آى آدم ها که شاد و خندانید

نویسنده


 

آى آدم‏ها که شاد و خندانید

رفیع افتخار

آرى، بر همگى ما واضح و مبرهن است که باید به پدر و مادرهاى خود احترام گذاشته و آنها را دوست بداریم و اگر عید نوروز مى‏شود به پایشان بیفتیم و دو دست‏شان را ماچ نماییم. من انشایم اصلاً خوب نیست و همیشه از آن نمره‏هاى 9 و 10 مى‏آورم، به همین منظور نمى‏توانم خوب منظورم را بیان نمایم. حتى نمى‏توانم بگویم این عید سعید باستانى را چقدر دوست مى‏دارم و به آن عشق مى‏ورزم و از این بابت است که من احتمال صد در صد مى‏دهم عید سعید باستانى را درست کرده باشند تا ما مثل بچه آدم کنار سفره هفت‏سین کنار والدین‏مان بنشینیم و زیرچشمى به دست‏شان نگاه کنیم که کى دست‏شان به طرف جیب‏شان یا کیف پول‏شان کشیده مى‏شود. اما حیف، تا این لحظه‏اى که من دارم این نامه را برایتان مى‏نویسم و مى‏خواهم برایتان بعداً پست بنمایم وضعیت خانه ما خیلى شیر تو شیر مى‏باشد، و والدین بهتر از جان ما با هم قهر مى‏باشند و مرا با این «سروش» تُخس، تنها گذاشته و هر کدام‏شان به طرفى رفته‏اند. من احتمال صد در صد مى‏دهم آنها سال تحویلى جاى دیگرى به غیر از خانه خودشان باشند. با این وجود من هنوز ناامید نیستم و همچنان به خانه‏تکانى خانه خود ادامه مى‏دهم و در حین کار، مثل آدم‏هاى اهل شعر براى خود زمزمه خواهم نمود:
«اى آدم‏ها که در خانه نشسته شاید و خندانید
یکى دارد در این خانه غرق مى‏گردد»

این شعرى است که من آن را خیلى دوست مى‏دارم و به آن خیلى علاقه دارم و فکر مى‏کنم به من خیلى مى‏آید و نمى‏دانم آن را درست مى‏خوانم یا نه. اگر مى‏گویید نه، به احتمال صد در صد تقصیر سروش، برادرم است که از دیوار راست مى‏رود بالا و نمى‏گذارد هوش و حواس برایم بماند. آرى، ما از والدین‏مان انتظار داریم در این عید سعید باستانى به فکر ما باشند و دخترها و پسرهایشان را تک و تنها نگذارند.
البته والدین من از 365 روز سال به احتمال صد در صد سیصد و شصت روزش را قهرند و با هم جنگ و دعوا دارند و من و سروش را در خانه تنها مى‏گذارند. سروش خیلى بازیگوش است و بد جورى آتش مى‏سوزاند. من خیلى از دستش عاصى هستم و خیلى اذیتم مى‏کند. بنابراین گاهى مى‏خواهم موهایم را بکَنم و یا خداى نکرده سرم را بکوبم به دیوار و شاید بعد از این عید سعید باستانى این کار را نمودم و من هر چند هنوز برایم زود است و وقت شوهرکردنم نرسیده، اما تصمیم دارم زود شوهر بکنم تا از دست والدین و سروش‏شان راحت بشوم. حالا که حرف از راحتى شد من احتمال صد در صد مى‏دهم والدین‏مان براى راحتى خودشان سروش را مى‏گذارند پیش من. آنها مى‏گویند من از آب و گِل در آمده‏ام و مى‏توانم از سروش خناق‏گرفته مواظبت نمایم. همچنین مى‏گویند مواظبت از سروش برایم مفید و سودمند مى‏باشد. چرا، چون که یاد مى‏گیرم از بچه خودم هم مواظبت بنمایم. اما ما بلا نسبت خر نیستیم و مى‏دانیم خودشان مى‏روند با خاله‏ها و عمه‏ها و دایى‏ها و دوستان‏شان، بى‏خیال ما، تفریح مى‏نمایند. انگار نه انگار بچه‏اى در خانه دارند. از اینجا مى‏توان نتیجه گرفت ما هر چند بچه بزرگ خانه هستیم اما مثل بچه‏هاى ته‏تغارى هر کسى دستش برسد یک کتکى بهمان مى‏زند. بارى، اختلاف‏هاى والدین ما خیلى عمیق و اساسى مى‏باشد و به احتمال صد در صد همدیگر را درک نمى‏نمایند. چرا؟ چون که هر گاه یکى از والدین‏مان خانه باشد آن یکى والدین‏مان پایش را نمى‏گذارد خانه و مى‏گوید: «تا اون خونه‏س من پام رو نمى‏ذارم اون جا.» پس مى‏توانیم نتیجه‏گیرى نماییم والدین‏مان مثل کفش لنگه به لنگه مى‏باشند و ما همیشه یک لنگه‏اش را داریم و لنگه دیگرش غایب مى‏باشد. به همین دلیل است که من تقریباً هر روز صد بار شعر «اى آدم‏ها که در خانه نشسته شاد و خندانید
یکى دارد در این خانه غرق مى‏گردد» را زیر لب مى‏خوانم.

البته وقتى خیلى دلم مى‏گیرد و از دستم در مى‏رود، آن را بلند بلند مى‏خوانم اما سروش خوشش نمى‏آید و این شعر را که مى‏شنود به طرفم حمله‏ور مى‏شود. سروش شعر «آهویى دارم خوشگله فرار کرده ز دستم» را دوست مى‏دارد. چرا؟ چون که توى شعرش «فرار» دارد. فسقلى از حالا، میل به فرار دارد.

بارى، زیاد سرتان را به درد نیاورم. زندگى ما و والدین‏مان این طورى‏ها مى‏گذرد و آنها و ما جدا زندگى مى‏کنیم. و ما نمى‏دانیم که باید چه بکنیم و به کجا پناه ببریم و از این بابت اعصاب من روى صفر است. من احتمال یک درصد مى‏دهم این نامه را والدین‏مان بخوانند و به سراغ‏مان بیایند بنابراین این نامه را مى‏نویسم و در صندوق پست مى‏اندازم تا به دست شما برسد و آن را چاپ نمایید. وقتى شما نامه را چاپ کردید ما دیگر خودمان مى‏دانیم چطورى آن را به دست والدین‏مان برسانیم. هر چند احتمال صد در صد مى‏دهیم تا بعد از این عید سعید باستانى آن را نخوانند اما ما دوست داریم فکر بکنیم آنها آن را مى‏خوانند و مى‏آیند کنار سفره هفت‏سین مى‏نشینند پیشمان و الکى الکى، روى خوش به روى خودشان و روى ما مى‏آورند و بعدش دستى به سر و گوش‏مان مى‏کشند و به احتمال صد در صد تا یک ساعت یا یک ساعت و نیم پس از سال تحویلى با هم جنگ و دعوا نمى‏کنند. ما همان طور که گفتیم این عید سعید باستانى را خیلى دوست داریم و به آن احترام مى‏گذاریم چون هیچ که نباشد باعث مى‏شود دل والدین‏مان به رحم بیاید و بیایند یک ساعت مرا از دست این سروش خونخوار نجات دهند. حالا هم دیگر نامه‏ام را به پایان مى‏برم چون سروش توى حیاط رفته است و دارد گِل‏بازى مى‏کند و به زودى یک خرابکارى مى‏کند. البته من هر وقت اسم سروش را مى‏آورم یا اسمش را مى‏شنوم دوست دارم شعر «اى آدم‏ها که در خانه نشسته شاد و خندانید یکى دارد در این خانه غرق مى‏گردد» را بخوانم. از شما هم کمال تشکر را دارم و احتمال صد در صد مى‏دهم دل‏تان بسوزد و نامه‏ام را چاپ نمایید. در ضمن تا یادم نرفته است بگویم احتمال صد در صد مى‏دهم چند اشکال جزئى و کوچک در نامه من باشد که شما به بزرگى خودتان ببخشید و آنها را اصلاح نمایید چون من انشایم خیلى ضعیف است و نمى‏توانم حرف‏هایم را قشنگ بنویسم. البته من حرف زیادى دارم. چرا؟ چون کسى را ندارم تا با او حرف بزنم و درد دل نمایم. آرى، چه بکنیم؟ چه بکنیم با تقدیر و سرنوشت‏مان؟
دیگر زیاده عرضى نیست. اگر مى‏توانید مجله را سه ساعت مانده به سال تحویلى، به دست «آقابهزاد» روزنامه‏فروش سر محله‏مان برسانید. چون من قصد دارم از دو ساعت مانده به سال تحویلى بروم کنار دکه «آقابهزاد» کشیک بدهم تا مجله برسد. اگر هم مى‏توانید آن را به آدرسى که در پشت پاکت مى‏نویسم برایم بفرستید.
به امید آشتى والدین‏مان در این عید سعید باستانى‏

منیر