زنان شاعر در جمهورى اسلامى ایران‏

فیروزه حافظیان‏

[عرصه شعر و شاعرى در دو دهه و نیم گذشته چه در حوزه زنان شاعر و چه در زمینه شعر زنان، تحولات ژرفى را شاهد بوده، شاعران توانمندى در این مدت قدرت بروز و ظهور یافته‏اند.
به مناسبت 25 سال همراهى زنان با ارزش‏هاى انقلاب اسلامى بویژه در عرصه شعر زنان، 25 شاعر زن که پس از انقلاب اسلامى فعال بوده یا رشد کرده‏اند در این مقاله معرفى و قطعه‏هایى از سروده‏هاى آنان تقدیم شده است.]

مقدمه‏

به نام خالق زیبایى‏ها که بى‏اشاره و اذن او حرکتى میسر نیست و سبب‏ساز و ثمربخش تمام اهداف، اوست. هدف ما ارائه اندیشه والاى زن در دو دهه اخیر است، به ادب‏دوستان و هنرپروران، زنانى که با درک فضاى عشق و عرفان، روح و ایمان، با تلخ و شیرین، شادى و اندوه، جنگ و شهادت، ویرانى و آبادانى آمیختند و عاشقانه سرودند؛ به فضاهاى پر بار اندیشه کوچیدند و در شعر، این ذهنى‏ترین خلاقیت انسان که مادر هنرش نامیده‏اند، جارى شدند، و واژه‏گان را با شعور شعر متبلور ساختند. انسان‏هایى ارزشمند که مادرند و از هنر آفرینش و زادن، سرشار و در جذب ظرایف حیات، هوشیار و در هستى پر از تصاویر و حرکت‏هاى پنهان، در جستجوى ارزش‏هاى رو به کمال. چنین موجوداتى نقش‏آفرینانند در آیینه جمال.
صفحاتى چند از ویژه‏نامه به بعضى از زنان شاعر روزگار ما اختصاص دارد که در این دو دهه حرکت‏هاى پویا داشته‏اند و در زمینه‏هاى متفاوت به سرایش شعر پرداخته‏اند؛ شرحى کوتاه بر زندگى هنرى ایشان و نمونه‏اى از شعرهاى‏شان.
قرن‏هاست شعر مردانه بر فضاى ادبیات این مرز و بوم سایه افکنده و اگر گاهى زنانى اندک، در وادى شعر نفوذ کرده‏اند تحت تأثیر جوّ حاکم بر زمان بوده است که آن گونه سروده‏اند. دیرگاهى نمى‏گذرد که زن و شعرش خود را از دام اسارت رها ساخته و از درون خویش سخن سر داده است. به شکرانه این تلاش که در روزگار ما شتابى چند برابر گرفته و به جبران سکوت قرن‏ها بسیار نیکوست به شعر زنان بپردازیم و فعالیت‏هاى خستگى‏ناپذیر آنان را در عرصه ادب و هنر هر چند کوتاه بازگو کنیم. این صفحات بیانگر شرح حال و اندیشه زن ایرانى در دو دهه اخیر است. اگر چه این گردآورى تنها یک پنجره از هزاران است که هواى تازه شعر را به ارمغان مى‏آورد. به امید اینکه بتوان روزى تمام این دریچه‏ها را در کنار هم گشود و درخشش زن را آن گونه که باید و شاید دید و سرود.
از میان آن همه بانوان شاعرى که در 25 سال گذشته خوش درخشیدند، گزینش فقط 25 نفر کارى دشوار بود، اما محدودیتى که ویژه‏نامه در نظر گرفته بود چاره‏اى جز این باقى نمى‏گذاشت. امید مى‏رود این مجموعه به عنوان نماینده بانوان شعر معاصر ایران به شمار رود و این عذر در پیشگاه سایر عزیزانى که در این فرصت نتوانستیم به آنان و شعرشان بپردازیم پذیرفته باشد.

* * *

مریم اسماعیل‏نژاد شیرازى‏

مریم اسماعیل‏نژاد شیرازى در سال 1356 در شیراز، شهر شعر و ادب به دنیا آمده و پرورش یافته است. او شاعر و دانشجوى رشته جامعه‏شناسى و آموزگار و مربى هنر سازمان آموزش و پرورش است. فعالیت‏هاى ادبى او در سال 1375 در انجمن شعر جهاد دانشگاهى شیراز آغاز مى‏شود و بعد به انجمن شعر پروین اعتصامى راه مى‏یابد. در حال حاضر عضو فعال این انجمن و همچنین عضو کادر ادبى کانون ره‏پویان وصال شیراز مى‏باشد. علاوه بر این، اسماعیل‏نژاد در انجمن شعر پردیس، انجمن شعر پیام نور شیراز و دانشگاه پیام نور فیروزآباد و انجمن‏هاى شعر باران، شعر شاهد شیراز و شعر و ادب دانشگاه داروسازى فعالیت و همکارى دارد. اکنون مسئول بخش ادبى کانون فرهنگى شاهد شیراز است. او در حال و هواى جان‏پرور شیراز و فضاى معطر از کلام و ابیات روح‏نواز سعدى و حافظ گاه به شعر و گاه به نقاشى و خوشنویسى مى‏پردازد. او هنرجوى دف‏نوازى است و دستى به سفالگرى و مجسمه‏سازى هم دارد.

«به شهید بزرگوار سیدمرتضى آوینى»
امشب خیال زخمى من پر کشیده است‏
سمت جنوب شرقى چشمت پریده است‏
امشب در این اتاق پر از خاطرات تو
چفیه، پلاک نقش تو را خوش تنیده است‏
هر چند قاب خاطره در هم شکست از آه!
از روزگار رفته که حسرت کشیده است‏
مى‏خواهم از تو آه ... نگویم، نمى‏شود
این شعر هم که خواب تو را باز دیده است‏
اى کاش ردّ پاى من از عشق تو گم شود
آه این خیال کهنه کمى نارسیده است‏
در گرگ و میش خاطره‏هاى گذشته باز
انگار صبح تازه‏اى از تو دمیده است‏

مریم اسماعیل‏نژاد شیرازى‏

«ترنج بانو»

گره گره‏
حلق‏آویز عقده نیزارها
مویه‏هایى که شانه نمى‏خورند
مرثیه مرثیه‏
ترنج‏هاى عاشق‏
پى کور
کور عقده‏
- خون دل کیست بر نازک انگشت‏هات‏
شاهدخت پریچه‏هاى پریشان؟! ...

* * *

گره مى‏خورد
تمام خودش را
دار قالى‏
بیچاره
«ترنج بانو»! ...

مریم اسماعیل‏نژاد شیرازى‏

سودابه امینى‏

سودابه امینى شاعر معاصر متولد 1341 فارغ‏التحصیل رشته روانشناسى بالینى از دانشگاه الزهرا داراى همسر و دو فرزند است. ایشان سرودن شعر را به طور جدى از سال 67 با شرکت در جلسات شعر حوزه هنرى و دوره اوّل دفتر شعر جوان و استفاده از کلاس‏هاى آن آغاز کرد. در همان سال به سِمَت مربى ادبى در کانون پرورش فکرى مشغول به کار شد و اکنون در کانون در سمت کارشناس مسئول مرکز آفرینش‏هاى ادبى استان تهران است. راه‏اندازى چهار انجمن شعر و قصه به تفکیک براى دختران و پسران در کانون پرورش فکرى براى گروههاى سنى 15 تا 25 ساله با هدف جذب و حفظ جوانان و نوجوانان در کانون در سال 77 به نام «انجمن ادبى آفرینش» به کوشش اوست، نیز برگزارى نه شب شعر و قصه در مرکز آفرینش‏هاى ادبى کانون و تنظیم جزوات آموزشى براى مربیان و کارشناسان ادبى در گروههاى سنى زیر دبستان تا پایان نوجوانى از کارهاى خانم امینى است. او دوره خوشنوسى را تا مرحله عالى گذرانده و در کنگره شعر زنان تهران در سال 81 به عنوان دبیر کنگره با فرهنگسراى بانو همکارى داشته است. مجموعه اشعار خانم امینى «زمهریر»، «از فضاى بى‏نشان»، «لیلى و هزار زن»، «مجموعه شعر نیستان» است. او کارشناس شعر برنامه آلاچیق شعر در شبکه جوان است.

در شعر از فضاى بى‏نشان‏
در همهمه سکوت کوچنده‏
هر سایه شبیه چهره من بود
دریا کِل مى‏زد و زنان مُرده‏
بر تارکِ آب و آرزو ماندند
بر همهمه سپیدِ رقصنده‏
آتش آتش عروسک آوردى،
با روح که بر صدایت آغشتم‏
انگاره نقطه‏هاى بى‏پایان‏
نرماهنگِ درنگِ دیگر گون‏
برمى‏گیرم تو را از آئینه‏

انکارِ محال و عقل سرگردان‏

سودابه امینى

بى‏جوشن و بى‏پاى‏افزار

به فلسطین و مردان آهنى‏اش‏
فواره سرگردانى! تا خواب خدایان رفتى‏
آئین تو ناآرامى تا شستن شیطان رفتى‏
از غربت خونت مردان آهنگ حقیقت خواندند
فریاد جسارت بودى تا وحشتِ میدان رفتى‏
آهن که تو را مى‏پرسید از عدل خبر مى‏دادى‏
بى‏جوشن و بى‏پاى‏افزار بر حیرت انسان رفتى‏
ققنوس که از خاکستر یک بار دگر برمى‏خاست‏
خاکستر خود را دادى بر باد و به توفان رفتى
آتش شدى و مرغان را از حیرت خود پرسیدى‏
سیمرغ تو در آیینه، تا قاف خدایان رفتى
مه مى‏شد و در مى‏پیچید در خون نجیبت گرگى
پیراهن خونین با تو تا چاه عزیزان رفتى‏
یک بار دگر تا نامت در گوش جهان در پیچید
برخواندمت از دوران تا چون گوهر غلتان رفتى‏

سودابه امینى

شمسى پورمحمدى‏

شمسى پورمحمدى در سال 1345 در شهر اهواز تولد یافت و رشد کرد. تحصیلات ابتدایى و متوسطه را در این شهر گذراند و سال‏هاى تحصیل او در دبیرستان در میان جنگ و آتش و دود گذشت و سپس تحصیلات دانشگاهى خود را در تهران در رشته جامعه‏شناسى به پایان رساند و بلافاصله در آموزش و پرورش به کار مشغول شد. او از سال 1373 تا کنون صاحب امتیاز و مدیرمسئول هفته‏نامه فرهنگى اجتماعى «روزان» در خوزستان است و از سال 1377 تا به حال مدیرمسئول نشر «لاجورد» مى‏باشد. اولین مجموعه شعر او «سرخ در سرانجام اردیبهشت» در سال 1379 و مجموعه دیگر او به نام «از مى به روایت و رؤیا» است. او با مجموعه مقالات فرهنگى و ادبى خود با نشریات کشور همکارى مى‏کند.
پورمحمدى مجموعه اشعار جدیدى آماده چاپ دارد که عنوان آن را فعلاً «قرائت جنون» انتخاب کرده است تا بعد ... .

واژه!

زمین چه صورت شگفتى دارد
از زبان مادربزرگ
وقتى که بر شاخ‏هاى گاوى خسته جا به جا مى‏شود
و روز همین گونه بوده که هست‏
مثل مترسکى موقوف ابدیت‏
غریبه آن کسى است‏
که در یک غروب وَهم‏انگیز از بالاترین برج جهان به زیر مى‏آید
و غربت، اکنون ماست‏
که جفت خویش را در دو سوى زمان گم کرده‏ایم‏
...
هیچ همین بوده‏ایم
تا شاید کسى بیاید و بگوید: باش!
بخواند: گل؟! درخت؟!
تا من سر از کدام واژه بردارم‏
آب یا خاکستر؟!

شمسى پورمحمدى‏

پرسش‏

ما که تنها از پیراهن‏هاى سپید مى‏گذریم‏
بى‏دلیل ساعت‏هایمان را به وقت میلاد صنوبرى یگانه کوک مى‏کنیم
باور کنیم مسیح از صلیب سرنوشت خویش گذشته است‏
و این شراب خانگى تنها تقطیر رؤیاى پرنده‏اى است‏
که خواب‏هاى اردیبهشت را به ماه نیمه‏جان تقدیم مى‏کند
و تو از یقین این همه مرگ به شگفت مى‏آیى‏
پس تاقچه‏ها را اندازه مى‏کنى‏
و طول مرگ خویش را حدس مى‏زنى
و آخرین سؤال را از گُلى مى‏پرسى‏
که حسرت جاودانگى را در گلدانى آه مى‏کشد
و دستش از نزدیک‏ترین سیب باغچه کوتاه‏تر است‏

شمسى پورمحمدى‏

غزل تاجبخش

غزل تاجبخش شاعر معاصر اهل بروجرد که در این شهر متولد شده و رشد یافته است. وى تحصیلات ابتدایى و متوسطه را در بروجرد گذرانده و در رشته مدیریت بازرگانى از دانشگاه تهران فارغ‏التحصیل شده است. او داراى پایان‏نامه روزنامه‏نگارى و روابط عمومى و پایان‏نامه روزنامه‏نگارى و جهانگردى است. همچنین مسئول انجمن شعر غزل، که این جلسات شاعرانه یکشنبه آخر هر ماه تشکیل مى‏شود. ایشان در یادداشتى نوشته است: «از مهر ماه 1360 زمانى که پسرم حسین خدمت سربازى را در جبهه سومار مى‏گذرانید، با تشویق و حمایت دوستان تصمیم به برپایى جلسات ماهانه شعر گرفته شد و پس از 23 سال هنوز بى‏وقفه ادامه دارد. ناگفته نماند که همسرم با وجود آنکه زیاد میانه‏اى با شعر نداشت، ولى همواره مشوقى دلسوز براى برپایى جلسات بود و ...» آثار چاپ شده خانم تاجبخش به ترتیب «خانه ام ابیها» یادگار سفر استثنایى حج در مهرماه 1357، «مجموعه شعر دلخواسته‏ها (دلخاسته‏ها)»، کتاب داستان «آدمک‏ها»، «دوست نادیده»، رمان بلند «بر بال‏هاى پرواز»، کتاب تحقیقى «قلم‏ها و سایه‏ها» مرورى بر زندگانى حضرت زهرا(س)، مجموعه اشعار «مأمون - غزل باران‏هاى سنگى» مجموعه شعرهاى نیمایى و سپید به نام «شبدرهاى چهارپر» کتاب تحقیقى ادبى «زن - شعر - اندیشه» و تازه‏ترین اثر او: «آزادى در قلمرو سبز فنچ‏هاى سپید» مى‏باشد.

ملخ‏ها

تکاپو مکن برگ‏ها ریختند
و سبزینه بر خاک‏ها ریختند
ملخ‏ها جویدند اندام باغ‏
و سرمست و رقصنده بگریختند
مرا پیکرى مانده بر دست باد
رها کرده خود درهم آمیختند
دل استخوان‏ها تراشیده شد
مجوّف که در آن شفق ریختند
سد ناله چون سیل فریاد شده‏
فروخفتگان را برانگیختند
تعجب مکن، من همانم، ولى
به یک گوش من حلقه آویختند!

غزل تاجبخش‏

گرگ

گرگى نشسته در درون من آهسته مى‏جَوَد
الماس باطنم، که زلال است و بى‏غَش است‏
آب دهان زهرى او، مى‏چکد، غلیظ
بر تارهاى روشن جانى که سرخوش است‏
من با عذاب دایم گرگ درون خویش‏
آن سان شوم که دانه اسپند و آتش است‏
آن برکه‏هاى پرتپش و شاد دل مدام‏
با پنجه‏هاى گرگِ درون در کشاکش است‏
امّا چگونه من به دلم، باور آورم؟
ما را حدیث گرگ درون نغز و دلکش است!
گرگ ملول، تنگ دلم، ضجه مى‏کشد،
او خاطرش ز مَردُم گرگى مشوش است!!

غزل تاجبخش‏

پروین جزایرى «شبگیر»

پروین جزایرى «شبگیر» از شاعران خوب روزگار ماست. در تهران متولد شده و در همین شهر نیز تحصیلات خود را آغاز کرده و به پایان رسانده است. او روانشناسى خوانده و سال‏ها به خدمات آموزشى و ادارى در دانشکده مخابرات اشتغال داشته است. شعر را از نوجوانى شروع کرده و به گفته خودش: «شعر با همه لطافت و ظرافت‏هایش شاید جدى‏ترین کار زندگى او باشد که هرگز به چشم امرى حاشیه‏اى در کنار سایر روزمرگى‏ها به آن نگاه نکرده است».
خانم جزایرى هم در قالب‏هاى کلاسیک و هم در اوزان نیمایى شعر مى‏سراید و قالب مورد علاقه‏اش غزل است به ویژه آنکه در سال‏هاى اخیر غزل را با مضامین اجتماعى در هم آمیخته و گویایى تازه‏اى به کار خود بخشیده است. او چندین مجموعه شعر دارد از جمله: «در باغ خاطره‏ها»، «از بهاران»، «حباب و سراب»، «باورى دیگر»، «غزل این همیشه ماندنى» و ... مجموعه دیگرى به نام «نامه مهر» که آن هم گزیده‏اى از اشعار ایشان است. کتاب‏هاى او داراى دو فصل، یک فصل شامل اشعار نیمایى و فصل دیگر به شعرهاى کلاسیک اختصاص دارد. در کتاب «حباب و سراب» فصلى به نام جنگ و یادواره‏هاى آن است که به اشعار روزهاى خونین جنگ اختصاص دارد. خانم جزایرى از سال‏هاى آغازین سرایش تا به حال با نشریات گوناگون همکارى داشته و اشعار او در روزنامه‏ها و مجلات و برخى از مجموعه‏ها به چاپ رسیده است.

دریادلان‏

براى صادقانه‏ترین‏هاى وطنم‏
به آنکه مى‏نگارد خطّ تاریخ‏
بگو دریادلان را مى‏شناسد؟
بگو آن موج‏هاى رفته تا ابر
ز ساحل غافلان را مى‏شناسد؟
سواران بر سُتور عشق و امّید
نشسته‏محملان را مى‏شناسد؟
چو نورى رفته تا اعماق ظلمت‏
سیاهى‏زایلان را مى‏شناسد؟
بگو آیا قلم با واژه‏اى چند
سپیده‏محفلان را مى‏شناسد؟
به خون خود نموده سجده آرى‏
مصلاّ منزلان را مى‏شناسد؟
سرابى مى‏نماید، لیک تاریخ‏
همه پر حاصلان را مى‏شناسد!

پروین جزایرى‏

سجده‏گاه عشق‏

کِه اى، کِه اى که چنین سرخوشانه مى‏آیى‏
به باغ خاطر من بى‏بهانه مى‏آیى‏
چو نقش عُمر پُر از رنگ آرزوهایى‏
بهار شعرى و با صد جوانه مى‏آیى‏
سپیده و طلوع دوباره‏ام از توست‏
ستاره‏اى و به شب روشنانه مى‏آیى‏
طنین یاد تو چون در سراى دل پیچد
خیال مى‏شوى و با افسانه مى‏آیى‏
زُلال صاف تو اى چشمه حیات‏انگیز
به دشت عاطفه‏اى بى‏کرانه مى‏آیى‏
شکسته‏اى به نگاهى سکوتم و اینک‏
درون خلوت رازم نهانه مى‏آیى‏
به یک نگاه دگر نیز پاسخم برگو
به سجده‏گاه عشق تو هم مؤمنانه مى‏آیى؟

پروین جزایرى‏

فیروزه حافظیان‏

فیروزه حافظیان شاعر خراسانى، اولین مجموعه اشعار او «از باران‏هاى عشق»1374، دومین. «ساقه‏اى تا ماه» 1378 و سومین کتاب پژوهشى است به نام «از عاشقانه‏ترین سرزمین‏ها» 1379 که او به آثار بعضى از شاعران زن ایران و اشعارشان در دو دهه اخیر پرداخته و اثر را به بسیارى از مراکز فرهنگى جهان هدیه کرده است. مجموعه اشعار جدید او (بیدار تا صبح) به زودى وارد عرصه ادب مى‏شود. بخشى از گفته‏هاى او را در مقدمه چاپ دوم 1382 «ساقه‏اى تا ماه» مى‏خوانیم:
«... و امّا از زندگى‏ام که چون با شعر آمیخت نگاهم را به هستى متحول نمود. با نگرشى دگرگونه به جهان اطرافم دقیق شدم. به گفته آندره ژید «باید اهمیت در نگاه تو باشد، نه در آنچه مى‏نگرى». شعر، مرا با جهان دیگر آشنا کرد و افق‏هاى تازه‏اى به رویم گشود و نگاه دیگرى به من آموخت. در هند متولد شدم. در خانواده‏اى ایرانى اهل علم و ادب. پدرم مردى عارف و دانشمند بود. عمرى را صرف خدمت به انسان‏ها و تحقیق در علوم و حکمت الهى نمود که دستاوردهاى او عاید طالبان علم و عمل شد ... خیلى کوچک بودم که از بمبئى به مشهد نقل مکان کردیم و ... .»
کیهان فرهنگى در شماره 128 در باره اشعار او مى‏نویسد: «حافظیان در شعرها مى‏کوشد تا هر چه بیشتر به عمق نزدیک شود. حاصل این تلاش حس تنهایى عارفانه‏اى است که روح‏نواز است و به اندیشه هجرت و کوچ ختم مى‏شود. از بارزترین ویژگى‏هاى شعر او، تعهد و التزام اوست که به شعرش وسعت و شور مى‏بخشد. بى‏گمان او خود به این حقیقت سترگ آگاهى دارد که در صحنه کشاکش خیر و شر در جهان، هنرمند نمى‏تواند بى‏تفاوت باشد و ...»
فیروزه حافظیان در بسیارى از مراسم فرهنگى و ادبى در داخل و خارج از کشور شرکت کرده و به دریافت جوایز و لوح تقدیر نائل آمده است. او مقالات و مصاحبه‏هاى متعددى در باره زنان و شعر معاصر و لزوم اینکه «اندیشه‏ها را فراتر از مرزها ببریم» در مجلات و روزنامه‏هاى خارجى و داخلى داشته است.

تقدیم به دستان بُریده ماه‏

آه ...
[آه ... چون صحارى بى‏نشان‏
در گرما گرم داغ‏
سرود سبز صنوبران بر خاک افتاد]
آرى سرود سبز صنوبران،
بر سقف ساکت سَده‏ها
براى همه کبوتران تشنه بى‏باران‏
- آنگاه بارگاه بدیع آفتاب‏
بر انگشتانِ بلندش بوسه زد -
آرى! آرى!
کسى که درد زمین را مى‏دانست‏
در هنگامه پرواز بال نداشت‏
آه
آه اى بازگشته تشنه از دریا
با مشکِ موج ...

فیروزه حافظیان‏

مولا

صلاى حقى و سالار مولا
نیستان از دَمَت سرشار مولا
شکوه دعوتى، آزاده‏مردى‏
و دریایى زلال افکار مولا
بیان قاطع و روح کلامى
دلیر و داور و هم‏یار مولا
پیام «هل اتى»، آیات نورى‏
نشان عشقى و دلدار مولا
توکّل کردى و با ذوالفقارت‏
زدودى خار از گلزار مولا
ز رستاخیز عدلت لاله رویید
کران تا بیکران خونبار مولا
به مژگانت که صف در صف بهارست‏
شدم از نرگست بیمار مولا
بده ساقى کوثر، باده از نور
که بردارد ز جان زنگار مولا
سعادت پر زد از آنان که با تو
دورو بودند و دل‏آزار مولا
درى از غربت خود باز کن باز
که مستم بهر یک دیدار مولا

فیروزه حافظیان‏

بنفشه حجازى‏

بنفشه حجازى شاعر و نویسنده‏اى بسیار فعال در روزگار ماست. او در سال 1333 در بروجرد به دنیا آمده، در اصفهان درس خوانده و رشد فعالیتش در تهران بوده است.
ایشان داراى همسر و دو فرزند مى‏باشد. وى علاوه بر شعر و داستان، صاحب نظر و منتقد در شعر و فیلم و ادبیات داستانى است. مدتى تدریس ادبیات در کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان را به‏عهده داشته است. در همایش‏هاى بین‏المللى از جمله یازدهمین کنفرانس بین‏المللى بنیاد پژوهش‏هاى زنان ایران در دانشگاه کالیفرنیا «برکلى» در سال 79 به ایراد سخنرانى پرداخته و مقالات زیادى (تاریخى، ادبى و اجتماعى) نوشته است. بانویى‏ست پر تلاش که در شعر نوپرداز داراى زبانى مدرن است و براى زنان همواره قلمى گویا و روان داشته و ترجمه‏ها و تألیفات دانشگاهى بسیار دارد. مجموعه اشعار او «رؤیاى انار»، «به انکار عشق تو ناگزیرم»، «نپرس چرا سکوت مى‏کنم»، «یک منظومه آواره و بیست ترانه سرگردان»، «اعتراف مى‏کنم» و رمان: «ماه گریخته در پیراهن»، «نرگس+ عشق»، «گزارشى از ستونزار»، «بیسکویت نیم‏خورده» و داستان کودکان: «تارا و ماه»، «مرغ دریایى»، «گفتگوى چراغ‏ها» و «لالایى» است.
در ضمن ایشان به آموزش و کار عکاسى مى‏پردازد و با شبکه‏هاى اینترنت در مورد عکاسى همکارى مى‏کند. حجازى دو بیانیه دارد: بیانیه هنرمندان و نویسندگان ایرانى بر ضد کشتار بوسنى هرزگوین در 15 مرداد 1374 / اوت 1995 سالروز انفجار بمب اتمى در هیروشیما و بیانیه اهل قلم ایران در اعتراض به کشتارهاى فجیع‏الجزایر که مورد تأیید هنرمندان و امضاى آنان قرار گرفته است.

بارانى‏

از خیابان مى‏گذرد زنى‏
که باران را
شکل مى‏دهد
تو با چترى‏
که فاصله را
سردرگم مى‏کند
و یک بازى
که اتفاق نمى‏افتد
کسى که به صفر رسید
از یک رؤیا
باقى مانده بود

بنفشه حجازى‏

امضا

هیچ ربطى به تجربه‏هاى شخصى ندارد
با عشق شروع شدن‏
و در متن با تشنج مردن‏
گزارشگر با اشاره مى‏گوید
تراس تاریک است امّا
چند گلبرگ‏
آخر هفته‏
حدود هفت بعد از ظهر
نیمکت‏
تو
گردن‏بند
دستبند
و گیره سرم را باز مى‏کنم‏
آرایشم را پاک‏
و تنها با یک انگشتر
حکم ویرانى خودم را
امضا.

بنفشه حجازى‏

فاطمه راکعى‏

فاطمه راکعى شاعر معاصر، بانویى فعال و پرکار در امور فرهنگى سیاسى بخصوص زنان و ادب کشور است. ایشان داراى دکتراى زبانشناسى از دانشگاه تربیت مدرس و عنوان پایان نامه وى «لفظ و معنا در شعر نیما» است. خانم راکعى در حال حاضر رئیس پژوهشکده هنر و ادبیات دانشگاه الزهرا و همچنین عضو رسمى هیئت علمى آموزشى این دانشگاه مى‏باشد. او مسئولیت‏ها و مشاغل رسمى دولتى بسیارى داشته و دارد. در سال‏هاى 83 - 1379 نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى بوده است. آثار ایشان مجموعه اشعار «سفر سوختن»، «آواز گل سنگ»، «گزیده ادبیات معاصر» و «مادرانه‏ها» است. از کارهاى او دو ترجمه کتاب یکى در باره شعر از «لارنس پرین» و دیگرى «منطق و زبانشناسى» از انگلیسى به فارسى است. خانم راکعى فعالیت‏هاى مطبوعاتى زیادى دارد. از جمله راه‏اندازى مجله «اعتصام»، مجله «والعصر» و مدیرمسئولى و سردبیرى فصلنامه «کوثر» و «پگاه». ایشان همکار پژوهشى طرح «فرهنگ نام‏هاى خاص» و مجرى و همکار چندین طرح پژوهشى دیگر نیز بوده است. سلسله مقالات او با عنوان «زن در خانواده و اخلاق اسلامى» در مجله خانواده چاپ شده است. وى در بسیارى از کنگره‏ها و کنفرانس‏هاى بین‏المللى شرکت و شعرخوانى و سخنرانى کرده و سفرهاى علمى و فرهنگى زیادى به داخل و خارج از کشور داشته است.

اى کاش‏

دست در دست افسوسم اى کاش‏
پا به پاى دلم رفته بودم‏
کاش حرف دلم را که مى‏گفت‏
خیز و با من بیا، مى‏شنودم‏
کاش یک پنجره رو به خورشید
از حصار تنم مى‏گشودم‏
یک دریچه به ابعاد یک زخم‏
مى‏زدم در بناى وجودم‏
کاش مانند آن تک‏ستاره‏
در دل آسمان مى‏غنودم‏
صبح خورشید تا جلوه مى‏کرد
بوسه از گونه‏اش مى‏ربودم‏
کاش با حلقى از عشق خونین
شعر پرواز را مى‏سرودم‏
کاش مى‏رفتم آنجا که دل رفت
کاش، اى کاش اینجا نبودم ...

فاطمه راکعى‏

آه اى پرنده دریایى!

جنگل به سینه و سر کوبد با یاد روى تو آشفته‏
دریا ضجّه تو را خواند آه اى قصیده ناگفته!
آن شب که خاطره‏هایت را باد از دهان آیینه مى‏رویید
دیدم که عکس روى تو را جنگل بر لوح خاطره مى‏کوبید
فردا چو فصل بهار آید، آه اى پرنده سبز آواز!
بازآ که بى‏تو شکفتن را فصلى دوباره کنیم آغاز
پیغام سبز تو را دارد، اینک تمام غزل‏هامان‏
با یاد سبز تو مى‏روید گل‏هاى طبع شکوفامان‏
از انزواى سرد زمین رفتى تامنتهاى شکوفایى‏
دنیا براى تو کوچک بود، آه اى پرنده دریایى!

فاطمه راکعى‏

راضیه رجایى‏

راضیه رجایى شاعر خراسانى متولد اوّل شهریور 1355 در مشهد مقدس است. او تحصیلات ابتدایى و دبیرستان را در این شهر گذرانده و اکنون دانشجوى رشته روانشناسى است. وى بیش از ده سال است که با شعر مأنوس شده و در این فضاى پر از رمز و راز قدم مى‏زند، شعر مى‏خواند و شعر مى‏گوید و در محافل فرهنگى و ادبى مشهد حضورى مداوم دارد. در حال حاضر در واحد آفرینش‏هاى ادبى حوزه هنرى خراسان فعالیت مى‏کند و عضو هیئت مدیره انجمن ادبى آستان قدس رضوى مى‏باشد. همچنین مسئولیت انجمن‏هاى شعر فرهنگسراى غدیر مشهد به عهده ایشان است. خانم رجایى بیشتر غزل مى‏سراید و مجموعه اشعارى از او در سال 1380 به وسیله انتشارات نیستان به چاپ رسیده است، با عنوان «گزیده ادبیات معاصر»

غزل(1)

تشنه آمد کنار آب نشست، دست دریا پر از تمنا شد
تشنه‏تر از همیشه برمى‏گشت، آسمان غرق در تماشا شد
چشم در چشم کودکان، آتش خیمه در انتظار او مى‏سوخت‏
ناگهان اسب بى‏سوار از دور در غبارى غلیظ پیدا شد
یال در یال اسب، مى‏آمد خبر تلخ تازه‏اى با او
داغ شد سینه زمان ناگاه پیش افتادنش زمین پاشد
ماه در شرم خاک مى‏غلتید، غیرت از نام کوهها افتاد
آن طرف شب پر از سیاهى، تیغ این طرف آفتاب تنها شد
او که دریاى مهربانى را به تمناى کودکان مى‏برد
تا همیشه همیشه تاریخ، دست آب‏آورش معما شد

راضیه رجایى‏

غزل (2)

مى‏رسم محو بهارت بشوم، مى‏کند از تو جدایم پاییز
مى‏نشینم تو ببارى، به دلم مى‏زند باز صدایم پاییز
تا به شوق من و تو جلوه دهد، آسمان کوچ پرستوها را
تا که از باد بریزد همه رقص، گفته بودى که مى‏آیم پاییز
تو نمى‏آیى و من خسته زعشق مى‏روم رو به غروبى غمگین‏
مى‏رسى تا پر احساس بهار مانده از من رد پایم پاییز
اینکه بر شانه من بى‏تو عزیز! این چنین شور غزل مانده هنوز
کوله‏بارى است که لبریز غم است، هدیه آورده برایم پاییز
عاقبت مى‏رسد آن لحظه پاک، مى‏وزد از لب آوازت عشق‏
فرصت سبز شدن نیست ولى، مى‏زند باز صدایم پاییز

راضیه رجایى‏

طاهره رضازاده‏

طاهره رضازاده از شاعران خطه ادب‏پرور خراسان و متولد 1342 مشهد است. او از نوجوانى به شعر علاقه‏مند بوده و در رشته ادبیات نیز تحصیل کرده است و اکنون به سمت دبیر زبان و ادبیات فارسى در مدارس مشهد به تدریس مشغول مى‏باشد. همچنین ویراستارى کتاب جزو کارهاى اوست. بیشتر غزل مى‏سراید و گاه به شعر نو مى‏پردازد. اشعار او از مضامین تازه و زیبا سرشار است. مجموعه آثار او به نام «عطر مواج» در سال 1380 به چاپ رسیده است. بخش‏هایى از مقدمه کتابش را که دکتر عباس خیرآبادى ادیب، شاعر و استاد دانشکده ادبیات مشهد در باره اشعارش نوشته است مى‏آوریم: «بى‏گمان در طى دهه اخیر در ساخت شعر فارسى به ویژه قلمرو غزل مثنوى رباعى نوعى دگردیسى پدید آمده و این قالب‏ها را چنان دگرگون کرده که تمیز سروده‏هاى این دهه از ادوار گذشته را براى خواننده بسیار آسان مى‏نماید. به دیگر سخن شعر زمان ما براى خود نوعى شناسنامه جدید گرفته و هویتى تازه یافته است.
اشعار سخنور صاحب ذوق و بااحساس طاهره رضازاده، سراسر عطر تازگى دارد. مضامین آنها اگرچه از نوع شعر نسل امروز است، ولى از بازارى خریدارى نشده که بعضى شعراى جوان با آن داد و ستد دارند. مفاهیم بکر و زیبا، ترکیبات آفریده خیال و عاطفه، سخن گرم و دلنشان در جاى جاى این اشعار دیده مى‏شود. نشانه‏هایى از تأثیر شخصیت خود شاعر، در سروده‏ها کاملاً ملموس است و ...، امیدواریم که این شاعر خوب خراسانى با تلاش و کوشش بتواند گام‏هاى بلندى در شعر و ادبیات معاصر بردارد.»

ستاره‏

گلِ تب بر تنم سیماب مى‏ریخت‏
ز چشم آسمان مهتاب مى‏ریخت‏
تو که پا در رکاب جاده کردى‏
ستاره پشت پایت آب مى‏ریخت‏
مهاجرهاى سرخ‏
به سوى موطن خود شاد رفتند
پریدند از قفس، چون باد رفتند
زبانم لال بادا گر بگویم‏
مهاجرهاى سرخ از یاد رفتند

طاهره رضازاده‏

بوسه تب‏دار

گفتى که به چشمت گلِ پیوسته بهارم‏
بر خطه سرسبز نگاه تو دچارم‏
از گردش ایام تو پاییز برون باد
بى‏روى گلت رنگ سکوتم، شب تارم‏
گفتى که غزل‏پوش نمایم سحرت را
در فرصت تو بوسه تب‏دار بکارم‏
تا در خم گیسوى تو مأوا نکند شب‏
بر زلف سیاهت گل خورشید گذارم‏
گفتى که دلت سخت غزل‏گیر و بهاریست‏
وقت است به یُمن نفست شوق ببارم‏
از سایه نیفتاده نگیرت نفست کاش‏
تو رنگ بهارى و من آئینه ندارم‏
شرط است که منعت کنم از عشق به شاعر
از فرقه سودازده‏ام، شعله‏تبارم‏
هشدار کبابت نکند سرخى شرمم!
بر برکه‏ات آتش نزند چشم شرارم‏

طاهره رضازاده‏

 

بهاره رضایى‏

بهاره رضایى در اسفند 1356 در رودسر متولد شده است. شعر از نه سالگى با او بود اما فعالیت‏هاى جدى خود را از 15 سالگى در این زمینه آغاز کرد و اشعارش مرتب در مطبوعات محلى شمال چاپ مى‏شد.
وى در سال 1378 اولین مجموعه شعر خود را با عنوان «آنتیا عروس چهار فصل سکوت» منتشر کرد. شعرهاى این کتاب در واقع اولین تجربه‏هاى حرفه‏اى او در زمینه شعر است و شامل شعرهاى پیش از 19 سالگى اوست و بُن‏مایه‏هاى غنایى و لیویک دارد. رضایى فارغ‏التحصیل رشته ادبیات داستانى است و در حال حاضر به کارهاى مطبوعاتى مشغول است. او مجموعه اشعار دوم خود را با عنوان «خدا خواب تازه‏ترى برایم دیده است» در سال 81 توسط انتشارات نیم‏نگاه منتشر کرده است. وى اکنون مشغول بررسى مجموعه مقالاتى است که در مطبوعات چاپ کرده است. این مقالات پیرامون ادبیات امروز ایران نگاشته شده است و شاید آنها را چاپ و به دوستداران عرضه کند. آخرین کتاب و مجموعه اشعار او که در سال 1383 منتشر شده است، «درست باید همین امروز تیربارانم مى‏کردى؟!» مى‏باشد.

سکوت‏

تا شاعر شوم‏
و از تو بگویم‏
هنوز راهى است مرا.
افسوس‏
که فردا سکوت کرده‏
دیروز باز نمى‏گردد
امروز در پى چیستم‏
که حتى شاهزاده قصه‏هاى افسانه‏اى‏
با من از عشق سخن نمى‏گوید.

بهاره رضایى‏

تخیّل سبز صداى تو

تخیّل سبز صداى تو
در من‏
یکى رطب‏
بوى باغ‏هاى هزارساله «یثرب» را مى‏دهد
و حالى در من مى‏آفریند
که شب‏ها
اندیشه‏هایم را دفتر کنم‏
دفترهایم را ستاره ببندم‏
صبح را صدا کنم‏
و با اولین طلیعه‏
به سویت روان شوم
تو، ناشتایى‏ات را
با شب‏هاى عاشقانه‏ام شیرازه ببندى‏
آه که چه صبح باشکوهى در انتظار توست.

بهاره رضایى‏

سپیده سامانى

سپیده سامانى در سال 1339 از پدر و مادرى شاعر در تهران متولد شد. پدرش خلیل سامانى (موج) از شاعران برجسته و مادرش رباب تمدن، شاعر متعهد و انقلابى است. سپیده سامانى داراى مدرک کارشناسى ارشد در رشته زبان و ادبیات فارسى است. او از سیزده سالگى به سرودن شعر پرداخته که «دریاى واژگون» یعنى آخرین مجموعه او در بهار 1378 منتشر شده است. او سه مجموعه دیگر آماده چاپ دارد. سپیده بیشتر در قالب‏هاى غزل چارپاره و آزاد شعر سروده اما در چهارده سال اخیر به غزل روى آورده است.
از ویژگى‏هاى اشعار کتاب «دریاى واژگون» بر اساس توضیح شاعر این است: شعرها در یک نوبت، همان تاریخ یاد شده، سروده شده‏اند و پس از آن هیچ تغییرى در آن‏ها صورت نپذیرفته، که حاکى از اعتقاد شاعر به ثبت احساسات و کلام در «لحظه» است. ویژگى دیگر مهارت و تسلط شاعر در عروض و ابداع وزن‏هاى تازه است که بعضى از آنها براى اولین بار ساخته شده‏اند و سابقه ندارد که به راحتى اندیشه‏هاى نو با زبانى معاصر تبیین شوند. نیز شخصیت‏هاى سیاسى و شاعران و نویسندگان دنیا در اندیشه او تأثیرگذارده‏اند. سپیده سامانى داراى دخترى به نام دریا است. او در سال 1363 یادنامه‏اى را براى پدرش با شرکت صد و بیست نفر از شعرا و ادبا به نام یادنامه موج منتشر کرد. همچنین در سال‏هاى گذشته کتاب‏هاى بسیارى از نظم و نثر را ویرایش کرده است.

وداع و ستاره(1)

تو را به گریه سرودم، وداع تا شب پایان‏
به یاد آر پس از این، سرود واژه گریان‏
تو اى عزیزترینم! خزان رسیده به شهرت‏
و ناگزیر سفر کن، ز سایه‏هاى گریزان‏
نه با شکوفه و خنده، نه چون رهاى پرنده‏
که در شبى شکننده، که بى‏ستاره و پنهان‏
نمانده است شهابى، نه آتشى و نه آبى‏
که داغ‏هاى سرابى، که خارهاى مغیلان‏
بگو به ماه نتابد، به کوچه راه نیابد
ز خانه تا بگریزى، چو بادهاى پریشان‏
شبت مخاطره دارد، غروب خاطره دارد
نظر به پنجره دارد، نگاهِ خسته ایوان‏
تو چشم بر همه بسته، من از وداعِ تو خسته‏
دلِ ستاره شکسته، «سپیده» سر به گریبان‏

وداع و ستاره(2)

دو خط زرد و موازى، دو انتظار، دو پایان‏
خزان و باد مهاجر، دو کاروان و زمستان‏
پرنده شعر غمش را سرود و رفت - از آن پس،
نماند سایه سروى به رهگذار، غزلخوان‏
از این کرانه آبى نفیر مرگ شنیدم‏
که رود با سفر ابرها گذشت شتابان‏
چو برگرفت سحر زاد و برگ کوچ، ندیدى‏
که مرزبان شفق خون گریست در غم هجران‏
در آن زمان که به تن داشت جامه سیهش را
ستاره با شب و شهرش وداع کرد چه آسان‏
تمام خاطره‏ها را به خاک بُرد نسیمى‏
که در دقایق تدفینِ عشق بود پریشان‏
فریب را سر اغفال نیست قصه مگویش‏
که ماه سوخته باور کند حقیقت نقصان‏
- «سپیده» شعر تو از سرخ و سبز بود، چه آمد؟
مرا سیاه بخواهید و بس در این شب ویران‏

سپیده سامانى‏

طاهره صفارزاده‏

طاهره صفارزاده از مفاخر شعر و ادب معاصر، متولد سیرجان در سال 1315 است. ایشان لیسانس خود را در رشته زبان و ادبیات انگلیسى از دانشگاه شیراز گرفت و بعد از مدتى مشاغل فرهنگى، براى ادامه تحصیل به کشورهاى انگلیس و آمریکا سفر کرد. در شرح حال خانم صفارزاده در کتابى که ترجمه برگزیده اشعار او به زبان انگلیسى ترجمه شده است مى‏خوانیم: «او در سال 1967 در برنامه گزینش بین‏المللى که مخصوص شعرا، نویسندگان و نقاشان براى تدریس در دانشگاههاى آمریکا بود شرکت کرد و با رتبه عالى پذیرفته شد و بعد از گرفتن M.F.A که از لحاظ استخدام دانشگاهى برابر درجه دکتراست، در دانشگاههاى آنجا به تدریس ادبیات پرداخت. فیلمسازى هنر دوم این شاعر است که در دوره دوم تحصیل در خارج از کشور الزام براى هنر دوم داشته است. شعرهاى او به زبان‏هاى مختلف ترجمه شده و همو شعرهاى زیادى به زبان انگلیسى سروده و کتاب «چتر قرمز» اثر خودش را به زبان انگلیسى ترجمه کرده است». خانم صفارزاده سال‏ها در سمت استادى دانشگاه به تعلیم و تربیت فرزندان این مرز و بوم پرداخت و از آشنا کردن آنها با مفاهیم عظیم قرآن غافل نبود. او همیشه شاعر حق‏طلب و مبارز بود و در انقلاب هم به انقلابیون پیوست. شعر ایشان مخصوصاً در دو دهه اخیر، برگرفته از منابع سترگ قرآنى است. آثار خانم صفارزاده: «رهگذر مهتاب»، «دفتر دوم»، «طنین در دلتا»، «سدّ و بازوان»، «مردان منحنى»، «سفر پنجم»، «بیعت یا بیدارى»، «حرکت و دیروز»، «دیدار صبح»، «روشنگران راه»، «در پیشواز صلح»، «اصول مبانى ترجمه»، «ترجمه‏هاى نامفهوم»، «ترجمه مفاهیم بنیادى قرآن»، «ترجمه قرآن حکیم به زبان انگلیسى و فارسى».

در چارراه شهادت‏

رگ‏هایمان کشیده مى‏شود از درد
رگ‏هایمان کشیده مى‏شود از ریشه‏
در بى‏کرانه‏ترین هجران‏
تو آسمان‏گونه شکافتى(1)
و ما زمین‏گونه‏
گسترده‏تر شدیم‏
و ناگه افکندیم
هر چه که در ما بود
از صبر
از سپاس‏
از بغض‏
از نیاز

تو شاهد این شوریدن هستى‏

در چهارراه شهادت‏
و در کنار نسل شهیدان‏
برپا ایستاده‏اى‏
و سوگوارى ما را مى‏بینى‏
عظیم‏ترین
عاشقانه‏ترین
در عاشقانه‏ترین هجران‏
رگ‏هایمان کشیده مى‏شود از
ریشه‏
به سوى تو
به سوى زمین‏
به سوى وسوسه بودن‏
به سوى همه گرو بودن
و این کشش زمینى نیست‏
و این کشش زمینى نیست‏
تو در نهایت وصلى با ناپیدا
و در نهایت مهرى با ما
و دست ما را گرفته‏اى
و مى‏کشانى با خود
از مرز تفرقه و تردید
به مرکز همه بودن‏ها
به قسط
به آزادى‏
به قبله‏اى همگانى‏
ما را عجیب صاف مى‏کند این صافى‏
این واقعه
این کشیدن رگ و پى‏
این اشک
ما را مى‏شوید
ما را از سایه‏هاى جدایى مى‏شوید
و مثل روزهاى اوّل حرکت‏
همه یکى شده‏ایم
با هم
با راه‏
با اللَّه‏
با سرزمین خسته و خونین‏
با خلق قهرمان فلسطین‏
در بى‏کرانه‏ترین هجران‏
از چارراه شهادت برمى‏خیزیم‏
برمى‏خیزیم‏
و از نهاد سنگر ایمان‏
به سوى دشمن دیرینه‏
دوباره حمله مى‏آغازیم.

طاهره صفارزاده‏

فیروزه فزونى‏

فیروزه فزونى شاعر متولد 1343 لنگرود که داراى همسر و دو فرزند است. مادرش صفورا از شعراى خوب گیلان است که چندین مجموعه به چاپ رسانده و از شعراى گیلان صاحب‏نام مى‏باشد. فیروزه فزونى شعر موسیقى و آواز را با هم آمیخته است. خود مى‏گوید: «کار هنرى‏ام را در کودکى با رفتن به کلاس باله شروع کردم. بعد به کلاس گیتار رفتم. بعد از چند سال مدتى پیانو کار کردم. بالاخره سازى را که ادامه دادم و با حس‏هاى درونم همنواتر یافتم، سه‏تار بود که با استادهاى بسیار خوبى از جمله خانم توفیق و ... ردیف میرزاعبداللّه را دوره کردیم. ترانه‏سرایى را هم تجربه کرده‏ام و روى آهنگ‏هاى استاد گنجه‏اى شعر گذاشته‏ام. در ضمن با سنگ‏هاى طبیعى که از کوه و طبیعت جمع‏آورى مى‏کنم، مجسمه مى‏سازم و روى سنگ‏ها را گاهى با تراش دادن و گاهى نقاشى و بیرون آوردن اشکال از دل سنگ و گاهى سوار کردن چند تکه روى هم، حجم‏هایى در مى‏آورم که شاید نامش مجسمه باشد.» ایشان نمایشگاهى از مجسمه‏سازى با سنگ را در خرداد 83 در گالرى فاخته به معرض دید علاقه‏مندان گذاشته است. مجموعه اشعار او به نام «آسمان رنگ خاک، دریا رنگ خون» غزل و مثنوى است. در اشعار پر احساس او نگرش به طبیعت و نیایش به خداوند فراوان دیده مى‏شود:
باز دردم مى‏دهد هر دم ندا
در تمام هستى‏ام پر شد خدا

ذکر خدا

وقتى با چشمانم مى‏بوییدم تو را
سجّاده‏ام قالیچه حضرت سلیمان شد
من طواف‏کردمت‏
در اتاق خاطره‏هایم با تو
بدون پیمودن مسافتى دروغ‏
وقتى ذکرت نبضم را مى‏نواخت‏
همچون ناقوس کلیسا مى‏شدم‏
و در حرکت یکریز روحم‏
که دیوانه‏وار به دیوار کوتاه سینه‏ام مى‏کوبید
پژواک رهاییم را
فریاد مى‏زدم‏
و در این تکرار لذت‏
حتّى سوزنى در اتاق متبرکم‏
جاى نمى‏گرفت‏
همه جا من بودم و تو
دوستت دارم‏
اى خدا

فیروزه فزونى‏

چند رباعى‏

چون رود، هواى آرمیدن دارم‏
از دشت، هواى لاله‏چیدن دارم‏
رو سوى فلک پشت به دنیاى دنى‏
از قید جهان میل رهیدن دارم‏

* * *

یک عمر به جستجوى یک چشم زلال
یک عمر به فکر آرزوهاى محال‏
یک سینه ز آرزو و صد تکّه ز قلب‏
کافیست مرا در سفر سخت کمال‏

* * *

از پیله تن، میل رهیدن دارم‏
از ابر جنون میل چکیدن دارم‏
سرریز شدم ز عشق، آخر چکنم؟
از باده حق، میل چشیدن دارم‏

فیروزه فزونى‏

سپیده کاشانى‏

زنده‏یاد سپیده کاشانى شاعر بلندآوازه دوران انقلاب اسلامى است. این شاعر با احساسات لطیف و اعتقادات مذهبى لبریز از عشق به مردم، سراینده‏اى متفاوت، نازک‏خیال و باذوق در اشعار توحیدى است. جنگ تحمیلى که سرزمین ما را در خشم و خون فرو برد، سپیده پر مهر، متین و موقر مثل مادرى مهربان به جبهه مى‏رفت، به سنگرها سر مى‏زد، بر جنازه‏هاى سوخته آه و اشک مى‏ریخت و واژه‏هاى خون‏چکان را در کنار هم مى‏نهاد و مى‏سرود و با شعر بر داغ جوانان وطن، لاله و شقایق مى‏بارید و کلام پر صداقتش به دل‏هاى جوان گرما و استوارى مى‏بخشید. خود نوشته است: «از کودکى با قرآن مأنوس بوده و به پیامبر گرامى اسلام ارادتى عمیق و عشق سوزان داشته‏ام».
سزد که از تو شود سرفراز رایت قرآن‏
تویى چراغ دل ما اگر چه زینت شامى‏
اگر کلام شود هر نفس که شرح تو گوید
کجا ز عهده برآید ز وصف چون تو مقامى‏

زبان سپیده کاشانى روان، ساده و زلال است. شعر حماسى او زبانى قابل درک براى عموم است. او اعتقادى محکم و راسخ به اسلام و انقلاب داشت و شعرش از اعتقاد و از جان و دلش برمى‏خاست. او ظریف‏ترین کلام و اشارات شاعرانه را در کنار واژه‏هاى جنگ و آتش و خون، سروده است:
سحر شکفتى و بر اوج نور لانه گرفتى‏
غروب شعله‏کشان در شفق زبانه گرفتى‏
چنان غریو کشیدى میان بستر گل‏ها
که شکر خواب خوش از عطر رازیانه گرفتى‏

مناجات‏

سرم را نیست سامان جز تو اى سامان من بنشین‏
حریم جان مصفا کرده‏ام در جان من بنشین‏
ز اوج آسمانِ آرزوها سر برآوردى‏
کنون اى مهر روشن در دل ایمان من بنشین‏
قسم بر مهر و ماه و اختران و کهکشان‏هایت‏
چنان خورشید روشن در دل ایمان من بنشین‏
ره دور تو، تا دل، چون سر مویى‏است گر خواهى‏
بیا، از آن بلندى‏ها بیا، در جان من بنشین‏
دو چشمم باز امّا غیر تاریکى نمى‏بینم‏
شب تاریک من بشکاف و در چشمان من بنشین‏
بخوابم آمدى گر، تا ز شوقت دیده نگشایم‏
سحر چون عطر گل آهسته بر مژگان من بنشین‏
مگر بى‏یاد تو، اى نامکرّر بوده‏ام هرگز
براى آنکه محکم‏تر شود پیمان من بنشین‏

سپیده کاشانى‏

انتظار

به مناسبت نیمه شعبان‏
چه کردى، انتظار، اى انتظار لاله‏گون با من؟
که این سان همسفر شد جاى دل یک لجه خون بامن‏
چراغ دیده روشن داشتم از بس به ره اینک‏
به جاى دیده همراه است بحر واژگون با من‏
تو را فریاد کردم در سکوت لحظه‏ها، امّا
به پژواک صدا دمساز شد شور جنون با من‏
حضورت طرفه گلزارى‏است ما چشم‏انتظاران را
بیا، مپسند از این بیش غوغاى درون با من‏
شکسته دل ز سنگ هجر تو، اى منتظر بنگر
روان این قایق بشکسته بر دریاى خون با من‏

سپیده کاشانى‏

پوران کاوه‏

پوران کاوه شاعرى که نقاشى هم مى‏کند. او متأهل و در یکى از ادارات دولتى مشغول به کار است و به گفته خودش: «به دور از جنجال‏هاى ژورنالیستى سال‏هاست که با سرودن شعر و کشیدن تابلوهاى نقاشى زندگى برایم جلوه‏اى دگرگون داشته است.» او که هنرمندى طبیعت‏گر است، هنر را مایه اصلى زندگى مى‏داند. اولین اشعارش در 17 سالگى همراه اشعار شاعران معاصر در کتاب «پیام عشق» به چاپ رسید و پس از آن دو دفتر شعر به نام «صداى فاصله‏ها» 1370 و «بیا شبیه آفتاب باشیم» 1373 منتشر کرده است. پوران کاوه به اعتبار نگرش ناتورآلیستى خود زبانى ساده و روان دارد. خود مى‏گوید: «ساده‏گویى، یگانه‏ترین خصلت من شده و با عشق و در لحظه لحظه زندگى پیرامونم در آمیخته است. آنچنان که این انعطاف مى‏تواند دستمایه آثارى شود که جایگاه مطمئن‏ترى را برایم در زمینه شعر و ادب تأمین کند.»
پوران کاوه در زمینه نقاشى همه ساله آثار چشمگیرى را در نمایشگاههاى مختلف در ایران و امارات متحده «دبى» به نمایش گذارده است. از دیگر فعالیت‏هاى او ترجمه اشعار شاعران معاصر جهان است که بسیارى از آنها در مجلات و نشریات به چاپ رسیده است. یادآور مى‏گردد سومین کتاب او به نام «از سکوت ترانه مى‏سازم» در سال 82 به بازار ادب عرضه شد و «گاهى شبیه رؤیاى خودم مى‏شوم» زیر چاپ است.

در صحنه مى‏مانم‏

از رؤیاها دور مى‏شوم‏
کمى کنار خودم مى‏نشینم‏
و کنار پنجره‏اى که‏
چشم‏انداز آخرین رؤیاهاست‏
حس مى‏کنم درختان فلزى شده‏اند
صداها
نگاهها
خنده‏ها و
اعتمادها هم‏
در صحنه مى‏مانم‏
با نیم‏نگاهى به ماهواره خاطرها
و سایت کسالت‏آور عشقى پست‏مدرن‏
در دست و پا زدن همه رایانه‏ها
از رؤیاها دور مى‏شوم‏
و دوباره کنار خودم ردیف‏

پوران کاوه‏

بهار کاغذى ... .

به یغما مى‏برد امشب خیالت خواب‏هایم را
چه ویران مى‏کند باز این دل در آشنایم را
ز گلدان‏هاى امیدم بهارى کاغذى روید
غمت آتش زند دلتنگى بى‏انتهایم را
بدون موج بیدار صدایت همزبانى کو؟
به دل پنهان همى سازم صداى گریه‏هایم را
من و یک آسمان شعر بلند خفته در سینه‏
بیا با من بخوان آوازهاى بى‏صدایم را
از آن پس‏کوچه‏هاى سبز باران‏خورده‏ات بگذر
ببین بغض نهفته لابه‏لاى گفته‏هایم را
به غیر از گرمى دستت به کى بسپارم این دل را؟
دل حسرت‏کش صدپاره و بى‏دست و پایم را

پوران کاوه‏

نرگس گنجى‏

نرگس گنجى متولد 1342، ساکن اصفهان، متأهل و داراى دو فرزند دختر و پسر است. او تاکنون در زمینه‏هاى شعر، ترجمه، تدریس و پژوهش و برخى فعالیت‏هاى اجتماعى و فرهنگى فعالیت داشته است و سابقه دیرینه‏اى در همکارى با مجله «پیام زن» دارد و چند سال مسئول صفحه شعر این نشریه بوده است.
خانم گنجى تحصیلات دانشگاهى خود را در هر سه مقطع کارشناسى، کارشناسى ارشد و دکترا در رشته زبان و ادبیات عربى، به ترتیب در دانشگاههاى اصفهان، تربیت مدرس و تهران، گذرانده و عضو رسمى هیئت علمى دانشگاه اصفهان است و بیشتر در زمینه ادبیات معاصر عربى و ادبیات تطبیقى تدریس مى‏کند.
در کنار رشته تخصصى‏اش به مطالعه شخصى در ادبیات فارسى، تحقیقات قرآنى، فلسفه، مسائل زنان و ... مى‏پردازد، زیرا به نظر او همه معارف در فهمیدن و غنى ساختن ادبیات به کار مى‏آید.
وى بخشى از شعرهایش را در سال 1376 با عنوان «تاک تشنه» منتشر کرده است و دهها شعر و حدود 20 مقاله منتشر شده در نشریات ادوارى و مجلات دانشگاهى در زمینه ادبیات فارسى و عربى دارد. بیشتر مقالاتش به ادبیات زنان یا ادبیات معاصر فلسطین مرتبط است. رساله وى در دوره کارشناسى ارشد در قلمرو ادبیات مقاومت فلسطین از سوى معاونت پژوهشى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى و جهاد دانشگاهى به عنوان «پایان‏نامه برگزیده مرتبط با موضوع فلسطین طى یک دهه دانشگاهى» انتخاب شد. همچنین وى در سال 1381 از سوى وزارت علوم، تحقیقات و فن‏آورى به عنوان دانشجوى نمونه کشورى (دوره دکترا) انتخاب شد.
نرگس گنجى که اخیراً - پس از اقامتى شش ماهه در دمشق - به ایران بازگشته است، مى‏گوید: «یکى از خوشوقتى‏ها و خاطرات خوب من در این سفر این بود که مى‏توانستم در باره ادبیات ایران به زبان عربى سخن بگویم؛ شخصیت‏هاى ادبى در آنجا به نیکى از من استقبال مى‏کردند، زیرا پرسش‏هاى بسیارى در باره ادبیات فارسى در ذهن داشتند و این موضوع عزم مرا در مطالعه ادبیات کشورمان جدى‏تر کرده است.»
«خالد ابوخالد» شاعر معروف فلسطینى، در باره شعرهاى نرگس گنجى مى‏گوید: «امیدوارم کارهاى دانشگاهى مانع پرداختن او به شعرش نباشد. من فارسى نمى‏دانم که شعرهاى خانم گنجى را بخوانم، ولى از خلال همین شعرهایى که به ندرت به عربى مى‏گوید مى‏فهمم که او حقیقتاً شاعر است و چون شعر حقیقى را نمى‏توان از طریق ترجمه بیان کرد، صلاح نمى‏دانم شعر عربى او به فارسى یا شعر فارسى او به عربى ترجمه شود.»

به سوى اطلسى‏

غروب است و شامه‏ام پر بوى اطلسى‏
من و صبح انتظار، من و شام پر بى‏کسى‏
مرا بوى اطلسى، به سوى تو مى‏کشد
به جغرافیاى جان کز آنجا تو مى‏رسى‏
به بوى تو مى‏روم به صبحى بى‏انتها
که آزرده آمدم از این عصر هندسى‏
ستم چیره بر جهان؛ جهان تیره همچنان؛
مگر - اى تو نور جان! - به داد دلى رسى
به غیر از سلامتت نمى‏خواهم از خدا
چه خواهم به غیر این، که مى‏خواهمت بسى‏
بیا اى بهار ما! بیا نازدار ما!
تو جان شقایقى، تو چشمان نرگسى‏

نرگس گنجى

کعبه دل‏ها

اى دل چرا به کعبه دل‏ها نمى‏رسى؟
یک عمر در طوافى و آنجا نمى‏رسى؟
با سر دویده‏اى به همه کوچه باغ‏ها
اى زنده‏رود! هیچ به دریا نمى‏رسى‏
اى یوسف نهفته به چاه خیال خویش!
زین تیرگى به رویت رؤیا نمى‏رسى‏
تا سر بخون فرو نبرى در شب فراق‏
خورشیدگون به مشرق فردا نمى‏رسى
در شطّ اشک خویش نپویى اگر چو بط
بر ساحل سعادت بطحا نمى‏رسى‏
عمر تو در خزان خمارى گذشت و رفت‏
نرگس! به نوبهار تماشا نمى‏رسى‏

نرگس گنجى‏

کوچه باغ متروک‏

به کوچه باغ متروک‏
درخت توت فرتوت‏
چه سال‏ها فشاندست‏
طلاى خشک و تر: توت‏
نمودگان پولک‏
نهفته از نظر، برگ‏
نهفتگان اطلس‏
نموده در نظر، توت‏
دو پاى کودکانه‏
گرفته روى شانه‏
چه فیض‏ها که برده‏ست‏
به یُمن بار و بر: توت!
فکنده - مثل سایه‏
که بر سر غریبان‏
به سفره فقیران متاع مختصر: توت‏
به جز دو روز شیرین‏
به جز دو یار دیرین‏
ز دور روزگاران‏
چه خواست بیشتر توت؟! ...
ز غرش مهیبى‏
که کوچه را فرو خورد
میان تل آخر
نشست محتضر توت!
نشسته بر سرش خاک،
دلش ز غصه صدچاک‏
هزار آه و نفرین‏
کشیده از جگر توت‏
نه دست میوه‏چینى‏
نه کام نازنینى‏
چگونه‏اش نباشد
غبار غم به سر: توت؟
نسیم جبهه آیا
گذر کند ز کویش؟
که رفته‏اند یاران‏
و مانده بى‏خبر توت‏
به یاد لاله‏رویان‏
که رفته‏اند از این کوى‏
کند نثار نرگس
به پاى رهگذر توت‏
به یاد آن جوانان‏
که سرخگون شکفتند
جوانه مى‏زند سرخ‏
جوان شود اگر توت ...

نرگس گنجى‏

زهرا محدثى خراسانى‏

زهرا محدثى خراسانى در اسفندماه 1353 در مشهد متولد شد و در این شهر مقدس پرورش یافت. او در رشته زبان و ادبیات فارسى تحصیل کرده و از سال 72 به سرودن شعر پرداخته و از شاعران فعال و پرتلاش خراسان است. ایشان اکنون مربى ادبى در کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان و مسئول صفحه ادبى «شعر» در مجله بین‏المللى زائر، در ضمن کارشناس شعر در حوزه هنرى مشهد در بخش خواهران مى‏باشد. زهرا محدثى بیشتر به غزل مى‏پردازد «گزیده غزل شاعران خراسان» به کوشش او در انتشارات حوزه هنرى تهران به چاپ رسیده است. مجموعه اشعار او هم زیر نظر حوزه هنرى تهران که گزیده اشعار این شاعر خراسانى است، در دست چاپ است.

بتابان آسمان من نگاه آتشینت را

چراغان کن به لبخندى شب سرد زمینت را
براى دیدن یک آسمان صاف در پاییز
شکوفا کن نگاه سبز و باران‏آفرینت را
در اوج زرد دلتنگى به دنبال تو مى‏گردم‏
کمک کن تا بیابم باغ سبز یاسمینت را
شکیبایى برایم آرزو کن اى همه خوبى!
که بى‏تابانه مى‏گریم نگاه آخرینت را
چراغان مى‏کنى شب‏هاى تاریک سکوتم را
و مى‏خوانى برایم شعرهاى دستچینت را
یقین دارم در آن صبحى که چون خورشید مى‏رویى‏
به مهرى مى‏نوازى ماه من! عاشق‏ترینت را

زهرا محدثى خراسانى

به ساحت مقدس امام عصر(عج)

در بر گرفته خلوت دل را غبارها
اى علت شکفتن گل در بهارها!
با چلچراغ و آینه و آب سال‏هاست‏
صف بسته‏اند در طلبت بى‏قرارها
رقصى است ماهیان به غم خوگرفته را
در پا نهادنت به دل چشمه‏سارها
اى ناگهان درخشش بى‏ادّعا ببار!
بر شانه‏هاى مویه شب زنده‏دارها
هر چند تا ظهور تو در بند عزلت است‏
مضمون بکرِ بال‏ها در حصارها
ما چشم بر نهایت راهت نهاده‏ایم
تا ممکن است باشد از این انتظارها

زهرا محدثى خراسانى‏

پروانه نجاتى‏

پروانه نجاتى شاعر غزلسرا متولد 1348 در شهرستان بهبهان است. او داراى همسر و فرزند و ساکن شهر ادب‏پرور شیراز مى‏باشد. از کودکى به شعر علاقه داشته امّا با ورود به دانشگاه، شعر را آغاز کرده است. وى علاوه بر غزل گاه به مثنوى مى‏پردازد. بانویى فعال مى‏باشد و انجمن شعر پروین اعتصامى را در شیراز بنیانگذارى کرده است. ادب‏دوستان به ویژه جوانان در جلساتى که در این انجمن برگزار مى‏شود گردهم مى‏آیند و بهره‏هاى ادبى فراوان مى‏برند. او همچنین عضو انجمن شاعران انقلاب اسلامى شیراز است. ایشان در آبان سال 82 به عنوان شاعر ایرانى به کشور بلغارستان رفت و در شب شعرى که با شرکت شاعران و ادب‏دوستان آن دیار برپا گردید، شرکت کرد. وى خطوطى به یادگار از این سفر نگاشتند که بخشى کوتاه از آن را که بسیار جالب است مى‏آوریم: «امّا جالب‏ترین مکان دیدنى صوفیا، یادمان کشتگانِ جنگ بود. در مرکز شهر روبه‏روى کلیساى بزرگ صوفیا سنگ قبرى بود با شعله‏اى روشن، در کنارش تاج گلى تازه و بالاى آن بیت شعرى از «ایوان ایوازُف» شاعر بزرگ بلغارستان حک شده بود: «بلغارستان! اینان براى تو کشته شده‏اند. تنها تو لایق آنها بودى، و آنها تنها سزاوار تو بودند!» و من اشک در چشم گلایه بعضى از ناسپاسان خودى را به یاد آوردم و این شعر فلانى را که: اهالى آفتاب/ کُشتگان متجاوزشان را پاس مى‏دارند/ من شاعرِ دربارىِ شهیدانم!

ناگزیر

باز گل کرده تب گریه پنهانى من‏
باز هم عشق کمر بسته به ویرانى من‏
باز هم گیسوى در باد رهایى امشب‏
مى‏شود رونق بازار پریشانى من‏
باز هم در شب سردرگمى و تاریکى‏
خیمه زد قافله بى‏سر و سامانى من‏
باز هم یاد کسى ذهن مرا مى‏سوزد
که برآشفته چنین این دلِ عصیانى من‏
کوچه باغ دل من را کسى از لطف نگشت‏
تا شکوفا شود این بغض زمستانى من‏
ناگزیرم من از این عشق، از این عشق، عزیز
مثل خطى که نوشتن به پیشانى من‏

پروانه نجاتى‏

قفس(4)

من همیشه عاشق پریدنم‏
عاشق به آسمان رسیدنم‏
عاشقِ کرانه‏هاى دوردست‏
تشنه ستاره سرکشیدنم‏
گرچه بسته است بال‏هاى من‏
مملو از غرور پَرکشیدنم‏
کیست باورم کند که مردن است‏
طعم تلخِ زندگى چشیدنم‏
دور مى‏شوى و ذوب مى‏شوم‏
نقره داغ روى تو ندیدنم‏
پشت میله‏هاى سهمگین وهم‏
ناگزیر از تو دل‏بریدنم.

پروانه نجاتى‏

پونه ندایى‏

پونه ندایى متولد 1353 تحصیلات خود را در رشته زبان و ادبیات انگلیسى به پایان رساند. او به مدت چهار سال مدیر و سردبیر مجله دانشجویى «نگاه تازه» بود و مدتى با برخى مجلات رسمى کشور همکارى کرد. اکنون صاحب امتیاز و مدیرمسئول و سردبیر مجله ادبى «شوکران» مى‏باشد. وى در سپتامبر 1999 در چهارمین کنفرانس ایرانشناسان اروپایى که در پاریس و در دانشگاه سوربن برگزار شد، شرکت کرد و سخنرانى خود را تحت عنوان «پیشرفت زنان داستان‏نویس پس از انقلاب اسلامى ایران» ارائه داد.
پونه ندایى از کودکى در دامان پر مهر غزل‏هاى حافظ پرورش یافت و با آثار کهن و معاصر ادب فارسى آشنا شد. وى سرودن شعر را از سال 1371 پس از یک دوره نقاشى با رنگ روغن آغاز کرد و به گفته خودش خواست تا از این پس احساساتش را با واژه تصویر کند.
مجموعه اشعار خانم ندایى به نام «رد پاى زمان» در سال 1379 به چاپ رسید. خود مى‏گوید: «این دفتر را چاپ کردم تا خودم را کشته باشم. براى گذر به دنیاى زندگان باید از این هیبت مى‏مردم. درون دنیاى کوچکم که گاه راه به بیکران‏ها دارد، دست و پا زده‏ام، جستجو کرده‏ام، فریاد کشیده‏ام، گریسته‏ام، التماس کرده‏ام و گاهى پریده‏ام فقط به شوق بیکرانه شدن.»

خون تو لبخند مى‏زند

خون تو لبخند مى‏زند
هنوز
در کوچه‏هاى فریاد و آه‏
در گریبان ظهر تمام‏
عشق تو لبخند سرخ مى‏زند
هنوز
بر روى سیاه ننگ‏
بر حصارها و دشنه‏ها
صداى تو
از بام بلند آزادى‏
کبوتران سرخ مى‏زاید
و پرواز مى‏دهد
خون تو لبخند مى‏زند
هنوز
بر پرچم‏ها و لب‏ها
بر پیراهن سپید رهایى ....

پونه ندایى‏
* * *

آسمان بزرگ‏

هنوز از گوشه دریچه‏
مى‏توان‏
«به ازدحام کوچه خوشبخت»
نگاه کرد
پیوندِ نور و درخت را
مى‏توان‏
با انگشتان نامریى نگاه‏
لمس کرد
هنوز زندگى در آن سوى من‏
جریان دارد
هنوز اوج فاصله‏
برخورد بند و بندباز است‏
اگر سقوط هراس جاودان انسان باشد
پرنده باز بال مى‏زند
به آسمان بزرگ‏

پونه ندایى‏

صدیقه وسمقى‏

صدیقه وسمقى شاعر معاصر در تهران به دنیا آمده، پرورش‏یافته و تحصیل کرده است. وى لیسانس الهیات از دانشگاه تهران و فوق لیسانس و دکتراى خود را در فقه و مبانى حقوق اسلامى در همین دانشگاه به پایان رسانده است. ایشان از سال 1357 با مطبوعات به همکارى مشغول شد و مدتى مقالات سیاسى، اجتماعى و فرهنگى او مرتب در روزنامه اطلاعات و مجله سروش چاپ شده است. مى‏گوید: «وقتى احساس کردم به طور مستمر این مسئله با کار ذوقى و ادبى من منافات دارد و وقتم را مى‏گیرد، تلاش خود و همکارى با مطبوعات را در حاشیه قرار دادم.» اکنون در دانشکده الهیات تدریس مى‏کند و حدود 14 سال است عضو هیأت علمى دانشگاه تهران مى‏باشد. خانم وسمقى سه مجموعه شعر دارد. «نماز باران» در سال 1368 چاپ شد و در سال 71 - 70 به عنوان بهترین مجموعه شعر پس از انقلاب معرفى شد و از وزارت فرهنگ و آموزش عالى لوح تقدیر گرفت. «دردهاى مذاب» و «گزیده ادبیات معاصر» از انتشارات نیستان مجموعه اشعار بعدى اوست. وى همچنین دو کتاب ترجمه کرده است: «گنجینه‏هاى تقدس»، «مدینه منوره» و چند کتاب دیگر از جمله سفرنامه هندوستان تألیف کرده است. در دوران نوجوانى داستان مى‏نوشته است و اکنون چند کتاب آماده چاپ دارد.

سرود نخلستان‏

تمام شهر سنگر بود
تمام خانه‏ها، خالى‏
تمام کوچه‏ها از ابتدا تا انتهاى شهر
تنها بود
پس از روزى که مرگ و فتنه بر مردم هجوم آورد
و باغ سبز رؤیا
زیر آوار غم و آوارگى‏
افسرد
و مسجد ریخت‏
و قرآن مقدس سوخت‏
دیگر بازار شادى سخت خالى بود!
و زنگ مدرسه تنها
و سوسنگرد تنها بود
غروب گرم در «سبحانیه» دیدم‏
که نخلستان سرود رزم بر لب داشت‏
و «کرخه» همچنان جارى‏
به آهنگ ظفر پیوسته جارى بود
زن ماهى‏فروشى نیز
سر بازارِ تبدار حمیدیه نشسته بود
و «اهواز» از هجوم موشک دشمن‏
پر از فریاد بود و خون‏
و صبح سال نو در سفره مردم‏
خدا بود و خروش و خنده شیرین یک کودک‏
که با خمپاره پرپر شد
تا مردم شهر آمدند آنجا
- ته اسفالت -
آنجا که گلى رویید
درخت نازک و پربار
از پرچین نگه مى‏کرد
و نهر آب جارى بود در کوچه‏
«کُنار»ى از درخت افتاد
درخت پر «کُنار» از چینه‏
چشمش توى آب بود انگار

(بخشى از شعر سرود نخلستان)
صدیقه وسمقى‏

سیمیندخت وحیدى‏

سیمیندخت وحیدى از شاعران متعهد و پرتلاش روزگار ماست که در سال 1312 در شهرستان جهرم متولد شد. او از نوجوانى به سرودن شعر پرداخت و در 25 سالگى مجموعه داستانى تحت عنوان «لاله‏هاى داغدار» نوشت. پس از پیروزى انقلاب اسلامى همکارى خود را با صداى جمهورى اسلامى ایران و با حوزه هنرى آغاز کرد و کارشناسى شعر تربیت معلم و دانشگاه و تدریس در کانون‏هاى فرهنگى و ادبى را عهده‏دار شد، نیز در کانون مرکزى آموزش و پرورش به تدریس شفاهى و مکاتبه‏اى براى جوانان کشور پرداخت و ضمن عضویت در شوراى شعر حوزه هنرى، سردبیرى ماهنامه «کوثر» را پذیرفت. این بانوى شاعر در هشت سال دفاع مقدس در فضاى معطر شهرهاى جنگ‏زده و خطوط مقدم جبهه به شعرخوانى و همگامى با رزمندگان مى‏پرداخت. خانم وحیدى با شعرش به جنگ ناامیدى و تیرگى مى‏رود و در غزل‏هایش اعتقاد و ایمان به خداوند و مقدسات به خوبى دیده مى‏شود. مجموعه اشعار او: «یک آسمان شقایق»، «حس مى‏کنم زندگى را»، «موج‏هاى بیقرار» و ... تعدادى از آثار گردآورى شده توسط ایشان: «در قاب گل‏ها»، «کوثر»، «چشم بیمار»، «غم دلدار»، «شعر جوان»، «از نگاه آینه‏ها» و ... مى‏باشد.

باغ هستى‏

سفر به دامن دشتى خیال‏پرور کن‏
گل خیال مرا دانه دانه پر پر کن‏
به آبگیر سپهرى دگر، بشور رخسار
نهال خرّم عشقى دگر تناور کن‏
به باغ هستى من جلوه بهارى نیست‏
خزان گلبن سبز مرا تو باور کن‏
بهشت خانه من خلوتى ز تنهایى است‏
نظر فراتر از این کلبه محقر کن‏
همیشه در سفر عاشقى چنان خورشید
بسوز و عالم اندیشه مرا منوّر کن‏
چو نور رد شو از این شیشه‏هاى رنگارنگ‏
و دل به عرصه پرواز چون کبوتر کن‏

سیمیندخت وحیدى‏

بخش‏هایى از شعر بلند:

دل من هست و شما
شرمساریم شهیدان که چنین پژمردیم‏
زنده ماندید شما ما همه اینجا مُردیم‏
سبز و پر بار شما ما همه بى‏بار و بریم‏
بال و پر باز شما ما همه بى‏بال و پریم‏
همه رفتید و در این کوچه مرا گم کردید
چه تبانى است که با ساقى و با خُم کردید

*

آى مردم! به خدا داغ کبوتر دیدم‏
هر کجا گام زدم لاله پرپر دیدم‏
شرمسارم اگر از درد خبر آوردم‏
یا ز خاکستر یک مرد خبر آوردم‏
مرد سبزى که دلش باخبر از عالم بود
با گل و خنده و با سوزن، هان محرم بود
مرد سبزى که شبى سرخ‏ترین گل را داد
آسمانى شد و آبى شد و بر خاک افتاد

سیمیندخت وحیدى‏

فرزانه یاورزاده‏

فرزانه یاورزاده در سال 1326 در خانواده‏اى معتقد و متدین در لاهیجان متولد شد. آموزش‏هاى ابتدایى و دبیرستانى را در این شهر سرسبز و زیبا زیر نظر استادان صاحب‏نظر آن دیار به پایان رسانید و در سال 44 وارد دانشگاه تهران شد و پس از اخذ مدرک کارشناسى ارشد در رشته زبان و ادبیات فارسى، به شغل معلمى که به آن عشق مى‏ورزید مشغول شد. همزمان با مسئولیت کارشناس سنجش مرکز زبان و ادبیات فارسى، در دانشگاه پیام نور هم در کار آموزش و سنجش فعالیت مى‏کرد. او مى‏گوید: شغلى را که در آن تعلیم و تربیت نبود نپذیرفتم چون احساس مى‏کردم که جز معلمى، هر شغلى تمرکز تدریس و تعلیم را از من مى‏گیرد. عشق، عشق، فقط عشق است که به معلم توان و حرکت مى‏بخشد ...»
تا خاطر فرزانه، کارنامه عشق، آفتاب آرزو، در محراب عشق، نداى چاى و تفسیر قرآن به همت استاد حشمت‏اللّه ریاضى از جمله آثار خانم یاورزاده است. همچنین ایشان در چاپ آثار دکتر محمد معین به دکتر مهدخت معین یارى رسانده است. شمع حدیث، آخرین اثر اوست که احساسات یک معلم را در روزهاى وداع بیان مى‏کند. فعالیت‏هاى ادبى و فرهنگى خانم یاورزاده بسیار براى پویندگان در این راه مثمرثمر است. او مسئول صفحات ادب و هنر مجله زن روز مى‏باشد.

وضوى عشق‏

هر صبح در زلال نگاهت وضو کنم‏
در لاله‏زار عمر تو را جستجو کنم‏
پیوند توست تجربه بیست ساله‏ام‏
زان پاره‏هاى خسته دل را رفو کنم‏
گر سوز شمع عشق بسوزد مرا چه باک؟!
شادم که عرض خدمت دل را نکو کنم‏
خواهم خزان عمر نیاید به باغ جان‏
تا شغل باغبانى این لاله رو کنم‏
در جستجوى واژه پر شوکت وقار
بر لوح کارنامه حُسن تو رو کنم‏
هر کس مراد خویش طلب مى‏کند ز حق‏
من روز سرفرازى تو آرزو کنم‏

فرزانه یاورزاده

پیام معلم‏

بیا به خلوت جانم تو را به جان بپذیرم‏
بنوش! جام صفا را ز چشمه‏سار مسیرم‏
مکان درس و بیان را به عالمى نفروشم‏
مقام دون جهان را در این مکان نپذیرم‏
بام سنگر همت همیشه سوى فرازم‏
کزان زمانه نگیرد در این کرانه اسیرم‏
ز قطره قطره جانم تو را به عرش رسانم‏
که من ز درگه جانان به کوى یار سفیرم‏
حلول عمر جوان را به لاله روى تو بینم‏
تو آن تکاور تیزى، من این تناور پیرم‏
نوشته مشق عبادت به راه کسب سعادت‏
ز حرف حرف کلامم به لوح لوح ضمیرم‏
صبا! بگو به بهاران ز من به نوگل خندان‏
تو جاودانه بمانى! چو عاشقانه بمیرم‏

فرزانه یاورزاده‏

ناهید یوسفى

ناهید یوسفى شاعر خوب در شمال به دنیا آمده، پرورش یافته و تحصیل کرده، به تدریس در آموزش و پرورش شهسوار و تهران اشتغال داشته است. او داراى همسر و سه فرزند و مادرى نمونه و فداکار مى‏باشد. وى چندین سال در فرهنگسراى ارسباران، خانه فرهنگ صدف و مرکز تهرانشناسى به عنوان مسئول و گرداننده جلسات شعر و نقد به ادبیات این دیار خدمت کرده است. اولین مجموعه اشعار ایشان با عنوان «هر کس به طریقى دل ما مى‏شکند» است. نام کتاب مصراع اوّل از یک رباعى در متن آن است که مورد توجه مخاطبان قرار گرفت. در صحبتى با روزنامه «ایران جمعه» در خرداد 81 خانم یوسفى مى‏گوید: «در میان این همه شعر خوب از شاعران یک رباعى ناقابل به این صورت در اذهان مخاطبین جا خوش مى‏کند و گاه و بیگاه از زبان عامى و استاد شنیده مى‏شود. بى‏شک باید عنایت الهى شامل حالش شده باشد.» گفتنى است در فراز و فرود روزمرگى‏ها فراوان روى مى‏دهد که افراد بخواهند از دوستان و نزدیکان خود گلایه کنند و بگویند: تو دیگر چرا؟ بى‏مناسبت نیست این رباعى را که در بهمن 1354 در مجله جوانان امروز به چاپ رسیده بیاوریم.
هر کس به طریقى دل ما مى‏شکند
بیگانه جدا دوست جدا مى‏شکند
بیگانه اگر مى‏شکند حرفى نیست‏
از دوست بپرسید چرا مى‏شکند
مجموعه دیگر آثار او «گزیده ادبیات معاصر» است. ناهید یوسفى مدت طولانى در شعر سکوت داشته و به همین دلیل دو مجموعه بیشتر چاپ نکرده است. او اکنون دو مجموعه دیگر شعر آماده چاپ دارد.

براى همسرم

تو را اندازه گل‏بیت یک آواز مى‏فهمم‏
زبانت را نه از امروز از آغاز مى‏فهمم‏
کتاب ساده‏اى گلواژه‏هاى آشنا دارى‏
تو را تا مى‏گشایم نکته‏هایى باز مى‏فهمم
کسى در چشم‏هایت مى‏نویسد حرف‏هایت را
نگاهت تا به سویم مى‏کند پرواز، مى‏فهمم‏
تو را در بیت بیت دفتر احساس مى‏خوانم‏
تو را حس مى‏کنم بالاتر از ابراز مى‏فهمم‏
اگر ناگفته‏اى دارى بگو اى خوب هم‏خانه‏
که من با هر بیان، هر لهجه، هر آواز مى‏فهمم‏

ناهید یوسفى‏

روشنگر

اى فاطمه(س) از نور شکوفا شده‏اى
روشنگر روز و شب مولا شده‏اى
بر شاخه شب ستاره بسیار دمید
تنها تو در این میانه زهرا شده‏اى

ناهید یوسفى‏

همدرد

از درد روییدم مرا با درد بنویسید
بر خاک من لیلاى صحرا گرد بنویسید
طرح خزان دارد سرا پاى غزل‏هایم‏
هر بیت آن را روى برگ زرد بنویسید
ابیات غمناکم پیام خسته روحى را
تا هر کجا در ذهنتان آورد بنویسید
همداستان با من اگر هستید بنشینید
یک قصه از یک شاعرِ همدرد بنویسید
تا انتهاى قصه با من همسفر باشید
زخم شکستن آنچه با من کرد بنویسید
یاد مرا بر گیسوان باد بنشانید
بر هیئت هستى مرا یک گرد بنویسید
از سرزمین حِسِّ من خورشید مى‏روید
شعر مرا بر سینه‏هاى سرد بنویسید

ناهید یوسفى‏

فریبا یوسفى‏

فریبا یوسفى قاسم‏آبادى متولد مهر 1349 در تهران مى‏باشد. علاقه و توجه به شعر از دوران کودکى با او بوده و در خانواده‏اى رشد کرده است که پدر و مادر در آن به شعر علاقه‏مند بوده‏اند. در دوران نوجوانى و جوانى قرار گرفتن در شرایط اجتماع این توجه را در او برجسته‏تر کرده است. ازدواج و پس از آن مادر شدن بر خلاف تصور، او را از این علاقه‏مندى باز نداشت و حمایت همسرش براى بروز بیشتر این استعداد موجب شد شعرهاى او به سمت کامل‏تر شدن حرکت کنند. شعرهایى که به عقیده خودش: «هنوز در ابتداى راهند امّا مى‏خواهند پیش بروند تا از زمان خود جا نمانند». او علاوه بر شعر در رشته خوشنویسى نیز فعال است و خود را براى آزمون دوره ممتاز آماده مى‏کند. همچنین «ردیف‏هاى آوازى» را نزد خانم داوودى که از شاگردان استاد شجریان مى‏باشد مى‏آموزد در کنار فعالیت‏هاى هنرى در کار ساخت زیور آلات با همسرش همکارى مى‏کند. در سه مجموعه شعر «شعر جوان»، «از عاشقانه‏ترین سرزمین‏ها» و «زنان همیشه» به کوشش خانم‏ها: سیمیندخت وحیدى، فیروزه حافظیان و پوران فرخزاد، با اشعارى که غالباً غزل بوده‏اند حضور داشته و دفتر شعرش آماده چاپ است.

تا کى کلید دل به تو باید سپردن؟
سنگینى یک قفل را با خویش بردن؟
حتى براى دیدنت در خلوت خواب‏
باید هزاران چشمک شب را شمردن؟
تا کى براى ماندن دیوار پرهیز
لب بر لب جام فراموشى نبردن؟
مى‏پوسد اینجا ذره ذره، بودن من‏
دست صبورى در عطش تا کى فشردن؟
بشکن! بسوزان! سیل شو، ویرانه‏ام کن‏
من خسته‏ام از این همه آهسته مردن‏

فریبا یوسفى‏
* * *

مى‏رسد و مى‏رود این بهار و آن بهار
دور مى‏زند زمین کهنه‏تر بر این مدار
دست‏هاى دور را باز گریه مى‏کنیم‏
دردهاى کهنه را باز هم چه بیقرار
دیده و ندیده‏ایم عشق را و وصل را
فصل‏ها و ماهها، روزهاى فصل یار
چشم باز مى‏کنیم بر زمین و آسمان‏
از بنفشه این کبود، آن ز ابر داغدار
ابر تیره وسیع! حامل هزار بغض!
بشکن این طلسم را حرف تازه‏اى ببار!
مژده‏اى که مثل برگ زنده باشد و لطیف‏
با پیام تازه‏اش، ختم فصل انتظار

فریبا یوسفى‏

کلام آخر اینکه به همراه ارادت و احترام به سایرینى که مى‏سرایند و این صفحات از حضور و اشعارشان محروم مانده است و با اشاره به این نکته که زنان بسیارى در این برهه به سرودن مشغولند و با سخن خویش فضاى تازه‏اى را در این مرز و بوم به وجود مى‏آورند، افسوس که دامنه این کار مانند کارهاى بسیار دیگر، از محدودیتى برخوردار بود که مجال پرداختن به آنان را از ما گرفت، از این‏رو با ذکر نام برخى از این دوستان، کلام را به پایان مى‏رسانیم. شاعرانى چون: «فریده برازجانى»، «مرضیه موفق شورجه»، «آزیتا قهرمان»، «نازین نظام شهیدى»، «مرسده لسانى»، «محبوبه زارعى»، «خاطره حجازى»، و «فرشید افشار»، «افسانه یغمایى»، «آفاق شوهانى»، «فرشته سارى»، «پروین کاظمى»، «فریده نصوحى»، «خدیجه مظلومى»، «گیتى خوشدل»، «مهناز آذرنیا»، «ناهید عباسى»، «رى‏را عباسى»، «مهرى رحمانى»، «هنگامه عابدین»، «نرگس الیکایى»، «خجسته ناطق»، «نسرین جافرى»، «منیره پرورش»، «نرگس رجایى»، «ژاله سهراب‏خانى مقدم»، «آذر کیانى»، «رقیه کاویانى»، «روح‏انگیز کراچى»، «عشرت قهرمان»، «افسر معرفت»، «صفورا نیرى» و ....

1) سوره انشقاق.