دوربین مخفیه؟ طنز

نویسنده


 

دوربین مخفیه؟

رفیع افتخار

مخالفین و موافقین آماده باشند که مى‏خواهیم خبرى بدهیم توپ. خبرى تپل و کره که هوش را از سر مى‏رباید. بنابراین، گوش‏ها باز و چشم‏ها گشاد!
تیتر خبر این است: دیشب پریشب «کیقباد تمساح نشان اصل» و «ملوک الحباب پلنگ‏دره‏اى» بساط عروسى راه انداختند. (البته بى‏سر و صدا)
باور نمى‏فرمایید؟ فکر مى‏کنید دروغ مى‏گوییم؟ اى بابا، چه دروغى، چه کشکى؟ به جان هر دو نفرشان دروغ نمى‏گوییم. اصلاً مگر ما در این قضیه نفعى مى‏بریم یا شاید فکر مى‏کنید دوربین مخفیه. نخیر، از این قبیل فکرها نفرمایید که به انحراف خواهید رفت. ما دوربین‏مان کجا بود که تازه بخواهیم مخفى‏اش کنیم. چى کار کنیم باورتان بشود؟ قسم بخوریم؟ باشد، به جان هر چه مرد است زن و شوهر شدند، شدند، شدند. از شما چه پنهان، ما هم خبر نداشتیم. زیدى تلفن کرد و گفت خبر داغ داغ مى‏خواهید فورى خودتان را برسانید فلان جا و فلان خیابان که امشب سور و سات فلانى و بهمانى است. ما هم اولش مثل شما باورمان نمى‏شد اما بر تردیدمان فایق آمدیم. رفتیم و با همین چشم‏هاى خودمان دیدیم که داماد سوار اسب سفید و عروس با لباس بلند سفید کنار یکدیگر ایستاده و عکس مى‏اندازند البته بعداً به این نتیجه رسیدیم امروزه روز سگ و گربه‏ها نیز به تزویج یکدیگر در مى‏آیند، پس چرا باید از عقد و ازدواج آقاى «کیقباد تمساح نشان اصل» و بانو «ملوک الحباب پلنگ‏دره‏اى» تعجب کرد؟
از همه این حرف‏ها گذشته، شما که «کیقباد تمساح نشان اصل» و «ملوک الحباب پلنگ‏دره‏اى» را مى‏شناسید؟ آنها را که به یاد مى‏آورید؟ باباجان، «تمساح‏نشان» و «پلنگ‏دره‏اى» معروف را مى‏گوییم. همان دو نفرى که در دهه‏هاى شصت و هفتاد همچون گلادیاتور به جان هم افتاده بودند و ول‏کن نبودند. همان دشمنان خونى که داشتند با ناخن و سنگ و چوب و جاروب سر و دست هم را مى‏شکستند. یادتان آمد؟ اى واى نه، آنها را نمى‏گوییم، خواننده نبودند، آرتیست و هنرپیشه هم نبودند، آقازاده و خانم‏زاده نبودند بلکه فقط «پلنگ‏دره‏اى» و «تمساح‏نشان اصل» بودند. چرا عوضى گرفته‏اید؟ پس چرا یادتان نمى‏آید. باز هم راهنمایى مى‏خواهید؟ فمینیست‏ها و ضد فمینیست‏ها، آمد؟ نه؟ مباحث دل‏انگیز و شیرین دفاع از حقوق حقه زنان، باز هم نشد؟ ذهن‏تان را پرواز دهید به گذشته، به سال‏هاى دورتر برگردید. همان‏هایى که در مجلات و روزنامه‏ها و رادیو تلویزیون چپ و راست براى هم شاخ و شانه مى‏کشیدند و نامه هوا مى‏کردند. راهنمایى بیشتر؟ اى بابا، قربان حافظه‏تان، همان‏هایى که با مخفف «پلنگ» و «تمساح» کاسه بشقاب توى سر یکدیگر خُرد مى‏کردند. دو نفرى که روابطشان همچى یک خرده زیادى کدر بود! باشد. تسلیم، تسلیم، تسلیم. وقتى ذهن‏تان یارى نمى‏کند چاره چیست. ناچاراً نقبى مى‏زنیم به وسطهاى تاریخ و ماجراى مشاجرات و منازعات موافقان و مخالفان فمینیسم را بیرون مى‏کشیم و براى نیل به مقصود تعدادى از مقالات بیست و گفتمان‏هاى به یادماندنى آنها را از حافظه تاریخ خارج ساخته و مرورشان مى‏نماییم. باشد که خداوند تبارک و تعالى به خوانندگان‏مان در هر جا و مکانى که هستند و هر پست و مقامى که دارند حافظه‏اى مَشت و مامان ارزانى داشته و جمیع آنان را از بلیه موذى فراموشکارى محفوظ و مصون بدارد. آمین یا رب العالمین!
بنابراین حالا مى‏رویم که داشته باشیم چند تایى مرقومه مکتوبه مطروحه و ایضاً دیالوگ‏هاى مفتوحه از تاریخ «فمینیسم» و «آنتى‏فمینیسم» را در آن برهه از زمان.

مقاله - مندرج در مجله ... (سال 1374)
جناب آقاى «تمساح‏نشان اصل»

فکر کردى؛ هر چه بگویى مى‏شنوم، هر چه بنویسى مى‏خوانم، هر جا بروى سایه‏ات را با تیر مى‏زنم. به خیالت رسیده، هزار تا مثل تو هم نمى‏تواند از چنگ من فرار بکند. شنیدم در مصاحبه با روزنامه ... چقدر خزعبلات سر هم کرده بودى. الهى که تب طوطى بگیرى. هپاتیت cگرفته، کارت به جایى رسیده شعار ناموزن «پسرا شیرند مث شمشیرند دخترا موشند مث خرگوشند» سر مى‏دهى! الهى خناق بگیرى. آره، ارواح آن شکمت. تو گفتى ما هم باور کردیم. عتیقه‏جان، این حرف‏هاى صد تا یک غاز ارتجاعى را بگذار درِ کوزه آبش را بخور. این اراجیف زمانى خریدار داشتند که مکتب شارلاتانیسم براى خودش برو بیایى داشت و این اراجیف مال وقتى بود که مردهاى چندش‏آور زن‏هاى از همه جا بى‏خبر را مثل مارمولک زیر یوغ بردگى و بندگى داشتند و مثل چى ازشان کار مى‏کشیدند. و لکن به کورى چشم دشمنان دیرى نپاییده است که خانم‏ها آگاه شده و خودشان را از زیر بار ظلم و ستم شپش‏هاى پشمالو که همانا شما مردهاى زالوصفت باشید رهانیدند. آرى، از زیر بار شماهایى که حالایش هم از چنگال‏هاى پلیدتان خون‏مان چکه چکه مى‏چکد. آرى، مگر نشنیده‏اى که مى‏گویند پایان شب سیه سفید است. شب رفت و روز آمد. دیگر جمع کنید کاسه کوزه‏هایتان را، زن‏ها آگاه شده‏اند و دیگر از شما نمى‏ترسند. شما مردها فکر مى‏کنید آفتاب همیشه از طرف شرق مى‏تابد، ولى نخیر، گاهى از طرف غرب مى‏تابد، گاهى هم از طرف شمال و حتى از طرف جنوب مى‏تابد. به عبارت دیگر به قول آن شاعر که اسمش یادم نمانده «دست بردار از این در وطن خویش غریب قاصد تجربه‏هاى همه تلخ».
فکر مى‏کنى منظور شاعر گرانمایه از بیان این شعر چه افرادى بوده است؟ واضح و مبرهن مى‏باشد منظور وى راسته مردها مى‏باشد. البته جماعت مردصفت هنوز برایشان زود است تا از فنون ظریف شعر و شاعرى چیزى دستگیرشان بشود. هر چند، از چیزهاى دیگر هم چیزى دستگیرشان نمى‏شود. حالا که حرف به اینجا رسید این را هم اضافه کنم اگر مردها زود قافیه را مى‏بازند به این دلیل است که وزن‏شان کم و بى‏مقدار است و ردیف سوتى مى‏دهند. بارى، برگردیم به بحث‏مان. داشتم مى‏گفتم شاعر این شعر پرنغز که به احتمال صد در صد زن بوده و یا اگر هم زن نبوده حتماً مرد هم نبوده؛ این اشعار را در وصف مردهاى طاعون‏گرفته سروده، دلیلش هم این است پس چرا وقتى مردها به زن‏هایشان که مى‏رسند عبد و عبید و خوار و خفیف و کلاً خاکسارشان مى‏شوند؟ حالا محکوم شدى؟ اگر مردى، اعتراف کن. همین امروز برو در تلویزیون اعتراف کن و یا بگو در روزنامه بنویسند یک زن با یک مثال کوچولو سوسکم کرده و ثابت نموده مردها نه تنها شیر نیستند بلکه بچه آبدزدک هم نیستند. این را هم بگویم ما زن‏ها گرچه توى آشپزخانه خانه‏مان پیاز و سیب‏زمینى پوست مى‏کَنیم اما در کنارش چند واحد از دروس منطق و فلسفه را هم گذرانده‏ایم و از استنتاج و تالى و مقدمه و برهان خلف چیزهایى سرمان مى‏شود و به وقتش چشم‏هاى همه شما مردها را از توى کاسه سرتان در مى‏آوریم.
این از اولندش، دویّمندش اگر ریگى توى کفش مردها نیست زحمت بکشند سرى به محتویات کیف‏هاى خانم‏هاى امروزى بزنند. با چشم‏هاى کور شده‏تان خواهید دید اقل‏کم صدى نود ما مجهز به چاقوى ضامن‏دار مى‏باشیم که این موضوع از یک طرف مشت محکمى است بر دهان شما و از طرف دیگر بیانگر تنویر افکار قاطبه بانوان محترم در قرون جدیده مى‏باشد. وجود پربرکت چاقوى ضامن‏دار نیز خود نشانه‏اى است براى مردان بى‏بو و خاصیت تا بیم روزهاى تاریک و سراسر عذاب الیم آینده را مثل چى با خود داشته باشند. آرى، اینک بانوان شجاع و مقتدر ما اعم از زن‏ها و دخترها در جاى جاى مملکت مى‏دانند و قادرند با استفاده از آخرین و پیشرفته‏ترین ابزار و تجهیزات از خود دفاع نمایند و در طرفةالعینى پوزه کلیه هیولاهاى پوزه‏بلند را به خاک مى‏مالند. هر چند، شما در این زمینه نیز دید بصیرت لازم را ندارید تا به برترى ما زبان به اعتراف بگشایید. گفتم دید بصیرت، دید بصیرت که هیچ، شما مردها دید مادون قرمز هم ندارید.
بسیار خوب، در آیتم دومندش هم حالت گرفته شد. ببینم باز مى‏گویى «دخترها موشند مثل خرگوشند؟» حال آنکه اگر اندکى صداقت در وجودت باشد نتیجه‏گیرى مى‏کنى که دخترها نه تنها موش نیستند بلکه عمراً خرگوش هم نمى‏باشند. آرى، ما بانوان این قابلیت‏هاى بالا را داریم که با یک مثال بى‏قابلیت دهان هر چه مرد یاوه‏گو است را بسته و دندان‏هایشان را در دهان خُرد بنماییم. آیا باز براى ما قپى مى‏آیید؟ ما اگر جاى شما بودیم از خجالت آب مى‏شدیم مى‏رفتیم زیر جبه زمین یا طبقات تحتانى‏تر آن.

سوّمندش، به قول آن شاعر که مى‏گوید گذشت آن زمان‏هایى که آن سان گذشت ما نیز به تأسى او مى‏گوییم، گذشت آن زمانى که آن سان گذشت و منظور نظرمان این است، گذشت آن زمان‏هایى که مردها طى یک سرى تبلیغات مسموم مدعى بودند بانوان از موش و سوسک و سیرسیرک و نیز مارمولک مى‏ترسند. بلاشک اینجایش را هم کور خوانده‏اید زیرا امروزه روز خانم‏ها و دخترهاى فرهیخته نه تنها از موش‏ها و سوسک‏ها و دیگر موجودات موذى مشمول طبقه‏بندى جانداران همانند چرنده‏ها و خزنده‏ها نمى‏ترسند، بلکه از اسب آبى و سمور دریایى با آن هیکل قناص‏شان نیز نمى‏ترسند. اگر شک دارید مى‏توانید بروید آزمایشگاههاى جانورشناسى و تاکسودرمى‏شناسى را مشاهده نمایید که به وفور در مملکت ما گسترانیده شده‏اند و در آنجا خانم‏هاى فراوانى به کار و
تلاش و کسب معاش و رزق و روزى حلال مشغولند. آرى، در این مناطق و نواحى حساس آنان دستکش به دست با چاقوهاى نوک‏تیز دل و قلوه موش و سیرابى مارمولک را در آورده و انگار نه انگار، انواع و اقسام آزمایشات را از فشار خون گرفته تا یرقان و تب یونجه را به سرانجام مقصود مى‏رسانند. آرى، الان وقتش رسیده که دوبامبى بزنید توى سرتان؟ جناب آقاى «تمساح‏نشان اصل!»
آیا کافى است یا هنوز مى‏خواهى؟ چنانچه کافى است که هیچ، اما اگر هنوز افکار شیطانى و مخرب در مغزتان مى‏گذرد بهتر است بدانید آدرس را عوضى آمده‏اید و چنانچه باز بر روى این گونه مقولات سماجت نمایید مجبور مى‏شویم بر خلاف میل باطنى طى اقدامى بى‏سابقه پیشینه تاریخى‏تان را بکشیم وسط و قضاوت را به دیگران واگذار نماییم. مطمئن باشید مثل کلم پخته محکوم و در انظار عمومى خوار و خفیف و زار و ذلیل خواهید شد و از اینجا نیز مى‏توانیم نتیجه بگیریم پس از آن همه لى لى به لا لا گذاشتن‏ها و دعاى خیرى که بى‏خودى پشت سر شما مردها بوده، همه‏تان مورد داشته، کچل و بى‏ریختید و میانجاى سرتان زود طاس مى‏شود. با این توصیفات و توضیحات اگر مى‏خواهى گریه کنى، گریه کن. باید بگویم
که بله، گریه هم دارد. اما، در عین حال یک راه حل هم دارد. راه حلش ساده است. مردها بروند قبرستان و از گذشته خودشان توبه کنند و آنقدر، هاى هاى گریه کنند تا بشوند پوست و استخوانى.
جوابیه - مندرج در روزنامه ... (سال 74، همان ماه ولیکن چند روز بعد)
سرکار خانم «ملوک‏الحباب پلنگ‏دره‏اى»
ده بیست سه پونزده هزار و شصت و شونزده‏
هر کى مى‏گه شونزده نیس 17، 18، 19، 20
جسارتاً مگر آبجى‏مون شب قبلى رودلى چیزى داشته‏اند؟ ما که از مقاله آبکى و چرندیات فت و فراوان آن مختصرى رودل نمودیم. حتم رودل هم‏مسلکان از حد گذشته! این از اولندش.
دومندش، آبجى «ملوک‏الحباب» خانم، کجا با این عجله، پیاده شو با هم بریم. واسه خودت تخته گاز مى‏رى انگار نه انگار ما هم هستیم. خواهشاً این لیچارها را سوار یکى کنید که جنس شما را نشناسه. از توى این لیچارها یک چیز در آمد. آن چیز چیست؟ که خانم‏ها کلّهم اجمعین یک تخته‏شان کم است، که ناقص‏العقلند، که جد اندر جد خُل و چلند، که همه‏شان در رشته مزخرفات دکترا گرفته‏اند. ور ور ور، ور ور ور، صبح تا شب مزخرفات مى‏بافند و به خورد این و آن مى‏دهند. این هم از دومندش، اما خیر، دومندش هنوز ادامه دارد. شما زن‏ها را ما مردها بالاخره آدم‏تان مى‏کنیم. این خط و این نشان!
سومندش، خاله خاله‏جان، یادت باشد اگر مردها کفرى بشوند قاطى مى‏کنند مى‏زنند سیم آخر و آن وقت هر چه دیدید از چشم خودتان دیدید.
چهارمندش، اگر راست مى‏گى چرا همه‏تان «کف‏بر» نخراشیده‏هاى کله‏تراشیده طاسید؟ این تن بمیره خودت را نزن آن راه.
پنجمندش، ما همینیم که هستیم. به عبارتى ظاهر و باطن‏مان یکى است. بر عکس خانم‏ها که همه وجودشان بسته است به چند مثقال ادا و اصولى که از خودشان در مى‏آورند. نه دیگر، حاشا نکن. یک روز گونه مى‏کارید، روز دیگر گونه را چال مى‏کنید، یک بار هوس صورت خواباندن توى مساک گوجه‏فرنگى به سرتان مى‏زند، یک روز لیپوساکشن اندام مى‏کنید و بگیر برو جلو. تازگى‏ها هم که آتش افتاده به جان همه‏تان. اتیکت مى‏چسبانین روى دماغ‏هایتان، نوک دماغ‏هایتان برگرده سربالایى بایستد. چرا؟ نه فرنگى‏ها دماغ‏هایى سربالا دارند!
نتیجه اخلاقى: مردها خودشان یک پا این کاره‏اند (بور کردن طرف) و در این کار استادند و اصولاً زن‏ها نمى‏توانند باعث وحشت‏شان بشوند. مردها مثل شیر سر جایشان هستند و از آنجا تکان نمى‏خورند.
مقاله خانم «پلنگ‏دره‏اى» با عنوان «تکذیبیه» مندرج در شماره ... روزنامه ... مورخ سال 1377
آق کیقبادمان هر چه لایق خودشان و صنف خودشان مى‏باشد به ما بسته است. همه مى‏دانند زن‏ها ذاتاً و فطرتاً رو هستند و ظاهر و باطن‏شان یکى مى‏باشد. این جنس شریف مثل آن جنس بدجنس هفت رو و هفت خط نمى‏باشد. اگر بخواهیم دلیل بیاوریم باید بگوییم این مردهاى ذلیل‏مرده هستند حرف عشق و ازدواج را مى‏زنند در عین حالى که دم‏شان جاى دیگرى تکان مى‏خورد و این نکته‏اى تکان‏دهنده و هشداردهنده مى‏باشد تا خانم‏ها از میان جماعت مردهاى آماتور شریک زندگى انتخاب ننمایند و چنانچه اصرار به امر مقدس ازدواج داشته باشند، مستقیم بروند سراغ مردهاى سن و سال‏دارى که پولدارند و سن و سالى ازشان گذشته. در این رابطه متذکر مى‏گردیم لازم است اخوى بروند به اصطلاح خودشان را آپ تو دیت نموده و به قول شاعر چشم‏ها را با آب و لیف و صابون شسته و جور دیگرى ببینند.
برگردیم به جوابیه. آرى، ما خوش داریم دماغ‏هایمان خوشگل، عروسکى و سربالا باشد، چیزى به کسى بدهکاریم؟ حق کسى را خورده‏ایم؟ وقتى آدم مى‏تواند روى مُد بچرخد چرا نچرخد؟ خودتان را بگویید چقدر بدسلیقه لباس مى‏پوشید. اَه اَه اَه، اَه اَه اَه، این هم شد سر و وضع که شما دارید؟ خودتان را بگویید به سرتان روغن مى‏مالید و آنها را چرب و چیلى مى‏کنید. خودتان را بگویید موهاى پشم مرینوسى‏تان را به طرف «شمال غرب» یا «جنوب شرق» شانه مى‏کنید. آرى، کار هر بز نیست خرمن کوفتن، گاو نر مى‏خواهد و مرد کهن. این کارهایتان هیچ معنى ندارد جز تقلید از خانم‏ها. وانگهى، اگر ما روى دماغ‏هایمان چسب مى‏زنیم شما چى که دماغ‏هایتان تا نقطه فوقانى دماغ‏تان کش مى‏آید.
از این مسئله که بگذریم شما فکر مى‏کنید آخرِ سیستمید. چرا؟ چون قلدرید و لاتى حرف مى‏زنید اما، عمو شما واسه هر کى لاتید، واسه ما مثل شکلاتید. به بیان دیگر، هر کدام از ما صد مرد بى‏جنبه را مى‏گذارد لاى نان ساندویچى قورتش مى‏دهد. حرف آخر اینکه ما زن‏ها خیلى بدبختیم چون مجبوریم با عجوج مجوج‏هایى مثل شما بسازیم!
جوابیه «تمساح‏نشان اصل» مندرج در مجلات همان دوران‏
آخ بمیرم واستون، وجدان‏درد نگیرین بیفتین بمیرین. خانم صداشو انداخته تو کله‏ش همین طورى جیغ و ویغ مى‏کنه. بدبخت شوهر، چى مى‏کشه از دستش (البته اگر براى علیامخدره شوهرى احمق گیر بیاید.)
آبجى‏ملوک، شما بهتر است بروید مشکل خودتان را حل کنید. خانم را باش! با این اخ و تف و ادا اصول در آوردن‏ها! صبح تا شب به فکر برنزه کردن پوست و لباس پاریسى هستند باز دو قورت و نیم‏شان باقى است. اى بیچاره از شوهر، سزاى هر چه کافر است. اگر مردى زنى مثل شما شوت داشته باشد حتم عیشش کامل است.
مى‏دانى چیه خاله خانم، به نظر بنده، اصولاً دست زن جماعت با جناب ابلیس توى یک کاسه است. باز هم مى‏خواى؟ نشنیدى مى‏گویند مرد عاقل به حرف زنش گوش نمى‏کند. چرا؟ چون جمیع زن‏ها ناقص‏العقلند و مخ‏شان تاب ور مى‏دارد. حالا یک جوش دیگر بزن ببینم از تویش دم‏پختک در مى‏آد، فقط یک جوش، یک جوش کوچولو.
و بخشى از مناظره تلویزیونى این دو.
خانم «پلنگ‏دره‏اى»: «... هر ببویى مى‏داند من از جنس مرد متنفرم و تا اطلاع ثانوى، تا وقتى یک مرد بدون رتوش پیدا نشود شوهر نمى‏کنم. وقتى هم پیدا شد امتحانش مى‏کنم یکدفعه مثل هندوانه تویش سفید نباشد ... الهى به زمین سرد بخورند و نسل‏شان ور بیفتد، کرم‏هاى آدم‏نما ... ما آدم آهنى نیستیم و احساس و عاطفه داریم در حالى که مردها از طبقه ماموت‏هاى پشم‏دار مى‏باشند ... (متأسفانه یک قسمت از نوار پاک شده است) ... چرا ناخن بلند مى‏کنیم؟ واسه چشم در آوردن. چرا به ناخن مانیکور مى‏مالیم، واسه قشنگى کار. آخه ما همه کارمون از سرِ سلیقه‏س. براى این کار هم سلیقه به خرج مى‏دهیم. چرا به ناخن بلند کردن مردها ایراد نمى‏گیرید. آیا آقایان شعار تقلید کار میمون است را فراموش کرده‏اند؟ ... (این قسمت از نوار قابل پیاده کردن نیست، با عرض پوزش مجدد) ... حالا که کار به اینجا رسید، زن‏ها این ور جوغ، مردها آن ور جوغ ... .
جنس مخالف؟ جنس مخالف دیگر چه صیغه‏اى است؟ تو بگو جنس متضاد، تو بگو جنس دشمن، تو بگو آب و آتش ... اگر بخواهیم با هم رو راست باشیم و شفاف حرف بزنیم باید بگویم ما معتقدیم کلاً مردها رطیلند و ضرورى است به بصل‏النخاع همه‏شان پیوند کلیه زد. شاید، شاید آدم شدند ... .
مردها خانه که مى‏رسند مثل آدم‏هاى از قحطى در آمده فقط مى‏لمبانند. و اگر یک خورده غذایشان دیرتر آماده بشود، داد و هوار راه مى‏اندازند ... .
(قسمتى دیگر از این مناظره) اگر بخواهیم از زاویه‏اى دیگر وارد بحث شویم باید ببینیم پسرها مامانى‏ترند یا دخترها که البته جواب آن راحت است: دخترها. این دخترها هستند که در کارهاى خانه به مادرشان کمک مى‏نمایند در حالى که پسرها یا مى‏خورند یا مى‏خوابند یا به سرهایشان ژل مى‏مالند. از بحث‏مان نتیجه مى‏گیریم مردها موجودات ضعیفى هستند که زن‏ها باید آنها را بتادین بزنند و مغزشان را شستشو و ضدعفونى نمایند.
و قسمت‏هایى از آخرین مقاله آقاى «تمساح‏نشان اصل»
(توضیح اینکه مقالات و مناظرات طرفین به ناگاه و به دلایل نامعلومى قطع و از صحنه مبارزات سیاسى - اجتماعى محو شدند.)
هم‏اکنون که دیگر حالم از مباحث شیرین و دلنشین حقوق زنان به هم خورده است بد نیست اعترافى بکنم هر چند امروز یکشنبه نیست و دوشنبه است. آرى، باید اعتراف کنم شما گاهى یک نمه چیزى حالى‏تان مى‏شود. نه، خوشم آمد. هر چند در کنار این، متأسفانه از مسائل حیاتى و ضرورى زندگى هیچ سرتان نمى‏شود و هیچ نمى‏فهمید. به عنوان مثال، چرا از فوتبال این ورزش اول مملکت که براى مردم از نان شب هم واجب‏تر است، چیزى نمى‏دانید. بدبختانه فوتبالى‏هایتانم کشته مرده «سباستین بارتز» کچلند که خود مایه شرمسارى و سرافکندگى مى‏باشد.
(و قسمتى دیگر از همین مقاله)
... آره آبجى‏جان، ما خودمان یک پا این کاره‏ایم. به عبارت دیگر ما خودمان ختم این مارمولک‏بازى‏ها هستیم. حالا زن‏ها بگویند ما بازى جوانمردانه و Fair Play بلد نیستیم و مثل چماق بکوبند توى سرمان. آیا از این حرف مسخره‏تر در دنیا وجود دارد؟ نه، این تن بمیرد دارد؟ نتیجه اینکه با این سرى تهمت‏هاى ناجوانمردانه و خارج از قواعد بشردوستانه گله‏اى از آقایان باقى نمى‏ماند ... .

بارى، به منظور تنویر افکار و روشنایى بخشیدن به زوایاى تاریک تمدن بشریت نمونه‏هایى اندک از مباحثات و مناظرات فراوان موافقین و مخالفین فمینیسم را مرور نمودیم. امیدواریم و آرزومندیم خوانندگان گرامى و بالاخص نسل‏هاى سوم و چهارم و پنجم و بعد از آن، این دیالوگ‏هاى پیچیده را به یاد داشته، فراموش نفرمایند و ارجح آنکه در حفظ و اشاعه‏شان مساعى خویش را به کار گیرند.

این موضوع را نیز توضیحاً عرض نمایم که از نقطه نظر ما مباحث شیرین حقوق زنان مى‏تواند و باید به لحاظ وزن و اهمیت ژنریک، مباحث چندش‏آور تبعیض نژادى ارزیابى شده و در ردیف آن محاسبه گردد. هر چند، برخى‏ها معتقدند تبعیض نژادى مفهومى دیگر بوده و به مقوله ماجراهاى رمانتیک و عاشقانه چندان ربطى ندارد اما ما معتقد نیستیم. موضوع دیگرى که باید به آن پرداخته شود، عرضه چیزهاى مختلف در جامعه است همانند عرضه آزادى بیان که این روزها به وفور یافت مى‏شود و تز عالمانه‏اى که در این ارتباط معتقد است: «لطف سالاد به دو برش فلفلش مى‏باشد» لذا جهت اجتناب از افتادن در دام خانمانسوز دور و تسلسل و یأس فلسفى (که نتیجه‏اش فقر و اختلاف طبقاتى و بیکارى و دیگر بلایاى مهلک همچون سیل و زلزله است) و نظر به اینکه به هر حال باید نوشته‏هایمان براى خوانندگان‏مان نتایجى مثبت و ارزشمند داشته باشد به سراغ این زوج خوشبخت رفته تا علت انتخاب‏شان را پس از آن همه هنرنمایى‏هاى فمینیستى و آنتى‏فمینیستى جویا شویم. لازم به توضیح است جریان این مصاحبه دقایقى قبل از اعزام آنان به مراسم خاطره‏انگیز ماه عسل به وقوع پیوسته است.
وقتى سؤال‏مان را با خانم مطرح کردیم در جواب‏مان گفت: «واى، به کیقباد مى‏شه مث یه کوه تکیه داد. خیلى سوتیبله. قربونش برم همه چیزش سته . ستِ سته.»
و آقا جواب دادند: «دیدیم دستمون واسه هم رو شده، معطلش نکردیم. ملتفتید که؟ گو اینکه در این فقره، آخرش ما چشم فتنه رو کور کردیم و لکن زندگیه دیگه، شوخى‏بردار نیس. ملتفتید که؟ این زندگى لاکردار به هیچکى وفا نکرده منتهاش همه باید جواب پس بدن.»
ما که از جواب‏هاى حکیمانه ایشان شگفت‏زده شده بودیم باز از خود ایشان پرسیدیم: «اصولاً معیارتان براى انتخاب و ازدواج چه بوده است؟ دلایل‏تان را مدلل بفرمایید تا جوانان آینده‏ساز این مرز و بوم از معیارهاى شما الگو گرفته و کپى‏بردارى و رایت نمایند؟»
ایشان کراوات‏شان را جابه‏جا نموده سرشان را خاراندند و متفکرانه فرمودند: «البته، البته نمى‏شود گفت هیچ معیارى نداشتیم منتهایش معیار خاصى نداشتیم.»
و همان طورى که عمیقاً در اندیشه فرو رفته بودند افزودند: «شما نگاه کنید، در یک نگاه گذرا اصولاً من و والده بچه‏ها آجرهاى یک دیواریم. این موضوع در زندگى مشترک بسیار حائز اهمیت است. بنده به جوان‏هاى عزیز توصیه مى‏کنم توجه داشته باشند با منزل‏شان آجر یک دیوار باشند. خیلى نکته مهمى است.»
و تصمیم داشتیم سؤالات‏مان را ادامه دهیم که آقاى «تمساح‏نشان اصل» دست‏مان را در دستان خود گرفته، محکم فشردند و گفتند: «به هر حال از مصاحبه با ما به نتایج سودمند و مفیدى رسیدید» و آمدیم بپرسیم نتایج آن گفتمان‏هاى سازنده دهه‏هاى گذشته چى شد و به کجا رفت که اجازه ندادند و با چشم‏غره غریدند که: «عموجان، هرى، افه روشنفکربازى در نیار که خودمان ختم روشنفکرهاییم.»
و خانم «پلنگ‏دره‏اى» که در کنارمان ایستاده و به این مصاحبه گوش مى‏دادند به طرفدارى از شوهرشان گفتند: «واه! شوما چقده دگمید!»

خوانندگان گرامى!

بعداً و در دفتر مجله وقتى قضایا را سبک و سنگین نمودیم به این جمع‏بندى رسیدیم که آدم در این دوره و زمانه هر چقدر سرش توى لاک خودش باشد و هر چقدر کارى به کار دیگران نداشته باشد، سنگین‏تر است. و نیز به این نتیجه اخلاقى دست یازیدیم که از صدقه سرى این ازدواج میمون تا مدت‏ها از بابت اینکه چى بنویسیم و چى ننویسیم تا نه به تار موى آن طرفى‏ها بربخورد و نه به گوشه سبیل این طرف‏ها راحت شده‏ایم. حالا که گذشت، اما به جان عزیزتان قسم تا همین دیروز پریروز بلانسبت شما مثل چى توى گل مانده بودیم که چى بنویسیم و چى ننویسیم تا نه به تار ... .