سخن اهل دل اشعار


 

سخن اهل دل‏

چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت‏

حقوقِ خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت‏
به نوکِ خامه رقم کرده سلامِ مرا
که کارخانه دوران مباد بى‏رَقَمت‏
نگویم از منِ بیدل به سهو کردى یاد
که در حسابِ خود نیست سهو بر قَلمت‏
مرا ذلیل مگردان، به شکرِ این نعمت‏
که داشت دولتِ سرمد عزیز و محترمت‏
بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد
که گر سرم برود برندارم از قدمت‏
ز حالِ ما دلت آگه شود مگر وقتى‏
که لاله بَردَمَد از خاک کشتگان قدمت؟
روان تشنه ما را به جرعه‏اى دریاب‏
چو مى‏دهند زلالِ خضر ز جام جَمت‏
همیشه وقتِ تو، اى عیسىِ صبا خوش باد
که جانِ حافظ دلخسته زنده شد به دَمت‏

حافظ

اشک شبح‏

اشک مى‏ریزد شبح، آرام‏
اشک مى‏ریزد شبح‏
بر سایه شمعى که مى‏سوزد
لحظه‏هایش را نسیمى رهگذر با خویش‏
مى‏کشد آرام ...
- شعله‏اى حیران‏
سایه‏اى لرزان‏
شمع در هذیان‏
اشک مى‏ریزد شبح‏
بر سایه شمعى که مى‏سوزد
مى‏کشد آهى و مى‏گوید:
کاشکى حیرانى‏ام بر من نمى‏خندید

شارخ تندرو صالح‏

این راه دور

در کودکى همیشه گمان مى‏بردم‏
پایان خاک آنجاست‏
نزدیک آسمان‏
و اگر چند روزى خاک را طى کنم‏
به پایان زمین مى‏رسم.
امروز
احساس مى‏کنم‏
بر پرتگاه زمین ایستاده‏ام‏
این راه دور را به چه هنگام آمده‏ام!

شمس لنگرودى‏

یا على‏

على(ع)
درى به شهر باشکوه علم رسول است‏
آن ناشیان‏
که از در اصلى نیامدند
در بزرگ سعادت را
به روى خلق خدا بستند
و رابطه را بستند
و حکم «رابطوا»(1) را
رد کردند
چشم عوام‏
در پى گمراهان رفت‏
قلب خواص‏
دنبال راه امامت‏
حدیث عشق و روایت‏
و آن خداوندى‏
که نیش پشه بى‏جانى را
به قتل جبارى‏
فرمان داد
عاقبت بدکاران را
به یاور مظلومان‏
و یاور درماندگان‏
انسان نموده بود
که یکسره مغموم بود
براى امتى که نمى‏بیند
رنج على(ع)
از جاهلان لجوج است‏

طاهره صفارزاده‏

من‏

نه‏
از مرگ نمى‏هراسم‏
که زاده شده است‏
با تنم‏
جانم.
اما:
گهگاه سر در گوشش مى‏گذارم و به نجوا از او مى‏خواهم:
فرصتى‏
تا بارم را به منزل برسانم.

مسعود احمدى‏

سودى نبرد از سینه خاموش چاهم‏

در عمق تاریک تحقیر ماند آهم‏
دیرى است بى‏رویت نمى‏روید بهارى‏
در باغ آفت‏دیده و زرد نگاهم‏
گرد تأثر مى‏نشیند بر سکوتم‏
خون تحیر مى‏دود در گیجگاهم‏
بر دوش حیرت مى‏کشم در موسم درد
با خود گلیم کهنه بخت سیاهم‏
تصویرى از ابهام فرداهاى من داشت‏
آیینه‏اى کآتش گرفت از سوز آهم‏
رویید با صد برگ سرخ از دفتر درد
در باغ گل غمنامه‏اى از هر گناهم‏
در موسم سرد کدورت ماند در دل‏
خونى که مى‏رویید از باغ نگاهم‏

عبدالجبار کاکایى‏

1) سوره آل‏عمران، آیه 200.