اقتدار زنان در دوران جلایریان و مظفّریان‏

غلامرضا گلى‏زواره‏

دلشادخاتون، همسر دیگر سلطان ابوسعید و رقیب بغدادخاتون چون این وضع را دید از شهر سلطانیه به زنجان گریخت و به بغداد آمد و با امیر شیخ حسن جلایر، شوهر سابق بغدادخاتون ازدواج کرد و تا پایان عمر در این شهر زیست. دلشادخاتون از زیرکى ویژه‏اى بهره داشت و در دوران حکومت حسن جلایرى، خواه در زندگى خانوادگى و خواه در مسائل سیاسى نقش مهمى ایفا کرده است. هنگامى که شوهرش به نبرد با دشمنان و سرکوبى مخالفان اشتغال داشت به امور داخلى تحت قلمروش مى‏پرداخت و کارها را اداره مى‏کرد و داراى نفوذ فوق‏العاده‏اى بر امیران و شخصیت‏هاى برجسته حکومتى اعم از لشکرى و کشورى بود.
دلشادخاتون با تدابیر ویژه خویش در جهت تأسیس حکومت جلایریان در کنار همسرش اهتمام ورزید. کار به جایى رسید که به تنهایى فرمانروایى مى‏کرد. در زمان فتنه چوپانیان وقتى ملک‏اشرف دشمن امیر شیخ حسن، بغداد را محاصره کرده بود، با تلاش وى نه تنها این شهر سقوط نکرد بلکه خطر شکست و زوال آل‏جلایر برطرف گردید.
دلشادخاتون در مدت هفده سال حکومت شیخ حسن بزرگ علاوه بر همّت در اداره امور سیاسى، به ساختن بناهاى ماندگار، اختصاص موقوفات به مساجد و بناهاى عمومى و دستگیرى از بینوایان، یتیمان و درماندگان مبادرت مى‏ورزید. اوقات فراغت خود را در همنشینى و همراهى با ادیبان و شاعران مى‏گذرانید و برخى از شعرا به مدح او پرداخته‏اند. سلمان ساوجى در اغلب سروده‏هاى خود دلشادخاتون را سلطان خوانده است:
...
پادشاهى است مطیع تو که هستند امروز
پادشاهان جهانش همه ممنون نوال‏
شاه دلشاد جوان‏بخت که در روى زمین‏
با همه دیده ندیدش فلک پیر مثال‏
...
به گفته این شاعر، دلشادخاتون به لحاظ فرهنگ و ادب و زمینه‏هاى ذوقى، بر شوهرش برترى داشت. دلشادخاتون دو سال پیش از مرگ شوهر، در سال 751 هجرى درگذشت. جنازه‏اش را به نجف اشرف انتقال دادند و در جوار بارگاه امیر مؤمنان(ع) به خاک سپردند. این اشعار از اوست:
اشکى که سر ز گوشه چشمم برون کند
در روى من نشسته و دعوى خون کند

* * *

حل شد از غم همه مشکل که مرا در دل بود
جز غم عشق که حل کردن آن مشکل بود(1)

فراز و نشیب در فرمانروایى‏

سلسله جلایریان در فترت بین ایلخانان مغول و تیموریان هفتاد و هشت سال از 736 تا 814 هجرى حکومت کرده‏اند. حوزه متصرفات این سلسله شهرت و عظمت گذشته را حفظ کرد. خواتین آل‏جلایر به امور خیر و کارهاى عام‏المنفعه مبادرت مى‏ورزیدند. همسر سلطان اویس جلایر یعنى مادر سلطان حسین، صدقات و نذور فراوانى وقف مسجد جامعى کرد که خواجه مرجان، حاکم معروف بغداد آن را بنا نمود. مهد علیا، خدایگان، خواتین جهان، بانوى ایران و توران، متکاى حکومت و مسند سلطنت از القابى بود که به زنان مى‏دادند.
«حاجى نوروزخاتون» (زنده در سال 781 هجرى) همسر عادل‏آقا، رئیس شحنه بغداد از زنان باتدبیر است که در سال 781 هجرى در سلطانیه به جانبدارى سلطان حسین جلایر قیام کرد و به فکر حکومت و به تصور دست‏اندازى به قلمرو آل‏مظفر افتاد. شاه شجاع مظفرى به عزم سرکوبى او با سپاهى فراوان از شیراز و اصفهان به سمت تبریز آمد. چون به حوالى سلطانیه رسید، عادل‏آقا به تبریز رفت و همسر و جمعى از نزدیکان خود را در قلعه سلطانیه گذاشت. شاه شجاع خواست با این زن به نبرد بپردازد اما حاجى نوروزخاتون پیغامى بدین مضمون برایش فرستاد: «در خانه خود نشسته‏ام و سایه پادشاهان سنگین باشد و پیش شما آمدن بر من روا نخواهد بود. اگر حاکمان به اهل خانه التفاتى نکنند و به فکر تسخیر این خانه مشغول گردند ولى میسر نگردد پادشاه را چه ناموسى قایم و استوار بماند و اگر موفق شود این خانه و ما کجا خواهیم شد و چه سرنوشتى خواهیم داشت؟!» شاه شجاع این نکات را معقول و منطقى دانست و نظر آن خاتون را پذیرفت و از جنگیدن با نوروزخاتون منصرف گشت و به تبریز آمد.(2)
«آفاق جلایر» دختر امیرعلى جلایر در زمره زنان سیاستمدار، نامدار و شاعر و بانفوذ جلایریان به شمار مى‏رود. وى در ایام سلطنت سلطان حسین بایقرا در هرات مرجع خاص و عام و صاحب خَدَم و حَشَم و املاک فراوان بود و از اموال خویش براى دانشوران، ادیبان و شاعران، مقرّرى تعیین کرده بود.(3)
امیره «تندو» نوه سلطان شیخ حسن جلایر از زنان فرمانرواست که با عمویش احمد بن‏اویس به مصر آمد. هنگامى که از برابر امیر تیمور گورکانى مى‏گریخت با «ظاهرِ برقوق» ازدواج کرد و پس از او شاه‏ولد، پسرعمویش وى را به همسرى خود برگزید. با مرگ عمویش، شاه‏ولد به قدرت رسید اما پس از یک سال کشته شد و این بانو زمام امور حکومتى را به دست گرفت و شوشتر، حویزه و جزیره را تصرف کرد. در منابر، خطبه به نام او خواندند و سکه به نامش زدند.(4)
مورخان از بانویى دیگر در قرن نهم هجرى گزارش داده‏اند که به نفع برادرزاده‏اش در امور سیاسى و حکومتى دخالت کرد و وارد نبردى سخت گردید. وى پاینده سلطان‏بیگم، همسر ابوالمغازى سلطان حسین میرزا مى‏باشد. روضةالصفا در باره او نوشته است: در اوانى که خاقان‏منصور به طرف قلعه تیره‏تو کوچ کرده بود هنوز ابوالمظفر میرزا یادگار محمد در طوس بود اما عمه شاهزاده پاینده‏بیگم به تحریک امیر فریدون از منزلى که بیرون هرات داشت به شهر در آمد و این ناحیه را به نفع برادرزاده به تصرف در آورد و نقاره شادى زده، فرمان داد تا در ششم محرم‏الحرام سال 875 هجرى خطبه به نام میرزا یادگار محمد خواندند. وى پس از اقتدار و تمکن بر سریر جهانبانى، زمام امور و حاکمیت ملک و مال را براى اقتدار سلطان‏بیگم باز گذاشت.(5)

زنان مُسلّح‏

امیر مظفر مؤسس سلسله‏اى به نام آل‏مظفر مى‏باشد که در قرن هشتم هجرى در مناطق مرکزى ایران از جمله یزد و کرمان حکومت مى‏کردند. نوه وى نیز امیر مظفر نام داشت که پس از گسترش قلمرو خود و مسلط گشتن بر فارس و اصفهان عازم جبال بارز کرمان گردید تا برخى طوایف یاغى را سرکوب کند. فرمانده یکى از این قبیله‏ها با تدبیر خود زنان را در این نبرد شرکت داد بدین مفهوم که غالب زنان دو قبیله اوغان و جرمان لباس رزم بر تن کردند، اسلحه بر دست گرفتند و براى جنگ آماده شدند. چون آتش نزاع بالا گرفت، امیر مظفر ندانست و نتوانست براى دفع آنان چه کند و در برابرشان شکست خورد.(6)
مورخان، خواهر امیر مبارزالدین محمد را در افزایش قدرت وى مؤثر دانسته‏اند و نقل کرده‏اند وى زنى رشید، بادرایت و هوشیار بود. او پس از مرگ پدر (شرف‏الدین مظفر) که بر فارس و کرمان حکومت مى‏راند، در آشوبى که پدید آمد با تدبیرى خاص مانع فرو ریختن شیرازه حکومتى و به تاراج رفتن املاک خانواده شد و چون متوجه گردید بر خلاف آن همه مقاومت و مبارزه، امنیت منطقه در خطر است به برادرش سفارش کرد براى جلب حمایت سلطان محمد خدابنده که بر تبریز فرمان مى‏راند عازم دربارش شود و خود همراه با چند زن به حالت مُسلّح در این سفر، او را همراهى کرد. وقتى راهزنان مسیر را بر آنان بستند، برادر سیزده ساله خود را دلدارى داد و با سایر زنان بر سارقان یورش برد و شمارى از آنان را به هلاکت رسانید. سرانجام در پرتو راهنمایى و عزم راسخ این زن، مسافران به دربار محمد خدابنده رسیدند و او این افراد را مورد نوازش قرار داد و حکومت میبد و برخى نواحى مجاور، نیز القاب پدر را به مبارزالدین واگذار کرد.(7)
خان‏زاده دختر امیر مبارزالدین محمد و خواهر شاه شجاع نیز در سیاست دخالت و مشارکت داشت و در برخى حوادثى که در شیراز در قرن هشتم هجرى در قلمرو دولت مظفرى روى داد تأثیرش مشاهده مى‏گردد. وى به شهرسازى و احداث بناهاى عمومى توجه داشت و براى تأسیس آبادى ترکان‏آباد میبد یزد در کنار خواهرش مخدوم‏زاده نقش مهمى را بر عهده گرفت. نسبت به شعائر دینى و سنت‏هاى مذهبى از خود علاقه فراوان نشان داد و چندین بار به زیارت خانه خدا رفت.(8)

خیانت خانگى‏

چون امیر محمد مظفر درگذشت، سرزمینى وسیع براى فرزندان خود باقى نهاد اما آنان بر اثر اختلاف، آن را به صورت قسمت‏هاى کوچک‏تر در آوردند و قدرت مرکزى را ضعیف کردند. امیر کیخسرو از امیران اینجوى فارس که در زندان برادرش فوت کرد، دخترى به نام سلطان بخت‏آغا داشت که از جمالى مرغوب و کمالى مطلوب برخوردار بود. پس از شکست خاندان اینجوى و برافتادن آنان، این دختر به چنگ پسران مظفرى افتاد. اگر چه شاه شجاع مى‏خواست وى را به عقد خود در آورد ولى برادرش شاه محمود پیشدستى کرد و او را به همسرى خود برگزید. این برنامه نزاع برادران را شدت بخشید. سلطان‏بخت‏آغا یا «خواندسلطان» براى تضعیف این دو به طور پنهانى دخالت‏هایى مى‏کرد و به قول خواندمیر، مورخ معروف، به جهت انتقام عموى خویش (امیر شیخ ابواسحاق اینجو) در طریق مکر و فریب تلاش کرده، پیوسته حیله مى‏انگیخت که بدان واسطه میان آل‏مظفر نزاع به وجود آورد.
سرانجام آن دو برادر با یکدیگر ملاقات کردند و قرار بر این شد که شاه شجاع موقتاً از شیراز بیرون برود و مدتى در اَبَرقو باشد تا سرداران امیر اویس ایلکانى که همراهش بودند شورش نکنند. شاه محمود هم به اصفهان بازگشت. در این موقع «خواندسلطان» که متوجه شد نزدیک است تیر مرادش به سنگ بخورد به آخرین و مؤثرترین وسیله یعنى خیانت به همسر متوسل شد و در سال 768 هجرى با نامه‏هایى به ظاهر مهرانگیز براى شاه شجاع پیغام داد که اگر موکب همایونى به سوى اصفهان آید، شاه محمود را دست و گردن بسته تحویل دهم. شاه شجاع لشکرى فراهم کرد و به اصفهان آمد و میان او و زن برادرش نامه‏نگارى برقرار بود. در این میان، شاه محمود که از خیانت‏هاى همسر خویش اطلاعى نداشت، رسولانى نزد شاه شجاع فرستاد و سخنانى ترحم‏برانگیز بر سر زبان آورد و قول داد از حکم برادر تجاوز نکند. دو برادر یکدیگر را در آغوش گرفتند اما «خواندسلطان» با وجود آنکه نقشه‏اش نتیجه نداد بر نامه‏نگارى‏هاى عاشقانه خود ادامه داد و شاه شجاع را براى تسخیر اصفهان تحریک کرد. او بار دیگر عازم اصفهان گردید. در این وقت یکى از محارم، محمود را آگاه کرد که خیانت خانگى در کمین اوست و وى دریافت که آتش‏افروز این فتنه کیست. آنگاه روزى یکى از نامه‏ها را گرفته، به دست شاه محمود دادند. چون بر این وضع آگاه گشت، خواندسلطان را دستگیر کرد و با زه کمان وى را کشت و به برادر پیغام داد چون عامل نزاع از بین رفته، حالا وقت آشتى فرا رسیده است!
شاه شجاع براى اینکه انتقام شکستى عاطفى را از برادر بگیرد امیر اختیارالدین قورچى را به تبریز فرستاد تا دختر سلطان را براى خود خواستگارى کند. از آن سوى، شاه محمود هم خواجه تاج‏الدین را به خواستگارى همان دختر فرستاد و هر دو در یک زمان به تبریز رسیدند ولى چون خواستگار دومى حیله و نقشه داشت موفق گردید و هودج شاهزاده‏خانم را به اصفهان آورد و تحویل شاه محمود داد. اما این ماجرا، موضوع نخستین را به بوته فراموشى نسپرد و محمود از قضیه نابود کردن همسر اولش بسیار ناراحت بود. شب و روز فریاد مى‏کرد و سر و پاى خود را داغ مى‏نمود. پس از اینکه همسر جدید به اصفهان وارد گردید و احوال شاه محمود را در مورد زن قبلى دانست، آتش خشم در ضمیرش زبان زد و از شدت خشم و حسد روزى که شاه محمود در اصفهان نبود دستور داد قبر خواندسلطان را شکافته، جنازه‏اش را بسوزانند.

پیکار با پهلوان‏

شخصى به نام پهلوان اَسَد که مردى پرهیزگار، نیکوروش و خوش‏کردار بود از سوى شجاع براى حکومت کرمان برگزیده شد. این پهلوان فداکار در احیاى سنت امر به معروف و نهى از منکر کوشا بود. عواملى موجب گردید که پهلوان اسد با وجود تدیّن و راستى و درستى علیه شاه شجاع قیام کند. یادآور مى‏شود در همان حالى که امور حکومتى کرمان در اختیار وى بود مادر شاه شجاع - مخدوم‏شاه - نیابت و سرپرست امور را عهده‏دار بود. این زن در امور حکومتى دخالت مى‏کرد و گاه مسائل جزئى را براى نزاع با پهلوان اسد بهانه قرار مى‏داد. شروع این حوادث پس از شکایتى است که مخدوم‏شاه از اسد به شاه شجاع کرد.
ماجرا بدین قرار است که پهلوانى کُشتى‏گیر از خراسان به کرمان آمد و با پهلوانى از این دیار کشتى گرفت ولى دلیر خراسان به زمین افتاد و قهرمان کرمانى پیروزى را به دست آورد. مخدوم‏شاه که دختر جهان‏شاه قراختایى، حاکم پیشین کرمان بود از این بابت شادمان گردید و پهلوان کرمانى را خلعت بخشید و دستور داد وى را بر اسبى سوار کرده گرد بازار و محلات گردانیدند. آن روز رگ غیرت پهلوان اسد خراسانى به جوش آمد و دستور داد پهلوان خراسانى را نیز سوار بر اسبى کرده و با جمعى از اهل خراسان در شهر بگردانند. وقتى مخدوم‏شاه شنید، متغیر گردید و گفت: کُشتى‏گیرى که زمین خورده چه معنا دارد که او را در محلات گردش دهند! به اهل کرمان گفت بروید خراسانیان را بزنید و از بازار برانید. از این جهت میان مردم کرمان و خراسان نزاع روى داد و تعدادى از طرفین کشته و زخمى شدند. مخدوم‏شاه چادر بر سر انداخته بیرون آمد تا برود پهلوان اسد و اهل خراسان را مجازات کند. خواجه محمدعلى آبادى ملقّب به قطب‏الدین که از بزرگان کرمان بود، نزد آن خانم رفت و گفت: به این همه ملال و غم و اندوه نیازى نیست. اگر اجازه دهید به همراه عده‏اى، قصر امارت را بر سر اسد خراب کنیم.
ناگفته نماند مبارزه با ستم، اجراى عدالت و توجه به محرومان در این حرکت نقش مهمى داشت و پهلوان اسد در این راستا خزاین و دارایى‏هاى منقول و غیر منقول مخدوم‏شاه را مصادره کرده بود تا بتواند از این طریق نیازهاى مالى مردم را تأمین کند و حق محرومان را از وابستگان شاه بگیرد. این حرکت‏ها براى مادر شاه که در امور حکومت نقش مهمى داشت توأم با نگرانى و آشفتگى خاطر بود. به همین دلیل از کرمان خارج گردید و به سیرجان رفت و از آنجا خطاب به پسر خود نوشت: من در کرمان نمى‏نشینم زیرا پهلوان اسد بى‏آبرویى من را مى‏خواهد.
در همین روزها سلطان اویس فرزند شاه شجاع از پدر قهر کرده، به جیرفت نزد دایى خود رفت و در آنجا فرمانى به مُهر شاه شجاع تهیه کرد بدین عنوان که: ما فرزند خود، اویس را به حکومت کرمان فرستادیم و پهلوان اسد باید به شیراز بیاید. این فرمان را از جیرفت نزد اسد فرستاد اما پهلوان اسد اعتنایى به فرمان شاه نکرد و هر چند نمى‏دانست ساختگى است، عذر آورد و به تقویت استحکامات نظامى و امنیتى شهر پرداخت. وى با غیاث‏الدین محمودوزیر که توسط شاه شجاع نابینا شده بود، نیز با برادرزن شاه شجاع همدست گردید و نقشه‏هایى ترتیب داد. از آن سوى، تحریکات و تبلیغات مادر شاه کار خود را کرد و به بهانه سرکوبى پهلوان اسد و فرو کوبیدن قیام سربداران کرمان، این شهر را در محاصره‏اى سخت قرار دادند. در جریان این یورش که نُه ماه طول کشید، چنان قحطى و گرسنگى در کرمان پدید آمد که روزى 200 نفر از شدت گرسنگى مى‏مردند.(9)

نقشه شوم‏

دو تن از سرداران شاه شجاع به نام‏هاى پهلوان خُرّم و پهلوان على‏شاه مزینانى براى فتح کرمان به سوى این دیار آمدند و چون ادامه محاصره شهر کارى از پیش نبرد تصمیم گرفتند از طریق خیانت و حیله‏گرى کار پهلوان اسد را یکسره سازند و قیامى را که او تدارک دیده بود خاموش کنند. به همین دلیل در صدد فریفتن همسرش «بیگى‏خاتون» برآمدند و به عنوان اینکه اگر پهلوان اسد از میان برود شاه شجاع او را به همسرى انتخاب خواهد کرد، آن زن را وادار کردند در قتل پهلوان، آنان را همراهى کند. براى این منظور از طبیب مخصوص او کمک خواستند. این پزشک چون مَحْرم بود هر روز به اندرون مى‏رفت و در یکى از روزها این ماجرا را به بیگى‏خاتون گفت. ضمناً تعهدنامه‏اى از قول شاه شجاع نوشته و پیش زن فرستادند که در آن آمده بود: کاتب سطور شاه شجاع فرزند محمد، شرط مى‏نماید و بر خود لازم و واجب مى‏داند که چون آن خاتون بااقتدار (که خداوند رفعت او را زیاد کند) چنین خدمتى را بر خاندان ما ثابت گرداند او را به انواع کرامت و نوازش مخصوص گردانیم و در عقد رعایت و حمایت خود جاى دهیم و از جمله خاتونان معتبر باشد و در امور مُلک و مملکت مشاور گردد و هر تقاضایى داشته باشد مبذول افتد.
آرزوى ملکه درگاه شاه مظفر شدن و در زیر سروهاى ناز شیراز غزلیات دلپذیر حافظ را در مدح شاه شنیدن و بر دنیاى آباد آن عهد حکومت کردن، بیگى‏خاتون را به خیانت نسبت به شوهر شایسته خود وا داشت و سخن طبیب خائن را گوش کرد و براى اجراى نقشه‏اى شوم، تظاهر به بیمارى مالاریا کرد. همه روز پزشک دربار براى معالجه به داخل قصر مى‏رفت. نخست مقدار سم پیدا کرده، خواستند میزان تأثیر و شدت مرگبارى آن را آزمایش کنند، پس مقدارى از آن را در جُوشیر (نوعى آش) قرار داده، نزد پهلوان على‏سرخ که از مقربان پهلوان اسد بود گذاردند. او آش را خورد و پس از یک شبانه‏روز مُرد. فکر کردند اگر مدت مسموم شدن اینقدر طول بکشد پهلوان اسد تا سر آمدن این مدت تمامى اطرافیان را خواهد کشت. از این جهت راه دیگرى پیش گرفتند، به این طرز: در قلعه بالاى کوه حمام نبود و حمام آن دژ در پایین، بالاى تل خاکى جنب کوه واقع شده بود و آنجا را کوشک سبز مى‏نامیدند. نقبى از قلعه بالا به سوى آن بود که از آن رفت و آمد مى‏کردند.
زن به شوهر تفهیم کرد جمعى نوکران هرجایى را نزد خود جمع کرده‏اى و با سلاح بالاى قصر مى‏آیند ولى صلاح در آن است که دیگر هیچ کس با سلاح به سوى کوشک نیاید. سپس حدود شصت نفر مرد را در جبّه پوشانیدند و آنان را ملزم کردند تا نقب را بشکافند. با توجه به اینکه احتمال داشت سر و صداى این حرکت به بالا برسد و پهلوان از نیرنگ همسر خود آگاهى یابد، زن تدبیر دیگرى به کار برد و براى کوبیدن ادویه و قهوه و تهیه وسایل دیگر براى پذیرایى عید رمضان سال 776 هجرى چهل هاون نهاده، کنیزکان را نشانیده که ادویه مى‏کوبیدند تا صداى حفارى در کوشک نپیچد! چون به کوشک در آمدند در این حال پهلوان اسد، خواجه‏سرایى فرستاد که ببیند حمام آماده است یا خیر. وى با احتیاط جلو رفت و با شگفتى نقب را گشاده دید و افرادى جبه‏پوش را مشاهده کرد که بر سر آن ایستاده‏اند. خواست پهلوان را خبر کند ولى موفق نشد. سرانجام به محض ورود پهلوان اسد به حمام، او را دستگیر کردند و ریسمان بر سر و پایش بستند و خاک کشان تا پاى دار آوردند و او را بر دارى آویختند. جلاد همچون قصابان گوشت اعضا و جوارحش را مى‏برید و دشمنان او پول مى‏دادند و مى‏خریدند. بدین طریق امیرى کاردان، بالیاقت و اهل تدیّن با نقشه زنى که داعیه قدرت داشت و خود را زمامدار واقعى کرمان مى‏دانست، مورد یورش مأموران شاه شجاع واقع شد و سرانجام با حیله و خیانت همسرش (که در فکر آن بود خاتون شیراز شود و به قدرت برسد) به طرز فجیعى کشته شد. تاریخ روشن نکرده است که آیا این زن به آرزوى خود رسید یا خیر؟(10)

پى‏نوشتها: -
1) مشاهیر زنان ایرانى، ص‏99؛ تاریخ آل‏جلایر، ص‏32 - 31؛ دیوان سلمان ساوجى، ص‏551.
2) جامع‏التواریخ، خواجه رشیدالدین فضل‏اللَّه همدانى، ص‏205 - 199.
3) دائرةالمعارف تشیّع، ج‏1، ص‏120؛ خیرات حسان، اعتمادالسلطنه، ج‏1، ص‏12.
4) ریاحین‏الشریعه، محلاتى، ج‏3، ص‏363.
5) روضةالصفا، ج‏7، ص‏55.
6) تاریخ کرمان، ص‏191؛ شاه منصور، باستانى پاریزى، ص‏28.
7) دانشمنامه زنان فرهنگساز، ج‏1، ص‏25.
8) همان، ص‏764 - 763.
9) تاریخ ادبیات در ایران، ج‏3، ص‏1049؛ تذکرةالقبور، ص‏29.
10) مجمل فصیحى، فصیح احمد خوافى، به اهتمام محمود فرخ، نهضت سربداران، پطروشفسکى، ترجمه کریم کشاورز، ص‏108.