دوربین مخفیه؟
رفیع افتخار
مخالفین و موافقین آماده باشند که مىخواهیم خبرى بدهیم توپ. خبرى تپل و کره که هوش را از سر مىرباید. بنابراین، گوشها باز و چشمها گشاد!
تیتر خبر این است: دیشب پریشب «کیقباد تمساح نشان اصل» و «ملوک الحباب پلنگدرهاى» بساط عروسى راه انداختند. (البته بىسر و صدا)
باور نمىفرمایید؟ فکر مىکنید دروغ مىگوییم؟ اى بابا، چه دروغى، چه کشکى؟ به جان هر دو نفرشان دروغ نمىگوییم. اصلاً مگر ما در این قضیه نفعى مىبریم یا شاید فکر مىکنید دوربین مخفیه. نخیر، از این قبیل فکرها نفرمایید که به انحراف خواهید رفت. ما دوربینمان کجا بود که تازه بخواهیم مخفىاش کنیم. چى کار کنیم باورتان بشود؟ قسم بخوریم؟ باشد، به جان هر چه مرد است زن و شوهر شدند، شدند، شدند. از شما چه پنهان، ما هم خبر نداشتیم. زیدى تلفن کرد و گفت خبر داغ داغ مىخواهید فورى خودتان را برسانید فلان جا و فلان خیابان که امشب سور و سات فلانى و بهمانى است. ما هم اولش مثل شما باورمان نمىشد اما بر تردیدمان فایق آمدیم. رفتیم و با همین چشمهاى خودمان دیدیم که داماد سوار اسب سفید و عروس با لباس بلند سفید کنار یکدیگر ایستاده و عکس مىاندازند البته بعداً به این نتیجه رسیدیم امروزه روز سگ و گربهها نیز به تزویج یکدیگر در مىآیند، پس چرا باید از عقد و ازدواج آقاى «کیقباد تمساح نشان اصل» و بانو «ملوک الحباب پلنگدرهاى» تعجب کرد؟
از همه این حرفها گذشته، شما که «کیقباد تمساح نشان اصل» و «ملوک الحباب پلنگدرهاى» را مىشناسید؟ آنها را که به یاد مىآورید؟ باباجان، «تمساحنشان» و «پلنگدرهاى» معروف را مىگوییم. همان دو نفرى که در دهههاى شصت و هفتاد همچون گلادیاتور به جان هم افتاده بودند و ولکن نبودند. همان دشمنان خونى که داشتند با ناخن و سنگ و چوب و جاروب سر و دست هم را مىشکستند. یادتان آمد؟ اى واى نه، آنها را نمىگوییم، خواننده نبودند، آرتیست و هنرپیشه هم نبودند، آقازاده و خانمزاده نبودند بلکه فقط «پلنگدرهاى» و «تمساحنشان اصل» بودند. چرا عوضى گرفتهاید؟ پس چرا یادتان نمىآید. باز هم راهنمایى مىخواهید؟ فمینیستها و ضد فمینیستها، آمد؟ نه؟ مباحث دلانگیز و شیرین دفاع از حقوق حقه زنان، باز هم نشد؟ ذهنتان را پرواز دهید به گذشته، به سالهاى دورتر برگردید. همانهایى که در مجلات و روزنامهها و رادیو تلویزیون چپ و راست براى هم شاخ و شانه مىکشیدند و نامه هوا مىکردند. راهنمایى بیشتر؟ اى بابا، قربان حافظهتان، همانهایى که با مخفف «پلنگ» و «تمساح» کاسه بشقاب توى سر یکدیگر خُرد مىکردند. دو نفرى که روابطشان همچى یک خرده زیادى کدر بود! باشد. تسلیم، تسلیم، تسلیم. وقتى ذهنتان یارى نمىکند چاره چیست. ناچاراً نقبى مىزنیم به وسطهاى تاریخ و ماجراى مشاجرات و منازعات موافقان و مخالفان فمینیسم را بیرون مىکشیم و براى نیل به مقصود تعدادى از مقالات بیست و گفتمانهاى به یادماندنى آنها را از حافظه تاریخ خارج ساخته و مرورشان مىنماییم. باشد که خداوند تبارک و تعالى به خوانندگانمان در هر جا و مکانى که هستند و هر پست و مقامى که دارند حافظهاى مَشت و مامان ارزانى داشته و جمیع آنان را از بلیه موذى فراموشکارى محفوظ و مصون بدارد. آمین یا رب العالمین!
بنابراین حالا مىرویم که داشته باشیم چند تایى مرقومه مکتوبه مطروحه و ایضاً دیالوگهاى مفتوحه از تاریخ «فمینیسم» و «آنتىفمینیسم» را در آن برهه از زمان.مقاله - مندرج در مجله ... (سال 1374)
جناب آقاى «تمساحنشان اصل»فکر کردى؛ هر چه بگویى مىشنوم، هر چه بنویسى مىخوانم، هر جا بروى سایهات را با تیر مىزنم. به خیالت رسیده، هزار تا مثل تو هم نمىتواند از چنگ من فرار بکند. شنیدم در مصاحبه با روزنامه ... چقدر خزعبلات سر هم کرده بودى. الهى که تب طوطى بگیرى. هپاتیت cگرفته، کارت به جایى رسیده شعار ناموزن «پسرا شیرند مث شمشیرند دخترا موشند مث خرگوشند» سر مىدهى! الهى خناق بگیرى. آره، ارواح آن شکمت. تو گفتى ما هم باور کردیم. عتیقهجان، این حرفهاى صد تا یک غاز ارتجاعى را بگذار درِ کوزه آبش را بخور. این اراجیف زمانى خریدار داشتند که مکتب شارلاتانیسم براى خودش برو بیایى داشت و این اراجیف مال وقتى بود که مردهاى چندشآور زنهاى از همه جا بىخبر را مثل مارمولک زیر یوغ بردگى و بندگى داشتند و مثل چى ازشان کار مىکشیدند. و لکن به کورى چشم دشمنان دیرى نپاییده است که خانمها آگاه شده و خودشان را از زیر بار ظلم و ستم شپشهاى پشمالو که همانا شما مردهاى زالوصفت باشید رهانیدند. آرى، از زیر بار شماهایى که حالایش هم از چنگالهاى پلیدتان خونمان چکه چکه مىچکد. آرى، مگر نشنیدهاى که مىگویند پایان شب سیه سفید است. شب رفت و روز آمد. دیگر جمع کنید کاسه کوزههایتان را، زنها آگاه شدهاند و دیگر از شما نمىترسند. شما مردها فکر مىکنید آفتاب همیشه از طرف شرق مىتابد، ولى نخیر، گاهى از طرف غرب مىتابد، گاهى هم از طرف شمال و حتى از طرف جنوب مىتابد. به عبارت دیگر به قول آن شاعر که اسمش یادم نمانده «دست بردار از این در وطن خویش غریب قاصد تجربههاى همه تلخ».
فکر مىکنى منظور شاعر گرانمایه از بیان این شعر چه افرادى بوده است؟ واضح و مبرهن مىباشد منظور وى راسته مردها مىباشد. البته جماعت مردصفت هنوز برایشان زود است تا از فنون ظریف شعر و شاعرى چیزى دستگیرشان بشود. هر چند، از چیزهاى دیگر هم چیزى دستگیرشان نمىشود. حالا که حرف به اینجا رسید این را هم اضافه کنم اگر مردها زود قافیه را مىبازند به این دلیل است که وزنشان کم و بىمقدار است و ردیف سوتى مىدهند. بارى، برگردیم به بحثمان. داشتم مىگفتم شاعر این شعر پرنغز که به احتمال صد در صد زن بوده و یا اگر هم زن نبوده حتماً مرد هم نبوده؛ این اشعار را در وصف مردهاى طاعونگرفته سروده، دلیلش هم این است پس چرا وقتى مردها به زنهایشان که مىرسند عبد و عبید و خوار و خفیف و کلاً خاکسارشان مىشوند؟ حالا محکوم شدى؟ اگر مردى، اعتراف کن. همین امروز برو در تلویزیون اعتراف کن و یا بگو در روزنامه بنویسند یک زن با یک مثال کوچولو سوسکم کرده و ثابت نموده مردها نه تنها شیر نیستند بلکه بچه آبدزدک هم نیستند. این را هم بگویم ما زنها گرچه توى آشپزخانه خانهمان پیاز و سیبزمینى پوست مىکَنیم اما در کنارش چند واحد از دروس منطق و فلسفه را هم گذراندهایم و از استنتاج و تالى و مقدمه و برهان خلف چیزهایى سرمان مىشود و به وقتش چشمهاى همه شما مردها را از توى کاسه سرتان در مىآوریم.
این از اولندش، دویّمندش اگر ریگى توى کفش مردها نیست زحمت بکشند سرى به محتویات کیفهاى خانمهاى امروزى بزنند. با چشمهاى کور شدهتان خواهید دید اقلکم صدى نود ما مجهز به چاقوى ضامندار مىباشیم که این موضوع از یک طرف مشت محکمى است بر دهان شما و از طرف دیگر بیانگر تنویر افکار قاطبه بانوان محترم در قرون جدیده مىباشد. وجود پربرکت چاقوى ضامندار نیز خود نشانهاى است براى مردان بىبو و خاصیت تا بیم روزهاى تاریک و سراسر عذاب الیم آینده را مثل چى با خود داشته باشند. آرى، اینک بانوان شجاع و مقتدر ما اعم از زنها و دخترها در جاى جاى مملکت مىدانند و قادرند با استفاده از آخرین و پیشرفتهترین ابزار و تجهیزات از خود دفاع نمایند و در طرفةالعینى پوزه کلیه هیولاهاى پوزهبلند را به خاک مىمالند. هر چند، شما در این زمینه نیز دید بصیرت لازم را ندارید تا به برترى ما زبان به اعتراف بگشایید. گفتم دید بصیرت، دید بصیرت که هیچ، شما مردها دید مادون قرمز هم ندارید.
بسیار خوب، در آیتم دومندش هم حالت گرفته شد. ببینم باز مىگویى «دخترها موشند مثل خرگوشند؟» حال آنکه اگر اندکى صداقت در وجودت باشد نتیجهگیرى مىکنى که دخترها نه تنها موش نیستند بلکه عمراً خرگوش هم نمىباشند. آرى، ما بانوان این قابلیتهاى بالا را داریم که با یک مثال بىقابلیت دهان هر چه مرد یاوهگو است را بسته و دندانهایشان را در دهان خُرد بنماییم. آیا باز براى ما قپى مىآیید؟ ما اگر جاى شما بودیم از خجالت آب مىشدیم مىرفتیم زیر جبه زمین یا طبقات تحتانىتر آن.
سوّمندش، به قول آن شاعر که مىگوید گذشت آن زمانهایى که آن سان گذشت ما نیز به تأسى او مىگوییم، گذشت آن زمانى که آن سان گذشت و منظور نظرمان این است، گذشت آن زمانهایى که مردها طى یک سرى تبلیغات مسموم مدعى بودند بانوان از موش و سوسک و سیرسیرک و نیز مارمولک مىترسند. بلاشک اینجایش را هم کور خواندهاید زیرا امروزه روز خانمها و دخترهاى فرهیخته نه تنها از موشها و سوسکها و دیگر موجودات موذى مشمول طبقهبندى جانداران همانند چرندهها و خزندهها نمىترسند، بلکه از اسب آبى و سمور دریایى با آن هیکل قناصشان نیز نمىترسند. اگر شک دارید مىتوانید بروید آزمایشگاههاى جانورشناسى و تاکسودرمىشناسى را مشاهده نمایید که به وفور در مملکت ما گسترانیده شدهاند و در آنجا خانمهاى فراوانى به کار و
تلاش و کسب معاش و رزق و روزى حلال مشغولند. آرى، در این مناطق و نواحى حساس آنان دستکش به دست با چاقوهاى نوکتیز دل و قلوه موش و سیرابى مارمولک را در آورده و انگار نه انگار، انواع و اقسام آزمایشات را از فشار خون گرفته تا یرقان و تب یونجه را به سرانجام مقصود مىرسانند. آرى، الان وقتش رسیده که دوبامبى بزنید توى سرتان؟ جناب آقاى «تمساحنشان اصل!»
آیا کافى است یا هنوز مىخواهى؟ چنانچه کافى است که هیچ، اما اگر هنوز افکار شیطانى و مخرب در مغزتان مىگذرد بهتر است بدانید آدرس را عوضى آمدهاید و چنانچه باز بر روى این گونه مقولات سماجت نمایید مجبور مىشویم بر خلاف میل باطنى طى اقدامى بىسابقه پیشینه تاریخىتان را بکشیم وسط و قضاوت را به دیگران واگذار نماییم. مطمئن باشید مثل کلم پخته محکوم و در انظار عمومى خوار و خفیف و زار و ذلیل خواهید شد و از اینجا نیز مىتوانیم نتیجه بگیریم پس از آن همه لى لى به لا لا گذاشتنها و دعاى خیرى که بىخودى پشت سر شما مردها بوده، همهتان مورد داشته، کچل و بىریختید و میانجاى سرتان زود طاس مىشود. با این توصیفات و توضیحات اگر مىخواهى گریه کنى، گریه کن. باید بگویم
که بله، گریه هم دارد. اما، در عین حال یک راه حل هم دارد. راه حلش ساده است. مردها بروند قبرستان و از گذشته خودشان توبه کنند و آنقدر، هاى هاى گریه کنند تا بشوند پوست و استخوانى.
جوابیه - مندرج در روزنامه ... (سال 74، همان ماه ولیکن چند روز بعد)
سرکار خانم «ملوکالحباب پلنگدرهاى»
ده بیست سه پونزده هزار و شصت و شونزده
هر کى مىگه شونزده نیس 17، 18، 19، 20
جسارتاً مگر آبجىمون شب قبلى رودلى چیزى داشتهاند؟ ما که از مقاله آبکى و چرندیات فت و فراوان آن مختصرى رودل نمودیم. حتم رودل هممسلکان از حد گذشته! این از اولندش.
دومندش، آبجى «ملوکالحباب» خانم، کجا با این عجله، پیاده شو با هم بریم. واسه خودت تخته گاز مىرى انگار نه انگار ما هم هستیم. خواهشاً این لیچارها را سوار یکى کنید که جنس شما را نشناسه. از توى این لیچارها یک چیز در آمد. آن چیز چیست؟ که خانمها کلّهم اجمعین یک تختهشان کم است، که ناقصالعقلند، که جد اندر جد خُل و چلند، که همهشان در رشته مزخرفات دکترا گرفتهاند. ور ور ور، ور ور ور، صبح تا شب مزخرفات مىبافند و به خورد این و آن مىدهند. این هم از دومندش، اما خیر، دومندش هنوز ادامه دارد. شما زنها را ما مردها بالاخره آدمتان مىکنیم. این خط و این نشان!
سومندش، خاله خالهجان، یادت باشد اگر مردها کفرى بشوند قاطى مىکنند مىزنند سیم آخر و آن وقت هر چه دیدید از چشم خودتان دیدید.
چهارمندش، اگر راست مىگى چرا همهتان «کفبر» نخراشیدههاى کلهتراشیده طاسید؟ این تن بمیره خودت را نزن آن راه.
پنجمندش، ما همینیم که هستیم. به عبارتى ظاهر و باطنمان یکى است. بر عکس خانمها که همه وجودشان بسته است به چند مثقال ادا و اصولى که از خودشان در مىآورند. نه دیگر، حاشا نکن. یک روز گونه مىکارید، روز دیگر گونه را چال مىکنید، یک بار هوس صورت خواباندن توى مساک گوجهفرنگى به سرتان مىزند، یک روز لیپوساکشن اندام مىکنید و بگیر برو جلو. تازگىها هم که آتش افتاده به جان همهتان. اتیکت مىچسبانین روى دماغهایتان، نوک دماغهایتان برگرده سربالایى بایستد. چرا؟ نه فرنگىها دماغهایى سربالا دارند!
نتیجه اخلاقى: مردها خودشان یک پا این کارهاند (بور کردن طرف) و در این کار استادند و اصولاً زنها نمىتوانند باعث وحشتشان بشوند. مردها مثل شیر سر جایشان هستند و از آنجا تکان نمىخورند.
مقاله خانم «پلنگدرهاى» با عنوان «تکذیبیه» مندرج در شماره ... روزنامه ... مورخ سال 1377
آق کیقبادمان هر چه لایق خودشان و صنف خودشان مىباشد به ما بسته است. همه مىدانند زنها ذاتاً و فطرتاً رو هستند و ظاهر و باطنشان یکى مىباشد. این جنس شریف مثل آن جنس بدجنس هفت رو و هفت خط نمىباشد. اگر بخواهیم دلیل بیاوریم باید بگوییم این مردهاى ذلیلمرده هستند حرف عشق و ازدواج را مىزنند در عین حالى که دمشان جاى دیگرى تکان مىخورد و این نکتهاى تکاندهنده و هشداردهنده مىباشد تا خانمها از میان جماعت مردهاى آماتور شریک زندگى انتخاب ننمایند و چنانچه اصرار به امر مقدس ازدواج داشته باشند، مستقیم بروند سراغ مردهاى سن و سالدارى که پولدارند و سن و سالى ازشان گذشته. در این رابطه متذکر مىگردیم لازم است اخوى بروند به اصطلاح خودشان را آپ تو دیت نموده و به قول شاعر چشمها را با آب و لیف و صابون شسته و جور دیگرى ببینند.
برگردیم به جوابیه. آرى، ما خوش داریم دماغهایمان خوشگل، عروسکى و سربالا باشد، چیزى به کسى بدهکاریم؟ حق کسى را خوردهایم؟ وقتى آدم مىتواند روى مُد بچرخد چرا نچرخد؟ خودتان را بگویید چقدر بدسلیقه لباس مىپوشید. اَه اَه اَه، اَه اَه اَه، این هم شد سر و وضع که شما دارید؟ خودتان را بگویید به سرتان روغن مىمالید و آنها را چرب و چیلى مىکنید. خودتان را بگویید موهاى پشم مرینوسىتان را به طرف «شمال غرب» یا «جنوب شرق» شانه مىکنید. آرى، کار هر بز نیست خرمن کوفتن، گاو نر مىخواهد و مرد کهن. این کارهایتان هیچ معنى ندارد جز تقلید از خانمها. وانگهى، اگر ما روى دماغهایمان چسب مىزنیم شما چى که دماغهایتان تا نقطه فوقانى دماغتان کش مىآید.
از این مسئله که بگذریم شما فکر مىکنید آخرِ سیستمید. چرا؟ چون قلدرید و لاتى حرف مىزنید اما، عمو شما واسه هر کى لاتید، واسه ما مثل شکلاتید. به بیان دیگر، هر کدام از ما صد مرد بىجنبه را مىگذارد لاى نان ساندویچى قورتش مىدهد. حرف آخر اینکه ما زنها خیلى بدبختیم چون مجبوریم با عجوج مجوجهایى مثل شما بسازیم!
جوابیه «تمساحنشان اصل» مندرج در مجلات همان دوران
آخ بمیرم واستون، وجداندرد نگیرین بیفتین بمیرین. خانم صداشو انداخته تو کلهش همین طورى جیغ و ویغ مىکنه. بدبخت شوهر، چى مىکشه از دستش (البته اگر براى علیامخدره شوهرى احمق گیر بیاید.)
آبجىملوک، شما بهتر است بروید مشکل خودتان را حل کنید. خانم را باش! با این اخ و تف و ادا اصول در آوردنها! صبح تا شب به فکر برنزه کردن پوست و لباس پاریسى هستند باز دو قورت و نیمشان باقى است. اى بیچاره از شوهر، سزاى هر چه کافر است. اگر مردى زنى مثل شما شوت داشته باشد حتم عیشش کامل است.
مىدانى چیه خاله خانم، به نظر بنده، اصولاً دست زن جماعت با جناب ابلیس توى یک کاسه است. باز هم مىخواى؟ نشنیدى مىگویند مرد عاقل به حرف زنش گوش نمىکند. چرا؟ چون جمیع زنها ناقصالعقلند و مخشان تاب ور مىدارد. حالا یک جوش دیگر بزن ببینم از تویش دمپختک در مىآد، فقط یک جوش، یک جوش کوچولو.
و بخشى از مناظره تلویزیونى این دو.
خانم «پلنگدرهاى»: «... هر ببویى مىداند من از جنس مرد متنفرم و تا اطلاع ثانوى، تا وقتى یک مرد بدون رتوش پیدا نشود شوهر نمىکنم. وقتى هم پیدا شد امتحانش مىکنم یکدفعه مثل هندوانه تویش سفید نباشد ... الهى به زمین سرد بخورند و نسلشان ور بیفتد، کرمهاى آدمنما ... ما آدم آهنى نیستیم و احساس و عاطفه داریم در حالى که مردها از طبقه ماموتهاى پشمدار مىباشند ... (متأسفانه یک قسمت از نوار پاک شده است) ... چرا ناخن بلند مىکنیم؟ واسه چشم در آوردن. چرا به ناخن مانیکور مىمالیم، واسه قشنگى کار. آخه ما همه کارمون از سرِ سلیقهس. براى این کار هم سلیقه به خرج مىدهیم. چرا به ناخن بلند کردن مردها ایراد نمىگیرید. آیا آقایان شعار تقلید کار میمون است را فراموش کردهاند؟ ... (این قسمت از نوار قابل پیاده کردن نیست، با عرض پوزش مجدد) ... حالا که کار به اینجا رسید، زنها این ور جوغ، مردها آن ور جوغ ... .
جنس مخالف؟ جنس مخالف دیگر چه صیغهاى است؟ تو بگو جنس متضاد، تو بگو جنس دشمن، تو بگو آب و آتش ... اگر بخواهیم با هم رو راست باشیم و شفاف حرف بزنیم باید بگویم ما معتقدیم کلاً مردها رطیلند و ضرورى است به بصلالنخاع همهشان پیوند کلیه زد. شاید، شاید آدم شدند ... .
مردها خانه که مىرسند مثل آدمهاى از قحطى در آمده فقط مىلمبانند. و اگر یک خورده غذایشان دیرتر آماده بشود، داد و هوار راه مىاندازند ... .
(قسمتى دیگر از این مناظره) اگر بخواهیم از زاویهاى دیگر وارد بحث شویم باید ببینیم پسرها مامانىترند یا دخترها که البته جواب آن راحت است: دخترها. این دخترها هستند که در کارهاى خانه به مادرشان کمک مىنمایند در حالى که پسرها یا مىخورند یا مىخوابند یا به سرهایشان ژل مىمالند. از بحثمان نتیجه مىگیریم مردها موجودات ضعیفى هستند که زنها باید آنها را بتادین بزنند و مغزشان را شستشو و ضدعفونى نمایند.
و قسمتهایى از آخرین مقاله آقاى «تمساحنشان اصل»
(توضیح اینکه مقالات و مناظرات طرفین به ناگاه و به دلایل نامعلومى قطع و از صحنه مبارزات سیاسى - اجتماعى محو شدند.)
هماکنون که دیگر حالم از مباحث شیرین و دلنشین حقوق زنان به هم خورده است بد نیست اعترافى بکنم هر چند امروز یکشنبه نیست و دوشنبه است. آرى، باید اعتراف کنم شما گاهى یک نمه چیزى حالىتان مىشود. نه، خوشم آمد. هر چند در کنار این، متأسفانه از مسائل حیاتى و ضرورى زندگى هیچ سرتان نمىشود و هیچ نمىفهمید. به عنوان مثال، چرا از فوتبال این ورزش اول مملکت که براى مردم از نان شب هم واجبتر است، چیزى نمىدانید. بدبختانه فوتبالىهایتانم کشته مرده «سباستین بارتز» کچلند که خود مایه شرمسارى و سرافکندگى مىباشد.
(و قسمتى دیگر از همین مقاله)
... آره آبجىجان، ما خودمان یک پا این کارهایم. به عبارت دیگر ما خودمان ختم این مارمولکبازىها هستیم. حالا زنها بگویند ما بازى جوانمردانه و Fair Play بلد نیستیم و مثل چماق بکوبند توى سرمان. آیا از این حرف مسخرهتر در دنیا وجود دارد؟ نه، این تن بمیرد دارد؟ نتیجه اینکه با این سرى تهمتهاى ناجوانمردانه و خارج از قواعد بشردوستانه گلهاى از آقایان باقى نمىماند ... .
بارى، به منظور تنویر افکار و روشنایى بخشیدن به زوایاى تاریک تمدن بشریت نمونههایى اندک از مباحثات و مناظرات فراوان موافقین و مخالفین فمینیسم را مرور نمودیم. امیدواریم و آرزومندیم خوانندگان گرامى و بالاخص نسلهاى سوم و چهارم و پنجم و بعد از آن، این دیالوگهاى پیچیده را به یاد داشته، فراموش نفرمایند و ارجح آنکه در حفظ و اشاعهشان مساعى خویش را به کار گیرند.
این موضوع را نیز توضیحاً عرض نمایم که از نقطه نظر ما مباحث شیرین حقوق زنان مىتواند و باید به لحاظ وزن و اهمیت ژنریک، مباحث چندشآور تبعیض نژادى ارزیابى شده و در ردیف آن محاسبه گردد. هر چند، برخىها معتقدند تبعیض نژادى مفهومى دیگر بوده و به مقوله ماجراهاى رمانتیک و عاشقانه چندان ربطى ندارد اما ما معتقد نیستیم. موضوع دیگرى که باید به آن پرداخته شود، عرضه چیزهاى مختلف در جامعه است همانند عرضه آزادى بیان که این روزها به وفور یافت مىشود و تز عالمانهاى که در این ارتباط معتقد است: «لطف سالاد به دو برش فلفلش مىباشد» لذا جهت اجتناب از افتادن در دام خانمانسوز دور و تسلسل و یأس فلسفى (که نتیجهاش فقر و اختلاف طبقاتى و بیکارى و دیگر بلایاى مهلک همچون سیل و زلزله است) و نظر به اینکه به هر حال باید نوشتههایمان براى خوانندگانمان نتایجى مثبت و ارزشمند داشته باشد به سراغ این زوج خوشبخت رفته تا علت انتخابشان را پس از آن همه هنرنمایىهاى فمینیستى و آنتىفمینیستى جویا شویم. لازم به توضیح است جریان این مصاحبه دقایقى قبل از اعزام آنان به مراسم خاطرهانگیز ماه عسل به وقوع پیوسته است.
وقتى سؤالمان را با خانم مطرح کردیم در جوابمان گفت: «واى، به کیقباد مىشه مث یه کوه تکیه داد. خیلى سوتیبله. قربونش برم همه چیزش سته . ستِ سته.»
و آقا جواب دادند: «دیدیم دستمون واسه هم رو شده، معطلش نکردیم. ملتفتید که؟ گو اینکه در این فقره، آخرش ما چشم فتنه رو کور کردیم و لکن زندگیه دیگه، شوخىبردار نیس. ملتفتید که؟ این زندگى لاکردار به هیچکى وفا نکرده منتهاش همه باید جواب پس بدن.»
ما که از جوابهاى حکیمانه ایشان شگفتزده شده بودیم باز از خود ایشان پرسیدیم: «اصولاً معیارتان براى انتخاب و ازدواج چه بوده است؟ دلایلتان را مدلل بفرمایید تا جوانان آیندهساز این مرز و بوم از معیارهاى شما الگو گرفته و کپىبردارى و رایت نمایند؟»
ایشان کراواتشان را جابهجا نموده سرشان را خاراندند و متفکرانه فرمودند: «البته، البته نمىشود گفت هیچ معیارى نداشتیم منتهایش معیار خاصى نداشتیم.»
و همان طورى که عمیقاً در اندیشه فرو رفته بودند افزودند: «شما نگاه کنید، در یک نگاه گذرا اصولاً من و والده بچهها آجرهاى یک دیواریم. این موضوع در زندگى مشترک بسیار حائز اهمیت است. بنده به جوانهاى عزیز توصیه مىکنم توجه داشته باشند با منزلشان آجر یک دیوار باشند. خیلى نکته مهمى است.»
و تصمیم داشتیم سؤالاتمان را ادامه دهیم که آقاى «تمساحنشان اصل» دستمان را در دستان خود گرفته، محکم فشردند و گفتند: «به هر حال از مصاحبه با ما به نتایج سودمند و مفیدى رسیدید» و آمدیم بپرسیم نتایج آن گفتمانهاى سازنده دهههاى گذشته چى شد و به کجا رفت که اجازه ندادند و با چشمغره غریدند که: «عموجان، هرى، افه روشنفکربازى در نیار که خودمان ختم روشنفکرهاییم.»
و خانم «پلنگدرهاى» که در کنارمان ایستاده و به این مصاحبه گوش مىدادند به طرفدارى از شوهرشان گفتند: «واه! شوما چقده دگمید!»خوانندگان گرامى!
بعداً و در دفتر مجله وقتى قضایا را سبک و سنگین نمودیم به این جمعبندى رسیدیم که آدم در این دوره و زمانه هر چقدر سرش توى لاک خودش باشد و هر چقدر کارى به کار دیگران نداشته باشد، سنگینتر است. و نیز به این نتیجه اخلاقى دست یازیدیم که از صدقه سرى این ازدواج میمون تا مدتها از بابت اینکه چى بنویسیم و چى ننویسیم تا نه به تار موى آن طرفىها بربخورد و نه به گوشه سبیل این طرفها راحت شدهایم. حالا که گذشت، اما به جان عزیزتان قسم تا همین دیروز پریروز بلانسبت شما مثل چى توى گل مانده بودیم که چى بنویسیم و چى ننویسیم تا نه به تار ... .