حیران خانم دُنْبُلىِ خویى‏
شاعر سده سیزدهم‏

محمّد الوانساز خویى

درآمد

در تاریخ پُرافتخار ایران اسلامى ، همواره زنان عالم، مؤمن، شجاع و شیر دل جایگاه ویژه‏اى داشته و نقش اساسى آنها در نهضت‏ها ، خیزش‏ها و حرکت‏هاى علمى ، اجتماعى و فرهنگى فراموش ناشدنى است . این زنان شیر دل نه تنها مردان بزرگى را در دامن پُر مهر و محبت خود پرورش داده‏اند ، بلکه سبب تداوم حرکت‏هاى عظیم مردمى و رشد و بالندگى حیات علمى و اجتماعى جامعه شده‏اند .
در این میان صفحات تاریخ خطه آذربایجان مشحون از فعالیت‏هاى بانوان قهرمانى است که با تکیه بر نیروى ایمان و عمل در عرصه‏هاى مختلف علمى ، اجتماعى ، فرهنگى و مبارزاتى قدم برداشتند و نام خود را در ردیف مشاهیر ایران اسلامى جاویدان و ماندگار ساختند .
در این نوشتار به شرح حال یکى از بانوان شاعر این خطّه پرداخته مى‏شود ، امید که مورد توجه و قبول صاحبان فضل و ادب قرار گیرد.

محل تولد و خاندان

حیران خانم ، شاعره نامدار سده سیزدهم هجرى قمرى از زنان نامورِ خاندان «دُنْبُلى»(1) است . از تاریخ حیات و شرح حال وى اطلاع دقیقى در دست نیست و آنچه نویسندگان و محققین در خصوص زندگانى وى به نگارش در آورده‏اند متناقض مى‏باشد . «حیران» ظاهراً تخلص او بوده و وى نام دیگرى داشته است .
محمّد على تربیت تولد وى را شهر تبریز درج کرده ،(2) و برخى از محققین او را متولد نخجوان دانسته‏اند و رشد و نماى وى را در شهر ارومیه روستاى «خانقاه سرخ» که به زبان ترکى «قزل خنیه» مشهور است - در سه فرسخى ارومیه و پایین‏تر از کار خانه قند - قید کرده‏اند .(3)
نویسندگان کتاب «بزرگان و سخن سرایان آذربایجان غربى» این شاعره نامى را جزء شعراى ارومیّه و مؤلف کتاب «دانشمندان آذربایجان» و دکتر جواد هیئت در کتاب «آذربایجان ادبیات تاریخینه بیر باخیش» او را اهل تبریز معرّفى مى‏کند در حالى که خود اعتراف دارد ، که از دودمان دنبلى است .
امّا به اعتقاد نگارنده کلمات خوى و دُنْبُل از هم جدا ناشدنى است و اقامت چند ساله حیران خانم در ارومیّه و تبریز را نمى‏توان دلیل بر این گرفت که او اهل آن دو شهر است ، چنان که عبدالرّزاق دنبلى (مفتون خویى) و بهاءالدّین دنبلى و عدّه‏اى از بزرگان ، این خاندان را فقط به خاطر این که از خاندان دنبلى هستند جزء بزرگان آذربایجان غربى یاد کرده‏اند با این که مى‏دانند اقامتگاه دانشمندان فوق آذربایجان غربى نیست ، فقط چون دنبلى هستند و دنبلیان با خوى پیوند ناگسستنى دارند و خوى جزء آذربایجان غربى است بدین جهت جزء رجال آذربایجان غربى ذکرى از ایشان به میان آورده‏اند .
به هر صورت حیران خانم چون دنبلى است به خوى اختصاص دارد اگر چه زادگاه و محلّ نشو و نمایش در خوى نباشد . (4)
مؤلفین «بزرگان و سخن سرایان آذربایجان غربى» در مورد پیوند نزدیک شهر خوى و طایفه دنبلى و انتساب حیران خانم به خاندان دنبلى مى‏نویسند :
خواننده عزیز توجّه دارد که طایفه دنبلى از قدیم‏الایّام در صفحات خوى و شاهپور (سلماس) سکونت داشته‏اند و تاریخ عمومى و اجتماعى آذربایجان غربى از حادثاتى حکایت دارد که به دست بزرگان این طایفه به وقوع پیوسته است . با توجّه به این واقعیّت مسئله انتساب حیران به این خاندان از دو حال خارج نیست ، یا باید تصوّر کرد که اجداد وى در زمان‏هاى قدیم از خوى به نخجوان نقل مکان کرده‏اند و یا لزوماً و باید معتقد بود که تعدادى از این دنابله نیز در نخجوان اقامت داشته‏اند .(5) او در یکى از اشعارش در مورد حسب و نسب خویش مى‏گوید :
پرسى اگر ز نسبتِ «حیرانِ» دلفگار
از خادمانِ شیر خدا ، شاه دین ، على است‏
باشد ورا حسب ، ز عزیزان نخجوان
او را ولى ، نسب ز کریم خان دُنبُلى است‏
و در جایى دیگر به تیره و طایفه خود اشاره کرده و چنین مى‏سراید :
چو ابر گریه کند دنبلى و کنگر لو
الهى همچو من افشار و قجر سوزد

پدر

پدرش کریم‏خان کنگرلوى دنبلى(6) از سران سپاه عباس میرزا است . اجدادش در روزگاران سابق به علت اختلافات درونى قبیله ، از دنبلى‏هاى حوالى سکمن آباد ، چورس و خوى جدا شده و در حوالى ارس استقرار یافته بودند .
حیران خانم در نخستین دوره جنگ‏هاى ایران و روس در سال 1218 ق و انعقاد پیمان ننگین بار «ترکمنچاى» و الحاق قسمتى از سرزمین عزیز ایران به خاک روسیّه ، به همراه پدر و اعضاى خانواده به ایران آمدند و مدتى در تبریز رحل اقامت افکنده و به دیدار نایب السلطنه عباس میرزا نائل آمدند . سپس راهى ارومیّه شدند و در روستاى «قِزِلْ خَنْیَه» ، در 18 کیلومترى ارومیّه که از طرف عباس میرزا به عنوان تُیُول(7) به کریم‏خان واگذار شده بود ، اقامت گزیدند . هم اکنون بازماندگان کریم خان در این روستا ساکن بوده و به نام خانوادگى «کریملو» اشتهار دارند و حیران از اسلاف همین خاندان است .(8)

در فراق یار

با عزیمت حیران از نخجوان به ایران نامزدش که لحظه‏اى تحمل دورى او را نداشت به علت نامعلومى به ایران نیامد و در آنجا ماندگار شد . حیران آن دختر آشفته و پریشان ، پس از استقرار در ایران ، اشعار سوزناکى در فراق نامزدش سروده که این هجران در بیشتر اشعارش نمایان است .
حال ما را که کند عرض به جانانه ما
شود آگاه ز حال دل دیوانه ما
جرعه نوشیم ز خمخانه وصل رخ او
سر بر افلاک کشد ناله مستانه ما
لال شد از ستمش بلبل طبع حیران‏
سوخت در آتش شوقش پر پروانه ما

دورى راه و عدم امکان ارسال نامه‏ها و پیک‏هاى منظم باعث گردیده بود که رفته رفته از طرف دشمنان حیران خانم چنان شایع گردد که نامزدش دیگر علاقه‏اى به او ندارد . او در شعرهایش گاهى خطاب به نامزدش تمناى ارسال نامه مى‏کند تا خاطر غمدیده خود را با آن شاد کند :
گاه با مکتوب ما را یاد ساز
خاطر غمدیدگان را شاد ساز

* * *

لااقل اى مه سپهر وفا
گاه با نامه یاد ساز مرا
نیست لایق ایا مه تابان‏
خلق گویند بى وفاست فلان(9)

درباره ازدواج حیران و چگونگى آن اطلاع صحیحى در دست نیست و گویا او به یاد محبوب نخجوان ، دل خوش داشته و از ازدواج سر باز زده است و شاید هم در همان روستاى قزل خنیه - به احتمال ضعیف - تن به ازدواج یکى از اقوام خود داده است . در هر حال اگر بتوانیم شعر زیر را خطاب به همسرش عنوان کنیم باید نتیجه بگیریم که از وصلت خود خرسند نبوده و در آرزوى آزادى است .
تا به کى مى‏کشى تو در بندم‏
نیستى راستى خداوندم‏
من ندانم چه کرده‏ام به قضا
که به دامت چنین بر افکندم‏
به جفایى چنین به حال خودم‏
گاه مى‏گریم و گهى خندم‏
گر برانى که تا خلاص شوم‏
به خدا نیز از تو خرسندم(10)

از اشعار وى استفاده مى‏شود که از عمرى طولانى برخوردار بوده و زمان سه پادشاه قاجار را درک کرده است . به قول محمّد على تربیت، موقع وفات هشتاد سال داشته است . وفات وى بین سال‏هاى 1260 تا 1270 ق در تبریز اتفاق افتاده است . (11)
روزگارم نمود چون نومید
غیر ذکر حبیب نیست کلید
عمرم از دست شد چو تیر از شَست‏
برف پیرى مرا به سر بنشست‏

حیران خانم تا پایان عمر چشم انتظار نامزدش بود و این از نوع بیان غالب اشعارش هویداست . چنان چه او در تمام خطاب‏هاى خود به نامزدش ، حتّى در پیرى و در بستر مرگ او را جوان خطاب مى‏کند .
پیرم اگر که بخت ما یار شود
این گردش افلاک مدد کار شود
غم نیست ز پیرى‏ام جوان مى‏گردم‏
دلدار به ما اگر که غمخوار شود

* * *

غم نیست اگر که غم نموده پیرم‏
در دست فراق دوست دستگیرم‏
آن یوسف دهر گر مرا بنوازد
خود گشته جوان عمر از سر گیرم‏

نا گفته پیداست که نامزد او - اگر زنده بود - به همراه خود شاعره نیز پیر شده بود ولى چون از نظر فلسفى آخرین تصویر ذهنى قبل از جدایى ، تصویر جوانىِ نامزدش بوده لهذا تا پایان عمر او را در همان کسوت جوانى مى‏بیند . آخرین شعر او که در بستر مرگ با عنوان «الوداع» سروده مؤیّد نظریّه فوق است :
الوداع اى ماه تابان الوداع‏
الوداع اى شاه خوبان الوداع‏
مى‏کنم آه و فغان با سوز دل‏
چون رسیده وقت هجران الوداع‏
از درت اى مونس قلب حزین‏
مى‏روم با چشم گریان الوداع‏
از فراقت اى طبیب مهربان‏
درد ما را نیست درمان الوداع‏
چون که هجران شد نصیب جان ما
اى عزیزان و محبّان الوداع‏
با دل پر حسرت و با جان زار
دور مى‏گردم ز جانان الوداع‏
چون وداع واپسین است اى جوان‏
رحم کن بر حال حیران الوداع(12)

استقبال حیران از اشعار شاعران بزرگ‏

حیران خانم ذهنى خلاق و ذوقى سرشار داشته و غالباً در سرودن شعر در انواع گوناگون قصیده ، غزل ، رباعى ، مخمس ، ترجیع بند و ... دستى توانا داشته است . به اعتقاد پژوهشگران حیران خانم تسلط عجیبى بر صناعات شعرى داشته و به استقبال شعراى مشهور ایران رفته و اشعار آنها را جواب گفته است .
حیران خانم در استقبال از این شعر مشهور رودکى :
بوى جوى مولیان آید همى‏
یاد یار مهربان آید همى‏

با دو غزل به او جواب گفته که ما به جهت اختصار به یک غزل او اشاره مى‏کنیم .
از دو زلفت بوى جان آید همى‏
عنبر از زلفت عیان آید همى‏
عنبر است آن عطر یا گل یا گلاب‏
از دو زلفت روان آید همى‏
چون نقاب از روى ماهت وا کنى‏
مرحبا از انس و جان آید همى‏
احسن اللّه خیزد از اهل جهان‏
بارک اللّه ز آسمان آید همى‏
از دل زارم ز هجران رُخَت‏
صد هزار آه و فغان آید همى‏
آه من از سینه پر سوز من‏
گویى از آتش دخان آید همى‏
گر ببیند روى تو حیران زار
بر تن خسته روان آید همى‏
غزل مشهور سعدى را که مى‏فرماید :
اى ساربان آهسته ران کآرام جانم مى‏رود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم مى‏رود
را با غزل ذیل این چنین جواب گفته است :
اى ساربان رحمى بکن بر من که یارم مى‏رود
از رفتن آن سرو قد ، صبر و قرارم مى‏رود
از فرقت آن نوجوان ، تن گشته زار و ناتوان‏
دل در خم زلف نهان ، جان آشکارم مى‏رود

لشگر کشیده درد و غم ، قدّم ز هجران گشته خم‏
صد دجله خون دم به دم از هر کنارم مى‏رود
از هجر آن پیمان شکن ، غم هجوم آورد به من‏
روى گل ببو چو نسترن ، از بر نگارم مى‏رود
حیران به هجران رو به رو ، چو لکه شد این نکته گو
آن سرو قدّ و ماهرو چون گلعذارم مى‏رود
مستزاد مشهور مولوى با عبارت ذیل :
هر لحظه به شکلى بت عیّار برآمد
دل برد و نهان‏
هر دم به لباسى دگر آن یار برآمد
گه پیر و جوان شد
را این چنین استقبال مى‏کند که منتخباتى از آن مستزاد چنین است :
آن سرو سرافراز ، روزى که درآمد
خورشید عیان شد
بر دیده دل قامت او جلوه گر آمد
کان سرو روان شد
چون کرد تجلّى رخ پر نور وى از شب‏
دل گشت پریشان‏
تیر مژه‏اش بر جگرم کارگر آمد
صد رخنه به جان شد
با عشق تو حیران به جهان آمده‏اى مه‏
با شوق تو مى‏زیست‏
هم در هوس عشق تو عمرش به سر آمد
در خاک نهان شد
حیران خانم با قدرت و تسلّط وصف‏ناپذیر یکى از غزل‏هاى صائب تبریزى را چنین تخمیس مى‏کند :
ز وصل روى دلبر دلم چون گلشن است امشب‏
ندارم خوف از هجران ، دل و جان با من است امشب‏
هزاران شکر بر ایزد که روحم در تن است امشب‏
ز حسن نیم رنگ یار بزمم روشن است امشب‏
اگر مجنون شوم منعم مکن حق با من است امشب‏
حیران خانم به علت احاطه و تسلط کامل به لهجه آذرى غزل‏هاى قوى‏تر و پراحساس‏ترى را سروده و گاهگاهى با مهارتى تام به استقبال شاعران بزرگى چون فضولى ، نسیمى ، قوسى رفته است .
حیران خانم بعضى از اشعار فارسى خود را به ترک آذرى ترجمه نموده است . این اشعار ترجمه شده بعدها توسّط مترجمین آذربایجان شوروى سابق دوباره از روى ترجمه فارسى به شعر ترکى برگردانده شده است . ترجمه‏هاى وى نشان مى‏دهد که حیران خانم نه تنها در شاعرى سرآمد بوده ، بلکه ترجمه‏هایش در سطح بالاترى نیز قرار دارد . نمونه‏اى از غزل فارسى وى که به ترکى آذرى ترجمه شده چنین است :
اصل
خبر دارى که یارت یار دارد ؟
محبّت در دل اغیار دارد ؟
چه بتوان کرد من درویشم و او
شه است از یارى ما عار دارد
مرا با سنبل و ریحان چه حاجت‏
دلم با طرّه او کار دارد
نباید غم خورى در گلشن دهر
که یک گل صد هزاران خار دارد
مرا این سرگشته حیران را مرنجان‏
ارادت بر تو چون بسیار دارد

ترجمه‏

بیلیرسن یارینین بیر یارى واردیر
رقیبینله اونون ایلغارى واردیر
نه ائتمک من فقیرم یار سلطان‏
منه یار اولماسیندان عارى واردیر
نه لازیمدیر منه سنبل له ریحان‏
اونون کى طره طرارى واردیر
کونول غم چکمه دهرین گلشنینده‏
آچان هر بیر گلون مین خارى واردیر
یازیق حیرانى گَل اینجیتمه جانان‏
کى عاشیقدیر سنه اقرارى واردیر

اهل بیت در اشعار حیران

شکى نیست که حیران در اشعار خویش به عشق و فراق معشوق توجه خاصى داشته و سالها در آرزوى دیدار معشوق لحظه شمارى کرده است . ولى نمى‏توان گفت که اشعار او مذهبى نبوده و به مذهب واقعى خود توجهى نداشته است . او در خلال اشعار شیرینش محبت و علاقه وافر خود را نسبت به ساحت مقدس ائمه معصومین علیهم السلام ابراز داشته و خود را خاک پاک آنها مى‏داند .
حیران در بیتى که سروده احساسات باطنى و شور و علاقه خود را نسبت به امیرالمؤمنین على بن‏ابى‏طالب علیه السلام اعلام داشته و مى‏گوید :
خواهد شود فداى تو اى شاه اولیاء
با صدقِ دل کنیزِ تو حیران دُنْبُلى

از برخى از سروده‏هاى حیران چنین معلوم مى‏شود که او در طول عمرش موفق به زیارت عتبات عالیات نگشته و تنها آرزوى قلبى‏اش زیارت حضرت اباعبداللّه الحسین و حضرت ابوالفضل العبّاس علیهما السّلام مى‏باشد .
جان را فداى مرقد عبّاس کردنم‏
گشتن به دور شاه شهیدانم آرزوست‏
وى همچنین در جاى دیگر خلوص ارادت خود را نسبت به شاه خراسان حضرت ثامن الائمه على بن موسى الرضا علیه‏السلام ابراز داشته و مى‏سراید :
هرگز ندیده هیچ کس در روى عالم یک نفس‏
فیضى که من در مدحت شاه خراسان یافتم‏

بینش اجتماعى در اشعار حیران‏

حیران خانم مسائل زندگى و مشکلات جامعه و دردهاى مردمان را در اشعارش به خوبى نمایان ساخته و به تصویر در آورده است . شاید از این لحاظ بتوان او را پیش روى پروین اعتصامى دانست هر چند که در عالم شاعرى او را هم پاى مهستى گنجوى دانسته‏اند . در مورد بینش اجتماعى او همین بس که با این که پدرش از توانگران و سران سپاه عبّاس میرزا بوده به خاطر فقیران جامعه ، غذاى خوشى از گلویش پایین نمى‏رود و در این مورد مى‏سراید :
صد شکر مهیّا است سحور و شامم‏
لیکن به خوشى نمى‏رود ایّامم‏
چون یاد فقیران ز دلم مى‏گذرد
پالوده چو زهر مى‏شود در کامم‏

وباى سال 1244 ق

در وباى خانمان سوزى که در سال 1244 ق(13) در آذربایجان و ارومیه شایع گردیده بود و جان کوچک و بزرگ را مى‏گرفت ، قلب حیران خانم به درد مى‏آید و در پیشگاه پروردگار متعال مى‏نالد و استغاثه مى‏کند که این بلا و مصیبت را از سر شیعیان امیرالمؤمنین على بن‏ابى‏طالب علیه السلام بردارد و بر آنها رحم کند . قطعه وى در خصوص شیوع بیمارى وبا چنین است :
اى خدا کودکان هلاک شدند
نوجوانان به زیر خاک شدند
مادران دل شکسته و نالان‏
مرده شویند بهر فرزندان‏
نه عزادارى است و نه احسان‏
نه کسى را تلاوت قرآن‏
اى خدا این بلا شدید شده‏
از فَرَج خلق ناامید شده‏
چو که رحم تو هست بى پایان‏
بخش ما را به خاطر ایشان‏
اى خدا رفع کن بلا از ما
از شفا خانه‏ات فرست شفا
اى خدا نام تو هست غفور
این بلا را ز شیعیان کن دور
اى خدا خاطر شه مردان‏
این بلا را بده به دشمنان‏

دیوان حیران

دیوان اشعار ترکى و فارسى او مشتمل بر قصاید ، غزلیات ، مقطعات و ترجیعات بوده و در حدود 4500 بیت مى‏باشد .(14) نسخه خطى دیوانش در مجموعه اهدایى شادروان حاج محمّد نخجوانى به کتابخانه ملى تبریز تحت شماره 2679 و ردیف 483(15) و دو نسخه دیگر هم در تصرف مؤلفان «بزرگان و سخن سرایان آذربایجان غربى» هست .(16) بخشى از غزل‏هاى ترکى دیوان حیران خانم از روى نسخه خطى متعلق به کتابخانه ملى تبریز به سال 1324 ش در تبریز چاپ سربى شده است .(17) امّا اشعار برگزیده‏اش براى بار اوّل با مقدمه و انتخاب خانم نقى یوا و خط و ویراستارى محمّد على مجیرى در سال 1988 م - 1367ه در باکو چاپ گردید(18) و براى بار دوّم در به اهتمام حسین فیض الهى وحید (حسین الدوز) از سوى انتشارات یاران در سال 1370 ش به زیور چاپ آراسته گردید . امید است دیوان کامل او چاپ و در دست علاقمندان شعر و ادب قرار گیرد .(19)

پى نوشت‏ها:
1) دَنابله جمع دُنْبُل نام خاندان معروفى است از کردهاى یزیدى . تعبیر یزیدى ، برخلاف آنچه که در وهله اوّل ممکن است به ذهن برسد ، هیچ گونه ارتباطى با یزید بن‏معاویه ندارد . یک تحلیل این است که ریشه کلمه یزیدى در اوستا «یَزَته» و در پهلوى «یَزَد» به معنى فرشته است ، که در فارسى به صورت ایزد در آمده و معنى خدا گرفته ، و جمعش «یزدان» بوده که آن هم در فارسى معنى مفرد یافته است . دنبلیها در اوایل قرن هفتم ، اندکى بعد از سال 607 ق از شام به ایران آمده و در نواحى «سُکْمَن آبادِ» خوى سکونت کردند . خاندان دنابله قبل از ظهور دولت صفویه، گرویده مذهب تسنن بوده‏اند ، امّا پس از آن از مذهب حقه جعفرى پیروى کرده‏اند . ازمشاهیر این خاندان مى‏توان به آیت اللَّه شهید حاج میرزا ابراهیم دنبلى خویى (1247 - 1325 ق) صاحب شرح نهج البلاغه اشاره نمود .
2) تربیت ، محمّد على ، دانشمندان آذربایجان ، ص 126 .
3) بزرگان و سخن سرایان آذربایجان غربى ، 96 .
4) آقاسى ، مهدى ، تاریخ خوى ، ص 506 .
5) ریاحى ، محمّد امین‏تاریخ خوى ، ص 275 ، بزرگان و سخن سرایان آذربایجان غربى ، 97 .
6) در مقدمه «اشعار برگزیده حیران خانم» (چاپ باکو ، 1988 م) و «زنان سخنور» حیران خانم خواهر کریم خان معرفى شده است .
7) ملک و آب و زمینى که در قدیم از طرف پادشاه به کسى واگذار مى‏شد که از در آمد آن زندگانى کند .
8) بزرگان و سخن سرایان آذربایجان غربى ، ص 96 .
9) فیض الهى وحید ، حسین ، مقدمه دیوان حیران خانیم ، ص 13 .
10) بزرگان و سخن سرایان آذربایجان غربى ، صص 97 - 98 .
11) تربیت ، محمّد على ، دانشمندان آذربایجان ، ص 126 ، دولت آبادى ، یحیى‏ ، سخنوران آذربایجان 2/ 809 .
12) فیض الهى‏ وحید ، حسین ، مقدمه دیوان حیران خانیم ، ص 16 .
13) برخى تاریخ شیوع این بیمارى را سال 1247 ق ذکر کرده‏اند.
14) تهرانى ، شیخ آقا بزرگ ، الذریعه 9/ 272 ، دولت آبادى ، یحیى‏ ، سخنوران آذربایجان 2/ 808 .
15) فهرست کتابخانه ملى تبریز 2/ 554 - 555 .
16) بزرگان و سخن سرایان آذربایجان غربى ، 101 .
17) مؤلفین کتب چاپى 2/ 984 .
18) سخنوران آذربایجان 2/ 809 .
19) ر . ک : تربیت ، محمّد على ، دانشمندان آذربایجان ، ص 126 ؛ فیض الهى وحید ، دیوان حیران خانیم ؛ تهرانى ، شیخ آقا بزرگ ، الذّریعه 9/272 ؛ محلاتى ، ذبیح‏اللَّه ، ریاحین الشّریعه 4/186 ؛ مشیر سلیمى ، على اکبر ؛ زنان سخنور 1/178-188 ؛ خیّامپور (تاهباززاده) ، ع ، فرهنگ سخنوران ، ص 284 ؛ خانبابامشار ، مؤلّفین کتب چاپى 2/984 ؛ دولت آبادى ، یحیى ، سخنوران آذربایجان 2/807-811 ؛ رامیان ، محمود ، تمدن ، محمّد ، تکش ، علاءالدین ، بزرگان و سخنوران آذربایجان غربى ، صص 96-101 ؛ آقاسى ، مهدى ، تاریخ خوى ، صص 506-508 ؛ ریاحى ، محمّد امین ، تاریخ خوى ، صص 274 - 275 ؛ اثر آفرینان 2/319 ؛ مشاهیر زنان ، ص 79 ؛ بهروز نصیرى ، زهرا عاشر زاده ، فرهنگ نام آوران خوى ، صص 153-160 ؛ هیئت ، جواد ، آذربایجان ادبیات تاریخینه بیر باخیش 1/184 ؛ یونسى ، میرودود ، فهرست کتابخانه ملّى تبریز 2/554-556 ؛ صدرایى خویى ، على ، سیماى خوى ، صص 199-200 ؛ افشار سیستانى ، ایرج ؛ نگاهى به آذربایجان غربى 2/798 .