شمیم یار
حضرت امیرالمؤمنین(ع):
بِکَثْرَةِ الصَّمْتِ تَکونُ اَلْهَیبة؛
خاموشى بسیار، وقار به دنبال مىآورد.
(نهجالبلاغه، حکمت 224)
انسان وقتى به صافى مىرسد که صف طویل کلماتى را که بر زبانش هجوم مىآورند، کم کند و عقل خویش را در مصاف هرزهگویى به بطالت نکشاند و مُصحف دل را از وجود خطوط ناصاف سخنان بیهوده پاک نماید تا سرا پاى آدمى مصفّا گردد به وقارى که جز از راهیافتگانِ به حقیقت تکلّم در عالم خلقت برنمىآید.
آنگاه که خداوند انسان را بر همه موجودات مقام اولى بخشید، به او توان نطق و گفتگو عرضه کرد در حالى که سایر مخلوقات به وسیله اصواتى مبهم و بیانى ناقص، سخن مىگفتند اما آنچه از بزرگان صدرنشین حکمت به ما رسیده است حکایت از آن مىکند که صفت ناطق بودن آدمى که سبب فخر او بر سایر موجودات است، منتسب به عقل او مىباشد، عقلى که با آن مىتوان میان خیر و شرّ، تمیز قائل شد و راه حق از باطل را باز شناخت.
شاید به همین سبب است که انسان را پنهانشده در زیر زبانش مىدانند که تا وقتى زبان نگشوده است مجالى براى ظهور و بروز آنچه در عالم عقلانیتش مىگذرد یافت نخواهد شد، حال چه اندیشههاى ملکوتى باشد چه اوهام نازل ناسوتى.
بنابراین شایسته نیست که انسان جز در مقام احاطه کامل بر سخنانش و ادراک تبعات آن، زبان باز کند که گاه همین قدرت تکلم، عاقبتِ آدمى را به جایى مىرساند که از مرتبه حیوانات نیز سیر نزولىترى را مىپیماید و به مرحلهاى از مراتب پستى خویش مىرسد که آن را اسفلالسافلین مىنامند.
عادت به سخنپردازىهاى طولانى و بىمعنى، عرصه را بر تفکر و تأمل و بصیرت آدمى تنگ مىکند و باطن کلام را به بطالت و سادهانگارى جاهلانه آلوده مىنماید و آنچه شرط بلاغت و فصاحت زبان است، به دست کلمات نامربوط و ناموزون، مُثله مىشود.
آنکه زیادتر از حدود تکلم، بىوقفه سخن مىراند، طبل توخالى را مىماند که صداى قیل و قالش گوش جهان را پر مىکند ولى در اصل، پوسته نازکى است که به یک تلنگر چاقو، پاره و درون بىمحتوایش آشکار مىشود و رسوایى به بار مىآورد.
وقار، زاده صبر و سکوت است که نطفه آن در جهانبینى انسانى شکل مىگیرد که توانسته نسبت به خود، خالق خود و آنچه در عالم پیرامون او مىگذرد به معرفتى عمیق دست بیابد و زبان را به مثابه پل صراطى فرض کند که از مو نازکتر است و از تیغ برندهتر، که اگر اندکى بلغزد و از راه حقیقى منحرف شود، در دوزخ جهل خویش سقوط خواهد کرد.
به قدر ضرورت، سخن گفتن نشانه شناخت قدر و منزلت خویش است، عقاب تیزپروازى که بر فراز قلهها آشیان دارد و شکار خویش را در سکوت پرجذبه چشمانش تعقیب مىکند، هیبت و وقار شگفتانگیز خود را به خاطر شکار حقیرى به خطر نمىاندازد و خود را از آستان بلند و دستنیافتنى عزت و سربلندى به پایین نمىکشاند حال آنکه کلاغان، روسیاه قار قار بىارزش خود هستند و به سر و صداى کاذب خویش دلخوشند، در حالى که مترسکى خاموش، آنان را مىترساند و از میدان به در مىبرد.
نُقل مجلس شدن، مشروط بر این مىارزد که در بزم شکرفشانى لب و دهان علما و صلحا باشد که جز گوهر حق از لبشان فرو نمىریزد و عطر کلامشان چون مُشک و عنبر سینه به سینه مىچرخد و ارواح مؤمنین را آرامش و نشاط و صفا مىبخشد.
به راستى حیف است آن حُسن و جمالى که همراه وقار، به وجود آدمى عطا مىشود به واسطه زیادهگویى و سخنان نابجا به ورطه هلاکت بیفتد. خداوند انسان را قدرت تکلم بخشید تا خود را به واسطه آن، به جهان آفرینش بشناساند و بنمایاند تا او را بستایند.«نزهت بادى»