سبز آسمونى‏

ساحت عشق‏

باطراوت باش، آسمانى‏
آبى‏
گاهى سبز
و اگر ناخودآگاه، دلت سخت گرفت‏
به نواى گرم موسیقایى دل گوش فرا ده‏
و بنشین لحظه‏اى در حریم ملکوت‏
آنچه ببینى‏
نه خیال است که همان اوج غرور است براى سالک‏
و چنین بود که سالک به حضور من و تو
غبطه مى‏خورد و مى‏گفت: بیا
با هم‏آوازى من بى‏تردید
مى‏رسى تا ملکوت‏
تا بدانجا که وجودت همه لبریز شود از ایمان‏
از عشق به معبود الهى، و رسیدن به همان نور خدایى‏
پس مهیاى سفر شو
برخیز و بیا ...

اعظم پورفلاحتى - قم‏

طاق آسمان‏

شب زلال «اردهال»،
بوى بافه‏هاى خیسِ الفتِ شقایق و ستاره،
بوى خاک و خواب مى‏دهد
جوى کوچکى،
ماه را هزار تکه مى‏کند
تیله‏هاى ماه،
بوى خوشه‏هاى مهربانِ آب‏
مى‏دهد
ماه را شکسته هم اگر صدا کنى:
خوفِ آن خسوف را ز یاد مى‏برد
با تبسمى به تو سلام مى‏کند
اگر نه، بى‏گمان،
با ستاره‏اى ز طاق آسمان‏
به تو جواب مى‏دهد

ابوالفضل صمدى رضایى (کیانا) - مشهد