نجواى نیاز


 

نجواى نیاز

دیار عشق‏

هر چه بیشتر به تو مى‏اندیشم کمتر تو را مى‏شناسم. هر چه در عمق نگاهت بیشتر فرو مى‏روم در نور جمالت بیشتر محو مى‏شوم. در تعجبم تو را چه نامم؟ به تو چه بگویم؟ و تو را اى شعر بلند هستى، چگونه بسرایم؟
خود بگوى. بگو اماما، تو از سلاله کدامین ستاره‏اى؟ تو از شمیم کدامین لاله‏اى؟ تو از تبار کدامین نام‏آورى؟ تو از بلندى کدامین مناره‏اى؟ مکه با فروغ رویت تابان شد. میلاد تو دیباچه زرین کتاب حقیقت بود و عنوان صحیفه رسالت. ولادت تو بهار سال‏هاى نیکو، پربار، نورانى و تجلى خداوند در زمین بود، چرا که در این بهار، شکوفه نبوت گشوده شد و غنچه نور از دامان مادرت شکفت. تو زاده شدى تا جهل بمیرد. آمدنت، رفتن تعصب‏ها و تفرقه‏ها را به ارمغان آورد. تو پاى به عرصه گیتى نهادى تا جاهلیت را از صحنه زندگى‏ها بگریزانى. قدم به عالم گذاشتى تا دنیا را در قدم جلوه‏هاى ابدیت بیفکنى، و قدوم دوران جاهلیت را بشکنى و حیات طیبه را نوید دهى و غل و زنجیر را از دست و پاى اندیشه‏ها و ایمان‏هاى جاهلیت‏زادگان بگشایى.
سلام بر تو که خود پیک سلام و پیام‏آور اسلام بودى. سلام بر تو اى شیر خدا که جهان را از حلاوت محبت خدا پر کردى. درود خدا گوارایت باد اى امیر مؤمنان که مولدت پاک بود و شکیبایى‏ات نیرومند و جهادت بزرگ!
بر تو باد بهترین درودها! به وسیله تو پشت مؤمنان محکم شد و راهها روشن گشت و سنت‏ها به پا ایستاد. نداى پیامبر را جواب گفتى و در اجابتش بر دیگران پیشى گرفتى. به یارى‏اش شتافتى و با جان خویش حفظش کردى. با شمشیر ذوالفقار در مراحل ترس و وحشت حمله بردى و پشت ستمگران را شکستى. بنیان‏هاى شرک و پستى را در هم فرو ریختى و گمراهان را در خاک و خون کشیدى.
به خدا سوگند که زندگى‏ات کلید خیر بود و قفل شر، و رفتن تو کلید هر شرى است و قفل هر خیرى. اگر مردم از تو پذیرفته بودند، از آسمان و زمین نعمت‏ها برایشان مى‏بارید، اما آنان دنیا را بر آخرت برگزیدند.
آرى! دنیا را بر آخرت برگزیدند و در مقابل عدل و عدم انعطاف تو، تاب نیاوردند و عاقبت دست جمودها و رکودها از آستین نامردى به در آمد و خون تو را رنگین کردند.
مولاجان! عاشقان تو تمام فخرشان این است که نام تو را به زبان مى‏آورند و شعله حسرت دیدار تو را با «یا على» گفتن دامن مى‏زنند.
یا على! ما را مدد کن تا سرافکنده و خوار در مقابل یگانه مطلق هستى نباشیم. شفاعت‏مان کن که شفاعت‏کننده همه مسلمین به حق تویى.
مولاى من! طعام شب‏هایمان در دستان توست، مگذار گرسنه سر بر بالین بگذاریم. یک شب هم که شده سراغ این دردمند رانده شده از دیار عشق بیا و قلب زخم‏خورده‏ام را مداوا کن.

ابوالفضل صمدى رضایى (کیانا) - مشهد

 

الهه عشق‏

روى زمینى خشک، روى دریاى متلاطم، روى جزیره‏هاى رؤیایى، روى ستاره‏هاى آسمان، مادر تو را مى‏بینم. تو را که با شیره جانت به من جان بخشیدى. تو را که مهر و عشق به من آموختى. بیا مادر. مادر، بیا که مرغ عشق نغمه مى‏خواند.
بیا که شمع اشک مى‏ریزد و پروانه رخ گلگونش را نزدیک ساخته و با سوختن پرهاى طلایى‏اش عشق پاک خود را نشان مى‏دهد. بیا که نسیم بوى گل‏هاى یاس و یاسمن را بدین سوى مى‏آورد. بیا تا قبله روحت را بوسه‏ها زنم، بیا تا تاجى از گل‏هاى سفید بر سرت گذارم. مادر تو مرا زادى به روى زمین خشک، به روى جزیره‏اى دور، به روى چشم‏هاى ماهیان، به روى صدف‏ها و مرجان‏ها.
مادر دوستت دارم. زمزمه هدایت را چون موسیقى و کلماتت چون ترانه‏هاى شعر در جانم مى‏نشیند. دوستت دارم چون لبخندت زینت‏بخش صورت زیبایت است و نگاهت هزاران گفتنى‏ها در خود نهفته دارد. هیچ گونه نمى‏توان اندازه عشق و دوست داشتن مادر و فرزند را ترسیم یا نگارش کرد و یا به نمایش در آورد چون این الهه عشق، الهه اسطوره آفرینش است، تنها اسطوره‏اى که مى‏توان آن را دید.

ابوالفضل صمدى رضایى (کیانا) - مشهد