خواستن، خواسته شدن ، خواستگارى

نویسنده


 

خواستن، خواسته‏شدن، خواستگارى!

شهلا زرلکى‏

از دیگر نشانه‏هاى گذشتن از مرز بلوغ، تمایل به جنس مخالف است. پیروى از الگوهاى بیرون از خانه براى انتخاب رفتار و شیوه لباس پوشیدن و دقت و وسواس در آراستگى و پیراستگى ظاهر و همه تغییرات کوچک و بزرگى که دختر نوجوان در ذهن و جسم خود تجربه مى‏کند، به یک مسیر ختم مى‏شود و آن گرایشى طبیعى و ناخودآگاه به سوى جنس مخالف است.
نوجوانى، سن رؤیاپردازى و خیال‏بافى است. نگاه دختر به جهان بیرون، نگاهى است که چندان با واقعیت‏ها جور در نمى‏آید. بنابراین «مرد» نیز به عنوان عضوى از این دنیاى بیگانه، تصویرى منطبق بر معیارهاى واقعى و این‏جهانى ندارد. درآمیختن رؤیاها با جلوه‏هاى جهان بیرون، سبب مى‏شود معیارهایى که دختر براى گزینش همسر انتخاب مى‏کند، در آغاز اندکى، ساده‏لوحانه و کودکانه به نظر برسد. مرد جوانى که «خواستگار» نامیده مى‏شود یا باید شبیه مردِ رؤیاهاى دخترانه باشد و یا دختر، طى فرآیندى ناخودآگاه او را در ذهن خود مبدل به آن موجود خیالى آرزوهایش مى‏کند. این تبدیل و تبدّل ذهنى، راز اکثر ازدواج‏هاى ناموفقِ پیش از بلوغ فکرى دختران است. شخصیت ناکامل دختر نوجوان قادر نیست واقعیت را از رؤیا تشخیص دهد. به همین دلیل خواستگار را که انسانى است با همه امتیازات یا کاستى‏هاى طبیعى، با آن موجود خیالى اشتباه مى‏گیرد. پى بردن به چنین خطاى بزرگى معمولاً سال‏ها بعد اتفاق مى‏افتد؛ اتفاقى که پیامدهایى جبران‏ناپذیر دارد.
شاید یکى از علل بى‏شمار بالا رفتن سن ازدواج، پررنگ شدن معیارهاى خام نوجوانى و به تکامل نرسیدن شخصیت دخترانى باشد که بسیار دیر از پیله خیال‏پردازى بیرون مى‏آیند. این بلوغ ذهنى دیررس، ارتباطى به میزان سواد و سن ندارد. بسیارى از دختران تحصیل‏کرده هنوز و همچنان در حال مقایسه بى‏حاصل خواستگاران با آن تصویر ذهنى‏اند. از سوى دیگر، نقش عواملى چون رسانه‏هاى داخلى را نیز نمى‏توان فراموش کرد. فیلم‏هاى سینمایى و بسیارى از مجموعه‏هاى تلویزیونى در امر الگوسازى نقش پررنگى دارند. رمان‏هاى عاشقانه عامه‏پسند را نیز مى‏توان به این عوامل چندگانه اضافه کرد. فضایى که در بسیارى از فیلم‏ها و سریال و رمان‏ها توصیف مى‏شود، فضایى لوکس و اشرافى است. عاشق دلباخته نیز معمولاً مرد جوانى است بهره‏مند از همه مواهب ظاهرى و ثروت‏هایى که آشکارترین نمونه‏اش یک اتومبیل آخرین مدل است. تأکید بر چنین فضایى در اغلب نمایش‏هاى تلویزیونى نه تنها ذهنیت دختر جوان، که سلیقه و باور پدرها و مادرها را نیز به سوى تجمل و تجددى پرزرق و برق سوق مى‏دهد. اگر روزگارى شاهزاده سوار بر اسب رؤیاها، نهایتِ آرزوى یک دختر بود، امروز شازده‏اى که از پشت فرمان اتومبیل زیبایش به همه دخترانِ منتظر، لبخند مى‏زند، مقصد و منظور همه آرزوها و انتظارهاست. راستى چرا همه این عوامل دست به دست هم داده‏اند تا آن تصویر خیالىِ گمراه‏کننده هر روز بیش از پیش پررنگ شود؟ چرا از آدم‏هاى خوش‏لباس و خوش‏خوراک و خوشبخت و خانه‏هاى زیبا و باشکوه‏شان در واقعیت دور و برمان خبرى نیست؟ آیا تبلیغِ تجمل در رسانه‏هاى تصویرى به گشودن گره‏هاى مسئله‏اى به نام ازدواج جوانان کمک خواهد کرد؟
شکایت تاریخى دختران از رسم کهن خواستگارى اگر چند دلیل داشته باشد، بى‏گمان مهم‏ترین و شناخته شده‏ترین دلیل آن، محدود بودن دایره انتخاب است. به بیان ساده‏تر، دخترها پیش از انتخاب کردن، انتخاب مى‏شوند. دایره اختیارات پسران در گزینش همسر، گسترده‏تر از دختران است. دخترها باید از میان خیل رو به کاستى خواستگاران یکى را برگزینند. هر چند آغاز یک زندگى مشترک به پاسخ «نه» و «بله» دختر بستگى دارد و در مرحله نهایى گزینش، صاحب اختیار است اما این اختیار، گزینه‏هاى معدودى پیش چشم دارد و باید از میان همین گزینه‏ها دست به انتخابِ ناگزیر خود بزند.

برخى دختران رغبت چندانى به ازدواج سنتى و مراسم خواستگارى ندارند. آنها ازدواج صرفاً قراردادى و بدون احساس عاطفى را نمى‏پسندند. این بى‏رغبتى در بیشتر موارد با توجیه نداشتن شناخت کافى مطرح مى‏شود. به نظر اینان مرد غریبه‏اى که همراه خانواده‏اش به خانه دختر پا مى‏گذارد، با رد و بدل شدن چند جمله تکرارى و پرس و جو از سن و سال و میزان تحصیلات و ویژگى‏ها و عادت‏هاى رفتارى نمى‏تواند جایى در دلِ دختر باز کند. بعید نیست که این مرد غریبه همان شاهزاده اسب‏سوار باشد که دوست‏داشتنش به زمان بیشترى نیاز دارد.
تردیدى نیست که همیشه گروهى از این سوى بام و عده‏اى از آن سوى بام سقوط مى‏کنند. چه دخترانى که خواستگار را با قهرمان خوش‏قد و بالاى قصه‏ها و فیلم‏ها اشتباه مى‏گیرند و شتابزده از خانه پدرى کوچ مى‏کنند و چه دخترانى که حاضر نیستند از پیله رؤیاهاى کودکانه بیرون بیایند و با واقعیت آشتى کنند. پناه گرفتن در برج و باروى خانه پدرى به امید از راه رسیدن آن شاهزاده اسب‏سوار، انتظار را به عادت تبدیل مى‏کند؛ عادتى که سرآغازِ بدبینى، تنگ‏نظرى و تنش‏ها و وسواس‏هاى ذهنى است.
... چقدر خوب مى‏شود اگر آرزوهاى دست‏نیافتنى دخترانه را با آرمان‏هاى واقعیت هماهنگ کنیم. واقعیتى که اگر با آن آشتى نکنیم، سرسخت‏ترین دشمنِ رؤیاهاى قشنگ ماست. باید کارى کرد؛ پیش از آنکه آن شاهزاده با آن اسب سپید در هواى مه‏آلود شهر گم شود!