نویسنده

 

شطیطه، یاس خوشبوى کویر خراسان‏

احمد حیدرى‏

«إنّ اللَّه لا یستحیى مِن الحق؛
خداوند از محاسبه حق [به ظاهر کم و ناچیز ]حیا نمى‏کند.»
در گستره کویر خراسان، شهر علم و قلم و دوات - نیشابور - چون نگینى سرسبز خودنمایى مى‏کند. عصر حکومت عباسى است و مردم خراسان و نیشابور، شیعه و علاقه‏مند بیت علوى و فاطمى، عزادار رحلت ششمین امام خود مى‏باشند.
چند روزى است خبر شهادت امام صادق(ع)، مردم را به ماتم نشانده است. قافله‏اى عازم حجاز است و نماینده‏اى از جانب شیعیان وظیفه دارد به همراه قافله به مدینه رفته، به محضر جانشین و وصىّ امام صادق(ع) برسد و بعد از دیدن نشانه‏هاى امامت و یقین از امامت او، صدقات، وجوه شرعى و هدایاى شیعیان نیشابور را خدمت ایشان عرضه داشته و جواب سؤالات مردم شهر را به همراه رسید وجوه بدانان برگرداند.
محمد بن‏على نیشابورى، نماینده برگزیده مردم براى انجام این مأموریت مهم، در مرکز شهر مستقر شده و هر کدام از اهل شهر وجوه و هدایا و پرسش‏هاى خود را به وى تحویل مى‏دهند. سى هزار دینار، پنجاه هزار درهم و دو هزار قطعه لباس، مجموعه هدایا و وجوه اهل شهر تحویل گرفته شده به همراه حدود هفتاد ورقه که سؤالات شیعیان در قسمتى از ورقه‏ها ثبت شده و بقیه ورقه براى نوشتن جواب سفید گذاشته شده است. برگه‏هاى سؤالات جدا جدا، پیچیده و با نخ بسته شده و ممهور گشته است. سفارش اکید اهل شهر به نماینده خود این گونه است:
این برگه‏ها را شبانه خدمت امام ببر [منظور شخصى است که مدعى امامت و وصایت و جانشینى امام صادق است‏] و روز بعد آنها را از ایشان باز گیر. اگر دیدى که مهرها شکسته نشده، مهر پنج نامه را بشکن و ببین به سؤال‏ها جواب داده شده است؟ اگر بدون اینکه مهرها شکسته شود به نامه‏ها جواب داده شده بود، بدان او امام حق است؛ پس اموال را خدمتش تحویل ده و گرنه مال‏ها را برگردان.
ساعت حرکت کاروان نزدیک است و همه افراد، بار و بُنه را بسته و آماده حرکت شده‏اند. در این بین، شطیطه سالخورده، عصازنان خود را به محمد بن‏على رسانده و سکه یک درهمى سالم با تکه‏پارچه‏اى پنبه‏اى را که به دست خودش بافته و چهار درهم مى‏ارزد، به عنوان وجوه شرعى براى رساندن به امام، تقدیم مى‏کند.
محمد درهم و پارچه عرضه شده را چندان ارزشمند نمى‏بیند که آنها را تحویل گرفته و به محضر امام تحویل دهد، بدین جهت از گرفتن آنها کراهت دارد، ولى سخن محکم و منطقى شطیطه تردیدهایش را مى‏زداید و بر گرفتن آن مال ناچیز مصممش مى‏کند. شطیطه با مشاهده تردید محمد مى‏گوید:
«إنّ اللَّه لا یستحیى من الحق؛ خداوند از محاسبه حق به ظاهر ناچیز و کم، حیا نمى‏کند» و در دیوان حساب خداوند این اندازه‏هاى ناچیز هم حساب و کتاب دارد.
نماینده نیشابوریان بعد از چندین روز طى مسافت دشوار و طولانى خراسان تا حجاز، به شهر پیامبر وارد مى‏شود و بعد از نظافت و غسل به زیارت مرقد آخرین پیامبر خدا(ص) مى‏شتابد. غبار دل با آب اشک مى‏شوید و از آن بزرگوار براى انجام صحیح مأموریت و راهیابى به محضر جانشین راستین امام صادق(ع) یارى مى‏طلبد؛ چه اینکه این دوران از دوره‏هاى محنت شیعه و امامان شیعه است. در دوره امام صادق(ع) حکومت بنى‏امیه سقوط کرد و مخالفان که اکثرشان شیعه بودند، در صدد واگذارى حکومت به خاندان پیامبر(ص) بودند، ولى عباسیان زیرکانه از این عشق و ارادت سوء استفاده کردند و به عنوان خویشاوندان نزدیک رسول خدا، بر مسند خلافت تکیه زدند و حالا خلافت نوپاى عباسى بر عهده منصور دوانیقى است.
منصور هنوز پایه‏هاى حکومت عباسى را استوار نمى‏بیند و از چند جانب بخصوص از جانب اهل بیت پیامبر(ص) و امام صادق(ع) که شیعیان و پیروان فراوان دارد و شخصیت برجسته و زبده‏اش همه چشم‏ها را به خود خیره ساخته، به شدت احساس خطر مى‏کند.
خباثت، سنگدلى و ستمگرى منصور به حدى بود که امام خطاب به شیعیان فرمود:
شما در سلطنت و حکومت کسى هستید که مصداق این کلام خداوند است: «مکر آنان نزدیک است که کوهها را از جاى برکَنَد.»(1)و(2)
منصور بارها قصد کشتن امام(ع) را کرد، ولى وقتى با هیبت امام رو در رو مى‏شد، از تصمیم خود منصرف مى‏گشت اما بالاخره ایشان را مسموم کرد. در خطر بودن جانشین و وصى امام از طرف منصور، حضرت را وا داشت که از معرفى مستقیم دست بشوید و امامِ بعد از خود را در لفاف و پوشش تقیه معرفى کند. امام صادق پنج نفر را به عنوان وصى معرفى کرد:
منصور خلیفه عباسى، محمد بن‏سلیمان، والى مدینه، فرزند بزرگش عبداللَّه افطح، فرزند کوچکش موسى و همسرش حمیده مادر موسى(ع). مؤمنان آگاه و روشن مى‏توانستند وصىّ امام را از بین این پنج نفر به آسانى تشخیص دهند، زیرا منصور و محمد بن‏سلیمان، هیچ صلاحیتى براى تصدى امامت نداشتند و دو ظالم ستمگر بودند که منصب الهى امامت از آنان بى‏نهایت دور بود. بانو حمیده نیز گرچه در درجات والاى ایمان بود، ولى شیعیان مى‏دانستند که خداوند مسئولیت رسالت و امامت را به مردان مى‏دهد و زنان از چنین مسئولیتى معاف مى‏باشند.
در بین دو فرزند معرفى شده امام، عبداللَّه افطح، از لحاظ جسمى داراى نقص و عیب آشکار بود. پاهاى بسیار درشتى داشت که تناسب هیکلش را به شدت ناهماهنگ کرده بود، مهم‏تر اینکه، از علم و تقواى کافى برخوردار نبود، حال آنکه امام باید افضل و برترین خلایق باشد. با این توصیف تنها موسى بن‏جعفر بود که هم از لحاظ دانش و پارسایى در اوج بود و هم هیچ عیب و کاستى در ظاهر و باطن او وجود نداشت که خلایق از او دور گردند. ایشان تنها شایسته منصب امامت در بین جمع پنج نفره معرفى شده بود، ولى فتنه‏گران همیشه دنبال تأویل و بهانه گمراهى‏اند و قدرت‏ها نیز پشتیبان فتنه‏گران و زمینه‏سازان گمراهى؛ اینها دست به دست هم داده و موج وسیعى در حمایت عبداللَّه افطح راه انداخته بودند.
در چنین اوضاع و احوالى محمد بن‏على نیشابورى وارد مدینه شد و بعد از عرض ادب به ساحت قدس رسول خدا، به پى‏جویى از جانشین امام صادق پرداخت و جوّ عمومى را پشتیبان و طرفدار عبداللَّه افطح دید.
همه افرادى که از جانب محمد مورد سؤال قرار مى‏گرفتند، عبداللَّه را به عنوان جانشین امام صادق(ع) پذیرفته و یا اگر معتقد به امامت موسى بن‏جعفر بودند، جرئت ابراز عقیده خود را نداشتند.
محمد بن‏على چاره‏اى نداشت جز اینکه نزد عبداللَّه رود و او را بیازماید. او چند نامه سر به مُهر را به وى ارائه کرد و گفت:
«اینها سؤال‏هاى شیعیان شما در خراسان و نیشابور مى‏باشد. از شما تقاضا دارند آنها را بدون اینکه باز کنى، جواب دهى.»
عبداللَّه از این تقاضا عصبانى شد و او را راند. محمد بن‏على نومید و محزون از خانه بیرون آمد، در حالى که با خود مى‏گفت: خدایا، مرا به راه راست هدایت کن، به کجا پناه ببرم! به یهود و نصارا متوسل شوم یا به جبریّه و معتزله! ناگاه صداى نوجوانى را شنید که به آهستگى او را به سوى خانه گم‏گشته‏اش راهنمایى مى‏کرد. محمد بن‏على مشتاق و مسرور از اجابت دعایش، به محضر امام شتافت و حضرت کاظم تا او را دید فرمود:
«چرا ناامید شدى؟ چرا آهنگ پناه بردن به یهود و نصارا کردى؟ من حجت خدا و ولىّ او هستم.»
سپس بدون اینکه منتظر واکنش محمد بن‏على بماند، ادامه داد:
«همه سؤال‏هایى را که در همیان گذارده‏اى دیروز جواب داده‏ام. اینک برو و درهم شطیطه را که بى‏عیب است و یک درهم و دو دانق وزن دارد و در کیسه چهارصد درهمى فلانى گذارده‏اى، با رشته او که در همیان آن دو برادر بلخى جا داده‏اى، بیاور.» محمد بن‏على از اینکه امام این گونه دقیق اندازه، وزن و جاى وجه و بافته شطیطه را مى‏دانست (در حالى که، خود نمى‏دانست آنها
را کجا گذارده) شگفت‏زده بود و این را علامت امامت و راستى موسى بن‏جعفر یافت و شادمان و مسرور از اینکه به حق هدایت شده، به منزل آمد و درهم و بافته شطیطه را نزد امام برد. امام فقط این وجه را پذیرفت و به محمد بن‏على فرمود: «إنّ اللَّه لا یستحیى من الحق.»
جمله‏اى که از دهان مبارک امام به گوش محمد بن‏على رسید، همان جمله‏اى بود که شطیطه با مشاهده تردید وى از گرفتن وجه، گفته بود و این نیز نشانه دیگرى بر امامت و حقانیت موسى بن‏جعفر(ع) بود.
امام به محمد بن‏على خبر داد که بسیارى از اهالى نیشابور از جمله همه اهداکنندگان وجوه جز شطیطه، فَطَحى شده‏اند، از این‏رو وجوه و هدایاى آنان پذیرفتنى نیست، آنگاه حضرت کیسه‏اى حاوى چهل درهم به همراه پارچه‏اى به محمد بن‏على داد و فرمود:
«اى اباجعفر، سلام مرا به شطیطه برسان و این کیسه پول و این پارچه را به او بده و به او بگو: این پارچه کفن خودم بود که به تو هدیه کردم. پنبه این پارچه از مزرعه خودمان در صیدا - که مزرعه حضرت زهرا بود - مى‏باشد و خواهرم آن را رشته و بافته است. به او بگو بعد از رسیدن تو، نوزده روز زنده مى‏ماند. از این چهل درهم، شانزده درهم را خرج کند و بیست و چهار درهم بقیه را به صدقه و وجوه واجبش اختصاص دهد و من خود بر وى نماز خواهم خواند.»

آنگاه امام به محمد بن‏على فرمود:
«وقتى مرا که براى نماز خواندن مى‏آیم، دیدى، کتمان کن که براى حفظ جان تو بهتر است. بقیه اموال را نیز به صاحبان‏شان باز گردان و چند نامه را باز کن و ببین که قبل از آمدنت بدان‏ها جواب داده‏ام.»
ابوجعفر به منزل بازگشت و همیان نامه را باز کرد و مُهر همه را سالم یافت. از چند نامه مُهر برداشت و جواب امام را در آنها دید. وقتى به نیشابور رسید دید همه آنانى که اموال‏شان پس فرستاده شده، فطحى شده‏اند و تنها شطیطه بر اعتقاد به موسى بن‏جعفر(ع) است.
محمد بن‏على سلام امام را به شطیطه رساند و هدایاى امام را تحویل وى داد. در تاریخى که امام فرموده بود، شطیطه از دنیا رفت. وقتى او را براى نماز و دفن آماده کردند، امام سوار بر شترى از طرف بیابان آمد و وارد جماعت شد و در نماز و تدفین شطیطه شرکت کرد و بعد از نماز و دفن شطیطه، سوار بر شتر، راه بیابان را پیش گرفت. حضرتش قبل از حرکت به محمد بن‏على گفت:
«به دوستانت سلام مرا برسان و به آنها بگو:
بر من و امامان دیگر لازم و واجب است بر جنازه شما در هر جا که باشید حاضر شویم، پس تقواى خدا را رعایت کنید.»(3)
بدین گونه یاس خوشبوى کویر نیشابور با حضور مبارک امام در بستر خاک جاى گرفت و از آن به بعد مرقد مطهرش زیارتگاه شیفتگان راه حق و حقیقت گردید.

پى‏نوشتها: -
1) سوره ابراهیم‏آیه 46.
2) بحارالانوار، ج‏47، ص‏162.
3) برگرفته از مناقب ابن‏شهر آشوب، ج‏4، ص‏291.