سبز آسمونى


 

سبز آسمونى

عطر پیراهن‏

یادم نیست‏
کجاى این پنجره نگاه را جا گذاشتم‏
کجاى این پرنده‏
دو بالم را
خیس از باران شبانه‏
به خانه مى‏آیم و
سراغ از ترانه‏هاى سوخته مى‏گیرم‏
آیا هنوز بر جاده‏هاى انتظار
صداى پاى اسب مى‏آید؟
و آن سوار
که به آهنگ نخستین‏
پا سخت کرده است‏
به عطر پیراهن پاره پاره‏اش‏
خواهد شکفت؟
این منم که بر کشته خویش مى‏گریم و
یال گسیوانش را در باد
رها مى‏کنم؟
صداى پاى اسب مى‏آید

ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد

بطن شاخه‏ها

خنیاگران باد
به این کوچه مى‏رسند
و دوباره پر مى‏شود
خلوت کوچه از
هلهله کودکان مزارع و جنگل‏
و لبخند مى‏زند
دهان بسته پنجره‏
و عشق‏
مى‏شکفد
- مثل بهار
از بطن ساکت شاخه‏ها
دیگر کسى‏
در آستانه کسالت‏بار پنجره‏ها
سیگار دود نمى‏کند
و از کنار انعکاس خودش‏
در آینه‏
بى‏حوصله رد نمى‏شود
خنیاگران باد
به این کوچه مى‏رسند
و دوباره پیوند مى‏خورد
عشق با
لبخند و
هلهله‏

طوبى ابراهیمى - مشهد