خواستگار کیلو چند؟
مریم بصیرى
فیلم: دختر ایرونى
نویسنده: ایرج طهماسب
کارگردان: محمدحسین لطیفى
بازیگران: هدیه تهرانى، امین حیایى، گرشا رئوفى، آفرین عبیسى و ...
«دختر ایرونى»، پس از «سرعت» و «عینک دودى»، در کارنامه آثار سینمایى «لطیفى»، اظهار وجود مىکند. این فیلمساز که پیش از این با سریالهاى تلویزیونى چون «کت جادویى»، «سفر سبز»، «همسایهها» و «درباریان فرارى» براى بینندگان ایرانى به نامى آشنا تبدیل شده؛ کمابیش در آثارش رگههایى از طنز مشهود است. هر چند هر اثر حس و حال ویژه خود را دارد ولى تلخ و عبوس نیست.
«دختر ایرونى» هم طنز است و برگرفته از یک سنت و به تعبیر دیگرى ضد سنت! همه چیز از یک جابهجایى ساده شروع مىشود، جابهجایى عرف خواستگارى مرد از زن، به خواستگارى زن از مرد!
با این فیلم، سنت رایج خواستگارى زیر سؤال برده مىشود و از سویى دیگر اثبات مىگردد که خواستگارى دختر از پسر خلاف عرف هست، ولى خلاف شرع نیست. دختر ایرونى، دخترى است به نام «مریم یزدانى» که رند است و کاردان، طورى که از فروش فرشتهها هم پول در مىآورد!
«مریم» 29 سال دارد و لیسانس معمارى است و یک کارگاه مرمت آثار را مىچرخاند. وى معتقد است با آن همه کار سخت و رسیدگى به کارگران و پیدا کردن مشترى و ... باید خودش برود زن بگیرد، نه اینکه برایش خواستگار بیاید! این دختر ایرونى آرزوى یکى از خواستگارانى است که از فرنگ آمده و مىخواهد یک دختر اصیل ایرانى را با خودش ببرد آن طرف آب؛ ولى وقتى مىبیند این دختر براى خودش کسى است و حاضر نیست عدهاى هر روز بیایند و روى او قیمت بگذارند و مثل گوسفند بخرندش، راهش را مىکشد و مىرود.
این دختر ایرونى حتى حاضر نیست براى خواستگارانش چاى بریزد و برادر کوچکش را مسئول ریختن چاى کرده و پسرک که از این کار هرروزه خسته شده است، عاقبت اعتراض مىکند که مگر مىخواهند به خواستگارى او بیایند؛ و با همین حرف، جرقهاى در ذهن «مریم» شکل مىگیرد.
در مقابل این دختر ایرونى همه فن حریف، یک دختر ایرونى بىدست و پا و مظلوم هم هست که از قضا دختر دایى «مریم» است. «نغمه»، کاملاً زیر نظر بابا و زنبابایش است و حق دوستى و معاشرت با دیگران را ندارد. او 33 سالش است و تا به حال، کسى به خواستگارىاش نرفته؛ ولى وى به کلاسهاى مختلفى چون شیرینىپزى، آشپزى، خیاطى و گلدوزى مىرود و دلش شوهر مىخواهد.
همه چیز به همین سادگى شروع مىشود؛ «مریم» نمىخواهد ازدواج کند، در عوض «نغمه»، افسرده شده و تمایل به تشکیل خانواده دارد. «نغمه» ناامید و خسته از ماندن در خانه پدر و شنیدن اوامر نامادرى، دست به خودکشى مىزند که موفق نمىشود. «مریم» هم که تنها دوست «نغمه» است چارهاى ندارد جز اینکه به دایىاش بگوید در هندوستان رسم است دختران به خواستگارى پسران بروند. پس از این، نویسنده و کارگردان در پشت شخصیت «مریم» پنهان مىشوند و لبه تیغِ تیزِ انتقاد را از آستین او بیرون مىآورند.
«مریم» معتقد است کشور پر از دختر دستهگل است و چرا باید دختران سالها منتظر بنشینند تا ببینند کسى به خواستگارى آنها مىآید یا نه؟ به نظر او هیچ اشکالى ندارد تا دایىاش طى یک خواستگارى فرمالیته، اعتماد به نفس و باب آشنایى با دیگران را براى دخترش فراهم کند. اما از نظر پدر «نغمه»، دخترش گربه نیست تا برود و در خیابان براى خودش شوهر پیدا کند!
تقابل میان سنت و مدرنیته از همین جا در فیلم آشکار مىشود. شخصیتهاى جوانتر در مقابل آداب و رسوم سنتى مىایستند و مىگویند حتى پیامبران هم براى دخترشان خواستگارى کردهاند، پس هیچ مشکل شرعى در این مورد نیست. «مریم» که طرفدار سرسخت این اعتقاد است، آن هم نه به خاطر خودش، بلکه براى روحیه دادن به دختر دایىاش، همچنان مشتاق است که قواعد کهنه را دور بریزد و براى «نغمه» به خواستگارى برود. اما جالب این است که هیچ مرد مناسبى براى ازدواج نمىیابد. همه مردها یا بیکارند، یا معتادند و یا چشمچرانند و دستِ بزن دارند و نمىتوانند همسر خوبى براى «نغمه» باشند. عاقبت در میان مردانِ کاندیدا، قرعه به نام جوانِ بىکس و کار و شوتى، به نام «علىشوتى» مىافتد. اویى که کارش ساختن مجسمه فرشته است و «مریم» فرشتهها را برایش مىفروشد. این «على» آنقدر فرشته ساخته که به «على فرشته» معروف شده و آنقدر ساده و بىدست و پاست که قبول کند برایش خواستگار بیاید!
دایى که به هیچ وجه با این خواستگارى رفتن موافق نیست ضربه آخرش را به «مریم» مىزند که او خودش ترشیده و باید براى خود به خواستگارى برود.
از آنجایى که این دختر ایرونى کسى نیست که با این حربهها کنار بکشد، براى اینکه دایىاش را متقاعد کند یافتن جوانى مناسب براى ازدواج با «نغمه» جرم نیست، پدرِ خودش را راضى مىکند تا همراه وى به خواستگارى «علىشوتى» بروند و خودش اولین کسى شود که به خواستگارى پسرى رفته است.
والدین «مریم» با اینکه این کار را زشت مىدانند اما به خاطر سر و سامان گرفتن «نغمه» و به فکر بردن دایى براى یافتن داماد، به این کار رضایت مىدهند و مىگویند مهم دختر و پسر هستند و بقیه کارها تشریفات است.
درست بعد از این، همه چیز شکل دیگرى پیدا مىکند؛ چرا که «على فرشته» به خواستگارى «مریم» پاسخ مثبت مىدهد و او را مظهر عشق و انسانیت مىداند. همه چیز شوخى شوخى، جدى مىشود و در نهایت، معلوم مىشود که این جوان خجول که حتى بلد نیست به خواستگارش چایى تعارف کند، پسر پولدارترین مرد شهر است و در ایتالیا فلسفه و عرفان خوانده و مجسمهساز نابغهاى در تراشیدن سنگ است. «على» از دو سال قبل به نماز خواندن و شعر خواندن روى آورده، از پول بیزار شده و از خانه مادرى بریده است. او وقتى به طور تصادفى «مریم» را در پشت یک مجسمه فرشته دیده که مثل فرشتههاى واقعى لبخند مىزده، عاشق شوریده او شده است. «علىشوتى» با آن کت و کلاه و شالگردن و عینک مسخرهاش که بیشتر شوت بودن او را نشان مىدهد، به زیرزمین کارگاه «مریم» خزیده و پنهان از چشم دیگران از سنگ، فرشته تراشیده و ایتالیایى بلغور کرده است.
البته معلوم نیست این فرهاد کوهکن مدرن! که دائم در حال تیشه زدن بر بیستون است تا از دل آنها مجسمه فرشته بیرون بیاورد، آن هم فرشتههایى که شبیه «مریم» هستند؛ چرا به جاى اینکه مثل آدم حسابى به خواستگارى این دختر ایرونى برود، دو سال تمام خودش را در زیرزمین زندانى کرده و دلش به این خوش است که دلدادهاش رئیس اوست و به او زور مىگوید و بیشتر پول فرشتهها را خودش بالا مىکشد! شواهد این طور نشان مىدهد که تنها بهانه «علىشوتى» - که نام واقعىاش «على فرمانى» است و نه تنها شوت نیست بلکه در واقع بسیار هوشیار و زرنگ است - از این پنهانکارى، نشان دادن فقر و بىچیزىاش است. وى بر خلاف دیگران که به ثروت پدر مىنازند، از ثروت پدرش دست کشیده و نمىخواهد هیچ دخترى فقط به خاطر پول با او ازدواج کند. حتى اگر این بهانه «على» واقعاً دلیل دو سال سکوت وى باشد، او باید در آن دو سال به گونهاى عقیدهاش را ابراز مىکرده، چرا که اگر «مریم» به خواستگارى او نمىرفت، معلوم نبود «على» تا چند سال خاموش و ساکت در آن زیرزمین تیشه مىزده و تمثال تمثیلى «مریم» را مىساخته است!
مادر «على» که سخت خواهان دیدار پسرش است، پس از ملاقات با «مریم» از او مىخواهد که «على» را به آنها برگرداند و «مریم» پنهان از چشم «على» مقدمات دیدار پسر و والدینش را فراهم مىکند. اما «على» که در این دو سال زندگى فقیرانه هدفى را دنبال مىکرده، از نقش بر آب شدن نقشههایش دلخور مىشود و وقتى مىبیند خانواده «مریم» و حتى دایى او به خاطر پولدار بودن وى، ناگهان اخلاقشان عوض و احترام او را نگاه مىدارند، ریاضت دو سالهاش را بیهوده مىداند و پا پس مىکشد.
در نظر «على» مادیات پوچ است و یک دختر باید شیفته اخلاق و منش همسر آیندهاش باشد و نه پول و ثروت او. «مریم» که پس از دانستن عشق واقعى «على» به خودش کاملاً تغییر کرده و از دخترى مغرور و فرمانده، تبدیل به دخترى احساساتى و فرمانبر شده، منتظر است تا روزى «على» به خواستگارى او بیاید ولى از آن سو مرد جوان مىانگارد که «مریم» نیز چون خانوادهاش فقط به خاطر پول، رفتارش تغییر کرده و دیگر آن برخورد رئیس و زیردست را با وى ندارد.
از این پس ماجرا درست بر عکس شروع فیلم مىشود و «نغمه» بر اسب مراد مىراند. «مریم» افسرده و تنهاست و در عوض یک مهندس مخابرات به خواستگارى «نغمه» مىآید. دایى که خیالش از بابت دخترش راحت شده است، وقتى ناراحتى دختر خواهرش را مىبیند به زور کمربند، «مریم» را وا مىدارد که بنا به رسم خودش! به خواستگارى «على» برود. اما على که قبلاً غرورش توسط «مریم» و خانوادهاش له شده و از کار اخراج شده است، حال در شکل و شمایل جدیدش در خانه اشرافى پدر، رفتار آنها را تلافى مىکند و متلکگویان مىخواهد چادر گلگلى سر کند و براى خواستگارش چایى بیاورد! «مریم» که از این خواستگارى معذب است مثل دامادها خودش را معرفى مىکند و مىگوید براى «على» خانه و ماشین مىخرد و وجودش را جواهر مىگیرد؛ اما پاسخ پسر منفى است. او مىخواهد دختران بفهمند وقتى پسرى جواب رد مىشنود، چه حالى مىشود. «على» مىخواهد دختران بدانند پسران به این خاطر به خواستگارى نمىروند که دختران ناز و ادا دارند و کلى خواستههاى نامعقول. او مىگوید «مریم» به خواستگارى «على فرمانى» پولدار آمده است و نه «علىشوتى» بىچیز که روزى حتى محل سگ هم به وى نمىگذاشت. در نظر او لزومى نداشته که «مریم» غرورش را خُرد کند و به خواستگارى بیاید و جواب منفى بشنود. هر چند «مریم» هنوز تهماندهاى از غرورش را دارد و پس از سخنرانىهاى «على» در مقابل خانوادههایشان، عطاى وى را به لقایش مىبخشد و مىرود.
اما از آنجایى که پسر فیلم، مثل پسران فیلمهاى هندى، ناگهان پولدار و خوشتیپ مىشود و از مفلسى در مىآید و خانوادهاش را پیدا مىکند، آخر این فیلم هم مثل همان فیلمها، با خوبى و خوشى تمام مىشود. در این فیلم با آشتى سنّت و مدرنیته، آداب مرسوم و غیر مرسوم نیز یکى مىشود و «على» به خیال خودش پس از ادب کردن «مریم»، شبهنگام در همان هیبت شوتىاش پیدایش شده و مجسمه بزرگى را که دو سال تمام دور از چشم همه براى دل خودش تراشیده است، همراه با شاخه گل و یادداشتى پشت در خانه این دختر ایرونى مىگذارد و مىرود. مجسمه، چهره «مریم» است که در میان لباس فرشتهها قاب گرفته شده و یادداشت، چیزى نیست جز اینکه «نوکرت تا ابد: على فرشته».
«دختر ایرونى» یک سنتشکنى واقعى در سینماى ایران است. چیزى که بیش از این در هیچ فیلمى چه شوخى و چه جدى به آن پرداخته نشده بود. فیلمى که در عین جسورانه بودن، محافظهکارانه نیز هست و مواظب است در سینمایى که عشق مثل نقل و نبات در دست و دهان همه مىچرخد و ابتذال آرام آرام جاى پایش را محکمتر مىکند، چیزى دامنگیرش نشود.
کارگردان از همان تیتراژ ابتدایى فیلم با به تصویر کشیدن چهرههایى از دختران قدیم ایران مىخواهد به دختر ایرونى امروزى برسد و خصوصیات او را در قالب یک کمدى رمانتیک براى مخاطب عام و جویاى خنده عیان کند. «لطیفى» با ضرباهنگ تند فیلمش و گاه دکوپاژ نسنجیدهاش که پر از کلوزآپ و اکستریم کلوزآپهاى بازیگرانش است و چشم و صورت آنها را گاه تا آخرین حد به بزرگنمایى مىرساند؛ مىخواهد شور و هیجان جوانى را در فیلمش تزریق کند و دمى خانوادهها را به خود بیاورد تا به فکر ازدواج جوانهایشان باشند.
دختر ایرونى «لطیفى» که روشنفکر است و مدرن، مانکنى از لباسهاى مد روز است. «مریم»ى که به معنى زن پاک و پارساست و مجسمهاش در کسوت فرشتهها، نشانه آسمانى بودن اوست، آنقدرها هم که فیلمساز نشان مىدهد آبى و آسمانى نیست و دخترى است با اشتباهات و خطاهاى خودش. اما با این وجود همین دختر ایرونى مىتواند چنان اعجازى داشته باشد که پسران فرنگرفته، وى را به دختران اروپایى ترجیح دهند.
«دختر ایرونى» که یک کپى خوشساخت از فیلمفارسىهاى اواخر دهه 40 و دهه 50 سینماى ایران است، عمده جذابیتش جداى از موضوع تازه آن، به خاطر انتخاب ستارههاى سینماست و نقشآفرینى چند جانبه آنها بر اساس شخصیتپردازى متفاوتى که دارند. «على» و «مریم»، هر دو زمانى مغرور و قلدر هستند و زمانى مظلوم و درمانده. هر دو زمانى، علایقشان را پشت هویتهاى ساختگىشان پنهان مىکنند و زمانى، خودشان را به رخ دیگرى مىکشند.
گوشهکنایههاى فیلم در باب ازدیاد تعداد دختران و فرصت از دست رفتن ازدواج براى آنها، چیزى نیست که از دید بینندهاى پنهان بماند؛ اما آنچه پنهان است و احتیاج به کند و کاو و جستجو دارد احساسات نهفته دختر ایرونى و دیگر دختران ایران است. دخترانى که به اجبار در مراسم خواستگارى خم و راست مىشوند و هى چایى تعارف مىکنند و بعد مىگذارند دیگران در مورد آنها گفتگو کنند. از خوبىها و بدىهایشان بگویند و بعد با چانهزدن سر قیمت مهریه و شیربها، آنها را به خانه بختى بفرستند که هنوز آماده رفتن به آن نیستند.
دختر ایرونى، مجبور است هر روز کارش را رها کند و به هواى پذیرایى از خواستگاران به خانه بیاید و بگذارد دیگران در مورد آینده او تصمیم بگیرند و در نهایت نتیجه بحثهایشان را به اطلاع او هم برسانند. دختر ایرونى وقتى خواستگارها پاشنه خانه را از جا در مىآورند تمایلى به ازدواج ندارد ولى وقتى مىخواهد ازدواج کند، دیگر هیچ خواستگارى ندارد!
«لطیفى» پس از «عینکدودى» که به ازدواج اجبارى یک زوج و طلاق زوجى دیگر پرداخت، در این فیلم نیز به رسم خواستگارى و ازدواج دختران پرداخته است. باید دید او در آخرین فیلم خود با عنوان «خوابگاه دختران» که نشانگر نوع زندگى چند دانشجوى شهرستانى در خوابگاهى دخترانه است، آیا چون آثار پیشین خود، براى زن و جامعه زنان دل مىسوزاند و یا اینکه به دلیل روى بورس بودن فیلمهاى زنانه و جوانپسند به چنین سوژههایى روى آورده است.