فرهنگ عفاف؛ آسیبها و راهکارها
حسین شریف
[عفاف و پاکدامنى یکى از بارزترین نشانههاى حیات جامعه اسلامى است. حجاب اسلامى نیز که وجه تمایز آشکارى میان جوامع اسلامى و غیر اسلامى به شمار مىرود نوعاً در راستاى همین ویژگى تعبیر و ارزشگذارى مىگردد. همواره یکى از لبهها تیز انتقاد و حمله به رژیم گذشته بىتوجهى به هنجار عفاف و حتى برنامهریزى براى کمرنگ کردن آن بوده است و طبعاً یکى از رسالتهاى انقلاب و مسؤولیتهاى نظام اسلامى و دستگاههاى فرهنگى و تبلیغى، گسترش و تقویت عفاف و پاکدامنى به معناى وسیع آن بوده است. اما اینکه بررسى و ارزیابى عملکرد 25 سال گذشته در این زمینه چه نتایجى را پیش روى ما مىگذارد، پرسشى بسیار مهم است که در این بحث تلاش شده است به لایههاى چندى از آن پرداخته شود. به هدف بررسى کارشناسانه موضوع عفاف در جامعه اسلامى پس از انقلاب، نویسنده به جز مطالعات جانبى، از جمله با چند نفر از صاحبنظران مسائل دینى و اجتماعى نیز گفتگو کرده است؛ خانم طیبه میرزا اسکندرى، کارشناس ارشد علوم اجتماعى و پژوهشگر مسائل زنان(تهران)، حجتالاسلام مهدى مهریزى، استاد دانشگاه و پژوهشگر مسائل دینى زنان(قم)، دکتر حسین صدیق، جامعهشناس و استاد دانشگاه(تهران)، و حجتالاسلام دکتر غلامرضا صدیق اورعى، جامعهشناس و استاد دانشگاه(مشهد).]
به ظاهر همه پذیرفتهاند که وضع خوبى نیست. اگر هم کسى سرش را تکان ندهد، لبش را نگزد یا نگوید که وضعیت تأسفبارى است، این را حداقل قبول دارد که وضعیت، آن چیزى نیست که قرار بود.
حدس زدنِ اینکه در این دو دهه و نصفى چه اتفاقى افتاده نباید کار مشکلى باشد؛ احتمالاً همان ترکیب غمبار قدیمى: مجموعه قابل توجهى نیت خیر به علاوه تعدادى راه حلِ ساده براى برخورد با پدیدهاى به شدت ظریف و پیچیده.
اما براى اینکه روشن شود منظور چه پدیدهاى است و براى آن چه اتفاقى افتاده، باید مثل همه کارآگاهان داستانهاى پلیسى از اولین و سادهترین و مظلومترین سرنخ آغاز کنیم؛ از خودِ مقتول: از «عفاف»!* *
طیبه میرزااسکندرى / کارشناس ارشد علوم اجتماعى
خانم طیبه میرزااسکندرى کارشناس ارشد علوم اجتماعى با اشاره به فرهنگ قرآنى در باره عفاف مىگوید: «عفت به معنى مناعت است و در شرح آن گفتهاند حالتى نفسانى است که افراد را از غلبه شهوت بازمىدارد. بنابراین عفیف به معنى خودنگهدار و بامناعت است.»(1)
این واژه در قرآن در دو آیه به کار رفته است. یک بار در مورد فقرا و مناعت آنها که مىفرماید: «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ اَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ (بقره، 273)؛ بىخبر آنها را به خاطر مناعت و عفتى که دارند، غنى مىپندارد.» یک بار هم در مورد افرادى که ازدواج نکردهاند مىفرماید: «وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِه (نور، 33)؛ آنان که قدرت ازدواج ندارند، عفت پیشه کنند، تا خدا آنها را از کرم و فضل خود بىنیاز گرداند.»
در نهجالبلاغه نیز از امیرالمؤمنین على(ع) نقل شده: «و العفاف زینة الفقر؛ تملک نفس و مناعت، زینت فقراست.» همین طور در دعاى معروفى که منسوب به حضرت صاحبالامر(عج) است مىخوانیم: «و تَفَضَّلْ على النساءِ بالحیاءِ و العفة؛ به زنان ما حیا و عفت عطا فرما.»
خانم اسکندرى مىافزاید: باید تأکید کرد «عفاف» که خودنگهدارى و مناعت نفس است به فرهنگ دینى و اسلامى مربوط مىشود و در فرهنگهایى مانند فرهنگ رایج غربى چنین مفهومى در رابطه بین افراد و گروههاى اجتماعى مد نظر نیست، بلکه خلاف آن که نوعى خود رها کردن و آزاد بودن از هر نوع تقید و پاىبندى است تحت عنوان «آزادىهاى فردى» ترویج مىشود.
پس باید گفت قایل بودن به عفاف «نوعى نگرش به زندگى و نحوه زندگى ایدهآل» را در خویش دارد و قایل بودن به رهایى یا آزادى فردى، از نوع غربى آن هم نوعى نگرش است. البته هر یک از این نگرشها یک سیستم و نظام را در زندگى فردى، خانوادگى و اجتماعى تعریف مىکند. اجزاى این سیستمها حتى اگر در مواردى با هم مشابهت ظاهرى داشته باشند در اساس متفاوتند. چرا که ساخت کلى این سیستمها، کارکرد و اهداف سیستم و نقش هر یک از اجزاى آنها با هم کاملاً متفاوت است.
خانم اسکندرى عنصر «حجاب» را به عنوان یکى از نظام سیستم اجتماعى مبتنى بر عفاف، مورد مثال قرار داده و مىگوید: حذف عنصر حجاب از این سیستم و منتقل کردن آن به سیستم دیگر بدون آنکه ارتباط این جزء با بقیه اجزا و با اهداف کلى نظام و نگرش حاکم بر آن یعنى عفاف در نظر گرفته شود باعث مىشود عنصر حجاب که در سیستم مبتنى بر عفاف، کارکرد و آثار مشخصى را براى فرد و جامعه به دنبال دارد، در دیگر نظامها تا حد زیادى از معنا و مفهوم کارکرد و اثر خلع شود.
اسکندرى با اشاره به اینکه «عفاف» در سیستم اجتماعى مد نظر اسلام داراى ابعاد اجرایى مانند حیا، حجاب، چشمپاکى، پوشش درست و پرهیز از خودنمایى و مشخص کردن دایره محارم و غیر محارم است، مىگوید: اما کلیت عفاف هم پیرو یک سیستم بزرگتر و فراگیرتر در اسلام بوده که این سیستم بزرگتر برگرفته از نگرش توحیدى به جهان و انسان است. در این سیستم تعاریفى براى تعاملهاى مختلف انسانى و اجتماعى مطرح است از قبیل:
* تعامل میان انسان و خداوند تعالى که آفریننده هستى است و مبدأ و منتهاى آن. این تعامل از نوع پرستش، کرنش، ستایش و اطاعت است. انسان بایسته و ایدهآل در این سیستم، کسى است که نزدیکترین رابطه را با خداى آفریننده جهان دارد و پرورش و کمال انسانى خویش را در مسیر و جهت او مىجوید، نه در جهات دیگر. در این تعامل رنگ و نژاد و جنس مهم نیست و تنها تقوا (خودنگهدارى و پرهیز از گناه و خطا) مهم است.
* تعامل میان انسان و انسان که در نگرش توحیدى مبتنى بر مساوات و برابرى حقوق انسانى است، صرف نظر از رنگ و نژاد و جنس. این تعامل مبتنى بر دوستى، خدمت و تلاش در جهت هدایت یکدیگر است. تعامل دو جنس در اینجا بیش از هر چیز پیرو قوانین حاکم بر تعامل انسان با انسان است. اگر چه قواعد دیگرى هم دارد.
* تعامل انسان و طبیعت که انسان به عنوان موجود مختار و آزاد در این تعامل بایستى طبیعت را به خدمت گرفته، در جهت صلاح و اصلاح خود و همنوعانش از آن بهره بگیرد، به عنوان یکى از مظاهر آفرینش به آن احترام بگذارد و تلاش در آبادى آن داشته باشد، نه ویرانى.
بنابراین «تعامل مبتنى بر عفاف» در کنار این مجموعه تعاملهاست که تعریف مىشود.
خانم اسکندرى مىگوید: دایره معناى عفاف گسترده است و هر نوع خودنگهدارى و کفّ نفس (خویشتندارى) را شامل مىشود، مثلاً فقراى عفیف کسانى هستند که به سبب فقر به امورى چون تکدّى و التماس یا دزدى و کمفروشى مبادرت نمىکنند، اما عمدهترین مصداق «عفاف» در رابطه میان زن و مرد مطرح مىشود. البته در روابط میان افراد همجنس نیز آثار و نشانههاى عفاف مشخص است. اما چون طبیعتاً در روابط دو انسان همجنس زمینههاى خطا و طغیان و مرزشکنى کمتر است، رعایت عفاف در مورد افراد همجنس دامنه بسیار محدودترى را در بر مىگیرد.
همان طور که پیشتر اشاره شد در نظام اجتماعى مبتنى بر عفاف، عناصر دیگرى هم مطرح است که توضیح کوتاهى در مورد هر یک مىتوان ارائه داد:
«حیا» که در قرآن در موارد مختلفى به کار رفته در مورد خداوند چنین آمده: «اِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْى اَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها ... (بقره، 26)؛ خداوند پروا ندارد از اینکه پشه را مثال بزند یا چیزى بالاتر از آن را ...».
در مورد پیامبر مىفرماید: «فَاِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَاْنِسینَ لِحَدیثٍ اِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِى النَّبِىَّ فَیَسْتَحْى مِنْکُمْ وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْى مِنَ الْحَقِّ (احزاب، 53)؛ پس هنگامى که غذا خوردید (در خانه پیامبر) پراکنده شوید نه آنکه براى سخن گفتن انس گیرید که این پیامبر را آزار مىدهد اما شرم دارد از شما که بگوید و خدا از بیان حق شرم ندارد ...».
در مورد دختران شعیب پیامبر مىفرماید: «فَجاءَتْهُ اِحْدیهُما تَمْشى عَلَى اسْتِحْیاءِ ... (قصص، 25)؛ پس یکى از آن دو دختر نزد موسى آمد در حالى که با شرم راه مىرفت ...».
به این ترتیب «حیا» ویژگى است که در روابط همه انسانها و حتى پیامبر با افراد دیگر مطرح است و نوعى کنترل ارادى رفتار براى عدم بروز هیجان و احساسى خاص به شمار مىآید؛ مثل ناراحتى یا عواطفى که میان زن و مرد مىتواند پدید آید. قرآن کریم خداوند را عارى از صفت حیا و شرم دانسته، پیامبر را دارنده این صفت مىداند و انسانهاى طراز بالا چون دختر شعیب پیامبر را در مورد حضرت موسى داراى این صفت مىشمارد.
مصداق اصلى حیا در روابط زن و مرد و در سیستم مبتنى بر عفاف در همین نوع حیا مطرح است که در آیه اخیر آمده است. یعنى قرآن کریم به این امر طبیعى قایل است که ارتباط، تعامل و گفتگو میان دو جنس مخالف معمولاً همراه با هیجانات و احساسات خاصى است که زن و مرد مسلمان باید این هیجانات و احساسات را به جز در مواقع خاصى (که به تعامل میان همسران در قالب خانواده و زناشویى مربوط مىشود) کنترل کنند.
خانم اسکندرى با اشاره به معناى حجاب در قاموس قرآن مىگوید: حجاب به معناى پنهان کردن و منع از ورود است؛ به معناى پرده نیز هست. این کلمه در قرآن به جز در باره زنان پیامبر، در موارد دیگر در ارتباط میان زن و مرد مطرح نیست. «وَ اِذا سَاَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلوُهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ... (احزاب، 53)؛ چون از زنانِ پیامبر چیزى خواستید از پسِ پرده بخواهید.»
از این آیه، پردهنشینى براى زنان پیامبر و کل زنان مسلمان نتیجهگیرى نمىشود بلکه نوعى رابطه همراه با ملاحظه است که طرف خطاب آن نه به زنان بلکه به مردانى است که با بانوان در ارتباطند. مراد از پرده نوعى حائل و حاجب است. در واقع اینجا پوشیدگى زن مطرح نیست و پوشش زن در جاى دیگر و در سوره نور مطرح شده است. معناى حائل را در موارد دیگر کاربرد کلمه حجاب در قرآن که مربوط به تعامل زن و مرد هم نیست به خوبى مىتوان استفاده کرد: «و اِذا قَرَأْتَ الْقُرآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْاخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً (اسراء، 45)؛ چون تو اى پیامبر، قرآن مىخوانى میان تو و آنان که به آخرت ایمان ندارند پردهاى مستور قرار مىگیرد.»
در اینجا حجاب به معنى پردهاى ظاهرى و پیدا نیست، بلکه نوعى جدایى و بیگانگى و فاصله را مىرساند. شاید در معناى ملاحظه ارتباط میان زن و مرد هم مراد از حجاب، حفظ حریم و فاصله و مانند بیگانه با هم رفتار کردن، باشد.
کلمه دیگرى که در این زمینه به کار رفته، «غمضعین» به معناى چشمپوشى و تساهل است. به طور مشخص این واژه براى تنظیم روابط زن و مرد در قرآن مطرح شده است: «قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ اَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ اَزْکى لَهُمْ (نور، 30)؛ به مردان مؤمن بگو که چشمهایشان را فرو بندند و شهوات خویش را حفظ کنند که این براى آنها پاکیزهتر است.»
به دنبال آن در آیه بعدى مىفرماید: «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ اَبْصارِهِنَّ و یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ (نور، 31)؛ و به زنان مؤمن بگو که چشمهایشان را فرو بندند و شهوات خویش را نگه دارند.»
خوددارى از نگاه مستقیم و نافذ به جنس مخالف یکى از شرایط پاک ماندن فضاى اجتماعى در تعامل زن و مرد است. آیه اوّل بر این پاکیزگى تصریح مىکند؛ البته نگاه نکردن را براى هر دو جنس زن و مرد ذکر مىنماید.
خانم اسکندرى در مورد «پوشش و ستر و پرهیز از خودنمایى» مىگوید: یکى از عوامل مهم در تعامل زن و مرد در سیستم اجتماعى مبتنى بر عفاف، پوشش درست به ویژه براى زنان است. پوشش و پوشیدگى به همراه اصل مهم «خوددارى از خودنمایى» بیشتر براى زنان تأکید شده، زیرا زنان به لحاظ ظاهرى و فیزیکى داراى زیبایى و جاذبهاى هستند که مىتواند فضاى روابط اجتماعى دو جنس مخالف را از چارچوب عفاف خارج کند. قرآن در این زمینه در دنباله آیه «غمضعین» براى زنان مىفرماید: «وَ لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ اِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ ... (نور، 31)؛ زنان مؤمن نباید زیورهاى خود را آشکار کنند مگر آن مواردى که ظاهر است و باید پوششهایشان (روسرىها) را بر سینههاى خویش بیفکنند به نوعى که گردنشان پوشیده شود.»
در سوره احزاب هم خطاب به پیامبر فرمود: «یا اَیُّهَا النَّبِىُّ قُلْ لِاَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنینَ یُدْنینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلابیبِهِنَّ ذلِکَ اَدْنى اَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ ... (احزاب، 59)؛ اى پیامبر به همسران خود و دختران خویش و زنان مؤمن بگو که روسرى یا روپوشهاى خود را بر خویش بپوشانند. این نزدیکتر است به اینکه به نیکى شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند.»
در واقع فلسفه وجودى پوشش مناسب براى زنان و دختران در این آیه، امنیت آنها و مورد اذیت قرار نگرفتن توسط عناصر شرور و فاسق است. از نظر آیه، زنان خوب با این پوشش مىتوانند خود را از زنان بد مشخص و متمایز کنند. یعنى پوشش درست خاص زنان خوب و عفیف است و مانند نشانهاى است که آنها را از تعرض و آزار افراد نااهل نجات مىدهد. شاید معناى ضمنى این حرف آن است که مردان نااهل و شرور هم به همه زنان تعرض نمىکنند.
کارشناس علوم اجتماعى تأکید مىکند: این آیه به خوبى مسئله امنیت را براى زنان در تعاملهاى اجتماعى و به عنوان یک عنصر ضرورى و مهم مطرح مىکند. پس زنان مسلمان که مىخواهند در شمار زنان خوب محسوب شوند، حریم امنیتى را براى خویش تعریف و ایجاد مىکنند. البته این امنیت غیر از امنیتى است که جامعه مىبایست براى زنان در نظر بگیرد.
خانم اسکندرى این گونه جمعبندى مىکند: «عفاف» به معنى رعایت حد و مرزها در روابط انسانى است؛ به نوعى که هیجانات و احساسات و تمایلات انسانى موجب تجاوز از مرزهاى حق و عدالت و اخلاق نشود.عفاف در روابط زن و مرد
«عفاف» اگر چه مفهومى عام به نظر مىرسد که در همه موارد مربوط به روابط اجتماعى مسلمان باید در نظر گرفته شود، اما مشخصاً مصداق بارز عفاف و ابعاد آن را در «تعامل مرد و زن» بایستى جستجو کرد. اسلام براى زن و مرد در روابط اجتماعى چارچوبى قایل شده که مهمترین پایه و محور این چارچوب عفاف است. اسلام در مورد روابط زن و مرد یک «سیستم» را تعریف مىکند که پایه و مبناى آن عفاف است. اجزاى مهم این نظام عبارت است از:
1- نگاه انسانى به زن:
در سیستم مبتنى بر عفاف، زن یک انسان است؛ این حقیقت را هم زن باید باور کند و هم مرد. بدون باور «انسان بودن زن» نمىتوان این سیستم را در جامعه و در تعامل مرد و زن پیاده کرد. به همین جهت حضرت امام خمینى(ره)، که در تعریف حکومت و جامعه اسلامى و پیاده کردن آن در زمان ما نقش محورى و کلیدى داشتهاند، بر «انسان بودن زن» در سخنانشان تأکید خاصى کردهاند.
2- رعایت حدود:
زن و مرد مسلمان که در روابط خویش بر حاکمیت عفاف تأکید دارند، از نظر اسلام موظف به رعایت حدودى به این شرح هستند:
أ) نگاه زن و مرد در روابط اجتماعى باید کنترل شده باشد.
ب) هیجانات جنسى در رفتارهاى زن و مرد باید کاملاً کنترل شده باشد.
ج) زنان در پوشش و لباس بایستى از هر نوع ارائه زیبایى و جذابیت جنسى خود پرهیز کنند و زینت و زیور را که مایه جذابیتهاى ناصحیح در رابطه زن و مرد است کاملاً بپوشانند.
د) رفتار زن مسلمان اهمیتى همسنگ پوشش او دارد. زن مسلمان در حرف زدن، راه رفتن و ... به هیچ وجه نبایستى در پى جلب توجه و ایجاد جاذبههاى جنسى در باره مردان باشد.
همان گونه که در چهار بند مربوط به حدود مشخص است، در بعضى موارد چون کنترل هیجانات و نگاه کردن، تعامل زن و مرد، هر دو بایستى پیرو قواعدى معیّن باشد، اما در بعضى موارد چون پوشش و رفتار زنان که نقش فعال در جلب نظر مردان دارد، توصیهها و سفارشهاى بیشترى آمده است.3- سفارش به ازدواج:
در اسلام سفارش مردان و زنان به ازدواج و سفارش دیگران به زمینهسازى براى ازدواج جوانان از مهمترین راهکارهاى تحقق عفاف در فرد و جامعه به حساب مىآید.
4- تعیین دایره محارم:
اسلام به منظور تحقق عفاف به ویژه در محیطهاى خانوادگى و خویشاوندى که میزان و شمار رابطهها بیشتر است، دستور و احکامى دارد و طى آن گروهى از دختران و زنان را براى مردان محرم و سایرین را نامحرم به شمار آورده است. رفتارهاى زن و مرد در میان محارم آزاد و راحت است و پوشش، رفتار و سخن گفتن تابع همین آزادى است. اما میان افراد بیگانه و غیر محرم (که گاه نسبتهاى فامیلى نزدیک دارند) رعایت حدود مربوط به پوشش، نگاه، رفتار و هیجانات لازم است.
به این ترتیب راههاى عملى و سادهاى براى تحقق عفاف در فضاى روابط خانوادگى و خویشاوندى در نظر گرفته شده است که اگر جز این باشد متأسفانه روابط ناصحیح میان زن و مرد از محیطهاى فامیلى و خانوادگى شروع مىشود و به عرصه بزرگ جامعه گسترش مىیابد.
نکته مهم در بحث عفاف و سیستم اجتماعى مبتنى بر آن، این است که همه اجزاى این نظام کاملاً مبتنى بر واقعیتهاى مربوط به زن و مرد و روابط این دو است. این واقعیتها از طرفى به روانشناسى زن و مرد باز مىگردد؛ از طرف دیگر، به نقشهاى خانوادگى و اجتماعى هر کدام از این دو. این واقعبینى همراه با ظرافت و ژرفنگرى باعث شده که در سیستم اجتماعى مبتنى بر عفاف، بهترین راههاى تعامل مرد و زن در محیطهاى خانوادگى، خویشاوندى و اجتماعى تعریف شود؛ نیز همه آفتها و آسیبها و ضایعههاى اجتماعى تعامل زن و مرد پیشبینى و پیشگیرى گردد.
در صورتى که این سیستم با تمام اجزا (نه ناقص و با کاستى) در جامعه و در تعامل زن و مرد پیاده شود قطعاً مردان و زنان سالم، خانوادههاى متعادل و بادوام و محیط اجتماعى پاک خواهیم داشت؛ چنان که دور از شائبههاى غلط و زاید مربوط به هیجانات و غرایز جنسى خواهد بود.
در سیستم اجتماعى مبتنى بر عفاف، زنان به منزله «طعمه» و «طعام» براى مردان نیستند، بلکه مردان آنها را انسانهایى (همسر) مىبینند که گاه در کنارشان زندگى مىکنند یا نزدیک به آنها به سر مىبرند (خویشاوندان) و یا در محیط اجتماعى در نقشهاى همسایه، همکار، شاگرد، استاد، کاسب و ... با آنها در تعاملند.
در سیستم اجتماعى مبتنى بر عفاف، زنان از توانایىهاى خود در جذب جنس مخالف جز در چارچوب خانواده و رابطه همسرى استفاده نمىکنند و فقط اجازه مىدهند فضاى تعامل و روابط با مردان دیگر فضایى انسانى، پاک و به دور از هیجانات غلط غریزى و شهوانى باشد.برقرارى نظام عفاف توسط حکومت اسلامى
نکته مهمى که نباید نادیده گرفته شود این است: سیستم اجتماعى مبتنى بر عفاف در نظام اسلامى بایستى از طرف حکومت و قواى مختلف حکومتى در نظر گرفته شود و پیاده گردد. بدون پذیرش و زمینهسازى عملى و اجرایى و برنامهاى از طرف حکومت این سیستم قابل تحقق نیست. اگر همه قوانین، سیاستگذارىها و برنامهریزىها با توجه به اجزاى مذکور در نظام اجتماعى عفاف، طراحى و اجرا شود، مىتوان جامعهاى عفیف را ایجاد کرد. قبول و پیاده کردن یک جزء و غفلت از بقیه اجزا به هیچ وجه به ایجاد این سیستم در جامعه کمکى نمىکند، مثلاً نمىتوان به زنان جامعه موضوع حجاب را ابلاغ کرد، اما نگاه انسانى به زن در رعایت حدود در تعاملها را نادیده گرفت. متأسفانه ریشه بسیارى از مشکلات اجتماعى فعلى ما در همین نکته است.
* * *
حجتالاسلام مهدى مهریزى / پژوهشگر مسائل زنان
حجتالاسلام مهدى مهریزى، مدرس دانشگاه از فعالان و محققان امور زنان در حوزه دین است. براى درک این ادعا کافى است نگاهى به مطالب یکى از کتابهاى وى تحت عنوان «شخصیت و حقوق زن در اسلام» بیندازید. کتابى که اخیراً توسط یکى از مراکز فرهنگى، جزء چند کتاب برتر در حوزه دین برگزیده شد. او در باره دو دیدگاه موجود در باب عفاف، مبانى و پیشینه تاریخى آن نکات قابل تأملى را بیان مىدارد.
جناب آقاى مهریزى، با تشکر از فرصتى که در اختیار مجله قرار دادید، لطفاً از دو دیدگاه موجود در باره عفاف آغاز کنید.
بسماللَّه الرحمن الرحیم. بله، دو نوع نگاه و تلقى نسبت به زن و مرد وجود دارد. یک تلقى، زن و مرد را دو موجودى مىداند که هر گونه ارتباطى میان آنها عامل فساد و تباهى و دورى از کمال مىشود، از اینرو باید این ارتباطها را به حداقل رساند و به ضرورتها اکتفا کرد.
اما نگاه دیگر این است که زن و مرد پیش از اینکه زن و مرد باشند انسان هستند و داراى اراده و اختیار و قدرت کنترل غرایز خویش، ولى در عین حال براى اینکه در ارتباط آنها با هم جنبههاى زنانگى و مردانگى غلبه نیابد و از مشترکات انسانى دور نشوند، عفاف به عنوان یک ضابطه و البته یکى از کمالات زن و مرد مطرح شده؛ عفافى که جزیى از جوهره وجودى است و از خصلتهاى کمالى انسان مىباشد.
بنابراین مقرراتى به عنوان پوشش و حجاب، براى زن و مرد تعریف شده تا در چنین قالب و چارچوبى ارتباط داشته باشند و مشارکت کنند. البته در منابع دینى، چیزى که به طور صریح دو دیدگاه را به این شکل دستهبندى کرده باشد و مستند قرار دهد، نداریم. اما فکر مىکنم گروه اوّل بر اساس برخى از روایات به این برداشت رسیدهاند، مثلاً روایاتى که گفته مىشود زنان را از مردان دور نگه دارید و یا سخن گفتن با زنان باعث دلمردگى مىشود.
این دیدگاه به چنین مواردى استناد مىکند، و گرنه به نظر من به طور خاص متن یا مرزى که این تفکر و دیدگاه را القا کند، وجود ندارد.
دسته دوم به قرآن استناد مىکنند که اصل انسانیت زن و مرد، قدرت رشد و تکامل براى زنان و حضور جدى آنها را در عرصههاى مختلف اجتماعى پذیرفته و در نظر گرفته است.
در قرآن موارد بسیار زیادى از این دست وجود دارد. معمولاً در کنار پیامبران و انبیا، زنان را در نظر گرفته و براى آنها جایگاهى را باز کرده است. این مجموعه آیات نشان مىدهد که زن و مرد در انسانیت و در عرصههاى مختلف، مشترک هستند. اما عفاف یک خصلت انسانى و دینى است که باید در کنار سایر ویژگىها حفظ شود. براى حفظ آن و کنترل غرایز حیوانى، همین طور حفظ نظام خانواده، حجاب وضع شده است؛ هم براى زن و هم براى مرد و به تناسب شرایط فیزیکى و جسمانى و تمایالات آنها؛ یعنى مقدار پوشش زن و مرد متفاوت است، چون برانگیزانندگى که در زنها وجود دارد در مردها نیست. تفاوتها در بحث حجاب به این موضوع برمىگردد. این از نظر تفسیر کلى است.
با توجه به شرایط و مقتضیات روز و میزان پذیرش جامعه به نظر مىرسد توضیحات بیشتر در مورد نگاه و تفکر دوم لازم باشد. یعنى نگاهى که به نظر شما آیات قرآن به جایگاه زن و مرد و چگونگى ارتباط آنها دارد.
در نگاه دوم عمدتاً بر مبانى کلى انسانشناسى و معرفتى زن و مرد تأکید شده، روایات مربوط به حجاب و پوشش در آن فضا تصویر و تعریف مىشود. یعنى در اینجا مبنا بر این است که قرآن زن و مرد را در آفرینش یکسان دیده، جوهره زن و مرد را یکى دانسته، استعدادها و امکانات زن و مرد را در فهم و شعور یکسان تصور کرده، جایگاه زن و مرد را در خانواده برابر دیده است؛ چه به عنوان زن و شوهر و چه به عنوان پدر و مادر. یعنى هر دوى اینها باید از مزایاى خانواده بهرهمند بشوند. مودت و رحمت، اصل مشترکى براى زن و مرد است. پدر و مادر به عنوان دو عنصر در خانواده مورد احترام هستند و بزرگداشت به آنها در کنار عبادت خداوند ذکر شده است.
در عرصه اجتماعى نیز قرآن مواردى را که در دورانهاى مربوطه براى زنان رایج بوده ذکر کرده است: زنان هجرت مىکردند، امر به معروف و نهى از منکر براى زنان ذکر شده؛ از بیعت زنان که یک فعالیت سیاسى است یاد شده، به اشتغال و کار آنان نیز در قرآن اشاره شده است. دختران شعیب چوپانى مىکردند و این کار را قرآن مذمّت نکرده است. مدیریت سیاسى زنان و جریان ملکه سبا در قرآن قید شده، همچنین از جمعى که پیغمبر انتخاب مىکند یاد کرده، مىفرماید: «شما افرادى را از زنهایتان و فرزندانتان بیاورید و ما هم فرزندان و زنانمان را مىآوریم.» بنابراین خداوند در قرآن طى سه حلقه، اوّل در بحث آفرینش، دوم در بحث خانواده و سوم در مشارکت اجتماعى، زن و مرد را یکسان دیده، براى هر دو حضور جدى در نظر گرفته و در کمالات، تفاوتى بین زن و مرد ایجاد نکرده است.
بحث حجاب و پوشش نیز باید در این فضا معنى پیدا کند. یعنى اگر قرآن مىآید و مىگوید که زنها خودآرایى و جلب نظر نکنند، آنچه مذمت شده، به نمایش گذاشتن زنانگى آنهاست، نه مشارکت اجتماعى.
وقتى قرآن مىفرماید که زنها و مردها در نگاه کردن حریم را رعایت کنند، به هر دو یکسان دستور مىدهد. یعنى نمىفرماید ارتباط و حضور مشترک نباشد، بلکه مىگوید نگاهشان را کنترل کنند، از کارهایى مثل تبرج، خودآرایى کردن و یا جلب نظر پرهیز کنند. بنابراین آنچه ناپسند است به نمایش گذاشتن زنانگى است، اما اگر زن به عنوان انسان و با پوشش انسانى و متناسب در جامعه حضور پیدا کند، قرآن آن را منع نمىکند.
در این حال یک خصلت انسانى یعنى خصلت عفت رشد مىکند و زنان و مردان در عرصههاى مختلف مىتوانند به رشد و تکامل برسند.سیره عملى پیامبر(ص)
در سیره عملى پیامبر هم مىبینید که روابطى طبیعى وجود داشته است. بسیارى از زنانى که در آن عهد زندگى مىکردند، مىآمدند سؤال مىکردند و به خانه پیامبر رفت و آمد داشتند یا کارهاى اجتماعى آن زمان را انجام مىدادند. پیامبر منعى نفرمود که زن به کار اجتماعى نپردازد و یا اینکه رفت و آمد نداشته باشد و حرف نزند. اگر مطلبى غیر از این باشد، با توجه به تصویر کلى که قرآن ارائه داده، نیز با عنایت به سنت عملى پیامبر(ص) مربوط به افراد و یا شرایط ویژهاى بوده است. یعنى در قرآن مبناى اصلى و نخستین این است و خود پیامبر فرمود: «روایات ما را بر قرآن عرضه کنید، اگر با آن سازگارى داشت بپذیرید و اگر سازگارى نداشت، نپذیرید»، بر این اساس مىبایست روایاتى را که با فضاى کلى قرآن ناسازگار است، مربوط به شرایط ویژهاى بدانیم و یا تعبیر و توجیه دیگرى از آن ارائه دهیم.
البته حضور زنان در جبههها یک اصل نبوده و پیامبر در مسافرتها قرعه مىزدند و یکى از زنانشان را همراه مىبردند. حتى در زمان حضرت امیر(ع) بیرون رفتن حضرت زهرا از منزل را نمىشود تعبیر خاصى کرد. بىتردید روابط طبیعى زندگى جارى بوده، حضرت بیرون مىآمدند، حالا یا به بیتالاحزان مىرفتند یا به مسجد و یا کارهاى دیگرى بوده است. شواهدى از اینکه بیرون رفتن را منع یا محدود مىکردند، نداریم.
همین طور به نظر مىرسد حضور زنان در جریان کربلا یک موضوع طبیعى بوده، این جریان در زندگى پیشوایان دینى در دورههاى مختلف مشخص است.
اشاراتى به زندگى حضرت زهرا(س) داشتید. لطفاً در این مورد و همچنین همسران پیامبر(ص) بیشتر توضیح دهید.
البته زمان حضور حضرت زهرا(س) کوتاه است، ولى به هر حال در تاریخ داریم که سلمان مىآمد و مسئله مىپرسید، پیغامى مىداد و پیامى مىگرفت. پس از رحلت پیامبر(ص) حضرت زهرا(س) بیرون مىرفتند و یا در مسجد خطبه مىخواندند و یا از حقوق امام على(ع) دفاع مىکردند.
این موارد در تاریخ ثبت شده، ولى به طور طبیعى به خاطر عمر کوتاه آن حضرت شواهد در همین حد است. اما در زندگى برخى دیگر از زنان که سن و سال بیشترى داشتند و شرایط اجتماعى بیشتر فراهم بود، نکات دیگرى مىبینیم، ضمن اینکه در برخى موارد ممکن است به جهت مسائل خاص ممانعتهایى دیده شود.
اینکه قرآن به زنان پیامبر نکاتى را ذکر کرده و آنها باید بیشتر از سایر بانوان مسائلى را رعایت کنند، در واقع احکام ویژهاى است، نه اینکه دستورى عمومى براى همه زنان جامعه اسلامى به شمار آید. یعنى اگر مواردى هم به طور خاص وجود داشته باشد تحت این اصل قرار مىگیرد که قرآن براى وابستگان پیامبر و زنان ایشان دستورهاى ویژهاى صادر کرده است، مثلاً اگر زنان پیامبر(ص) پس از رحلت ایشان مجاز به ازدواج با دیگرى نبودند این مورد براى بقیه زنان نیست، یا اینکه همسران ایشان باید از وراى حجاب سخن مىگفتند، که چنین موارد خاصى را باید با این اصل تفسیر و تعریف کرد.تعامل بانوان با مردان در عصر رسالت
موردى را که از سلمان فارسى اشاره کردید، سؤالات دینى بوده، جنبه سیاسى داشته و یا ... .
الان دو مورد را در ذهن دارم. یکى در زمان حیات پیامبر(ص) است که آیهاى بر ایشان نازل شده، پیامبر در مسجد بودند و بسیار گریستند. هر چه اصحاب تلاش کردند نتوانستند ایشان را آرام کنند. سلمان در این حال به خانه حضرت زهرا(س) مىرود و از ایشان مىخواهد که به مسجد بیایند. پیامبر با دیدن حضرت تسلى خاطر پیدا مىکنند.
همین طور در متون تاریخى است که پس از رحلت پیامبر(ص) سلمان به درِ خانه حضرت زهرا(س) رفت و دید که صورت ایشان کبود و زرد شده، در این باره پرسید. اینها در واقع نشاندهنده طبیعى بودن روابط است؛ حداقل براى افراد خاص که البته این افراد از نظر فقهى و عرفى محرم نیستند. یعنى سلمان محرمیت فقهى با حضرت زهرا(س) نداشت. اما مىبینیم وقتى خلفا به خانه حضرت آمدند، ایشان رو برگرداندند. یعنى ارتباطات طبیعى است و در جریانات آن روزگار وقتى خلفا براى عیادت حضرت زهرا(س) آمدند، ایشان رو برگرداندند.
همین طور در مورد امسلمه که از همسران پیامبر بوده، مطالب زیادى از ایشان نقل شده است. شاید نزدیک به 500 روایت از امسلمه نقل شده که بیش از 100 روایت در منابع شیعى است و بیش از 300 روایت در منابع اهل سنت است. راویان امسلمه همه مرد هستند. یعنى این گونه نیست که سلسله راوىها زنان باشد.
اینها نشاندهنده طبیعى بودن نوع برخوردها و ارتباطات انسانى در آن روزگار است.
در زندگى دیگر پیشوایان هم نمونههایى هست. مثلاً مرحوم مجلسى در زندگى امام باقر(ع) مواردى را از این قبیل نقل مىکند که افرادى آمدند و از حضرت سؤال داشتند و برخى از زنان داخل منزل براى پذیرایى چیزى آوردند.
همین طور در مقالهاى که اتفاقاً در مجله پیام زن به نام «مشاغل زنان در دوره رسالت» چاپ شده، بیش از 50 شغل رایج اعم از پرستارى، چوپانى یا ساختمانسازى زنان از منابع تاریخى آورده شده است. بنابراین مىبایست موضوع عفاف را در چارچوب جریانهاى طبیعى در جامعه دید و بدون ایجاد موانع غیر منطقى به ضوابط عفاف پاىبند ماند.* * *
اما جداى از این مباحث نظرى، وقتى مىخواهیم حکومت اسلامى بر پا کنیم؛ حکومتى که هم قانون داشته باشد، هم مجرى و هم شهروند، اتفاق جدیدى مىافتد. در این صورت باید به همه چیز طور دیگرى نگریست؛ از چشم یک قانونگذار یا مجرى قانون، از چشم یک حاکم.
قضیه حجاب و مجازات عدم رعایت آن فقط یک مثال ساده از این نوع است. یک فعال در مباحث زنان در باره آن مىنویسد:
«با وجود اینکه در مورد حدود حجاب و نحوه پوشش، اختلافات زیادى بین فقها وجود دارد[! ]اما اصل لزوم رعایت حجاب و گناه بودن بىحجابى تقریباً مورد اجماع است. در باره اعمالى که در اسلام گناه به شمار مىآیند سه نظر وجود دارد. عدهاى از فقها مثل علامه فیض عقیده دارند حکومت اسلامى تنها اعمالى را مىتواند مستوجب مجازات بداند که براى آنها در متون اسلامى مجازات دنیوى مثل حد، قصاص و تعزیر در نظر گرفته شده است. گناه مقوله متفاوتى از جرم است که تنها براى آن کیفر اخروى پیشبینى شده است.
بنابراین بر اساس این نظریه، از آنجایى که براى بىحجابى، مجازاتى در آیات قرآن و سایر نصوص تعیین نشده، ارتکاب این فعل حرام تنها عذاب اخروى در پى خواهد داشت.
گروهى دیگر مىگویند: «ترک واجبات یا ارتکاب محرمات گناه است و امام(ع) و نایب او باید مجرمان را تعزیر کند، به شرطى که از گناهان کبیره باشند.» (امام خمینى، تحریرالوسیله، ص443).
در نهایت گروه سوم عقیده دارند: در مواردى که براى عملى تعزیر پیشبینى نشده باشد، وجود فساد در آن عمل ملاک تعزیر خواهد بود. به این ترتیب حکومت اسلامى خود تشخیص مىدهد که ارتکاب کدام گناه مفسده در پى خواهد داشت و آن را جرم و مستوجب مجازات خواهد دانست.
به نظر مىرسد قانونگذار جمهورى اسلامى در برخورد با بىحجابى، نظرى را که چون براى این عمل در نصوص اسلامى مجازات دنیوى پیشبینى نشده، ارتکاب آن تنها مجازات اخروى دارد، نیز این نکته را که بىحجابى از جمله گناهان کبیره نیست، یا حداقل بر سر کبیره بودن آن اختلاف است، کنار گذاشته و طبق نظر سوم، آن را فسادآور و مستوجب مجازات تلقى کرده است.
در این حال صفحات حوادث روزنامههاى ایران پر از اخبار ناامنىهاى محیطهاى شهرى است. اما این عدم امنیت تنها به تعرض و تجاوز به زنان محدود نمىشود. کیفقاپىهاى هر روزه که بیشتر مرتکبان آنها هرگز پیدا نمىشوند، تهدید، اخاذى و ... نمونههایى نادر یا حوادثى استثنایى نیست. دادسراها و شعبههاى کیفرى دادگاهها پر از قاتلان، سارقان و جنایتکاران حرفهاى و سازمانیافته است. با اعمال سیاستهاى مربوط به عفو و آزادى مشروط، حتى محکومان به حبسهاى طولانىمدت هم چند سال بیشتر در زندان نمىمانند.
از نظر قانون مجازات اسلامى، ظاهر شدن زنان بدون حجاب شرعى در معابر جرم است و تا 50 هزار تومان جریمه نقدى یا تا دو ماه حبس دارد. طبق قانون، قاضى اگر بخواهد کیفر را تشدید کند مىتواند مجازاتها را به مجازات شلاق تبدیل کند. این جرم، عمومى است و نیاز به شاکى خصوصى ندارد و حکومت موظف به پىگیرى، اثبات و تعقیب مرتکب آن و به مجازات رساندن اوست. اما در قانون، جرم ایجاد مزاحمت براى اطفال و بانوان در معابر نیز وجود دارد که افزون بر اینکه اطفال و بانوان را ردیف هم قرار مىدهد، یک جرم خصوصى است و بار اثبات آن بر عهده زنى قرار مىگیرد که مزاحمت دیده است. یعنى در حالى که مأموران پلیس و بازپرسان و دادیاران دادسرا وظیفه گزارش دادن و اثبات اینکه جرم بىحجابى اتفاق افتاده است، بر عهده دارند و تنها گزارش مأمور نیروى انتظامى کافى است تا زنى تحت تعقیب قرار بگیرد، در جرم ایجاد مزاحمت براى بانوان، این زن است که باید آنقدر در کلانترى و دادسرا بدود اما این جمله را بشنود که: چطور مىخواهى ثابت کنى؟!
به هر حال از نظر برخى بدحجابى زنان امروز از مهمترین مسائل جامعه ایران بوده، از اولویتهاى پلیس، مبارزه با زنانى است که حدود شرعى حجاب را رعایت نمىکنند:
«پدیده شوم بدحجابى و برهنگى و فساد در اماکن و معابر عمومى در سالهاى اخیر به یک معضل بزرگ اجتماعى تبدیل شده، امنیت اخلاقى و روانى امالقراى اسلام را مخدوش کرده است. اگر اقدامى عاجل و شایسته صورت نپذیرد به ترک یکى از ضروریات اسلام منجر خواهد شد.» (طومار مساجد تهران، روزنامه جمهورى اسلامى، 18 مرداد 83). در عین حال این سؤال وجود دارد که چه کسى و چگونه اولویتهاى حکومت اسلامى را تعیین مىکند؟
مشاور امور بانوان نیروى انتظامى اخیراً گفته است این نیرو در حال تهیه لایحهاى براى مبارزه با بدحجابى است. آیا این نیرو و دفتر امور بانوان نیروى انتظامى در حال تهیه قوانینى براى مبارزه با زنکشى، خودسوزى و خودکشى زنان، خشونت خانگى و اجتماعى علیه زنان و ... هم هست؟»(2)* * *
همان طور که مشاهده مىشود وقتى پاى قاعدهها، بایدها و نبایدهاى کلى به زندگى روزمره کوچه و خیابان و انسانهایى با خردهفرهنگهاى مختلف کشیده مىشود، مسائل جدیدى پدید مىآید؛ مسائلى که پیش از این، دیده نمىشد؛ مسائلى که انگار وجود نداشتند:
آسیبهاى عفاف
آقاى بهنام زنگى در مقالهاى در باره آسیبهاى عفاف مىنویسد:
تدوین روشهاى راهبردى مستلزم شناخت کامل بایدها و نبایدهاى جامعه است. اِشراف متولیان و نخبگان جامعه بر پیشینه و آتیه خویش و مهمتر از آن درک مقتضیات و شرایط موجود جامعه، مىتواند ابزار و توانایىهاى لازم را براى طراحى این راهبرد مهیا سازد.
به کارگیرى ادبیات مناسب و کارآمد براى تعامل با قشرها و طبقات مختلف جامعه، ایمنسازى جامعه و یافتن راههاى برونرفت از معضلات موجود، ایجاد و اشاعه انگیزه در گروههاى مختلف اجتماعى به ویژه جوانان، نیز برنامهریزى براى آینده از جمله ویژگىهاى یک روش راهبردى براى رفع نارسایىهاى اجتماعى موجود است.
نخبگان جامعه باید بتوانند در برابر جاذبههاى کاذبى که محصولات فرهنگى غربى به جوانان عرضه مىکنند و آنان را به واسطه روحیه تنوعطلبى و نوگرایىشان جذب مىکنند، جذابیتهایى برخاسته از فرهنگ دینى و ملى خویش را ایجاد نمایند.
در این میان اقتصاد به عنوان یکى از اصلىترین زمینههاى توسعه جامعه نقش غیر قابل انکارى در فرهنگ دارد، به طورى که به عنوان یک پدیده مادى مىتواند نگرش و بینش جامعه را تحتالشعاع خود قرار دهد. عدم توجه به عدالت اجتماعى به عنوان یکى از اساسىترین گزینههاى جامعه در حوزه اقتصاد، باعث رواج فقر و تبعیض از یک سو و ثروت و رفاهطلبى از سوى دیگر مىشود. از بین رفتن نظم اقتصادى و شدت گرفتن تقسیم جامعه به طبقه فقیر و غنى، منشأ پیدایش بسیارى از انحرافات اجتماعى است که هر دو سوى این طبقهبندى را مورد هدف قرار مىدهد.
گستره تأثیرات اقتصاد بر فرهنگ بسیار وسیع است و بیمارى نظام اقتصادى مىتواند با واسطه مسائلى نظیر اشتغال، تحصیل، مهاجرت و سکونت، به حوزه فرهنگ سرایت نماید. همچنین نبود چشمانداز و برنامه مشترک در میان نهادهایى که هر یک به نوعى در ساماندهى و ارتقاى جامعه مشارکت دارند باعث افت بازدهى آنها مىشود. به عنوان مثال بىحجابى پدیدهاى است که از جوانب گوناگون قابل بحث و بررسى بوده و حاصل جمع علل مختلف است و هر کدام از این زوایا و مجارى در جامعه متولى خاص خود را دارند.
آموزش و پرورش، آموزش عالى، نهادهاى متولى فرهنگ و هنر، رسانهها، مؤسسات پژوهشى، مسائل اجتماعى، مراجع پیشگیرى از مفاسد و جرایم اجتماعى، سازمان ملى جوانان و گروههاى وابسته به آن و سایر سازمانهاى فعال در این زمینه باید با مسئولیتپذیرى و پرهیز از نگاه به بخشى از معضلات و مسائل اجتماعى، در پى ایجاد بسترهاى مناسب براى جوانان باشند. تضارب آرا و تفاوت مسئولیتها در میان سازمانهاى فوق باید به تدوین راهکارهاى جامع و تدبیرى اصولى و قابل اجرا بینجامد.
در این میان فراموش نکنیم غایت و هدف دین، جامعیت و احاطه بر تمام شئون و نیازهاى زندگى انسان است و سیاست و قدرت نیز از این قاعده مستثنا نیستند. تمام جنبههاى فردى و اجتماعى انسان در قالب باورهاى دینى تعریفپذیرند. اما تبدیل و تحدید هر کدام از باورها و رفتارهاى دینى به تعاریف و شعارهاى سیاسى، به کاستن از بار معنایى آنها منجر خواهد شد.
حجاب یک رفتار متعالى دینى است که در عین حال بر حسب شرایط زمانى مىتواند داراى وجوه سیاسى نیز باشد. اما نگاه صرفاً سیاسى به این ارزش دینى و برخورد با آن به عنوان یک مسئله کاملاً سیاسى، به ماهیت مستقل آن خدشه وارد مىنماید.
مقبولیت سیاسى یک امر نسبى است که به راحتى تحتالشعاع مسائل پیرامون خود قرار مىگیرد و دستخوش تغییرات مىشود. تبدیل رفتار دینى به رفتار سیاسى، آن را در معرض این تغییرات ناخواسته قرار مىدهد. چنان که قرائت ناصحیح سیاسى از حجاب به عنوان یک ارزش دینى و اجتماعى باعث شده است تا در میان بسیارى از کسانى که آن را مراعات نمىکنند، بدحجابى به مثابه نوعى اعتراض تلقى شود.
همان طور که اشاره شد، تفاوتهاى عمیقى که در مورد مسئله حجاب در حوزه رفتار و اندیشه طبقات مختلف جامعه وجود دارد، زمینهساز شعارزدگى و ادعاگرى ناخواسته گروههاى مخالف و موافق با حجاب شده، همین مسئله باعث شده است جامعه استعداد خویش را به عنوان بسترى براى تعامل سالم افکار و عقاید در این زمینه از دست بدهد.
در چنین شرایطى رفتار گروههاى اجتماعى، خاصیت مسالمتآمیزى خود را از دست داده، به تهاجم و تدافع تبدیل مىشود. در حالى که پرورش آگاهانه افکار جامعه و برخورد آگاهانه با ناهنجارىها و انحرافات، حجاب را پدیدهاى باورپذیر و قابل قبول خواهد کرد. اما در کنار این روش، نباید از توجه به زمینههاى تشویقى گرایش جوانان به حجاب غافل شد. توجه به روحیات و نیازهاى گروههاى مختلف اجتماعى و لحاظ نمودن موقعیت اجتماعى، شرایط سنى، شغل و سایر مسائل در تبیین حقوق و اختیاراتشان مىتواند زمینه هنجارپذیرى آنها را فراهم نماید.
براى نهادینه کردن حجاب، پیش از هر چیز فراهم نمودن زمینههاى متناسب با شرایط سنى براى زنان و دختران الزامى است. دختران جوان به تناسب روحیه شاداب و سرزنده، نیازمند فضایى متناسب با این روحیه هستند. اما متأسفانه برداشتهاى نادرست و برخى راه حلهاى اشتباهى که براى مراعات حجاب در جامعه پیاده شده، این تصور را در ذهن بسیارى از دختران به وجود آورده است که مراعات همزمان حجاب و روحیه جوانى در کنار هم امکانپذیر نیست. این ذهنیت به مدد تبلیغات غیر مستقیمى که در این زمینه صورت مىگیرد، تقویت مىشود. این یک واقعیت است که به واسطه بىبرنامگى و روشهاى غلط، دختران و زنان محجبه به نسبت زنان و دختران بدحجاب از امکان کمترى براى پرداختن به روحیات شادمانه خود برخوردارند، چرا که در جامعه فضاسازىهاى لازم براى توجه به این امر صورت نگرفته، جبران آن بر عهده نخبگان و مسئولان است.(3)* * *
البته حجاب تنها مصداقى از عفاف است و مىدانیم که عفاف دامنهاى بسیار گستردهتر دارد. اما اکثر آنچه را که آقاى زنگى در مقاله خود در باب حجاب آورده، مىتوان به ابعاد عفاف گسترش داد. بنابراین مىتوانید یک بار دیگر باز گشته و با قرار دادن کلمه «عفاف» به جاى «حجاب»، مقاله ایشان را مرور کنید. در این صورت تحلیل قابل توجهى را در این زمینه خواندهاید.
آفتها و برآیندهاى ناخواسته
دکتر رحمتاللَّه صدیق سروستانى / استاد دانشگاه تهران
آقاى دکتر «رحمتاللَّه صدیق»، پژوهشگر علوم اجتماعى است. ایشان از آفتها و نتایج ناخواستهاى صحبت مىکند که در 25 سال اخیر - و درست هنگام عملى شدن قوانینى که به قصد حفظ عفاف تدوین شده بود - با آن روبهرو شدیم.
استاد، با سپاسگزارى، چطور است با تعریف عفاف آغاز کنیم؟
بسماللَّه الرحمن الرحیم. در دورانى که به سر مىبریم و برخى آن را دوران پُست مدرنیته مىدانند، عفاف مىتواند تعاریف و تعابیر مختلف داشته باشد. عفاف از لحاظ اخلاقى یا از لحاظ فقهى و شرعى، نیز از لحاظ اجتماعى تعاریفى دارد که فقط در حوزه اجتماعى آن وارد مىشوم. بدین معنى که عفاف رفتار بهنجار مبتنى بر ارزش است. آدمى ممکن است رفتار بهنجارى در جامعه داشته باشد، ولى ارزشى نباشد، مثلاً اینکه از چراغ قرمز رد نشوید و یا در محل ممنوع پارک نکنید؛ این یک رفتار بهنجار است، ولى کار ارزشى انجام ندادهاید. اما اگر این رفتار به رشد ارزشهاى جامعه یا حداقل به پایدارى یک ارزش کمک کند، این فرآیند رفتار بهنجار معطوف به ارزش مىشود. شاید در حوزه اجتماعى بتوانیم مسئله عفاف را به معنى پاکدامنى، رفتار بهنجار معطوف به ارزش بدانیم. اما چنین ارزشى را چگونه تعریف کنیم یا مربوط و منتسب به چه افرادى بدانیم و حفظ آن را بر عهده چه اشخاصى قرار دهیم یا چه کسانى عوامل تهدیدش را فراهم مىکنند، بحثى جداگانه است.
در هر صورت عفاف هنجارى است که باید براى سلامت و تشخیص حوزههاى مختلف رفتارى اِعمال شود که مرد و زن و محرم و نامحرم چگونه رفتار کنند. اینها مقولههایى است که مسئله عفاف را به وجود مىآورد.شاخصهاى ارزیابى عفاف
شاید بتوان این گونه گفت که نظامهاى اجتماعى باید بتوانند تکلیف زندگى انسانها را معین کنند؛ مثلاً اینکه آدمها این گونه ساخته شدهاند و بهتر است این جورى زندگى کنند. این نظام یا سیستم یک هدف و جهت کلى دارد و ارزشهاى جزیىتر که یکى از آنها مىشود عفاف. یعنى عفاف در یک طرح کلى جواب مىدهد. این نگاه با مواردى که گفتید تعریف تقریباً مناسبى از عفاف ارائه مىدهد. حالا اگر بخواهیم وجود عفاف و میزان آن را بررسى کنیم نیازمند نشانگرها و شاخصهایى هستیم. به نظر شما براى ارزیابى درست از عفاف چه شاخصهایى مناسب هستند؟
البته نشانگرهایش باید مشخصتر از تعریف مفهومى آن باشد. در روش تحقیق براى هر پدیدهاى یک تعریف مفهومى )Conceptual Defination( و یک تعریف عملیاتى )Operatinal Defination( داریم. تعریف مفهومى همین است که در مورد کل هنجارهاى معطوف به ارزش عرض کردم. یک نوع آن عفاف در جامعه ماست که معطوف به ارزش است و براى رفتارهاى اجتماعى و فردى افراد مذکر و مؤنث نسبت به افراد مذکر و مونث دیگر، تعیین حدود مىکند.
در اینجا اگر بخواهید نشانگرها و شاخصهایى را معین کنیم باید تعریف عملیاتى آن را مطرح کنیم. یعنى از مفهوم کلى خارج شویم و به تعریفهاى عملیاتى برسیم، مثل شاخصهایى که به عنوان علایم راهنمایى و رانندگى استفاده مىکنند. تابلویى مىزنند که مىفهمید در اتوبان کسى حق ندارد بیشتر از 80 کیلومتر برود، یا قیمت اجناسى که در مغازهها مىبینید علامتى است که کسى نمىتواند در باره آن تردید کند. اما تعریف چنین شاخصى براى عفاف و مواردى در حوزه هنجارهاى معطوف به ارزش کار دشوارى مىشود.
اگر در کشورهاى دیگر به این مقوله نگاه کنیم همه چیز در داخل یک فرم اجتماعى تعریف مىشود که لزوماً معطوف به ارزش نیست، ولى در مملکت ما که موضوع عفاف یا حجاب به عنوان ارزش مطرح است، تعیین شاخص، مقدارى مشکلتر مىشود. البته در عین حال مشترکاتى با فرهنگهاى دیگر داریم، مثلاً یک زن و شوهر، یک برادر و خواهر، دو دانشجو، همکلاس، یک زن و مرد که رئیس و مرئوس یا همکار هستند، به هر حال مشترکاتى دارند.تعامل زن و مرد
منظور همین است. ما در جامعه خود باید رفتارها را مبتنى بر ارزشها تعریف کنیم. اما صرف نظر از اینکه اینجا یک جامعه ارزشى و یک حکومت دینى است، ببینیم تعامل زن و مرد در جامعه چه کارکردى دارد و با توجه به انتظارات و نقشهاى اجتماعى که براى آنها تعریف مىشود (و اشاره کردید که در همه جاى دنیا بالاخره بین زن، مرد، همکار، رئیس و مرئوس تعامل وجود دارد) چه انتظاراتى از نقشهاى اجتماعى آنها مىرود.
آیا مىتوانیم تعاملى را میان زن و مرد تعریف کنیم که به نفع اهداف مشترک باشد و ثمر بدهد، بعد در این میان بگوییم عفاف نقش بسیار مؤثرى داشته است؟
اگر به کشورهاى سرمایهدارى به ویژه آمریکا نگاه کنید مىبینید همه افعال و کردار جامعه براى این است که به پول دست یابند. از کارمند بانک، معلم مدرسه و راننده اتوبوس گرفته تا مهماندار هواپیما که از چهرهاش و زیبایىاش بهره مىگیرند تا مسافر و مشترى راضى باشد.
اما در همان جوامع مىبینید ضوابطى برقرار است که البته معطوف به ارزش نیست، ولى هنجار است. مقرراتى دارند که مثلاً مهماندار هواپیما یا کارمند بانک نمىتواند لباسى را بپوشد که جوان دبیرستانى استفاده مىکند.مثل حجاب در جامعه ما؟
نه، اشکال همین جاست. پس از انقلاب بر یک تکه پارچه نام حجاب و عفاف گذاشتیم، در حالى که حجاب و عفاف فقط این نیست. حجاب در چشم و قلب آدمهاست. اگر ریش بگذارید یا خانم مقنعه سر کند ولى آدمِ بىادب و بداخلاقى باشید، ضوابط و شاخصها مخدوش مىشود. اینها را کسى تعریف نکرد یا اگر کرد، به طور مشخص مورد عمل قرار نگرفت. عفاف پیش از اینکه در لباس و پارچه باشد در چشم و مغز آدمهاست؛ یک چیزى بیشتر از شخصیت، در ذات آنهاست. ما اینها را ندیدیم.
در این شرایط دشوار حال بخواهید اینها را عملیاتى کنید و یک مسئله اجتماعى را با آن حل کنید، طبیعتاً کار دشوارى است. باید فکر کنیم ببینیم چه چیز باارزش است که مىپوشانیم و چه چیزى بىارزش؟ بعد چه کسى باید آن را بپوشاند یا حریم را رعایت کند؟ اگر داراى شىء باارزشى باشم باید خودم حفظش کنم یا شما؟ طبیعى است که خودم.
مالک هر جنس باارزشى باید خود حافظ آن باشد، نه اینکه دیگرى نگران آن باشد. بسیارى از مردم ارزش این جنس را متوجه نشدند، یعنى آموزش ندیدند و درک نکردند.
یک مثال ساده مىزنم: در همین دانشکده علوم اجتماعى اولین بارى که وارد شدم عکسى روى در زده و زیر آن نوشته بودند «خواهرم، حجابت را حفظ کن.» علامت حجاب هم مثل یک سطل وارونه یا بشکه بود که دو پا از آن در آمده بود. اگر من یک دختر دانشجو بودم، قبول نمىکردم شبیه آن سطل یا بشکه شوم!
بله، اگر موضوعى مثل حجاب به جاى صدور بخشنامه و آئیننامه از بالا، به صورت سیستماتیک از پایین به بالا اتفاق مىافتاد خیلى چیزها عوض مىشد مخصوصاً ارتباط این قضیه با عفاف که اساساً یک حس درونى است، بسیار مهم به نظر مىرسد.
بله، این قبیل مسائل از نظر اجتماعى از بالا جواب نمىدهد. براى آنها که جواب داده، براى این است که صاحب حس و انگیزه درونى بودهاند.
کارى که مىشود در چنین زمینههایى انجام داد تحقق پروژه درازمدتى است که به صورت صنفى و گروهى - نه دولتى و نه حتى به صورت دانشگاهى - انجام گیرد. یعنى به صورت صنفى کسانى که دغدغه تربیت فرزندان و اخلاق را در جامعه دارند و به دنبال اصلاح واقعى امور هستند به صورت حزبى کار کنند.
به عبارت دیگر با عملکرد خود، دیگران را جذب کنند، نه اینکه بیانیه صادر کنند یا سخنرانى نمایند. باید دعوت و تبلیغ، درونى باشد. در درازمدت امکان ندارد مسائل درونى از بیرون و یا بالا پاسخ گیرد.
یک مشکل دیگرى که در بحث معرفتشناسى بود اینکه حجاب را با عفاف خیلى مخلوط کردیم، دستهبندى هم نکردیم. براى یک خانم 70 ساله همان حکمى را داریم که براى یک دختر 19 ساله.
از سوى دیگر، آن را یکجنسى (Unisexual)کردیم، در حالى که حجاب دوجنسى (Bisexual)است. نمىتوانیم با آن به صورت یکجنسى برخورد کنیم؛ در حالى که آقایان را با لباس کشتى یا وزنهبردارى در تلویزیون نشان مىدهند و حد حجابش را این گونه تعیین مىکنند. یعنى یک تعریف عملیاتى از عفاف و حجاب هیچ وجه ارائه نشد. شاید اگر شاخصها و به قول شما نشانگرهایى ارائه مىشد به نتایج بهترى دست مىیافتیم. اى کاش حداقل بتوانیم از گذشته و تجربیات تاریخى درس بگیریم.
وقتى انقلاب شد در کشور ما شاخص حجاب و عفاف چه وضعیتى داشت؟! بیشتر دختران دبیرستانى بىحجاب بودند و در شهرها اغلب زنان بىحجاب بودند. آیا مىشود با یک چرخش فورى همه چیز را عوض کرد؟ اما تظاهرات دوران انقلاب را نگاه کنید، همین زنان بىحجاب در تظاهرات شرکت مىکردند. برمىگردم به مثالى که زدم.
مىخواهید به یک آدم که گوهر گرانبهایى دارد بگویید تو نمىفهمى، ولى من مىفهمم که باید از این گوهر محافظت کنى؛ آن را در صندوق بگذارى یا قایم کنى. او تا متوجه نشود چرا و از درون برانگیخته نشود، این کار را نمىکند و شما هم نباید به درون او بىاعتنا بمانى. پس به جاى آگاهى، فقط مىشنیدند که حجاب چیز خوبى است بدون اینکه به آنها گفته شود که حجاب چیست، چه ارزشى دارد و مىتواند زیبا و آراسته باشد. در کنار آن هم امور غیر قابل باورى را از برخى مدعیان دیندارى دیدند.
در اینجا رابطه فردى با دین و میزان دخالت اجتماعیات هم مهم است. الان هم در میان بسیارى که ممکن است از ظاهر آنها مشهود نباشد، اعتقادات دینى خوبى وجود دارد. مهمترین اشکال دخالت دولت در امور اجتماعى است، یعنى امورى که مردم مىبایست به صورت درونى انجام مىدادند؛ ولى وقتى احساس مىکنند مجبور هستند و خودشان انتخاب نکردهاند، دچار مشکل مىشوند.برانگیختن حس دیندارى
یعنى مىگویید باید حس اجبار حذف گردد و حس دیندارى از درون ایجاد شود؟
بله، و در کنار آن به مردم خدمات ارائه دهند. یعنى رابطه مردم و دولت دوطرفه است و در حدى که سرویس مىدهد باید انتظار داشته باشد. دولت ابتدا باید براى اجراى قوانین، مثلاً قانون حجاب یک کف تعیین کند.
این حد از قانون به نظر شما چیست؟
قانونِ حداقل است. حداقل حجابى را که در اسلام دستور داده شده، بخواهد. ما به عنوان حکومت اسلامى، حداقل خدماتى که به مردم ارائه مىدهیم، امنیت است. در ازاى این امنیت، حداقل انتظار این است که کف حجاب را مراعات کنند.
حد حجاب چه مىتواند باشد؟
این مرز را علما باید به تعریفى برسند. حکومت باید براى عفاف که حجاب بخشى از آن است سرمایهگذارى کند. به جاى خیلى از سمینارها در مورد این شخص یا آن شخص، پنج سال تحقیق و برنامهریزى علمى سنگین و جامع روى عفاف داشته باشیم. رفتارها را بررسى کنیم و نشانگرها و شاخص را با توجه به تجربیات تعیین کنیم.
اگر بخواهیم اخلاقیات درست شود باید ضد اخلاقها را کم کنیم. باید از چیزى کاست تا به چیزى رسید. همچنین کار باید همهجانبه باشد و حوزههاى خصوصى، عمومى، دوستى، شخصى، دانشگاه، مدرسه و غیره را در بر گیرد. تنها از این طریق مىتوانیم با یکى از تهدیدهاى جدى نظام که تصاعد هندسى دارد، رویارویى کنیم. این موضوع به نظر من از انرژى هستهاى مهمتر است!* * *
حجتالاسلام دکتر صدیق اورعى / جامعهشناس
حجتالاسلام آقاى غلامرضا صدیق اورعى، داراى دکتراى جامعهشناسى، محقق و مدرس دانشگاه، مشکل فعلى در زمینه عفاف را تابعى از مشکل اساسىتر و بزرگتر مىداند؛ پیروى از شکافى که به نظر ایشان در بافت و ساختار جامعه ایران، قبل و بعد از انقلاب وجود داشته است. با تشکر از فرصتى که در اختیار ما قرار دادند، گفتگو با ایشان را مىخوانید:
جناب آقاى اورعى، شما عفاف را چگونه تعریف مىکنید؟
بسماللَّه الرحمن الرحیم. فکر مىکنم «عفت» تعبیر دقیقترى باشد. عفت در متون اخلاقى و دینى به معناى این است که زن و مرد و به تعبیر کلى انسانها در تعاملات جنسى خود یک نوع خوددارى و وفادارى را در چارچوب روابط ازدواج رعایت کنند و در واقع تخلف جنسى نداشته باشند. این یک تعریف کلى است.
نشانگرهاى عفت
شاخصهاى این رفتار چیست؟
به چه کسى مىگوییم بىعفت؟ کسى که - نعوذ باللَّه - زنا مىکند، به دلیل اینکه هنجارهاى مربوط به کشش جنسى خود را رعایت نکرده و از چارچوب دین خارج شده، شخص بىعفتى است. این یک اندازه از بىعفتى است. اما درجات ضعیفترى را هم مىشود ترسیم کرد، حتى همان مورد اوّل نیز فرق دارد میان کسى که ازدواج کرده و دست به این کار مىزند، با کسى که ازدواج نکرده است. طبیعتاً آنهایى که ازدواج کردهاند مرتکب گناه بزرگترى از کسانى شدهاند که در نبود شرایط ارتباط جنسى سالم به سر مىبرند و مجازات شدیدترى دارند.
به هر حال درجات پایینتر این است که هنجارهاى رابطه با نامحرم را رعایت نکنند، ولى تخلف آنها در حد عمل جنسى هم نباشد، مثل کسى که به نامحرم به قصد لذت نگاه مىکند. در واقع ریشه این کار کشش جنسى است، ولى این تخلف به شدت مورد قبل نیست. این نوع تخلف هم درجاتى دارد: از لحاظ تکرار بین کسى که گاهى به نامحرم نگاه مىکند و کسى که همیشه نگاه مىکند. گاهى ممکن است این تخلف از طریق گفتگوهایى باشد که در آن لذت جنسى نهفته است، اگر چه ظاهراً به طرف مقابل نگاه نکند. در هر صورت هر یک از این اعمال به میزانى، عمل غیر عفیفانه است که به عفت شخص لطمه وارد مىآورد. اینها تعاریف نظرى بحث عفاف است.ارزیابى گونههاى اجتماعى عفاف
در اَشکال اجتماعى و به صورت شاخصهاى عملیاتى چگونه مىشود این موضوع را ارزیابى کرد؟
به عنوان مثال در روابط نامشروع مردان و زنان متأهل یا غیر متأهل، از تعداد تولد نوزادان نامشروع، یا از شمار سقطهایى که براى پرهیز از تولد نوزاد نامشروع انجام مىشود، نیز از میزان روابط غیر شرعى دختران و پسران یا زنان و مردان که مثلاً مىگویند فلانى با فلانى دوست شده، از مزاحمتهاى خیابانى، همچنین از نامهنگارىهاى به اصطلاح عاشقانهاى که میان برخى جوانان است، یا از چشمچرانىها یا خودنمایىهاى جنسى که در برخى مناطق یا مجالس صورت مىگیرد؛ اینها را مىتوان شاخصهاى عملیاتى بىعفتى دانست. نیز در اخبار حوادث روزنامهها یا گزارشهاى پلیس در مورد منکرات و مشاهدات و بررسىهاى تحقیقاتى از سطح جامعه مانند خیابانها و پارکها یا مصاحبه با دختران و پسران جوان به دست آورد.
آیا شما تحقیقاتى را در این زمینه سراغ دارید که بتوانید آمارهایى را از آن ارائه دهید؟
تحقیقى را چند سال پیش آقاى دکتر محمدرضا جوادى یگانه در اداره تحقیقات صداى جمهورى اسلامى انجام داده بود که الان ارقام آن را چندان به خاطر ندارم. در این تحقیق سؤالاتى از دختران شده بود، با این شرط که والدین آنها بگذارند به تنهایى و با رازدارى پاسخ دهند. از این گروه مثلاً در باره نگاه کردن، صحبت کردن، دوست شدن پرسیده بودند تا موردى که دختر به خانه نامحرمى مىرود. مورد اخیر یعنى دخترانى را که با پسرى دوست شده و به خانه او رفته بودند، به خاطر دارم که در آن تحقیق 6% را تشکیل مىدادند. البته رابطه آنها الزاماً جنسى نبود.
با توجه به اطلاعات جنابعالى، وضعیتى که اکنون جامعه داراست و تغییراتى که طى 25 سال اخیر رخ داده چیست؟
فکر نمىکنم رفتارهاى غیر عفیفانه به قصد بىعفتى از حدود 30 سال پیش بیشتر باشد. البته زیاد خواندیم و شنیدیم که مىگویند «زیادتر است، ولى پنهان است.» اما این رفتار غیر عفیفانه باید بروزى داشته باشد و نمىتواند در کل جامعه پنهان بماند و هیچ کس نفهمد. برداشتم این است که اگر با حدود 30 سال پیش مقایسه کنیم رفتارهاى غیر عفیفانه در همه درجاتش یا حداقل در درجات حاد آن - به نسبت جمعیت و نه فراوانى مطلق - قطعاً کمتر است. اگر خیلى بخواهیم آسان بگیریم و تردید نشان دهیم، به هیچ عنوان شواهد نشان نمىدهد که بیشتر باشد.
اما وقتى به تغییرات در ظهور و بروز این رفتارها و میزان آنها نگاه مىکنیم، مىبینیم در سالهاى گذشته تفاوتهایى وجود دارد، مثلاً پس از هیجان انقلابى سال 57، وقتى در سال 58 نگاه مىکنیم ممکن است ناهنجارها به حداقل رسیده باشد. چون بسیارى از تخلفات اجتماعى در آن سالها به حداقل خود رسیده بود؛ چه نسبت به قبل و چه بعد از آن. به این دلیل که اصولاً وقتى روحیه جمعى شدت مىیابد و احساس هویت جمعى، پایدارى گروهى، وفادارى به جمع و همراهى با گروه افزایش پیدا مىکند، نیز همنوایى بیشتر مىشود، حال عمومى مردم به طرفدارى از خوبىها، نظم، انضباط، ارزشها، انسانیت و دیندارى گرایش مىیابد. در این شرایط به طور طبیعى تخلفات این گونه کاهش پیدا مىکند.
دو - سه سال پس از سال 58 هم به دلیل اینکه مردم دعوت به داشتن حجاب، حداقل در سازمانهاى دولتى شدند، به تدریج چهره جامعه تغییر کرد. یعنى پیش از آن حداقل در شهرهاى بزرگ خانمها به دو دسته باحجاب و بىحجاب تقسیم مىشدند. وقتى قرار شد در مراکز دولتى شامل مدارس، دانشگاهها و ادارات حجاب رعایت شود، در عمل به همه جامعه کشیده شد. این قضیه همزمان شد با حرکتهاى مسلحانه گروههاى ضد انقلاب در داخل و طبیعتاً برخورد انقلابى با آنها توسط طرفداران انقلاب و حکومت. در اینجا خیلى از کسانى که پیشتر بىحجاب بودند براى اینکه با آدمهاى مورد پیگرد، اشتباه گرفته نشوند و قابل تمایز باشند، حجابشان گسترش یافت. در واقع جریانى طى حوادث سالهاى 58 تا 61 به وقوع پیوست که این اتفاق افتاد.
پس از آن وقتى به تدریج ناامنىها برطرف شد (که از کاهش میزان دستگیرىها یا کاهش ترورها مشخص بود، یا بازدیدهاى بدنى و انواع گشتها به خاطر وجود امنیت، کاهش یافت) کسانى که خودشان حجاب را نپذیرفته بلکه تحت شرایط موجود از آن استفاده مىکردند، به سمت گرایشهاى خود تمایل یافتند، مثلاً روسرىها عقبتر رفت یا بروز روابط مشخصتر شد. این تغییرات را کسانى که به موضوع توجه داشته، دیدهاند. اما این اتفاق میان چه کسانى افتاد؟ کسانى که هنجارهاى مورد نظر را باور نداشتند و به دلیل پاىبندىهاى جامعه و یا حکومت به آن عمل کردند یا مىکنند. اینها در روند زمان، خود را به سلایق و آنچه مىپسندند نزدیکتر کرده، هنوز هم این فرآیند ادامه دارد.فراموش نکنیم خانمى که نصف موهایش پیداست ممکن است این وضع را دوست نداشته باشد؛ او مىتواند کسى باشد که سه نسل قبل او بىحجاب بوده، بىحجابى را به عنوان یک هنجار قبول و باور دارد و نتواند هنجارى را که دیگران به او نشانه مىدهند بفهمد یا باور کند. بنابراین اگر این وضع را تنها به عنوان یک الگوى پوشش حساب کنیم، ممکن است هیچ ربطى با عفت یا بىعفتى نداشته باشد، ولى اگر از باب دیگرى مثل نهى از منکر وارد شویم، باید بررسى کرد آیا الزامى که حکومت مىکند اثر دارد؟
براى بررسى جدى موضوع باید بحث تئوریک کرد یا در بحث مصداقى موارد را چندین بار آزمایش نمود. در هر صورت در نگاه جامعهشناسانه کسانى که حجاب را درونى نکرده و آن را قبول ندارند و گروههاى آنها به رعایت چنین هنجارى دعوت نمىکنند وقتى با گروههاى بزرگتر و جز خود روبهرو مىشوند از باب متابعت و پیروى پاسخ مىدهند، یعنى تا زمانى که گروه بزرگتر فعال است رعایت مىکنند.
از سوى دیگر، اساساً وقتى جامعهشناسان هنجار را تعریف مىکنند، براى عناصر تشکیلدهنده این مفهوم تئوریک، الزام جمعى یا گروهى یا اجتماعى را مىآورند. یعنى یکى از نشانههاى شناسایى هنجار این است که الزامى است. اگر یک فرمول رفتارى داشته باشید که وقتى ترکش مىکنید با هیچ واکنشى روبهرو نشوید، معلوم نیست هنجار تلقى شود. بنابراین ارزشهاى اجتماعى در شکل عملیاتى به صورت هنجار در مىآیند و با الزام همراه مىشوند.
ارزش وقتى در دل هنجارها بروز اجتماعى مىیابد، طبیعتاً نظارت جمعى هم پیدا مىکند. همه ارزشها این گونه هستند؛ مثل ارزش مالکیت یا ارزش امنیت یا ارزش تعامل گرم با دیگران در زندگى اجتماعى. اما میزان الزام در آنها قابل بحث است. اگر به کسى اجبار کنید که تعامل گرم با دیگران داشته باشد، مىگوید این تعامل چه گرمایى و کششى دارد؟!
در هر حال واقعیت اجتماعى این است که ارزشها به صورت هنجار در مىآیند، نظارت اجتماعى هم پیدا مىکنند. براى جامعهپذیرى آنها نیز فقط ابراز دلایل کافى نیست، بلکه شیوههاى تشویقى و تنبیهى نیز به کار مىرود.راهکارهاى اجراى عفاف
همان طور که اشاره کردید براى نظام اسلامى عفاف یک ارزش و هنجار بوده، اما استراتژى مشخصى که براى تحقق آن به کار رفت چگونه بوده و چه اثراتى داشته است؟
به نکتهاى باید اشاره کنم که پیشتر هم به تناسب مباحث مختلف بر آن تأکید داشتهام و فکر مىکنم نکته بسیار مهمى است که کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
جامعه ما پیش از رخداد انقلاب اسلامى، جامعهاى با دوگانگى فرهنگى بود. عدهاى اسلامگرا (سنتگرا) و گروهى متجدد داشتیم. این شکاف فرهنگى بسیار روشن بود. حتى یک نوع مبارزه براى حفظ خودىها و جذب عناصرى از طرف مقابل به طرف خویش هم وجود داشته است. پس از اینکه انقلاب پیروز شد، به طور طبیعى بخشى از متجددان حتى اگر با شاه و استبداد مخالف بودند، ولى از نظر باورها و شکل زندگى، فرهنگ جداگانهاى را از نیمه دیگر جامعه داشتند. بنابراین اکثر فعالیتهاى فرهنگى با این حس بوده که باید نیمه متجدد جامعه هدایت شود.
این نگاه و دوگانگى فرهنگى در استراتژى فرهنگى پس از انقلاب به عنوان نابهنجارى نزد بعضى تفسیر شد. پس از آن دوگانگى فرهنگى واکاوى نشده و استراتژى تعامل و برخورد با آن مشخص نشد. این اندیشه در تمام اقدامات فرهنگى پس از انقلاب دیده مىشود و چون با واقعیت ساختار فرهنگى تناسب نداشته، نتایج قابل قبولى هم به بار نیاورده است. این فرآیند همان نکته مهمى است که اشاره کردم مورد کمتوجهى قرار گرفته و باعث شده نه تنها دوگانگى فرهنگى به یگانگى و یکپارچگى تبدیل نشود، بلکه به چندین پارگى منتهى گردد.
در این وضع نه تنها در نیمه تجددگرا ارزشها درونى نشد بلکه در نیمه سنتگرا و اسلامگرا نیز بسیارى با تصور یکپارچگى اجتماعى، تمایزات خود را از بین بردند. نتیجه این شد که به ویژه نسلهاى بعدى در بین این نیمه با هنجارهاى پدر و مادر خود فاصله گرفتند.
عدم درک دوگانگى فرهنگى و اینکه هنجارهایى براى عدهاى وجود دارد که بعضى تعبیر به نابهنجارى مىکنند باعث شد استراتژى متناسب با تنوع موجود طراحى نشود. نتیجه وضع موجود به چندین پارگى و ناتوانى در حفظ باورمندان نیمه فرهنگى اسلامگرا منتهى گردید.به نکته بسیار جالبى اشاره کردید. حال اگر با این دیدگاه و نظر به وجود دوگانگى فرهنگى که لزوماً نابهنجارى نیست، بخواهیم تعیین استراتژى کنیم، چه باید کرد؟
سعى مىکنم به طور مصداقى توضیح دهم که خیلى در شکل تئوریک مطرح نشود. اگر دوگانگى فرهنگى را درک مىکردیم ابتدا سعى مىشد نیمه اسلامگرا را حفظ کنیم، تا دچار آسیب نشویم و طرف مقابل نتواند فرزندان این نیمه را به عضویت خود در آورد. مثل اینکه دو حزب سیاسى اگر بخواهند چنین کنند اوّل رأى خود را حفظ مىکنند، سپس اگر بتوانند آرا را افزایش مىدهند.
حال این وضع را به عنوان مثال در مدارس و دانشگاهها ببینیم. اگر به جاى اینکه بگوییم دانشگاهها را اسلامى مىکنیم اوّل تعطیل مىنماییم و بعد اسلامى مىکنیم و یا مدارس را با استفاده از چند قاعده و فرمول و مثلاً مربى امور تربیتى، اسلامى مىکنیم، اگر به جاى آن شعارها مىتوانستیم دو نوع مدرسه درست کنیم: یکى براى عناصر اسلامگرا و کسانى که این وضع را مىپسندند و یا مشتاق آن هستند؛ دیگرى مدارس معمولى، با همان مدل قبلى (چون آن مدارس را متجددین بنیانگذارى کرده بودند) در این صورت مىشد میزانى از نظارت و کنترل را در نیمه متجددین هم اِعمال کرد، ولى فرزندان نیمه دیگر در آنجا جذب نمىشدند. یعنى نیمه اسلامگرا و آموزش و زمینههاى اجتماعى و یکدستى آنها حفظ مىشد و ارتقا مىیافت. در این صورت خیلى کمتر پیش مىآمد که به عنوان مثال دخترى از خانواده مذهبى سنتى سال اوّل با چادر بیاید دانشگاه، اما سال دوم مانتویى شود، سال سوم موهایش را بیرون بگذارد و سال چهارم با یک پسر نامحرم دیده شود!
وقتى گفتیم همه را مىخواهیم یکپارچه کنیم مىبایست فکر مىکردیم که یکپارچگى مطلوب خود ما هم هست؟ مىتوانستیم مدلهایى درست کنیم که مطلوب اسلامگرایان باشد و باقى موارد را مىگذاشتیم براى آنهایى که این گونه نمىپسندند و بعد کنترلهایى را اعمال مىکردیم. این مثل مدارس غیر انتفاعى است که اجازه دادند به وجود بیاید. البته در این مدارس بحث مسائل فرهنگى که به آن اشاره مىکنیم نیست، بلکه بحث فرصتهاى آموزشى است، ولى زمانى گفتند فرصتهاى آموزشى باید برابر باشد، از اینرو مدارس باید همه دولتى باشند و با هم فرقى نکنند. چندى بعد دوباره گفتند مدارس دولتى کیفیت مطلوب آموزشى مورد نظر را ارائه نمىدهد و ما حاضریم براى فرزندانمان خرج کنیم، علاقه هم داریم که آنها آموزش بیشترى بینند. بنابراین آن وضع اتفاق افتاد. الان طبق آمار حدود 4% دانشآموزان ایران در مدارس غیر انتفاعى درس مىخوانند. در زمان شاه هم مدارس مذهبى بود؛ یعنى مدارس خصوصى پیش از انقلاب که تعدادى از آنها جنبه مذهبى داشتند. آن مدارس در واقع براى حفظ خردهفرهنگها بود، با این استدلال که چون نمىخواهیم در مدارس دولتى متجددانه برویم پس جدا مىشویم. پس از انقلاب فکر کردیم که همه مدارس را این گونه تغییر مىدهیم، ولى معلوم بود که شاگرد و والدین و معلمانى براى اینکه همه مدارس این گونه شوند وجود ندارند.
یعنى اگر این تمایزات فرهنگى را در سازمانهاى متمایز پىگیرى مىکردیم شاید مىتوانستیم از فروپاشى یا هضم یکى در دیگرى و یا اختلاف فرهنگى جلوگیرى کنیم.در این صورت فکر مىکنید ایجاد سازمانهاى متمایز در مورد عفاف چه شکلى مىتوانست داشته باشد؟
آن موضوع فرق مىکند. با این حال با وجود مدارس، دانشگاهها یا مثلاً پارکهاى مجزا، حداقل آدمهایى که محیط اجتماعى آنها توصیه به عفاف را جدى مىگیرد در معرض انحراف قرار نمىگرفتند یا به ندرت این اتفاق مىافتاد.
الان هم بسیارى از افراد با منع کردن، فرزندانشان را حفظ مىکنند؛ با اینکه پارک نرو، اینجا نرو، آنجا نرو. اگر بخواهند از پارک و ورزشگاه و غیره استفاده کنند مىترسند بلغزند. بنابراین یا باید از این امکانات محروم شوند یا آنها را آزاد بگذارند. اما اگر این مکانها به انواع مختلف وجود داشت افراد در شرایطى قرار نمىگرفتند که بخواهند متفاوت شوند.تعامل و سازش دوگانگى فرهنگى
تصور مىکنید واقعاً چگونه مىشود این دوگانگى را به شیوهاى در کنار هم قرار داد؟
دوگانگى از نظر فرهنگى است، ولى به لحاظ اصل اجتماع، حکومت و سرزمین یکى است. ایجاد این امکان به محفوظ ماندن اصل سرزمین و حکومت ربطى ندارد و به آن لطمهاى نمىزند. در این صورت نیمه سنتى که کمتر نهادسازى و سازمان ایجاد کرده بود، میدان مىیافت تا پا به پاى دیگران براى خود شرایطى ایجاد کند و حالا وضع خیلى بهتر بود.
به کشورهاى دیگرى که نمىخواستند و یا شرایطش را نداشتند که بگویند انقلاب کردیم و اسلامى شدیم - ولى جمعیت قابل توجهى مسلمان مقید دارند - توجه کنید، یا به مسیحیان مقید در کشورهاى اروپایى مثلاً در انگلستان که همکاران براى تحصیل رفتهاند، مىگویند در آنجا مدرسههاى معمولى دولتى و مدارس کلیسایى وجود دارد و ما چون مىخواستیم دخترمان جاى مطمئن باشد ناچار اسم او را در مدرسه کلیسایى نوشتیم. مىشد این راه را رفت و به اندازه جمعیت اسلامگرا مدارسى ساخت تا با رشد شهرنشینى، درصد کسانى که به آن طرف مىروند بیشتر نمىشد و یک نوع آمیختگى و کمرنگى پدید نمىآمد.
امروزه وقتى به برخى گزارشها رجوع مىکنیم یا از طریق رسانهها در جریان قرار مىگیریم احساس مىکنیم اگر چنین بود با وضعیت بهترى روبهرو بودیم. من به عنوان کسى که در دانشگاه تدریس مىکنم، فضاى کلاس درس به لحاظ ارزشهاى اعتقادى خودم، مطلوبم نیست. اگر مىتوانستم به دانشگاهى بروم که در رشته خودم مىشد درس داد و تحقیق کرد و آدمهایش متدینتر بودند، بسیار راضىتر بودم. این آزادى عمل برایم بسیار مطلوب است. اگر چه نمىخواهم بگویم کسى این امکان را از ما گرفته، ولى امکان اینکه بتوانم خواستههایم را در درجه بالایى محقق کنم، وجود ندارد.
اگر به سر این کلاسها نروم، در واقع باید کارم را رها کنم. همین طور کسانى که در آن طرف قضیه قرار گرفتهاند. ظاهراً اوضاع به میلشان نبوده و آنچه مىپسندند محقق نیست. بنابراین، نه ما فضاى اجتماعى متناسب با ارزشها و نگرشهایمان را براى زندگى داریم و نه آنها. یعنى اشتباه در استراتژى فرهنگى همه را ناخشنود کرده، همه احساس مىکنند ضرر کردهاند و این وضع خوبى نیست. در حالى که نوعى مسالمت در سطح کلان مىتواند وضعیتى را در واحدهاى کوچکتر فراهم بیاورد که هر کس به چیزى که مىپسندد عمل کند.
مثال دیگرى بزنم. در حال حاضر رادیویى با عنوان رادیو معارف داریم که به طور سراسرى پخش مىشود و افرادى که نمىخواهند موسیقى گوش دهند یا تمایل دارند وقت خود را صرف مطالب بهترى کنند، وقتى این رادیو را مىگیرند خلاف انتظارشان رخ نمىدهد.
یعنى به نظر جنابعالى اگر دوگانگى فرهنگى را درک مىکردیم، یک سرى فضاهایى براى دو طرف تأمین مىشد که از اختلاطشان جلوگیرى شود تا هم نیروهاى متدین حفظ شوند و هم آنها در فضاى خود احساس راحتى کنند.
بله، و کم کم آنها را مدیریت مىکردیم. حالا به سؤال قبلى شما باز مىگردم؛ در مورد عفاف هم این وضع درست است. روشن است درصد افراد موافق با روابط آزاد جنسى در جامعه ما کم است، حتى بین متجددین، ولى در ردههاى بعدى، رفتارهایى مثل نگاه کردن و پوشش متفاوت وجود دارد. در این حال اگر دوگانگى در سطح اجتماعى حفظ مىشد، شرایط فرق مىکرد. فرض کنید در دانشگاه، مدرسه یا محلههایى که اسلامگرایان بودند، مواردى چون نگاه به نامحرم، ایستادن سر کوچه یا کمحجابى دختران صورت نمىگرفت. چون همه اعضاى جامعه و کل نظام اجتماعى نظارت مىکرد و به ندرت چنین چیزى اتفاق مىافتاد، ولى وقتى چندگانگى آمیخته و مخلوط شد، نوعى تشبه و الگوگیرى از یک سو و از سوى دیگر فشار آوردن پیش آمد. بنابراین غیر از موضوع زنا که در حد محدودى است، در بقیه مصادیقى که کمرنگى عفاف وجود دارد، این فرمول قابل اجرا است.خارج از این بحث اگر بخواهید توصیهاى مشخص براى حفظ عفاف در جامعه داشته باشید، سفارشتان چیست؟
اگر چه عفاف فقط ربط به تأهل ندارد و جنبههاى درونى و تربیتى در آن بسیار مؤثر است، ولى به طور قطع براى کنترل کششهاى جنسى که ممکن است سبب سرپیچى از عفاف شود، «ازدواج» فرمول بسیار تأثیرگذارى است. به همین دلیل ازدواج، سهمى از دین و ایمان را حفظ مىکند.
اما در فرمول اجتماعى ما، باید پسرانى باشند که بخواهند ازدواج کنند تا دخترى هم ازدواج کند. همچنین براى اینکه کسى ازدواج کند باید ازدواج دائم باشد و اگر بخواهند ازدواج دائم کنند باید به استقلال اجتماعى و اقتصادى رسیده باشند. این وضع حداقل مستلزم داشتن مهارت، شغل و درآمد است تا شوهر و پدر خوبى باشند.
اگر این وضعیت را درک مىکردیم به جاى اینکه در تنور ارزشگذارى تحصیلات نظرى و دیپلم و دانشگاه - حتى بیش از ظرفیت واقعى جامعه - بدمیم، آموزش مهارتها و کاردانى را براى جوانان دنبال مىکردیم تا توان اقتصادى و اجتماعى پیدا کنند. جوانان اگر بخصوص در نیمه سنتى جامعه بودند در این شرایط به راحتى مىتوانستند ازدواج کنند. اگر این گونه پیش مىرفتیم امروز با مواردى مثل تجردهاى طولانى و افزایش سن ازدواج روبهرو نبودیم. همچنین به لحاظ سرمایهگذارى در بخش آموزش بر حسب توصیه آنهایى که در توسعه کار کردهاند با پدیده نظام آموزش اضافى - یعنى سرمایهگذارى در بخش آموزش بیش از آنکه بشود بهرهبردارى کرد و نیاز باشد - روبهرو نمىشدیم و به تناسب آن گرفتار کمپولى براى سرمایهگذارى در بخش اشتغال نبودیم. در این حال بخش قابل توجهى از ناهنجارىها خود به خود از بین مىرفت.در حال حاضر چه باید کرد؟ امروز در نقطهاى قرار داریم که با سؤالات زیادى روبهرو هستیم. بسیارى به این نتیجه اذعان دارند که با توجه به جوّ موجود، از تشدید نظارت و اجراى قانون حجاب کارى برنمىآید. در چنین وضعیتى به نظر شما چه استراتژى باید اتخاذ شود و راهکارهاى مفید و کارساز چه مىتواند باشد؟
فرهنگ ما دچار انواع اختلالات و بىنظمىها و گرفتار آنومى و ضعفِ هنجارى شده است. اختلاطى که به آن اشاره شد به این وضع دامن زده، معلوم نیست براى یک چیز چند هنجار وجود دارد و هر هنجارى چقدر الزامآور است و چه کسانى قبولش دارند!
ما به بازسازى و نوسازى فرهنگى نیاز داریم. یعنى باید برگردیم و عناصرى که از فرهنگ مانده و امروز نفوذ و اقتدار لازم را دارد، مؤثر و مسلط و فعال کنیم. همین طور عناصرى را که کارکرد خود را از دست داده و ارتباطش با معنایى را که داشته و به هم خورده، تغییر دهیم. البته این برآیند مثل آن است که بخواهیم دوباره فرهنگ را بسازیم. شاید به طور طبیعى هیچ گاه، این گونه نبوده که در دورهاى بیایند و فرهنگى را بسازند، ولى حالا که دچار این اختلال شدهایم و باید آن را تصحیح کنیم، راهش این است که همه را به گفتگوى مداوم دعوت کنیم، یعنى همه کسانى را که مىتوانند سخنگوى مثلاً دو هزار نفر باشند در ارتباط با فرهنگ، هنجارها، باورها، آداب و ارزشها به مدت طولانى وارد بحث کنیم تا عناصر فرهنگ، گزینهها و پیشنهادهاى گوناگون و حالتهاى مختلفى که خردهفرهنگها را رعایت مىکنند و کارکرد دارند، بررسى کنند. این تنها راهى است که همه آدمها به تدریج آگاه مىشوند که هر فرمولى اثرى دارد، یا خود را آماده مىکنند که از چه پدیدههاى فرهنگى فاصله بگیرند. در این صورت اگر به بازسازى و نوسازى فرهنگى در ایران برسیم، پدیده جدید مىتواند فرهنگ همه مردم باشد، نه متعلق به یک نیمه.
همچنین در این وضع چون همه مشارکت کرده و همه معقولیت این فرهنگ را درک مىکنند، وقتى در کوچه و خیابان و اجتماع ظاهر مىشوند از هم انتظار دارند آن گونه که معقول است، رعایت کنند. بنابراین وقتى فردى سرپیچى مىکند، مىداند همه متوجه کار غیر خردمندانه و ناعقلانى او هستند.توجیه فرهنگى
به تعبیر یک جامعهشناس، فرهنگ بدون توجیه مىمیرد. مشابه این جمله را از آیتاللَّه جوادى آملى شنیدم که در خطبه نماز جمعه گفتند: حقیقت بدون تبیین مىمیرد. اگر توجیه فرهنگى را که یکى - دو نسل است ترک و فراموش شده دوباره اجرا کنیم و روى همه عناصر فرهنگى بحثهاى سنگین چندین طرفه به راه اندازیم و - نه طى یک یا دو سال - طى 10 یا 15 سال در حال توجیه فرهنگ باشیم، طبیعتاً به فرهنگى یکدست و داراى توان ذهنى و الزامى در سطح جامعه دست خواهیم یافت و از سراشیبى به سمت بهبود فاصله مىگیریم.
فکر مىکنم این توصیه یک استراتژى است که از همین الان مىشود به آن عمل کرد و تمام طرفین بحث را دخالت داد، بعد هم آن را تداوم بخشید. یعنى همه کسانى که حرفى دارند، بیایند و به مباحثه ملى بپردازند.* * *
اگر این سخن درست باشد که کل پدیده «عفاف» ماجرایى پیچیده و ظریف است - که هست - تحلیل و ارائه راهکار براى تحقق آن چیزى نیست که این نوشته حتى جرئت بیانش را به خود بدهد. به نظر مىرسد اکنون بیشتر از اینکه راهکارهاى مناسب و عملى براى وضع موجود داشته باشیم، به تدریج به تحلیلهاى واقعگرایانه و صحیحى از تمام موقعیت نزدیک شدهایم. اما حقیقتش را بخواهید، هیچ کدام از اینها آنقدرها مهم نیست. کافى است کمى از موضوع بحث فاصله بگیریم؛ یعنى از همه سرنخهایى که تا کنون جمع کردهایم و سعى کنیم با آرامش همه اطلاعات را کنار هم قرار داده و به آنها نگاه کنیم. آن وقت همه چیز معلوم مىشود، اینکه: مسئله عفاف کم کم به یکى از معضلات و آسیبهاى جمهورى اسلامى تبدیل شده است. چالشى که گزافه نیست گفته شود تمام ویژگىهاى مشترک آسیبهاى اساسى نهضت اسلامى را در خود جمع کرده و نحوه برخورد با آن نشاندهنده نوع برخورد با کل انقلاب و سرنوشت نهضت است.
مثل همیشه با مشکلى طرف هستیم که پدید آمدنش آنقدرها هم غیر منطقى نیست، چون مثل خودِ انقلاب اسلامى تجربه جدیدى است، زیرا در دوران جدید سابقه نداشته حکومتى بخواهد با این خصوصیات، به این شکل خاص به این مجموعه ارزشى هنجارى برسد.
مثل همیشه به دلیل اینکه با تجربه جدیدى روبهرو هستیم تا حدودى با آزمون و خطا عمل مىکنیم. مانند همیشه پس از سالها مىفهمیم برخى از راه حلهاى اولیه بیش از حد ساده بوده و دیگر کارآیى ندارند. مثل همیشه فراموش مىکنیم در مسیر رسیدن به حکومت ایدهآل دینى در حال آزمون و خطاییم و اولین تجربهها و آزمونها را وحى منزل تلقى مىکنیم و جرئت دست زدن به آنها را نداریم.
مانند همیشه ندانمکارى، بىنظمى و آشفتگى رخ مىدهد که مىشد از وقوعش جلوگیرى کرد و مثل همیشه حیاتىترین عنصر لازم - چیزى که همه نهضت بر آن بنا شد - در حساسترین لحظه ممکن سر جایش نیست، یعنى جسارت انقلابى و تفکر و شیوه عمل اجتهادى.
از اینجا به بعد هم این گونه است. مانند همیشه یک راه، به شدت سادهتر و فریبندهتر به نظر مىرسد، اینکه: اصولاً کارى به کارش نداشته باشیم. به زخم دست نزنیم چون دردناک شده است. البته درمان اولیه و ابتدایى را هم قطع نکنیم چون حالا دیگر براى خودش یک پا سنت و عادت شده است. اصلاً چطور است دیگر در بارهاش حرف نزنیم. مجبور که نیستیم. هستیم؟
اما راه حل دوم، مثل همیشه راه سخت و پرخطرى است و از روز اوّل قراربوده تجربه جدیدى داشته باشیم. از حرف زدن در باره راه حلهاى اولیه و شکستهاى کوچک و بزرگ نترسیم و براى هیچ چیز جز هسته و روح نهضت، جز روحِ انقلابىِ انقلاب، در باره راهکارها قداست قایل نشویم. در باره تجربهها، شکستها و راه حلها حرف بزنیم. نگاه که هیچ، به زخم زل بزنیم و فرض کنیم که با آن چه مىشود کرد.
این راه حل، راه حل مورد علاقه آنهایى است که هنوز انقلابى ماندهاند؛ آنهایى که همیشه از زندگى کردن در لبه آتشفشان لذت مىبرند.پىنوشتها: -
1) قاموس قرآن، ج2، ص18 و 19.
2) حجاب و سیاست، روزنامه شرق، 27 مرداد 1383.
3) واکنش یک فرهنگ از تأخیر تا تأثیر، بهنام زنگى، مجله زن شرقى، شماره 18 17، مرداد و شهریور 1383.