نیش نیش مارم بود


 

نیش نیش مارم بود

لیلى صابرى‏نژاد
به محمدرضا گودرزى‏

مارم! مار خوش خط و خالم، نمى‏دانى، نمى‏دانى چه نازنینى بود، گناه من چه بود، آخر من بدبخت بینواى مارگیر که اموراتم را از راه نیش نیش در مى‏آورم، چه جرمى کرده‏ام که باید توى این سیاه‏چال بپوسم!
حکمم؟
حکمم، یحتمل اعدام است، شاید هم خدا مى‏داند، اول مجازات با اعمال شاقه، بعد هم طناب دار را دور گردنم خواهند انداخت.
گفتم قربان صدقه‏تان بروم، درد و بلایتان به جانم بریزد، جناب سروان، نیش نیشم را چه کرده‏اید؟
یک دادى سرم کشید که نزدیک بود زهره‏ام بترکد.
گفتم آن زبان‏بسته که گناهى نکرده، تقصیر آن خیر ندیده خانه خراب بود. آن بى‏پدر نالوطى که فکر کرده بود من مثل آن آدم‏هایى هستم که از بانک در مى‏آیند پرسامسونت‏شان پول و تراول‏چک است، با این تفاوت که سامسونت من سبد نیش نیشم بود، پولم کجا بود آقا؟ رفتم چند تومان ته جیبم را به حساب فیش و میش‏هاى آب و برق واریز کنم اما چشم‏تان روز بد نبیند، از بانک که آمدم بیرون نمى‏دانم برق بود، جن بى‏بسم‏اللَّه بود. مثل سرعت نور در ثانیه حرکت کرد. گفتند موتورش تلاش بوده، الهى که درِ کارخانه‏اش را گِل بگیرند. مردک سبدم را کِش رفت. مرده‏خور دَلِه دزد.
هى گفتم هى ... هى ... کجا مى‏بریش؟
اما به جان خود نیش نیش که همه دار و ندارم است؛ مى‏خواهم بدون او مال دنیا نباشد چون از زن و بچه‏ام هم عزیزتر است.
موتورسوار چنان پرشى کرد که هنوز یک قدم دور نشده بود، خورد به سِپر تریلر و یک خرابى به بار آورد که بیا و ببین.
هزار تا ماشین به هم خوردند، آتش‏نشانى آمد، پلیس آمد، آمبولانس آمد.
گفتم یا حضرت عباس به دادم برس، حتماً نیش نیشم توى این تصادف مرده. موى سرم را کندم، یقه‏ام را پاره کردم، اما مگر توى آن واویلا سگ صاحبش را مى‏شناخت. اما تو نگو این دُم‏بریده صاحب‏مرده از توى آن ول‏وله یواشکى در رفته توى بانک و اصلاً فکر نکرده که منِ بدبخت دارم در به در دنبالش مى‏گردم.
چه بر سر جوانک رفت؟ خدا نصیب گرگ بیابان کند، یک تیرآهن توى پایش کار گذاشته‏اند؛ جمجمه سرش، دستش، لب و لوچه‏اش، اصلاً اینى را که من دیدم دیگر آدم نمى‏شود، یک جنازه بود، یک جنازه!
اما نیش نیش! اگر بدانى چه عجوبه‏اى شده بود، گفتند صد نفر را شَلِ پَلْ کرد، تا به خزانه بانک رسید.
گفتم نازنینم، بلندشو. این پول‏ها و شمش‏ها که مال ما نیستند اما مگر به گوشش مى‏رفت.
برق آن همه سکه و تراول‏چک و اسکناس چشمش را کور کرده بود. باور بفرمایید یک جورى سرش را طرفم مى‏آورد و زبانش را بیرون مى‏داد که گفتم الان است که همه زهرش را توى جانم خالى کند و خلاصم کند. یک شَلَم‏شوربایى راه انداخته بود که نگو، بانکى‏ها مى‏خواستند یقه پاره کنند.
رئیس گفت مرتیکه ناحسابى، این توله سگت را وردار ببر.
گفتم خانه‏ام خراب شود، از کى تا حالا چشم‏تان لوچ شده جناب که ما را سگ مى‏بینید.
سرم داد کشید و بعد هم رفتند، کُوکتل مولوتوف آوردند، تیربار آوردند، نارنجک آوردند.
جلویشان زانو زدم گفتم اگر شلیک کنید خودم را پرت مى‏کنم جلویتان. باید اول از روى جنازه من رد شوید، حالا او بى‏عقلى کرده، رفته آن تو چپیده مگر فقط آدم‏ها تنها پول‏پرستند و حرص دنیا را مى‏زنند؟ خوب حیوان است، عقلش کم است، زبان نفهمم است، بگذارید کمى با او صحبت کنم، شاید از خر شیطان بیاید پایین.
رئیس که از عصبانیت هى سرخ و سیاه مى‏شد، گفت ببینم مردک، تو فکر کرده‏اى همه ما دیوانه تشریف داریم. مى‏دهم سر دستِ خودت و این هیولاى دزدت را دستبند بزنند. مى‏دهم بندازن‏تان توى سیاه‏چال، حالیتان مى‏کنم. روز روشن میان این همه آدم، سوسمارت را فرستاده‏اى توى خزانه مملکت؛ اصلاً این یک سرقت از پیش تعیین شده بود.
گفتم سرقت کجا بود آقاى محترم، من اگر دزد بودم که این حال و روزم نبود، همه آدم و عالم مى‏دانند که من معرکه‏گیرم، اموراتم را با نیش نیش مى‏گذرانم، اگر مى‏دانستم که برق آن همه پول و طلا چشم این زبان‏نفهم را مى‏گیرد، که نمى‏آوردمش بانک.
اما عصبى‏تر سرم داد کشید و گفت حالا مى‏بینى چکارش مى‏کنم. یک جورى داغش را به دلت بگذارم. حالا هم که مى‏بینى داغش را به دلم گذاشته. نمى‏دانى، نمى‏دانى چند سال طول کشید تا تربیتش کردم. نمى‏دانى چه هوش و استعدادى داشت.
گفتم تو را به جان بچه‏هایتان بگذارید کمى برایش ساز بزنم شاید پشیمان شد و خاطرش برگشت سر جایش و رفت توى سبدش.
اما هر چه ساز زدم بى‏فایده بود، هیچى افاقه نکرد.
یکهو شک بَرَم داشت گفتم این مار من نیست، نیش نیش که اینقدر سربه‏هوا و بى‏انصاف نبود، اصلاً دسیسه کرده‏اید. اما هنوز جمله‏ام تمام نشده بود که دیدم دست و پا بسته، عقب ماشین پرتم کردند و حالا هم که مشاهده مى‏فرمایید.
خانه‏اش خراب شود که خانه‏خرابم کرد.