قصه هاى شما 96

نویسنده


 

قصه‏هاى شما (96)

بلقیس‏
هاجر مرادى - اصفهان‏
یادته همسفر - بود بزرگ‏
شکوه - کوتاه‏
سمیه کلینى - تهران‏
تصویر عشق‏
فرشته سیفى - خلخال‏
سوت پایان‏
مریم زارعى - برازجان‏
سرآغاز یک انتظار
عشق صداى فاصله‏هاست‏
ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد

هاجر مرادى - اصفهان‏

خواهر عزیز، «بلقیس» خواننده را یاد داستان‏هاى دهه چهل مى‏اندازد. تمامى آدم‏ها، فضاها و حوادث خاص آن دوران است، حتى نحوه روایت شما از ماجرا. به جاى آنکه بخواهید شخصیت اصلى داستان را از زبان یک کودک هشت ساله توصیف کنید و به تمام جزئیات رفتارى وى اشاره نمایید، خوب بود که به مرور زمان و در جاهاى مختلف اثرتان، به فراخور نیاز این توصیفات را ذکر مى‏کردید؛ نه اینکه تمام شخصیت‏پردازى قهرمان را در پنج صفحه پشت سر هم ردیف مى‏کردید.
البته ویژگى‏هاى رفتارى این قهرمان کاملاً منطقى است ولى پشت سر هم آوردن آنها، آن هم از زبان یک کودک اصلاً منطقى نیست.
خوب بود به جاى آن همه مقدمه‏چینى، درست از جایى که همسایه‏هاى جدید وارد محله مى‏شدند و مرد ناراحتى خودش را از آمدن آنها ابراز مى‏کرد، اثرتان را شروع مى‏کردید و به مرور با پیش رفتن حوادث فرعى و اصلى، شخصیت‏پردازى قهرمان را نیز تکمیل مى‏کردید.
اهمیت وجود شخصیت‏ها است که به داستان جان مى‏بخشد. حتى در آثار بزرگ جهان، گاه شخصیت‏ها هستند که در ذهن خواننده باقى مى‏مانند اما خود داستان و نویسنده فراموش مى‏شوند، مانند «الیور تویست» که نام قهرمانى در رمانى به همین نام از «چارلز دیکنز» است.
شخصیت‏پردازى چون نورافکنى است که شخصیت‏ها را نورانى مى‏کند و آنها را در چشم خواننده روشن‏تر و ماندگارتر مى‏کند. این را هم یادتان باشد که شخصیت‏پردازى غیر مستقیم با استفاده از دیالوگ، کنش و واکنش‏هاى قهرمان و ... خیلى بهتر از شخصیت‏پردازى مستقیم توسط نویسنده و ارائه توصیفات بى‏شمار از قهرمان است.
این توصیه را همیشه به یاد داشته باشید که «نشان دهید، نگویید»؛ چیزى که در اثر شما اصلاً رعایت نشده است و همه چیز را به جاى نشان دادن خودتان از زبان راوى بیان مى‏کنید.
موفق باشید.

سمیه کلینى - تهران‏

دوست گرامى، از متن نامه شما پیداست که به داستان‏نویسى و مطالعه در باره آثار داستانى بسیار علاقه‏مند هستید و در پى آن مى‏باشید که ابهامات خود را در این مورد برطرف کنید.
سؤالى داشتید که به نظر این سؤال مى‏تواند پرسش دوستان بسیارى باشد، اینکه آیا همیشه باید از قالب کلى داستان پیروى کرد و تمامى عناصر داستان‏نویسى را به کار گرفت و یا اینکه مانند برخى نویسندگانى که نام‏شان را ذکر کرده‏اید، گنگ و مبهم نوشت طورى که خواننده در انتهاى مطالعه‏اش نتواند بفهمد منظور نویسنده از داستان چه بوده است.
جواب این سؤال‏تان با سؤال دیگرتان که خواسته‏اید با سبک‏هاى داستانى آشنا شوید با هم در ارتباط هستند. براى توضیح بیشتر ابتدا مثالى مى‏زنیم. فرض کنید اگر «نیما یوشیج» بدون سال‏ها مطالعه و سرودن اشعار کلاسیک، ناگهان به شعر نو روى مى‏آورد و آن را ابداع مى‏کرد آیا در حال حاضر به عنوان پدر شعر نو در ایران شناخته مى‏شد یا نه؟ پس لازمه رو آوردن به سبک‏هاى جدید و مدرن و پست‏مدرن، نوشتن به سبک کلاسیک است و رعایت تمامى عناصر با ذکر به جاى آنها. حال اگر کسى در نوشتن داستان به شیوه قدیمى آن، آنقدر مهارت پیدا کرد که توانست از آن مرحله بگذرد و سبک‏هاى مدرن دیگرى را تجربه کند، جاى بسى خوشحالى است؛ اما متأسفانه برخى دوستان بدون کسب تجربه در عرصه کلاسیک شعر و داستان ناگهان تصمیم مى‏گیرند به داستان پست‏مدرن روى بیاورند بدون اینکه خود و دیگران از آن داستان پر از ابهام بهره‏اى برده باشند. پس لازمه هر قاعده‏شکنى و عدم پیروى از عناصر داستان، مهارت کافى در عرصه داستان‏نویسى و شناخت تمامى عناصر است.
با این حساب توصیه ما به شما و تمامى دوستانى که تمایل دارند در سبک‏هاى مدرن قلم بزنند این است که روى آوردن به کارهاى مدرن نشانه تبحر در نگارش کلاسیک داستان است و کسى نمى‏تواند بدون مطالعه و آشنایى با داستان با هرج و مرج‏نویسى ادعا کند داستان پست‏مدرن نوشته است.
«یادته همسفر» به قول خودتان یک درد دل است، تا داستانى که لااقل از کمترین عناصر داستانى بهره‏اى برده باشد. این داستان البته پس از اصلاح توصیفات عامیانه، مى‏تواند تنها بخشى از یک داستان باشد و یا ایده‏اى باشد براى نگارش یک اثر. یادآورى خاطرات شخصیت اصلى بدون اینکه این خاطرات مشکلى را حل کند و یا بر مشکلى بیفزاید، چه دردى از کسى مى‏گشاید؟

قهرمان و ضد قهرمان‏ها هستند که داستان را پیش مى‏برند ولى در این اثر شما خبرى از هیچ کدام از آنها نیست. قدرت تصمیم‏گیرى و دست زدن به عمل، اهمیت قهرمان داستان را آشکار مى‏کند، لذا باید شخصیت اصلى خود را به عمل وا دارید تا نقش وى کاملاً روشن شود.
در مقابل، ضد قهرمان شخصیتى است که در اغلب موارد صفات منفى دارد و در تضاد با قهرمان است. در «یادته همسفر» نه تنها هیچ ضد قهرمان و عامل بازدارنده در مقابل سیر طبیعى حوادث وجود ندارد بلکه هیچ قهرمانى هم نیست که ما پیروزى‏هاى داستان را به وى نسبت دهیم. به فرض اگر راوى اثر شما در مقابل خودش فردى را داشت که مخالف طرز زندگى او بود و وى هر چند اندک براى رسیدن به خواسته‏اش با او درگیر مى‏شد، آن وقت کارتان شکل داستان به خود مى‏گرفت. در «بود بزرگ» هم هر چند ادعا مى‏کنید بنا به رسالتى که در اثرتان وجود دارد، پس کارتان داستان است، باید گفت؛ رسالت هر نویسنده‏اى انتقال غیر مستقیم پیام‏هاى مثبت به خواننده است. حال ممکن است برخى آثار پیام‏هاى منفى داشته باشند و یا اینکه نویسنده هیچ پیام مستقیمى در کارش نگنجاند، پس این دلیل نمى‏شود تا هر کارى به قول شما رسالت داشت، بشود داستان!
چنین آثارى مى‏توانند در دیگر قالب‏هاى ادبى خود را نشان دهند و موفق‏تر هم باشند و هیچ اجبارى به این نیست که هر حرفى را در قالب داستان گنجاند بدون اینکه برازنده این قالب باشد.
«کوتاه» هم داستانى کوتاه است که از زبان یک سوسک نوشته شده است. مى‏توانستید با هیجان‏انگیزتر کردن ماجرا از زبان این قهرمان‏تان و توصیفات بیشترى که باعث مى‏شد ما با این شخصیت شما بیشتر آشنا شویم، اثرتان را پیش ببرید. البته پایان کارتان تا حدى غافلگیرى لازم را داراست ولى کافى نیست. جا داشت که در قالب یک داستان مینى‏مال به این سوژه فکر مى‏کردید.
«شکوه» بیشتر از بقیه کارهایتان از لحاظ پرداخت، داستانى است ولى حوادث آن به طورى که شما نوشته‏اید، گنجایش یک داستان را ندارد. وقوع یک زلزله مى‏تواند حادثه‏اى اصلى براى نگارش یک داستان باشد ولى وقتى با این زلزله تنها شادى یک خانه از هم مى‏پاشد، خواننده فکر مى‏کند با حادثه کوچکى روبه‏روست ولى وقتى این شادى و از بین رفتن آن به نحوى در همه خانه‏ها و شهر از بین برود، مخاطب احساس همدردى با شخصیت‏ها پیدا مى‏کند.
در حال حاضر شخصیت اصلى اندوهگین است همین و بس و این اندوه از بى‏خبرى از والدین، تنها با یک فریاد نشان داده مى‏شود. جا داشت بیشتر روى این موضوع کار مى‏کردید و با اشاره به جوانب انسانى آن، اثرتان را تبدیل به داستانى ماندگار در مورد زلزله مى‏کردید.
موفق باشید.

فرشته سیفى - خلخال‏
دوست عزیز، تقدیر از پدر خانواده در روز پدر از زبان خود پدر، طورى که شما نوشته‏اید، نمى‏تواند چندان لطفى داشته باشد.
در این خانواده اصلاً حرفى از مادر نیست. معلوم نیست مادرى در این خانواده وجود دارد یا نه. تمام مدت قهرمان مرد به یاد زحمات خودش در تربیت فرزندان مى‏افتد و اینکه بالاخره بچه‏هایش قدرش را مى‏دانند و روز پدر از او تجلیل مى‏کنند.
اینکه خود قهرمان از اول تا آخر از خودش بگوید و اینکه پدر فداکارى است اصلاً جالب نیست. خوب بود یکى از فرزندان این خانواده به محاسن پدرشان به فرض پس از فوت مادر، اشاره مى‏کرد و اینکه همگى قصد دارند به صورتى از پدر قدردانى کنند.
رویه‏اى که شما در پرداخت داستان پیش گرفته‏اید مناسب وقتى است که هیچ کس به دیدار پدر نیاید و او به تنهایى به سرگرمى‏هایش بپردازد؛ اما وقتى خواننده با یک خانواده پرجوش و خروش و فعال روبه‏روست جا دارد شما هم فعالیت بیشترى از خود نشان دهید.
موفقیت همواره با شما باد.

مریم زارعى - برازجان‏

خواهر محترم، شما نباید هرگز ناامید شوید و به دلیل نبودن مکانى براى نقد آثارتان در شهر محل اقامت خود، حسرت بخورید. به مرور با خواندن آثار مشاهیر ادب خودتان بهتر منتقد داستان‏هایتان خواهید بود، ما هم در حد توان خودمان یارى‏تان خواهیم کرد.
بهره‏گیرى از زاویه دید دوم شخص، یکى از جذابیت‏هایى است که اکثر نویسندگان تازه‏کار و جوان را جذب خود مى‏کند. اما باید دید با توجه به موضوع و شخصیت داستان، آیا به کار گرفتن این زاویه دید همیشه مناسب است یا نه.
با توجه به اینکه شخصیت شما کودک است، بعید مى‏باشد که از این زاویه دید بخواهد قصه‏اش را بیان کند. از طرفى دیگر، زمان افعال شما در این زاویه دید، گاه حال است و گاه گذشته؛ که به فراخور ماجرا باید تنها یکى از زمان‏ها را به کار گیرید.
آشکار کردن ذهن شخصیت‏ها و اعمال و اخلاق آنها یکى از مهم‏ترین مطالبى است که در شخصیت‏پردازى مد نظر است. از آنجایى که نمى‏توان در زاویه دید اول شخص و دوم شخص واکنش‏هاى بیرونى اشخاص را به راحتى منعکس کرد مگر از چشم‏انداز دیگران، خوب بود اثرتان را از دید سوم شخص و یا همان زاویه دید بیرونى هم دوباره‏نویسى مى‏کردید تا با ارائه تصاویرى از ادراک حسى، اندیشه‏هاى شخصیت و دنیاى حواس او، با موشکافى علت حادثه و پرت شدن قهرمان، بیشتر خواننده را درگیر ماجرا مى‏کردید.
تمرین بازنویسى‏هاى مکرر یک اثر از زاویه دیدهاى مختلف و با زمان‏هاى مختلف، راهى است که باعث مى‏شود شما به مرور متوجه شوید که هر سوژه‏اى چه زمان و چه زاویه‏اى را براى بیان مى‏طلبد.
منتظر دیگر آثارتان هستیم.

ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد

برادر محترم، سوژه هر دو اثرتان زیبا هستند و جاى کار بیشترى دارند. بهتر است هر دو را على‏رغم بازنویسى قبلى‏تان، دوباره بنویسید و نکات تازه‏اى را مد نظر داشته باشید.
بهترین عنصرى که در «سرآغاز یک انتظار» به آن پرداخته‏اید، تعلیق داستانى است. صحنه را طورى توصیف مى‏کنید که گویا زن منتظر آمدن شوهرش است ولى وقتى وى خود را مى‏آراید و بهترین لباسش را مى‏پوشد و دسته گلى مى‏خرد، معلوم مى‏شود که قرار است جنازه همسر شهیدش تشییع شود.
علاوه بر این تعلیق مى‏توانید با استفاده از دیگر عناصر، اثرتان را پویاتر کنید. به فرض دیالوگ، عنصرى است که از آن غافل مانده‏اید و همه دیالوگ‏هاى فرضى در قالب خاطرات قهرمان‏تان گنجانده شده است. یا اینکه شخصیت‏پردازى همسر زن در گذشته کافى نیست، همین طور شخصیت‏پردازى زن در زمان حال. ممکن است تنها درصد بسیار کمى از زنان هنگام تشییع جنازه همسران شهیدشان چنین عکس‏العملى از خود نشان دهند، پس دلیل این کار باید بیشتر به چشم بیاید.
داستان دوم‏تان هم به زندگى هنرمندى حساس مى‏پردازد که زندگى از دریچه نگاه او با دیگران تفاوت دارد و همین موجب مى‏شود که همسرش نتواند او را تحمل کند و تنهایش بگذارد.
حساس بودن هنرمندان امرى بدیهى است ولى دیالوگ‏هاى شعارى بین این هنرمند و خواهرش در نشان دادن حساسیت‏هاى اجتماعى بسیار ضعیف است. همان طور که به قول خواهر هنرمند، مرد صاحب هنر با کارهایش شعار مى‏دهد و مثل انسان‏هاى عادى زندگى نمى‏کند، شما هم به عنوان نویسنده مدام شعار مى‏دهید مخصوصاً در گفتگوهاى دو نفره.
خوب است این حساسیت‏ها با رفتار و فضاسازى لازم نشان داده شود تا اینکه به کلام آید. موفق باشید.