کلکلاسیون

نویسنده


 

کلکلاسیون‏

رفیع افتخار

دوستى دارم که این روزها خیلى عیشش تیش است و استالاگمیت‏ها و استالاگتیت‏هاى دلش ریش. این دوست ما که اتفاقاً آدم محترمى است از بابت چیزهایى که مى‏بیند و چیزهایى که نمى‏بیند، چیزهایى که مى‏خورند و چیزهایى که به خورد مى‏دهند، کارهایى که مى‏کنند و کارهایى که نباید بکنند و خلاصه از ناهموارى‏ها و تپه‏ماهورهاى این دوره‏زمانه کلى شاکى و نالان است. وى مى‏گوید «آخر این چه وضعش است؟ این از پسرهایمان، این از دخترهایمان، این هم از خودمان. امان از این مصرف‏زدگى، امان از این همه تجملات پوچ، امان از این همه تعطیلات (منظور نظر این دوست محترم فغان‏زده ما از تعطیلات، تعطیلات آشکار، نیمه‏آشکار، تمام‏آشکار و قس علیهذا مى‏باشد)، امان از این نزاع‏ها (منظور مشارالیه نزاع‏هاى خانوادگى، دسته‏جمعى، دوبه‏دو، فامیلى و چپ و راست کردن‏هاى حرفه‏اى با استفاده ابزارى از ضربات آپرکات، هوک و ایضاً پس‏گردنى مى‏باشد)، امان از این کوفت، امان از این زهرمار. دخترت صبح خیلى زود نزدیک لنگ ظهر (لُنگ نه لِنگ) از خواب بلند مى‏شود. خواب توى چشم‏هایش است که مى‏رود جلوى آینه. چرا؟ جهت برخوردارى از مزایاى بزک دوزک. بعد، خوردن و خیابان و ادامه ماجرا تا شب. همینجورى بگیر بیا جلو (تریپ پارتى‏هاى شبانه را فراموش نکرده، ما قلم مى‏گیریم) کجا مى‏توانى گیرشان بیارى؟ در بارزترین مکان‏هاى تفاخر اجتماعى. در بوتیک‏ها، در کافى‏شاپ‏ها، در فروشگاههاى لوکس آدم‏خرکن. روى شانه‏شان یک کیف پول کوچولو که یک بند دراز از آن آویزان است مى‏اندازند با مانتوهاى چروک و کوتاه و تنگ و شلوارهاى راسته و الباقى دکوراسیون. توى پیاده‏روها که راه مى‏روند عینهو دار و دسته نیویورکى‏ها بلند بلند مى‏خندند و جلو مى‏آیند؛ چه خنده‏هایى! خنده‏هاى خاش‏خاشى (از نوع سنگکش). یعنى چى؟ یعنى هیچى. یعنى کوفت. یعنى زهرمار.
آن هم از پسرت (با عرض معذرت از ساحت مقدس دخترخانم‏ها تا این دوست غمبادگرفته ما اوصاف پسرشان را شروع ننموده‏اند جهت رفع هر نوع سوء تعبیر و سوء برداشت و بقیه سوءها به اطلاع مى‏رسانیم که منظور ایشان از دخترها صرفاً و صرفاً دختر خودشان مى‏باشند و لاغیر. باز هم تأکید مى‏نماییم بلاتشبیه دخترهاى دیگر، سوژه مورد نظر دختر خودش است. فردا برایمان ننویسید چرا نوشته‏اید منواکسید کربن هوا بالاست که بلافاصله حرف‏هایمان را تکذیب مى‏نماییم.) آقازاده‏هایمان که بدترى بدتر. انگار مخ‏شان تاب برداشته است. اگر دانش‏آموز باشند که مشام‏شان کلاً با دانش‏آموزى بیگانه است. همه‏چى‏آموز هستند الا دانش‏آموز. اگر هم محصل نباشند ساعت‏ها مى‏نشینند به قر و فر و ادا اطوار و تیپ و تپ‏شان مى‏پردازند. انگار ما قدیمى‏ها بورکینافاسویى هستیم یا از شاخ آفریقا آمده‏ایم و افتاده‏ایم توى این مملکت. ما که همسن و سال‏شان بودیم نان‏آور خانه بودیم. آره، بچه‏ها در زمان‏هاى نه چندان دور یار و یاور خانواده‏هایشان بودند. حالا چى؟ از سطحى‏نگرى‏شان که بگذریم فقط بلدند چت بکنند، چیزهاى کلاس‏بالا به قول خودشان بخورند و بخوابند (نه، انگارى این دوست ما یک چیزیش مى‏شود. یک بلانسبتِ خشک و خالى هم نثار این جماعت نمى‏فرمایند. بنابراین جورش را خودمان مى‏کشیم) ما نان‏آور خانه بودیم اینها نان‏بُر و نان‏خور. عمق فاجعه را مى‏بینید؟ (از بابت عمق فاجعه، دوست ما به دام درام افتاده.) حاضر نیستند یک نخود بى‏قابلیت از فسفر مغزشان را هدر بدهند. فکر و اندیشه و تفکر و تعمق و تأمل که کُلّهم یُختى. صفر صفر (یادمان باشد به آقازاده‏ها بفرماییم کمتر مایه آبروریزى پدرهایشان بشوند. به بیان دیگر، کمتر کوتاه فکر بکنند.) یادم مى‏آید مادربزرگم مى‏گفت:
صورت زیباى ظاهر هیچ نیست‏
اى برادر سیرت زیبا بیار

حالا پسر ما یک اخ و تف و ادا و اصول‏هایى در مى‏آورد که نگو و نپرس. به زور دگنگ هم درس‏هایش را نمى‏خواند. مطالعه؟ حرفش را نزن. چنان خدا زده پسِ کله‏اش که سرانه مطالعه‏اش به 30 ثانیه در سال نمى‏رسد. از وقت و زمان، بى‏ارزش‏تر برایش وجود ندارد. جوانى و اوقات طلایش را با مزخرفات‏گفتن و هرهرى‏بودن سیاه و نابود مى‏کند. این جماعت پسرها فکر مى‏کنند هر چه قلدرتر باشند و لاتى‏تر حرف بزنند یا پوز هم را بزنند آخرِ پسرها هستند (همچون ملوان زبل آخرِ نوشیدن اسفناج). نهایت آمال و آرزوهایشان شده این. پوز یکدیگر را زدن! همه‏اش همین. همین و بس. (آن از دخترهایمان، این هم از پسرهایمان. جوان هم جوان‏هاى قدیمى. به هر حال، هر کى باید توى صنف خودش عاقبت به خیر بشود. فعلاً که این دوست ما مثل چى پشیمان است. از چى؟ که بچه دارد آن هم از نوع زوج و کاملش؛ مى‏خواستیم بگوییم مثل اسب، نگفتیم).
اما خودمان (نه بابا، پاى خودمان هم در این میان گیر است) ما خودمان آدم‏هایى هستیم تن‏پرور که حاضریم دست به هر کارى بزنیم تا دست به کار نزنیم. آدم‏هایى که ابتکار را مى‏خوانند احتکار، اختراع را مى‏خوانند اختلاف و پژوهش را مى‏خوانند پول (منظور نظرشان این است یک جورى مى‏نویسند یک جور دیگر مى‏خوانند. بنویسید دانش بخوانید بالش. اگر هم نشد بخوانید آیش.)
صبح تا شب دنبال دلالى و واسطه‏گرى (مى‏خواهند با دلالى به نان و نوا و باقلوایى برسند. مثل چى هم عجله دارند) و یک سرى مسائل چندش‏آور هستند (باز خوب است نمى‏فرمایند مسائل ضد اخلاقى یا مسائل مهوع) حال آنکه دیگران با تمام توان و ظرفیت‏ها به دنبال کشفیات و پیشرفت‏هاى علمى مى‏باشند. چنان ما را جا گذاشته‏اند که حالا حالاها به گرد پایشان هم نمى‏رسیم. شایسته‏اش هستند؛ حق‏شان است. چرا؟ چون کار مى‏کنند، زحمت مى‏کشند، عرق مى‏ریزند. بر عکس ما، که به هر کسى کار مى‏کند یا علاقه به کار کردن دارد مى‏گوییم مثل خر جان مى‏کند، مثل خر کار مى‏کند. یعنى آدم‏هاى خر و نفهم تن به کار و کوشش مى‏دهند. این شده فرهنگ کار و تلاش‏مان! (به قول شاعر گرانمایه:
گاوان و خران کارپرداز
بِه ز آدمیان بى‏کار و عار)

عاقبت این طرز تفکر و زندگى عین پنى‏سیلین بعداً جواب‏مان را خواهد داد! (یعنى که بى‏خودى انتریک نیایید. ما اصلاً اصلاً بلندمرتبه نمى‏شویم).
این بود خلاصه و چکیده‏اى از نظریات دوست‏مان. بد ندیدیم براى شما بنویسیم. شاید فرجى شد. طفلک دوست‏مان. چه مى‏کشد!