسته مى‏شوید و مى‏روید اما نرفتید و ...» آنچه بعد از این همه مى‏خواهم اشاره کنم، آموختن در اوج مسئولیت است. اگر استادى خود را مسئول بداند تا زمانى که شاگرد به حد نرسیده و آماده نیست، گوهرى را به دستش نمى‏دهد که قدر گوهر را گوهرى داند. و امروزه به جاى آنکه انتقاد کنیم که به ما نمى‏آموزند، کاش سعى کنیم گوهرى شویم تا لایق گوهر شویم.