روایت جنگ در ادبیات حماسى زنان

نویسنده


 

روایت جنگ در ادبیات حماسى زنان
«مرورى تحلیلى بر 25 داستان گزیده دفاع مقدس»

زهرا زواریان‏

پیشگفتار

آیا سخن گفتن در باره زنان، لازمه داشتن نوعى نگاه فمینیستى است؟ آیا نقد ادبى، حوزه فعالیت زنان را از مردان جدا مى‏کند؟ آیا شیوه قلم زدن زنان با مردان متفاوت است؟ زنان، دنیاى اطراف خود را چگونه مى‏بینند؟ برداشت آنها از زندگى چیست؟ جنگ، حادثه‏سازترین رخداد روزگار، در نگرش زنان چگونه معنا مى‏یابد؟ آیا تفاوتى بین نگرش زنانه و مردانه نسبت به جنگ وجود دارد؟ آیا ساختار داستان به عنوان یک اثر هنرى، رد پاى نویسنده‏اش را با خود به همراه ندارد؟ آیا نویسنده زن اثرى به مراتب متفاوت‏تر از مردان خلق نمى‏کند؟ داستان جنگ به یارى قلم زنانه چگونه تعریف مى‏شود؟ آیا جنگ پدیده مردانه‏اى نیست؟ آیا زنان در این باره توجهى از خود نشان داده‏اند؟
دغدغه‏اى بود که از نگاه زنانِ نویسنده به جنگ نگریسته شود. در آغاز امر، به نظر مى‏آمد شمار آثار قابل بررسى کم باشند. تعداد نویسنده‏هاى زن کم بود و از میان کل آثار، داستان‏هایى که به جنگ پرداخته باشند، کمتر. اما با شروع پژوهش که حوزه مطبوعات و مجموعه داستان‏ها را در بر مى‏گرفت، پیشرفت کار شکل دیگرى یافت. شمار داستان‏هایى که زنان نوشته بودند، بسیار بیش از حد انتظار بود. داستان‏هایى که در مجلات و روزنامه‏ها چاپ شده بود، اکثراً نویسندگان گمنامى داشتند.
در میان حجم انبوه داستان‏ها، بارقه‏هاى امیدبخشى به چشم مى‏خورد. دختران کم‏سن و سال و زنان گمنامى که از شهرها و روستاهاى دور داستان نوشته و جنگ را با قلم خود به تصویر کشیده بودند.
شگفت‏زده شدم. باور نمى‏شد که مى‏توان اسم و رسم نداشت و ادعاى حرفه‏اى بودن نکرد، ولى خوب داستان نوشت. منظور این نیست که تعداد داستان‏هاى موفق و قابل بررسى زیاد بودند. نه! حجم آنها کم بود، اما وجود داشتند. فکر کردم که اگر این آثار در یک مجموعه ماندگار ثبت نشوند، به بوته فراموشى سپرده خواهند شد و در میان حجم انبوه صفحات روزنامه‏ها و مجلات دفن خواهند شد.
در این هنگام بود که على‏رغم سختى کار، مى‏شد به اهمیت آن پى برد. بسیارى از داستان‏هاى ضعیف حذف شد؛ داستان‏هایى که شعارى و سطحى بودند و احساساتى و یک بار مصرف به شمار مى‏آمدند. داستان‏هایى که نگاه عمیق و انسانى به جنگ نداشتند و از نظر پرداخت داستانى ضعیف بودند.
از میان صد و پنجاه داستان که در مجلات و روزنامه‏ها بررسى شد، پنجاه داستان در مرحله اوّل گزینش شدند و تعداد بیست و پنج داستان در مرحله نهایى.
حال اینکه آیا این گزینش در حوزه نقد و نگرش، فمینیستى است یا تعریف دیگرى دارد، مهم نیست. آنچه اهمیت دارد، واقعیتى است که وجود خارجى پیدا کرده است. هشت سال جنگ تحمیلى و زنانى که آن را به تصویر کشیده‏اند، باید ارزیابى مى‏شد تا فهمید این واقعیت چگونه تحقق پیدا کرده است؟تصویر آن چگونه است؟ نکات مثبت و منفى آن کجاست؟ زوایاى کور و مبهم آن چگونه شکل گرفته است؟ روشنى‏ها در چیست؟ چقدر مى‏توان از پدیده‏اى با عنوان ادبیات زنانه جنگ نام برد؟

نگرش مردانه‏

در تاریخ ادبى سراسر مردانه این سرزمین، شاید پر بیراه نباشد که با شک و تردید نسبت به حضور این ادبیات نظر داد. چه بسا داستان‏هایى که به قلم زنان نوشته شده، اما نگرشى مردانه داشته‏اند.
سؤال این است که نگرش مردانه یعنى چه؟ آیا تفاوت عمیقى بین این دو نگرش وجود دارد؟ آیا نوع خلاقیت و آفرینش ادبى زنان با مردان متفاوت است؟ ایدئولوژى زن بودن، آیا مجموعه نگرش خاصى است؟ آیا اساساً در فرهنگ این سرزمین، زنان به خود جسارت بیان خویشتن را داده‏اند؟ آیا آنها حضورى مستقل به واسطه احساسات و نگرش زنانه داشته‏اند؟ شیوه‏هاى بیانى لازم براى توصیف زندگى از نگرش زنان چگونه است؟ آیا سبک ادبى مشخصى به عنوان «سبک مؤنث» وجود دارد؟ آیا زن توانسته است زبانى ابداع کند که درون و یافته‏هاى خویش را بیان نماید؟
در سال‏هاى اخیر، بحث و گفتگو در باره ادبیات داستانى بعد از انقلاب و دوران جنگ، بسیار مطرح شده است. بحث‏هایى که در مطبوعات، به مناسبت ایام دهه انقلاب یا هفته دفاع مقدس، تکرار شده‏اند و کلیاتى که در این باره گفته شده است.
اما در حجم انبوه این نظریات، کمتر به مبحث جدى نقد ادبى آثار برمى‏خوریم. سخن در باره خصوصیات این داستان‏ها فراوان بوده، اما غالباً به بحث‏هاى کلى و کلیشه‏اى بسنده شده است. هنوز منتقدان با حوصله به دسته‏بندى آثار و بررسى کم و کیف آنها نپرداخته‏اند.
بى‏شک در سال‏هاى آتى، آن هنگام که تاریخدانان و ادیبان، جاى پاى حوادث را در ادبیات جستجو خواهند کرد، این مجموعه آثار را جدى‏تر خواهند گرفت.
این داستان‏ها تصویرگر فرهنگى غنى و نگرشى همگون با آدم‏هاى این دوران است.
صحنه‏پردازى‏ها، شخصیت‏ها و شیوه روایت‏ها، خبر از اتفاقى بزرگ در ادبیات داستانى این مرز و بوم مى‏دهند. اتفاقى که زنان را چون مردان به صحنه کشانده است و شاید آغاز و جرقه‏اى باشد براى شروع حرکتى ادبى به نام ادبیات حماسى زنان.
در این مختصر تلاش بر این است که مرورى شود بر داستان‏ها و از دو منظر «درونمایه» و «ساختار»، مورد بررسى قرار گیرند.

أ) بررسى درونمایه آثار

در نگاهى دقیق، شاید بتوان گفت که داستان‏هاى زنانه از خصوصیات مشترکى برخوردارند، ویژگى‏هایى که شاید در آثار مردان کمتر مى‏توان آن را یافت. هستى در منظر زنان، از وجه دیگرى نگریسته مى‏شود. نوع نگاه به عوالم مادى و غیر مادى، به خدا و طبیعت، به زمان و مکان، به هدف زیستن، همه، معانى مختلفى در دیدگاه زنانه دارد. زنان با نگاه مخصوص به خود، زندگى و به دنبال آن، جنگ را مى‏نگرند. دریچه نگاه آنان، پیش از هر چیز، با احساساتى غلیان‏کننده و معصومانه رنگ شده است. احساساتى که گاه شکل حماسه به خود مى‏گیرد و گاه جنبه بازدارنده. زن در هستى منفعل است. انفعال او از جانب وابستگى و دلبستگى به دیگرى است.
شاید پربیراه نباشد اگر بگوییم که «دیگرى» در خاستگاه زن، جایگاهى عمیق و ژرف دارد. شاید خداوند، زن را خلق کرده است براى اینکه در خدمت مردان و کودکان باشد. او پرورنده فرزندانش مى‏باشد و مرد بخشى از حوزه مادرانه او را در بر مى‏گیرد.
مرد، براى زن، حکم اسطوره را دارد. اسطوره‏اى که زن خود را به او واگذار مى‏کند، و آمادگى آن را دارد که جان و مال و هستى خود را به پایش بریزد. حتى اگر مرد در قید حیات نباشد، زن با خاطرات او زندگى مى‏کند و على‏رغم مشکلات فراوان روحى و جسمى و اقتصادى، تحمل مشقّت را بر بى‏وفایى به او ترجیح مى‏دهد.
عشق، بارزترین مضمون آثار این دوره است. زن مظهر عشق است. او مظلومیت خود را مرهون محبتى مى‏داند که به دیانت، فرزند، همسر و وطن خود دارد. تعریف عشق در داستان‏ها، با تعاریف مرسوم دنیاى کنونى، متفاوت است. عشقى است فراتر از دنیاى محسوسات. این عشق جنسى نیست. انسان گرفتار در بند این عشق، به جاى تنزل به دنیاى مادى، به پهنه آسمان‏ها عروج مى‏کند و قبل از هر چیز، خود را فدا و فانى در عشق. معیارها، کاملاً با موازین دنیایى متفاوت است. آنچه که یک رزمنده از عشق مى‏فهمد و به خاطر آن خانواده و جان خود را فدا مى‏کند، به نوعى دیگر، در زندگى و شخصیت زنان و دختران جوان جلوه مى‏یابد.
آفاق، نامزد پسرعموى خود است. پسرعمویش به جبهه رفته و اکنون جانباز قطع نخاعى است. بدنش از گردن حرکت نمى‏کند. اما آفاق به پاى او نشسته است و چون پرستارى مهربان، از نامزدش مراقبت مى‏کند و او را بسیار دوست دارد.
«هر روز صبح مى‏آمد و از تاى دستمال ابریشمى تکه آیینه تازه‏اى در مى‏آورد و بر گوشه دیگرى از اتاق نصب مى‏کرد. بعد پاى تخت زانو مى‏زد و از همان پایین مسیر نگاه او را در آیینه تعقیب مى‏کرد ... آفاق بیدى نیست که از این بادها بلرزد. پسر عمو، عقدى که در آسمان‏ها بسته شده ...»(1)
معصومه همسر جانبازى نابینا است. على‏رغم اینکه شرایط جسمى مهدى را مى‏بیند، مى‏خواهد با او ازدواج کند. معصومه بسیار زیباست. مهدى مى‏گوید تو براى من حیف هستى. اما معصومه نمى‏پذیرد....
«همان قدر که کار شما عاقلانه نبوده، اینکه به جنگ رفته‏اید، چشم‏هایتان را داده‏اید، هنوز که هنوز است بدن‏تان پر از ترکش‏هاى ریز و درشت است ... من هم مثل شما از عقل بهره زیادى نبرده‏ام. پس نگران چه هستید. ما مثل هم فکر مى‏کنیم.»(2)
سمیره دختر جنوبى است. عراقى‏ها جلو مى‏آیند. همه گریخته‏اند. اما او دل از شامیرزا نمى‏کند. شامیرزا مى‏خواهد به جبهه برود. اما مى‏خواهد با او همراه بشود. عاقبت ترک موتورش مى‏نشیند و به همراه او مى‏رود. در راه گرفتار سربازان دشمن مى‏گردد.
«بادها هوره مى‏کشند و در هیاهوى بى‏پایان‏شان، تو بر ساحل نامسکون، بى‏آرام، گیسو پریشان مى‏کنى. باد و شرجى، گیسوان و جامه‏ات را با خود مى‏کشانند و تو را با پیچ و تاب خود مى‏ترسانند. بادهاى غریب، مینار از سرت برمى‏گیرند، بر گونه‏هاى خیس از اشکت سیلى مى‏نوازند و تو بر ساحل پا مى‏فشارى تا بمانى.»(3)
در این آثار، عشق به خدا، منشأ و مبدأ حرکت انسان است. اولین شرط و لازمه این عشق، دل کندن از خویش است. قربانى شدن در پیشگاه اراده خداوند و راضى بودن به رضاى او. پیامدهاى این عشق، به طور قهرى، مظلومیت است. انتظار و صبر، دو بال این حرکتند. زندگى زنان در ساحت انتظار معنا پیدا مى‏کند. زن ایمان دارد و چون همزاد ایمان، عشق است، پس باید نتایج آن را نیز بپذیرد و مى‏پذیرد.
در این داستان‏ها اگر چه رگه‏هایى از واقعیت‏هاى جنگ در باره عشق، بیان شده است، اما هنوز نوعى خویشتن‏دارى به چشم مى‏خورد. مسلّماً در این وادى، رنج‏ها و بلایا از ابتدایى‏ترین شرایط سفر است. در این زندگى که این‏گونه رقم مى‏خورد و انتخابى چنین صورت مى‏گیرد، باید بیشتر به بلایا و رنج‏هاى روزگار دچار بود. در عالم واقعیت چنین است. همسران جانبازان با وجود عروج‏هاى روحى و کسب مراتب معنوى، دچار سختى‏هاى فراوان زندگى‏اند. اگر قرار باشد به واقعیت‏هاى جنگ بپردازیم، جاى چنین فضاسازى‏ها و واقع‏نگرى‏هایى خالى است. شاید در سال‏هاى پس از جنگ، مناسب‏تر باشد که کمى از دیدگاه شعارى فاصله بگیریم و این مشکلات را در آیینه داستان‏ها بازتاب دهیم.

ارتباط با عالَم غیب‏

مضمون دیگرى که سایه گسترده‏اى بر آثار داستانى زنان دارد، معنویت و ارتباط با عالم غیب است. در اکثر داستان‏ها، حضور شفاف ارتباط با عالم غیب به چشم مى‏خورد. گویى که زنان به زندگى دنیوى وَقْعى نمى‏گذارند. چون مسافرانى هستند که به مقصد مى‏اندیشند. ارواح شهدا با مادران و همسران و کودکان ارتباط دارند. آنها حضور شهید را در کنار خود حس مى‏کنند و از برکات این حضور بهره مى‏گیرند. شهیدان متعلق به دنیایى وراى محسوسات هستند. آنان زندگى مى‏کنند و بر زندگى عزیزان خود اِشراف دارند. عالم غیب، عالمى است که اگر با چشم‏هاى مادى دیده نمى‏شود، اما حضورى حقیقى دارد. ارتباط زنانِ هجران کشیده با این عوالم و اعتقادشان به وجود این عوالم، جدّى است.
همسرى بعد از هشت سال، به دنبال شوهر مفقودش مى‏گردد. او به «معراج شهدا» رفته است و از فرمانده تقاضا مى‏کند که تابوت‏ها را بگشایند. وى گمان مى‏کند که همسرش در یکى از این تابوت‏هاست. فرمانده زن را منع مى‏کند. فکر مى‏کند دچار توهم و گمان است. اما زن اصرار مى‏ورزد. در شرایطى که ناامید شده و فرمانده مى‏خواهد او را از محوطه بیرون کند، در یک حالت کشف و شهود، همسر شهیدش را مى‏بیند که به داخل یکى از تابوت‏ها مى‏رود. بعد از باز کردن تابوت - که هیچ نشانى ندارد - متوجه مى‏شوند که پلاک شهید در جمجمه اوست.
«زن آرام کنار تابوت نشست. چادرش را روى پاها مرتب کرد. دستى به صورتش کشید. اشک‏ها را پاک کرد. خندید. مهدى آمده بود. به قولش وفا کرده بود. زن را از دربدرى نجات داده بود. اما چگونه؟ تابوت همان تابوت بود. جنازه همان جنازه. مگر خودش این تابوت را نگشته بود!»(4)
همسر آفاق که جانباز قطع نخاعى است، در شب عاشورا، در اتاق مانده است. در خانه آنها سینه‏زنى است. آفاق از او مى‏خواهد که شفاى دردش را از صاحب آن شب بگیرد. در اوج سینه‏زنى‏ها و تنهایى مرد، ناگهان بانویى بر او حاضر مى‏شود و دست و پاى او را شفا مى‏بخشد.
«ماه دو پاره شد. بانویى بر آمد با چادرى از جنس آب. جلو آمد و جلوتر. با صورتى همه نور و در ادامه چادرش، ماهى‏هاى سرخ و سبز شنا مى‏کردند ... بانو دست بر آب برد و پشنگه‏اى چند بر او زد. قطراتى بر لبش چکید. شوق‏زده زبان چرخاند و به کام کشید. کسى از درون، پاهایش را تکان داد...»(5)
جانباز نابینا به خاطر حیف شدن همسرش معصومه، از خانه مى‏گریزد. او درگیر تعارض‏هاى درونى خویش است. حلقه ازدواج را در کوچه و خیابان، دور مى‏اندازد. او از خانه رفته که دیگر باز نگردد. اما در راه، مردى را مى‏بیند که چهره‏اى زیبا و روحانى دارد. او امام زمان(ع) است. به جانباز مى‏گوید که به خانه باز گردد، معصومه منتظر است، و دستش را مى‏گشاید و حلقه ازدواج را در دست او مى‏گذارد.
«سرا پایش را مهتاب پوشانده بود. غرق در نور آبى روشن. گلویم از دیدنش خشک مى‏شود. نزدیکم مى‏آید. شروع به لرزیدن مى‏کنم: «خیلى وقت بود منتظرتان بودم آقا! ... چرا سراغى از من نمى‏گرفتید ...»(6)
مجروحى است در جبهه جنگ. میان شهدا افتاده است. خون زیادى از او رفته، اما زنده است. مدتى روح از بدنش مفارقت مى‏کند. دوستانش را مى‏بیند، اما آنها او را نمى‏بینند. به مکان‏هاى مختلف سر مى‏زند، تا اینکه روحش به کربلا مى‏رود. حرم را زیارت مى‏کند، آقا امام حسین(ع) را مى‏بیند، اما ناگهان روحش به جسم برمى‏گردد و خود را در خانه مى‏یابد. مادرش بالاى سر او گریه مى‏کند و مى‏گوید که تو را از آقا امام حسین(ع) گرفته‏ام. او شفا مى‏یابد.
«یک قبر شش‏گوشه. پاهایش را تندتر حرکت داد. هر چه نزدیک‏تر مى‏شد، بوى پرچم سرخ بیشتر مى‏شد. انگار در جاده یک سبز نورانى کاشته بودند ... زیر پایش را نگاه کرد. پر از گل سرخ بود و هوا بوى خوبى مى‏داد ...»(7)

روحیه حماسه‏

از مضامین مطرح دیگر، مقاومت و روحیه حماسى است. زنان اگر چه قربانى حوادث‏اند اما کمال مطلوبى را در سر مى‏پرورانند و به امید رسیدن به آن آرام نمى‏گیرند.
هنگام مرگ، امیدوارند. مرگ براى آنها پایان زندگى نیست، سعى مى‏کنند تأثیر مثبتى در محیط پیرامون خود بگذارند.
ننه دلاور سوسنگرد، پیرزنى است که با تنها دخترش زندگى مى‏کند. عراقى‏ها به خانه آنها هجوم مى‏آورند و دختر او را مى‏کشند. از او مى‏خواهند که براى ایشان نان و غذا تهیه کند. پیرزن مقدارى مرگ‏موش در خمیر نان مى‏ریزد و براى ردّ بدگمانى آنها، ابتدا خود از نان‏ها مى‏خورد و شهید مى‏شود.تعدادى از سربازان دشمن نیز در این ماجرا کشته مى‏شوند.
«پیرزن، سم مرگ‏موش را کوبید و در ضمن پختن زنان، آن را داخل خمیر کرد. وقتى نان را سر سفره آورد، فرمانده عراقى به پیرزن سوء ظن پیدا کرد ...»(8)
نجمه در یکى از شهرهاى مرزى، گرفتار سربازان دشمن مى‏شود. آنها او را آزار مى‏دهند و به او مى‏خندند. اما نجمه مقاومت مى‏کند. با ناخن‏هایش با مرد مى‏جنگد. دست مرد را به دندان مى‏گیرد و او را زخمى مى‏کند. سرباز از شدت خشم، کارد کمرى‏اش را در قلب نجمه فرو مى‏کند. نجمه در لحظه مرگ، چشم در خورشید دارد.
«نجمه شروع کرد به ناخن کشیدن و با آنکه به شدت دچار ضعف شده بود، با تمام قوا با مرد مى‏جنگید و با ناخن‏هایش از گوشه چشم راست مرد تا پایین گونه‏اش را درید. مرد خشمگین شد، «عَصابه» را از سرش محکم کشید، پاره شد و چلاب به طرفى افتاد. نجمه به یاد روزى افتاد که یاسر، نامزدش، آن را با چلاب که نگین فیروزه‏اى قشنگى داشت به او هدیه کرده بود.»(9)

بمباران‏

موشک‏باران و حوادث مربوط به آن یکى از سوژه‏هاى مطرح داستان‏هاى زنانه جنگ است. کودکان و زنان، به عنوان اصلى‏ترین قربانیان این فاجعه، خود از نزدیک، حوادثى را دیده‏اند و آنها را در تصویر قلم به ثبت رسانده‏اند. فضاسازى‏ها تکان‏دهنده و فجیع است.
دخترى منتظر زایمان مادرش است. مادر در بیمارستان است. برادرش به سراغ او مى‏آید تا دختر را نزد مادر ببرد. پدر در جبهه است. در راه، نزدیک بیمارستان، ناگهان، بمبى فرو مى‏افتد. بیمارستان مورد اصابت قرار گرفته است. دختر چشم‏هایش را از دست مى‏دهد و مادر و نوزاد، در بیمارستان مدفون مى‏شوند.
«مادرم را که آوردند، از پدرم خواستم اجازه دهد او را لمس کنم، کورمال کورمال خود را به جنازه رساندم و در آغوشش گرفتم. مادرم حالا مشتى گوشت و استخوان بود. این را لمس دست‏هایم به من گفت. مادرم، مادر عزیزم، چرا؟ تو چه گناهى داشتى؟»(10)
در یک دهکده کوچک، بچه‏ها سر کلاس درس هستند. معلم به آنها حروف فارسى را آموزش مى‏دهد. درس «پ» است. او در باره پرستو صحبت مى‏کند. از بچه‏ها مى‏خواهد که پرستو را بخش کنند. اما بچه‏ها به یاد دوست‏شان پرستو مى‏افتند که در زیر آوار جان داد. آنها مى‏گویند که روسرى پرستو قرمز بود و ... ناگهان موشکى فرو مى‏افتد و سقف کلاس بر سرشان آوار مى‏شود. همه یک صدا مى‏گویند: «م مثل موشک.»
«گلنار از ته کلاس داد مى‏زند: پرستو قرمز است. لیلا مى‏گوید: پرستو قهوه‏اى است. منیژه مى‏گوید: پرستو سبز بود. و عکس کوچکى را از توى کیفش بیرون مى‏آورد و به طرف معلم مى‏رود: پرستو قشنگ بود. بچه‏ها با هم تکرار مى‏کنند: پرستو قشنگ بود! معلم مى‏گوید: پرستو قشنگ است. گلنار مى‏گوید: پرستو دیگر نیست!»(11)

غم عزیزان‏

انتظار و مصیبت از دست دادن فرزند یا همسر، از بارزترین مضامین مربوط به داستان‏هاى جنگ است. مادرى که فرزندش به جبهه مى‏رود، از واکنش‏هاى متفاوتى برخوردار است. گاه با رفتن او مخالف است و گاه خود مشوّق عزیمت فرزند مى‏شود. همسرى که گاه شوهرش را روانه جنگ مى‏کند و گاه در مقابل عمل انجام شده او قرار مى‏گیرد. در همه موارد، انتظار و عشق و رنج، هیمه‏هایى هستند که وجود زن را مى‏سوزانند. او در عین اعتقاد و ایمان، از اینکه مى‏تواند براى میهن خود خدمتى انجام دهد، خوشحال است. اما عشق به فرزند یا همسر، او را از درون ناآرام مى‏کند و هجران عزیزش را سخت و دشوار مى‏نماید.
عصمت، نامادرى یک شهید است. او طاهر را از بچگى بزرگ کرده، اما اکنون، در سوگ شهادتش گریه مى‏کند. او در تعارض درونى خویش و حرف و حدیث اطرافیان، سخت درگیر است. براى طاهر زحمت بسیار کشیده و او را چون فرزند خودش بزرگ کرده است. اما فکر مى‏کند که چون مادر واقعى‏اش نبوده، گنهکار است. داستان، روایت تعارض‏هاى درونى زن است. اما معنویت شهادت فرزند بر او غلبه مى‏کند.
«عصمت با زخم گرمش خاموش نشسته بود. نوشته‏هاى دیوار را مى‏خواند، عکس‏ها را نگاه مى‏کرد و حضور طاهر را که از همه جا مى‏بارید، آرام‏آرام مى‏چشید. کوچک‏ترین حرکات طاهر، اکنون بزرگ‏ترین و عزیزترین خاطراتش شده بود.»(12)
شهین و تقى، در یک روستا زندگى مى‏کنند. چند وقتى است نامزد کرده‏اند. اما تقى سه ماه است که داوطلبانه به جبهه رفته و شهین دلتنگ اوست.
«دیروز که رفتم آب بیارم، شکلت را توى آب دیدم و آنقدر حواسم پرت شد که کوزه از دستم افتاد روى سنگ لب چشمه و هزار تیکه شد. دخترها برایم شعر درست کردند: «شهین چشه، جن گرفته شه.» اما مو بى‏اعتنا آمدم خونه و دور از چشم ننه سکینه، عکس اجباریت را برداشتم و نگاه کردم ...»(13)
شیرین منتظر آمدن همسرش از جبهه است. شوهرش پزشک است. چند روز بعد از عروسى داوطلبانه به جنگ رفته است. شیرین به رتق و فتق امور خانه مى‏پردازد. دسته گلى مى‏خرد و منتظر آمدن شوهرش، لحظه‏شمارى مى‏کند. اما در این لحظات، خبر شهادت بهروز را مى‏آورند.
«حلقه گل از دست‏هاى مرتعش شیرین رها شد و گل‏هاى سرخ و زیبایش بر روى زمین پرپر شد. شیرین کنار گل‏هاى پرپر شده، همچون فانوس کاغذى تا شد ...»(14)

امداد

از اندک داستان‏هاى دیگر که حضور نسبتاً مستقیم زنان را در جنگ بیان مى‏کند، کمک‏هاى امدادگرانه مى‏باشد. زن که خود مستقیماً، در جبهه حضور ندارد، از طریق کمک‏هاى بیمارستانى و امدادى به یارى زخمیان شتافته است. اما حضور چنین شخصیت‏هایى در داستان‏ها - على‏رغم حضور جدى ایشان در جنگ - بسیار کمرنگ است. از میان داستان‏هاى خوانده شده، تنها چند داستان از چنین ویژگى برخوردار است.
فرشته دخترى است که داوطلبانه، از طرف هلال‏احمر، به خونین‏شهر مى‏رود. قصد او کمک در کارهاى امدادى است. در آنجا احمد برادرش را مى‏بیند که زخمى شده است. در حالى که مى‏خواهد به برادرش کمک کند، صداى آژیر حمله هوایى را مى‏شنود، و لحظاتى بعد، خود در زیر آتش بمباران، شهید مى‏شود.
«وقتى فرشته این صحنه را دید، با حالتى شبیه دویدن، به طرف احمد و پاسدار دوید. یکباره پاهایش حرکت سریع خود را از دست دادند و دست‏هاى ظریفش که باندها را در دست مى‏فشرد، سست شدند. به زحمت دستش را به طرف قلبش برد و دیگر چیزى نفهمید.»(15)
دخترى خوزستانى، خانواده‏اش را از دست داده است. مادرش زخمى بوده که توسط عراقى‏ها اسیر مى‏شود. برادرش مفقود شده است. دوستانش مورد تجاوز قرار گرفته‏اند. او اکنون در پشت جبهه، در یک مرکز امدادرسانى، کار مى‏کند. به دنبال برادرش، در بیمارستان‏ها مى‏گردد. اما ناگهان، روى تخت بیمارستان، افسر عراقى را مى‏بیند که جمیله نامزد برادرش را مورد تجاوز قرار داده است.
«پاى درخت نارنج نشسته بود. مثل خدیجه که پاى نخل مى‏نشست و سبد مى‏بافت. درست مثل خدیجه فکر کرد که اگر او همراه دوستانش بود مى‏شدند 21 دختر خوزستانى که زیر خاک، آرام خفته بودند ...»(16)

اسارت‏

از مضامین دیگر، اسارت زن در دست دشمن است. این زنان که عموماً در شهرها و دهکده‏هاى مرزى و یا در راهها، به دست دشمن اسیر شده‏اند، داستان‏هایى خواندنى خلق کرده‏اند. البته تعداد این داستان‏ها نیز اندک است.
سمیره با نامزدش، در یک راه مرزى حرکت مى‏کند. او ترک موتور شامیرزا نشسته است و قصد دارد او را همراهى کند. اما در بین راه، گرفتار دشمن مى‏شود. داستان بیان حال شامیرزا و غصه‏هاى او بعد از اسارت سمیره است.
«از پشت شتک‏هاى خون پیشانیم، فقط تو را مى‏بینم و رفتار ناشکیب تو را. به نخلى مى‏مانى که در تندبادى خم و راست مى‏شود و شاخه مى‏تکاند. پیچیده در عبا، میان نخل‏هاى آتش گرفته و پاجوش‏هاى دودناک گم مى‏شوى. بى‏خجالت مردهایى که محاصره‏ام کرده‏اند، صدایت مى‏کنم: «سمیره!»(17)

نوجوانان و جوانان‏

از مضامین دیگر داستان‏ها، وضعیت کودکان و نوجوانان در این فضاسازى‏هاست. کودکان که شاهدان بى‏غل و غش حوادث هستند، در واقع، صادق‏ترین راوى جنایات و فجایحح دشمن مى‏باشند. آنها که پدر یا برادر یا معلم خود را از دست داده و یا در فراقش اندوهناک هستند، بیشترین تأثیر را از جنگ مى‏گیرند. بعضى از کودکان نیز قربانى حادثه موشک‏باران شهرها مى‏شوند. دانش‏آموزان یک کلاس، امتحان علوم دارند. قرار است معلم آنها که به جبهه رفته، در روز امتحان، خودش را به کلاس برساند. اما در همان روز، حجله او را تزئین مى‏کنند و خبر شهادت او را مى‏آورند. در این حادثه، دانش‏آموزان بسیار اندوهگین مى‏شوند، اما از شهادت معلم خود درس فراوان مى‏گیرند.
«معلم آنها در نیمه‏شب، نیمه‏شبى از لیلةالقدر هستى‏اش، به عالم ملکوت پیوسته بود. به نور اعظم و پیکرش، در شن‏هاى داغ جزیره مجنون، نزدیکى فرات بر جاى مانده بود ... .
او آخرین درس را در آخرین راهى که پیموده بود، به شاگردانش آموخته بود و بچه‏ها حس مى‏کردند که معلم شان با این درس، مسئولیتى بزرگ بر دوش آنها گذاشته است.»(18)
دخترى است که در دبیرستان درس مى‏خواند. مدتى است که پدرش به جبهه رفته است. نگران حال پدر مى‏باشد. سر کلاس درس او را به منزل مى‏خوانند. خبر شهادت پدرش براى او سخت تکان‏دهنده است.
«با عجله از در مدرسه مى‏زنم بیرون. تقریباً دوان دوان به طرف خانه مى‏روم، پرچم مشکى بر سر در خانه زده‏اند و پرچم سفیدى که با حروف درشت با جوهر قرمز نوشته‏اند: «شهیدان زنده‏اند.» سریع وارد خانه مى‏شوم. صداى شیون و ناله از داخل اتاق مى‏آید.»(19)
میثم، پسربچه‏اى که در حیاط خانه مشغول بازى است، گرسنه است. از خواهرش مى‏خواهد براى او خوردنى بیاورد. اما خواهرش زیر بار نمى‏رود. میثم به آشپزخانه مى‏رود. مادرش هم آنجاست. در همین اثنا، ناگهان بمبى فرو مى‏افتد. میثم و مادرش در زیر آوار شهید مى‏شوند.
«جسد میثم گمشده را پیدا کردند. در دست کوچک و کودکانه‏اش، تکه نانى بود. اشک امانم نداد. همه گریه مى‏کردند. مردها جسد برادر کوچکم را روى دست بلند کرده بودند و یکپارچه فریاد مى‏زدند: این سند جنایت آمریکاست.»(20)

زندگانى سخت‏

از معدود موضوعات دیگر که در داستان‏ها مطرح مى‏شود، مشقّت معیشتى زنان در غیبت شوهران‏شان است. آنها که از نظر مالى در تنگنا هستند، گرفتار بى‏رحمى آدم‏هاى اطراف خود نیز مى‏شوند. زنى که مسئولیت نگهدارى بچه‏ها برعهده اوست، در اوج تنهایى با مشکلات روزمره خود دست و پنجه نرم مى‏کند.
منصوره در غیاب شوهرش که به جبهه رفته است، در خانه‏اى استیجارى زندگى مى‏کند. صاحب خانه که مردى بازارى و ظاهراً متدین است، او را سخت آزار مى‏دهد. او که نماز اوّل وقتش ترک نمى‏شود، نسبت به زن و دو بچه او، احساس مسئولیت نمى‏کند. حتى وقتى جواد از جبهه تلفن مى‏زند و مى‏خواهد با منصوره صحبت کند، او را از سر باز مى‏کند. جواد که قرار است به عملیات برود و دیگر نمى‏تواند با همسرش صحبت کند، بعد از دو ماه بى‏خبرى، پیغام مى‏دهد که منصوره به او تلفن بزند. اما منصوره متوجه مى‏شود که صاحب‏خانه، به تلفن، صفربند زده است.
«پیش خود فکر مى‏کرد نکند جواد نامه را داده و حاج اکبر براى آزار او آن را مخفى کرده باشد، اما هر بار به خود مى‏گفت آنقدرها هم نمى‏شود بدطینت بود. هر چه باشد حاج‏اکبر نماز مى‏خواند. اگر چه یکبار در این مورد از جواد شنیده بود که خوارج هم نماز مى‏خواندند.»(21)
آنچه از مجموع داستان‏ها برمى‏آید، نگرشى زنانه به موضوع جنگ است. زنان که بازماندگان اصلى حوادث هستند، در پشت جبهه، در حضورى غیر مستقیم به رویارویى با پیامدها و خطرات جنگ مشغولند. از یک طرف سربازان غیور و رشید جبهه‏ها را پرورانده‏اند و از سوى دیگر شاهد از دست دادن آنها هستند.
زن در این نگرش، موضعى مادرانه دارد، گویى احساسات او به گستره هستى سرایت کرده است. در همه جا، عشق و غیرت مى‏بیند. گاه شعله مى‏کشد و احساسات او غلیان مى‏کند. گاه از ترس بر خود مى‏لرزد. اما ترس و شجاعت او همزاد حماسه است. او خالق بزرگ‏ترین حماسه‏هاست. فرزند خود را غسل مى‏دهد و به خاک مى‏سپارد. با سربازان دشمن درگیر مى‏شود و اگر چه نمى‏تواند آنها را از بین ببرد، اما دلیرانه مى‏میرد.
در داستان‏هاى زنان، چهره‏هاى مردانه نیز حضور دارند. تعدادى از داستان‏ها به توصیف رشادت و غیرت سربازان پرداخته است. بعضى از آنها، نقل قول پسران نوجوان است که مایلند به جبهه بروند. بعضى نیز درگیرى و تعارض درونى مردانى است که على‏رغم احساسات و علاقه خود مجبور مى‏شوند خانواده را رها کنند و راهى میدان نبرد شوند. مردان نیز در این نگرش، از مرز مادیت فراتر رفته‏اند و از حماسه‏آفرینان هستند. نمایى از مردان اسطوره‏اى، تکیه‏گاهى حقیقى براى زنان که مرگ و حیات‏شان تأثیرى در بود و نبودشان ندارد. حتى اگر شهید شوند، باز هستند.
زنى است که شوهرش شهید مى‏شود. او در حالت کشف و شهود، شهادت همسرش را در مى‏یابد. با شوهرش سخن مى‏گوید و شجاعت و دلاورى او را تصویر مى‏کند.
«پنجره‏ها را مى‏بندم، هزار پنجره را. تو بر روى تختى خوابیدى که بر دوش چهار فرشته است. فرشته‏ها کوچکند، کوچک و شیرین. آنها ساکت و آرام، بر روى زمین نشسته‏اند و چهار پایه تختت را بر شانه دارند ...»(22)
زنى است که شوهرش مفقود است. زن منتظر است. هر شب برایش بشقاب و قاشق مى‏گذارد. برایش غذا مى‏کشد. مرد مى‏آید. اما نه در حضورى جسمانى. زن به وضوح حضور او را حس مى‏کند و به یادش آرام مى‏گیرد.
«دستم را دراز مى‏کنم. بشقاب میان دست‏هایمان معلق مى‏ماند. دستانت هست یا نیست. نمى‏دانم. بشقاب را مى‏گیرم یا نمى‏گیرم. مى‏خواهم دستانت را لمس کنم. اما نمى‏توانم. باریکه نورى از لابه‏لاى انگشتانم مى‏گذرد. مى‏گویم: «بهترین غذایى که دوست داشتى ...» و به چشم‏هایت نگاه مى‏کنم.»(23)
در مجموع، آنچه بیشترین رویارویى را با پیامدهاى جنگ دارد، عواطف زنانه است. این عواطف است که با حوادث درگیر مى‏شود. زن در این داستان‏ها بیشتر، درون‏گراست، یعنى مصایب و مشکلاتش، مربوط به خود اوست. کمتر کسى در رنج او شریک است. حتى حضور جامعه در زندگى او کمرنگ است. زن در برابر بزرگ‏ترین بلایا، گویى تنهاست. تنهایى‏اش از بابت از دست دادن دلبستگى‏هایش مى‏باشد. او براى خود نمى‏زید. در منظر نگاهش دیگرى است که به او معنا مى‏دهد. فرزندى که مادر را، امید حیات مى‏بخشد. همسرى که ستون و تکیه گاه زوج خویش است. خانه‏اى که مأمن زیستن است. شهرى که به آن دلبسته است. خاطره‏ها و یادگارها، همه از نوع ارتباطى است که زن به آنها وابسته است. وقتى این رشته ارتباط قطع مى‏شود، گویى زن، هستى‏اش را از دست مى‏دهد. اما ناامید نمى‏شود. به دستاویز دیگرى چنگ مى‏زند. ریسمانى محکم‏تر. او پیوند به عالم غیب را برمى‏گزیند. سرنوشت را به عنوان اراده خداوند پذیرفته است. مجبور است صبر کند. صبر را تنها راه حل مصایب خود مى‏داند. به آینده دل خوش دارد. آینده‏اى که خداوند و تعالیم دینى به او وعده داده‏اند، و زن در هنگامه مصیبت و تنهایى، با یادها و خاطره‏هایش زندگى مى‏کند. بیشترین واکنش روانى زنان، مرور خاطرات گذشته است.
زنى، شوهرش شهید شده است. او در تنهایى شبانه‏اش، به یاد خاطرات همسر و مهربانى‏هایش مویه مى‏کند.
«خواب که آمد، جنون آمد، چرخش نور و لرزش سایه‏ها و رؤیایى که سرشار بود از بیم و امید، با پر هیبتى از شاکله مرد که داشت یک یک پنجره‏ها را مى‏بست و پرده‏ها را مى‏کشید و صداى نعلینش بر کف اتاق‏ها که با تردید، این سوى و آن سوى مى‏گشت و فاصله میان اشیا را در تاریکى رعایت نمى‏کرد. این را برخورد اشیا مى‏گفت. این را برخورد ارواح شیدا مى‏گفت و آخرین بوسه‏اى که بر رخساره زن پرپر مى‏زد. اما چطور؟ نبود که مرد؟ بود؟»(24)
مادربزرگ هنگام حمله هوایى دشمن به شهرها، حاضر نیست از شهر خارج شود. او سخت وابسته زادگاه خود است. على‏رغم اصرار خانواده، مقاومت مى‏کند و نمى‏تواند از همه چیزهاى ارزنده که متعلق به گذشته او هستند، دل بکند.
«مادربزرگ بدون جواب به طرف پرده‏اى رفت که گودى اتاق را از بقیه قسمت‏ها جدا مى‏کرد. پرده را کنار زد. صندوقى بود با رویه مخمل سبز و ستاره‏هاى برنجى طلایى که بر روى آن مى‏درخشیدند.»(25)

ب) فضاسازى و توصیف‏

توصیف و انتخاب فضاها، متناسب با شرایط زنانه است. صحنه‏پردازى‏ها لطیف و باظرافت پرداخت شده و رنگ و بوى خشونت مردانه را کمتر دارد. حتى در لحظه‏هایى که خبر شهادت عزیزى آورده مى‏شود، و یا لحظه‏هاى انتظار زن در غیاب مردش، نوعى باریک‏بینى و ظریف‏اندیشى در انتخاب فضاها به چشم مى‏خورد.
«توى حیاط خانه‏مان، در گوشه‏اى همراه برادر کوچکم «میثم» نشسته بودم و برایش از کاغذ، قایق مى‏ساختم.»
«تو اینک، در میان عطر گل‏هاى مریم، در میان شاخه‏هاى گل که در دست‏هاى مردم بالا و پایین مى‏رود، پرواز مى‏کنى ...»(26)
«مرد کارد کمرى خود را تا دسته در قلب پاک نجمه فرو کرده بود. چشمان سیاه نجمه به خورشید خیره شد. چشمانى که یاسر عاشقانه آنها را مى‏پرستید. چشمانى که همه مى‏گفتند شب نیز در برابر رنگش هیچ است.»(27)
«من گریه کردم. مثل بچه‏ها گریه کردم. حس کردم زیر پایم خالى مى‏شود. کوههاى سرسبز و جنگل‏ها در نظرم تاریک جلوه مى‏کرد.»(28)
مکان در اکثر داستان‏ها، خانه است. در محدوده خاص زن. تکیه‏گاهى براى پنهان کردن رازهاى درونى و احساسات بیرونى‏اش. چهاردیوارى که زن را از هجوم بیگانه حفظ مى‏کند. اما با شروع جنگ و حمله دشمن، این پناهگاه در هم مى‏ریزد. دیوارها خراب مى‏شود و پرده‏ها کنار مى‏رود. زن مى‏ماند و مشقّت تنهایى و بى‏پناهى او. گویى در گستره هستى، کسى نیست که به داد او برسد. مردها به جنگ رفته‏اند و او با تنها کودک و یا کودکانش باید به ستیز دشمن برود. دشمن سخت بیرحم است و در این نبرد نابرابر، زن قربانى هجوم مى‏شود. او به واسطه توان جسمانى خود، آسیب‏پذیرترین شرایط را در جنگ داراست.
در معدود داستان‏ها، به مکان‏هایى غیر از خانه برمى‏خوریم؛ دهکده‏اى نزدیک مرز، مجلس روضه‏خوانى، بیمارستان و یا در جستجوى نشانى از همسر، آواره کوچه‏ها و خیابان‏ها.
زمان، در داستان‏ها، براى زن ایستاست. گویى همه چیز حرکت مى‏کند و زن فقط ناظر ماجراست. او در برابر حوادث منفعل است و توان رفتن ندارد. باید کوله‏پشتى مردان را به دست‏شان بدهد و وسیله سفر ایشان را فراهم کند. او مى‏ماند و مرد مى‏رود.
دخترى در زیر آوار مانده است. آمده بوده که تسبیح محبوبش را بردارد. ناگهان بمبى فرو مى‏افتد و او را دفن مى‏کند. او در زیر آوار، دانه‏هاى تسبیح را مى‏مکد و با خاطرات حسین، لحظاتش را مى‏گذراند. حساب زمان از دست او خارج است.
«حساب ساعت‏ها را ندارم. اصلاً چند روز است اینجا هستم؟ نمى‏دانم! اینجا تنها صداى جنگ است. صداى هواپیماها، صداى انفجار و صداى ضدهوایى‏ها، اما صداى هشدار، صداى زندگى، یا صداى کمک را نمى‏شنوم ... توى این بوى آتش‏گرفتگى، این بوى غربت و تنهایى، حس یک گمشده را دارم.»(29)
زنى است که شوهرش مى‏خواهد به جبهه برود، او توان دل کندن ندارد، در تعارض‏هاى درونى خویش غرق است. او مى‏ماند و شوهرش مى‏رود.
«دوست دارم گامى بردارم، در سایه صمیمیت درخت بنشینم و از آرامش چشمه‏هاى روشن لبریز شوم، اما پاهایم را یاراى حرکت نیست. مى‏توانم به عقب باز گردم، ولى حتى نیم قدم نمى‏توانم به پیش بروم.»(30)
آنجا که زمان معنا پیدا مى‏کند و زن به سوى مقصدى حرکت مى‏کند، ناگهان همه چیز على‏رغم میل و خواسته او اتفاق مى‏افتد. در راه عزیمت اسیر مى‏شود و یا در زیر آتش بمباران شهید مى‏گردد. او قربانى حوادث است و تنها از خود مظلومیتى به یادگار مى‏گذارد.
زمان تقویمى در بعضى آثار، مربوط به دوران جنگ است، شامل حوادث بمباران‏ها، حملات مرزى به خانه‏ها، عزیمت جوانان به جبهه و یا شهادت و اسارت ایشان.
در تعدادى از داستان‏ها هم، زمان، مربوط به بعد از جنگ و مشکلات و پیامدهاى آن است. عموماً داستان‏هایى که بعد از جنگ نوشته شده‏اند، از ساختارى محکم‏تر برخوردارند. شخصیت‏ها عمیق‏تر و نگاهها منطقى‏تر شده است. اگر چه داستان‏هاى دوره جنگ، از معصومیت و سادگى و احساسات ناب‏ترى برخوردار است.
شخصیت‏پردازى در عموم داستان‏ها، به چند گروه تقسیم مى‏شود:
أ) زنان جوان: دخترانى که بیشتر تازه‏عروس هستند؛ آگاهانه، با جوانانى ازدواج مى‏کنند که آرمان‏خواه هستند. آنها در باره میهن خود احساس مسئولیت کرده و تکامل حقیقى خویش را در عشق به خداوند جستجو مى‏کنند. این زنان، غالباً، به صورت تیپ در آمده‏اند، یعنى شخصیت آنها در عموم داستان‏ها یکسان است و نوع نگرش نویسندگان در اکثر آثار، یکنواخت مى‏باشد. این زنان که عموماً، شوهران‏شان را دوست دارند و آنها را مقتدا و ستون زندگى خویش مى‏یابند، از جهاتى مانند هستند. شاید بتوان شخصیت بسیارى از داستان‏ها را با هم جابجا کرد و تغییر عمده‏اى در فضا و ساختار آن، احساس نکرد.
ب) مادران جوان از دست داده: تیپ عمده این مادران، پیرزنانى هستند که در اثر رنج و مشقّت، فرزند را بزرگ کرده و اکنون او را از دست مى‏دهند. جالب است که اکثر مادران، تنها یک فرزند دارند و با فقر و ندارى او را بزرگ کرده‏اند.
«تو تنها پسر من هستى، تو باید بدانى که با چه خون‏جگرى بزرگت کرده‏ام ...»
ج) دختران جوان که زندگى با جانباز را برگزیده‏اند: چهره این زنان نیز به صورت تیپ در آمده است. دختران جوان و زیبا و تحصیل کرده‏اى که به خاطر کسب مدارج روحى، تأمین زندگى جانباز را بر عهده گرفته‏اند. هدف عمده ایشان، شرکت در مسئولیت‏پذیرى نسبت به میهن و مذهب است، و البته شوهر خود را هم دوست دارند. مرورى بر شخصیت این زن‏ها، تکرارى بودن واکنش‏هاى ایشان را نشان مى‏دهد.
آفاق على‏رغم اصرار پسرعمویش با او زندگى مى‏کند و او را پرستارى مى‏نماید.(31)
افسانه على‏رغم اصرار فؤاد که مى‏خواهد او را طلاق بدهد، به ماندن با او تأکید مى‏کند.(32)
معصومه على‏رغم زیبایى فوق‏العاده‏اش و اصرار مهدى، به زندگى با او که نابیناست افتخار مى‏کند.(33)
انگیزه همه زنان یکسان است. روش برخورد ایشان با همسران نیز مساوى است. واکنش رفتارى جانبازان نیز با همسران یکى است. همگى از اینکه دختر جوانى به پاى آنها مى‏سوزد، اندوهگین هستند.
د) کودکان و نوجوانان: این گروه سنى به خاطر تنوع و گستردگى روحیات و نیازهایشان از گوناگونى بیشترى برخوردارند. کودکان عمدتاً قربانى حوادث جنگند. خصوصاً در بمباران‏ها و حملات مرزى. حتى نوزادانى که به دنیا مى‏آیند، در اثر خشونت و بیرحمى جنگ، مأمنى براى حیات نمى‏یابند. بعضى از کودکان نیز رنج یتیمى را با خود دارند. آنها که غالباً پدان‏شان شهید شده اند، در اندوه و رنج مادر شریک مى‏شوند.
نوجوانان، در سنى هستند که مى‏توانند انتخاب کنند. اگر دختر باشند در ماتم از دست دادن پدر و دیگر اعضاى خانواده رنج مى‏برند. رنجى چون مادران‏شان، در خانه و درون‏گرایانه. اما پسران، ابتکار عمل بیشترى دارند. آنها بیشتر، تفنگ به دست مى‏گیرند و مایلند که عازم جبهه‏هاى نبرد شوند و راه پدر یا برادر و یا معلم خود را ادامه دهند.
ه) مردان: شخصیت‏پردازى این گروه نیز مشکلات پردازش چهره زنان را دارد. بیشتر آدم‏هاى این گروه، تیپ هستند، یعنى رفتارهاى ثابت و انگیزه‏هاى مساوى دارند. همه مى‏جنگند، براى اینکه وظیفه به آنها حکم مى‏کند. عاشق خداوند هستند و راه کمال را در شهادت و لقا دیدار خدا مى‏بینند. خانواده خود را دوست دارند، اما پاى‏بند آن نمى‏شوند. انگیزه‏هاى مهم‏ترى آنان را از خانواده جدا مى‏کند. اگر بتوانند مادر و همسر را راضى مى‏کنند و اگر نتوانند، بى‏اجازه راهى نبرد مى‏شوند. همه از فضایلى چون، شجاعت، دلاورى، ایمان، عشق، توانمندى جسمانى و ... برخوردارند.
و) زنان حاضر در معرکه نبرد: تعداد این گروه اندک است و اغلب در محیط خود، تأثیر کمرنگى دارند. امدادگرى که به جبهه مى‏رود، در اولین امدادرسانى، شهید مى‏شود. حتى نمى‏تواند پیکر برادر خود را نجات دهد. زنى که على‏رغم میل همسر خود - که شهید شده - از شهرهاى مرزى نگریخته است و گرفتار هجوم دشمن مى‏شود.
شخصیت‏ها عمدتاً سیاه و سفید هستند. اگر چه در داستان‏هاى بعد از جنگ، نگاه عمیق‏ترى به شخصیت‏ها مى‏یابیم، ولى هنوز بیان واقعیت‏ها و تلخى‏هاى جنگ، مجالى براى بیان، نیافته است. با وجود گذشت بیش از ده سال از پایان جنگ، هنوز پیامدهاى آن دامنگیر بسیارى از خانواده‏هاست و جا دارد کمى از شعار فاصله بگیریم و به ترسیم واقعیت‏هاى جنگ - در عین بیان حماسى آن - بپردازیم.

زاویه دید (عنصر روایت)

در اکثر داستان‏ها، براى پیشبرد داستان، از روایت سوم شخص استفاده شده است. نویسنده به عنوان ناظر حوادث، به توصیف فضاها و شخصیت‏ها، پرداخته است. تعدادى از داستان‏ها نیز، از روایت اوّل شخص بهره برده است. جانبازى که به بیان تعارض‏هاى درونى خویش، مشغول است. کودکى که خبر شهادت پدرش را مى‏شنود. زنى که احساسات درونى خویش را هنگام جدایى از همسرش بیان مى‏کند.
نثر و زبان در داستان‏ها قابل توجه و درخور دقت است. زبان اکثر داستان‏ها، از نمایى زنانه برخوردار است. توصیف‏ها زیبا و لطیف است. تصاویر در عین صحنه‏هاى خشونت و بى‏رحمى، توأمان نوعى حساسیت عاطفى است. عواطف زنانه، در نثر و زبان شاخصه‏اى چشمگیر دارد.
«تو در پیچ و خم شهر گم مى‏شوى و من در این میان خود را مى‏یابم و احساس مى‏کنم پرنده‏اى مجروح و بى‏قرار در من به جنبش آمده و سرش را به قفس تنم مى‏کوبد و مرا در هم مى‏شکند و من پا به پاى تو به سمت نور، به سمت باغ روشن عشق، اوج مى‏گیرم، گویى دست‏هایى مرموز و نورانى مرا بالا مى‏برند.»(34)
«زن فروهشته و در هم شکسته به صداى سم اسب‏هایى گوش سپرده بود که در یورش عصیانى خود، به مردش حمله مى‏بردند و او را در میان حلقه تنگ خود، سرگردان از هر سو، مى‏دواندند. زن آغوش گشوده بود تا پناهش باشد.»(35)
«... خط زمان شکسته. پرتاب تا آن سوى مرز اندوه، همه شادى و کش آمدن روح. ناگهان، ستونى از نور، بالابلند و کشیده، چون قامت مردى بلند، پیچیده در شولایى از روشنایى.»(36)
در بعضى داستان‏ها، نثر احساساتى و شعارى است. خصوصاً داستان‏هاى دوره جنگ، از خصوصیتى چنین برخوردارند. نثرى که بیشتر حماسى است و پرشور، اما از غناى تصویرى لازم برخوردار نیست.
در میان تصاویر توصیف شده، به اشتراکاتى برمى‏خوریم. بعضى توصیف‏ها در داستان‏ها تکرار شده است.
«هر چه مى‏دوم، به تو نمى‏رسم.»
«من تنها بر جاى مانده‏ام، تنها و شکسته.»
بعضى شعارها نیز به داستان‏ها راه یافته است. در عین تلخى، زیبایى نهفته‏اى در خود دارد.
«حجله را زینت کنید، حجله را زینت کنید، رزمنده تازه‏جوانم ز سفر آمده.»
«بابا نون داد دیگه شعار ما نیست. بابا خون داد، بابا جون داد.»
بعضى ترکیب‏ها و کلمات نیز در داستان‏ها، فراوان دیده مى‏شوند. کلماتى چون خون و عشق که بارها تکرار شده‏اند:
طلوع خونین، خون پاک، آخرین قطره خون، شورى خون، خونخوارى، خون‏آشامى و ... باغ روشن عشق، قنارى‏هاى عاشق، مسلخ عشق، مدرسه عشق، روایت عشق، ثمره عشق و ...
جا دارد که در داستان‏هاى پس از جنگ، در گزینش واژه‏هاى بدیع و نو، کوشش بیشترى به عمل آید.

پى‏نوشتها: -
 1) آب و عطش، راضیه تجار، ادبیات داستانى، شماره 43.
2) معصومه منتظر است، مریم جمشیدى، نیستان، شماره 15 و 14.
3) سمیره، مریم صباغ‏زاده ایرانى، مجموعه داستان زخمه‏ها.
4) علامت، دل من است. زهرا زواریان، مجموعه داستان مهتاب.
5) آب و عطش.
6) معصومه منتظر است.
7) معجزه، افسانه گیویان، زن روز، شماره 890 .
8) ننه دلاور سوسنگرد، مژگان امجدى، زن روز.
9) نجمه، لیلا صادقى، شماره 866.
10) مادرم، خواهرکم، فاطمه پرمهریابنده، اطلاعات، شماره 17548.
11) م، مثل موشک، زهرا زواریان.
12) آب را گل نکنیم، ماندانا تقى‏پور، سروش، شماره 387.
13) نامه‏اى براى خط مقدم، شهناز سل‏آبادى، زن روز، شماره 805.
14) شب آفتابى، زهره عباس‏زاده، اطلاعات هفتگى، شماره 2333.
15) شهیدى براى وطن، مهین ملتى، زن روز، شماره 797.
16) آشنا، افسانه گیویان، زن روز، شماره 881.
17) سمیره.
18) در مسلخ عشق جز نکو را نکشند، منیژه آرمین، زن روز، شماره 1071.
19) تفکر، نسرین ارتجائى، زن روز.
20) میثم، فاطمه پرمهریابنده، اطلاعات، شماره 17513.
21) صفربند، رابعه على‏مهر، شاهد بانوان، شماره 162 و 163.
22) هودج، راضیه تجار، مجموعه داستان هفت بند.
23) مهتاب، زهرا زواریان.
24) هجرانى، مریم صباغ‏زاده ایرانى، مجموعه داستان هجرانى.
25) همه چیزهاى حیف، راضیه تجار، زن روز، شماره 1349.
26) آخرین پرواز، منیژه آرمین، زن روز، شماره 1037.
27) نجمه.
28) آخرین پرواز.
29) تسبیح، مجموعه داستان هجرانى.
30) همراه، فاطمه میرنجفى‏زاده، روزنامه سلام، شماره، 493.
31) آب و عطش.
32) افسانه عشق، زهرا زواریان، مجموعه داستان مستانه.
33) معصومه منتظراست.
34) همراه.
35) هجرانى.
36) عروج، راضیه تجار، مجموعه داستان هفت بند.