براى یک زن چه پناهى امن تر از سکوت ؟ نقد فیلم

نویسنده


 

براى یک زن، چه پناهى امن‏تر از سکوت؟

نزهت بادى‏

نام فیلم: به من نگاه کن‏

نویسنده و کارگردان: شهرام اسدى‏
بازیگران: لادن مستوفى، فاطمه معتمدآریا، مهدى فتحى‏

در تحلیل فیلم‏ها، پرداختن به مضمون آن کار درستى نیست، اما در بیشتر فیلم‏ها آنچه خود را به فیلم تحمیل مى‏کند و براى مخاطب جلوه‏فروشى مى‏نماید، مضمونى است که فیلمساز شیفته آن شده است و بدین ترتیب آنچه از اهمیت بیشترى برخوردار مى‏شود، همان محتواى مورد علاقه فیلمساز است که بدون توجه به قالب بیانى مناسب با آن، بسط و گسترش مى‏یابد و این موضوع به معناى غلطیدن فیلم در ورطه شعارزدگى و سطحى‏نگرى است. به طور کلى کمتر فیلمى را مى‏توان یافت که بتواند درونمایه خویش را در قالب مطلوبش بیان کند و همان ساختارى را برایش در نظر بگیرد که از دل محتوایش برآمده است، به همین دلیل غالباً فیلمسازان یا از این طرف بام مى‏افتند و گرفتار مضمون‏زدگى مى‏شوند و یا از آن سوى بام که ابتلا به بیمارى فرمالیسم را به همراه دارد.
با این مقدمه باید گفت که فرم و ساختار در فیلم «به من نگاه کن» نیز به خاطر درونمایه دلخواه فیلمساز مورد غفلت قرار گرفته و «اسدى» با اتکا به خط قصه پرکنش خود، ساده‏انگارانه از کنار قالب بیانى آن گذشته است.
مضمون فیلم برخاسته از نقد دیدگاههاى متعصبانه و جاهلانه قومیت‏هایى است که در نگاه‏شان هنوز، زن موجودى است که باید براى مرد به اندازه ده نفر کار کند و بچه بزاید و نسل مرد را زیاد کند، در غیر این صورت موجب سرافکندگى است.
«آى‏تکین» دخترى است شبیه به ماه با پاهایى که مى‏توانند او را در دشت‏هاى بى‏انتها به پرواز در آورند، اما سرنوشت مختوم او توسط بزرگ طایفه به گونه‏اى رقم مى‏خورد که در خردسالى، برادر فلجش را بر دوش مى‏کشد و نقص او را با پاهایش جبران مى‏کند، در 9 سالگى تاوان بدبختى و بدهى پدرش را پس مى‏دهد و به عقد مردى در مى‏آید که زن را به مثابه قاطر چموشى مى‏بیند که باید پاهایش را برید و یا او را در طویله‏اى حبس کرد تا شعله‏هاى عصیان و سرکشى در او فرو نشیند و بعد از آن، گویى پاهاى پر آبله «آى‏تکین» در مسیر زندگى‏اش راهى جز فرار را نمى‏شناسند و ترس از محبوس شدن در دایره آداب و رسوم جبرى قبیله‏اى که تا پایان عمر در تعقیب او هستند، او را وا مى‏دارد تا از هر چیز و هر کس بگریزد، تا آنجا که این گریزهاى پى در پى از او دونده‏اى مى‏سازد که رکورد قهرمانى دوومیدانى را مى‏شکند و مشعل مسابقات المپیک بانوان اسلامى را به دست مى‏گیرد.
در این فیلم دو گروه متمایز از کاراکترها مسبب حوادث هستند، در یک سو، یک گروه وکیل به دنبال کسب اطلاعاتى در باره «آى‏تکین» و یافتن حقیقت هستند و در سوى دیگر، «آى‏تکین» و شخصیت‏هایى که او را مى‏شناسند و مربوط به گذشته‏اش مى‏شوند، قرار دارند. علت اصلى ارتباط دو گروه، متهم بودن «آى‏تکین» به خاطر قتل شوهرش است که وکیل و خانم مربى را وا مى‏دارد تا با کند و کاو در گذشته مبهم و مجهول او، راز جنایت را برملا سازند. در واقع تحقیق وکیل براى کشف معماى جنایت یکى از خطوط اصلى طرح و توطئه را شکل مى‏دهد، اما خط دیگر کنش، یعنى زندگى گذشته «آى‏تکین» در زمان قبل ترسیم شده است.
سکوت دنباله‏دار «آى‏تکین» در تمام مراحل بازجویى و قضاوت باعث شده تا فیلم از روایت غیر متعارفى برخوردار شود، چون در چنین شرایطى، وکیل در صدد این است که دریابد چه مسائلى باعث شده تا «آى‏تکین» حتى براى نجات جان خود نیز حرفى نزند و بدین ترتیب از او شخصیتى مى‏سازد که کشف ویژگى‏هایش در گذشته مى‏تواند انگیزه‏بخش تحقیقات وکیل باشد.
دیگر کاراکترهاى مؤثر در زندگى «آى‏تکین» عناصر علّى روایت را تکمیل مى‏کنند با وجود اینکه «آى‏تکین» سکوت کرده است، حضور کاراکترهایى که او را به خوبى مى‏شناسند به وکیل امکان مى‏دهد که تحقیقات قتل را دنبال کند. این اطلاعاتى که توسط آنها ارائه مى‏شود مربوط به سراسر زندگى «آى‏تکین» مى‏شود که از نظر بازسازى پیشرفت حوادث داستان، در فیلم خیلى مهم است. خانم دکتر کودکى اندوهبار «آى‏تکین» را بیان مى‏کند، خانم مربى به روند تمرینات و ورزش او مى‏پردازد و برادر مربى ماجراى عاشقانه خود را مطرح مى‏نماید و در نهایت پسر شوهر «آى‏تکین» راز قتل را افشا مى‏کند.
به هر حال، چه فیلم در جهت داعیه‏دارى اصول فمینیستى ساخته شده باشد و چه نشده باشد، با پى‏گیرى خط کنش دراماتیک داستان، ما با زنى مواجه مى‏شویم که در طول زمان، روح زنانه او در کالبد تنگ تعاریف قبیله‏اى از زن، محبوس مى‏شود و در نهایت على‏رغم همه تلاش‏ها براى رهایى موجودیت مرده او از زیر خروارها ستم و تعصب ناروا، باز هم او محکوم است تا تسلیم تقدیرى شود که توسط دیگران رقم مى‏خورد. در واقع آنچه «آى‏تکین» را به پاى میز محاکمه کشانده است، اتهام قتل شوهرش نیست، بلکه او به خاطر تخطى و سر باز زدن از تقدیرى که به دست بزرگ طایفه رقم خورده، مورد اتهام قرار گرفته است.
براستى در جامعه‏اى که هنوز تبعیض جنسیتى از رونق نیفتاده است، آنچنان تفاوتى میان فضاى بدوى و مدرن آن وجود ندارد و در آن زن چه از دیدگاه نادرست واپس‏گرا و چه از دیدگاه مدرنیته تجددخواه نگریسته شود، همواره باید موجودیت خویش را انکار کند و حقوق و نیازهاى طبیعى خود را نادیده بینگارد، پس به قول «آى‏تکین» در چنین دنیایى براى یک زن چه پناهى امن‏تر از سکوت وجود دارد.
شاید انتظار دیگران از «آى‏تکین» براى شکستن سکوتش و دفاع از جان خود کمى مضحک به نظر برسد، کسى که در تمام طول زندگى‏اش هرگز مجال نیافته تا با اختیار خود انتخاب کند و یا در دفاع از خویش حرفى بزند و همیشه دیگران به جاى او حرف زدند و تصمیم گرفتند و او همان جامه‏اى را بر تن کرده که توسط بزرگان قبیله بریده و دوخته شده است، چگونه مى‏تواند اکنون در دفاع از هویت فردى و حیثیت جمعى خویش سخنى بگوید؟ مگر چیزى از این دو حق طبیعى در وجود تباه شده او باقى مانده است؟
عصر آخرالزمان را باید همان جاهلیت مدرن دانست که در آن زنده به گور کردن دختران به شیوه‏هاى نوگرایانه انجام مى‏شود. آیا براستى کسى در موقعیت «آى‏تکین» را مى‏توان انسان زنده‏اى قلمداد کرد که به معناى واقعى زیستن را تجربه مى‏کند؟ آیا او جز حامل جنازه خواسته‏ها و آرزوهاى خویش است، که ریشه آن را در وجودش خشکانده‏اند؟ و آیا گور اسارت و ذلتى که براى او کنده‏اند به وسعت همه عالم نیست و او هر جا برود و به هر کارى روى بیاورد، در نهایت گریزى از سرنوشت از پیش نوشته‏اش خواهد داشت؟
اما آنچه تا حدودى تم اخلاقى فیلم را شعارى نشان مى‏دهد، شیوه فیلم است که به گونه‏اى پیش مى‏رود که از نظر ترتیب و توالى حوادث، حالت خطى پیدا مى‏کند و روند قصه در ذهن مخاطب، هر بار با دریافت نکته تازه‏اى از زندگى «آى‏تکین» تغییر مى‏کند و مخاطب آنقدر با این پازل‏هاى پراکنده بازى مى‏کند تا الگوى داستانى یکپارچه فیلم را به دست آورد.
به کارگیرى این ساختار خطى در روایت، کمى به جنبه‏هاى تعلیق و کنجکاوى مخاطب لطمه مى‏زند، زیرا با توجه به پیش‏زمینه‏هاى مخاطب نسبت به فرجام دختران در فضاهاى بومى، فراز و فرود روابط در چنین ساختارى ساده جلوه مى‏کند و بیننده همواره چند قدم جلوتر از داستان، رویدادهاى آن را پیش‏بینى مى‏کند و حتى مى‏تواند پایان ماجرا را حدس بزند، در حالى که فیلمساز مى‏توانست با به هم ریختن فرم روایت، به فضایى دست یابد که در آن مخاطب را درگیر فرآیند بازساى ذهنى داستان نماید و او را به لذت حاصل از کشف حقیقت، از لابه‏لاى رخدادهاى پراکنده برساند. تصور کنید اگر فیلمساز از فرم روایتى غیر متعارفى شبیه آنچه در «راشومون» ساخته «کوروساوا» وجود دارد، استفاده مى‏کرد، چقدر زیبا و بدیع مى‏توانست مَنظر یک دختر بومى را از دیدگاههاى متفاوت به تصویر بکشد و به یک پرداخت تازه برسد. اما فیلم «به من نگاه کن» از ساختار خطى خود فراتر نمى‏رود و به شیوه روایتگرى به صورت فلاش‏بک‏هاى متعدد براى سیلان اطلاعات اکتفا مى‏کند.
فیلم چهار راوى دارد که هر یک در برهه‏اى از زمان در ارتباط با «آى‏تکین» بوده‏اند و فیلمساز تلاش مى‏کند تا به بهانه شهادت آنها در دادگاه، از گوشه‏هاى زندگى اندوهبار «آى‏تکین» پرده‏بردارى کند تا در ظاهر قاضى پرونده و در باطن مخاطب را به این نتیجه برساند که مسیر زندگى تحمیل شده به «آى‏تکین» باعث شده تا او اکنون در چنین موقعیت اسف‏بارى قرار بگیرد.
هر کدام از این راویان در پیش چشم «آى‏تکین» به مرور زخم‏هاى کهنه او مى‏پردازند. خانم دکتر از دختربچه‏اى مى‏گوید که در لباس عروسى انتظار پایان معامله‏اى را مى‏کشد که هنوز بر سر کم و زیاد آن بحث ادامه دارد و از دخترکى مى‏گوید که به علت رفتار وحشیانه شوهرش براى همیشه تجربه مادر شدن را از دست مى‏دهد.
فیلمساز قصد دارد با نشان دادن جسد «آى‏تکین» در طویله، شلاق خوردن او و مقایسه کار کردنش با حیوانات بارکش در مرور خاطرات خانم دکتر، به طور تلویحى بر این معانى ضمنى تأکید کند که جایگاه و شأن فردى و اجتماعى زن در میان اقوام بومى، حتى کمتر و پست‏تر از حیوانات است و کسى به آنها جز از منظر ابزارى براى حمالى یا زاییدن نمى‏نگرد. در چنین محیطهایى، زنانى از قرب بیشترى برخوردارند که بیشتر کار کنند و بهتر بزایند و کمتر حرف بزنند. نمونه چنین زنى را مى‏توان در قالب شخصیت مادر «آى‏تکین» دید که در چنین فرهنگى آموخته است که هر چه شوهرش بگوید، به طور مطلق قابل اطاعت است، به طورى که حتى جرئت ابراز علاقه براى دیدن دخترش را ندارد و حتى بدتر از آن، باید در تمام مدت ماجرا، بار خفت و سرافکندگى دخترش را نیز به طور مضاعف تحمل کند و براى زنى چون او چه چاره‏اى مى‏ماند جز اینکه بخت سیاهش را به آتش بکشاند و جسم و جان سوخته‏اش را در چشمه اشک تمام زنان دردمند تاریخ شناور سازد؟!
خانم مربى نیز در ادامه فرآیند بازسازى قصه در ذهن مخاطب، به آشنایى‏شان که به طور اتفاقى رخ مى‏دهد، اشاره مى‏کند. در واقع او را باید کسى دانست که با آن چشم‏هاى تیزبین و پر از امیدش، استعداد دوندگى را در «آى‏تکین» کشف مى‏کند و بعد از آن همپاى او مى‏دود تا آن حس مرده زندگى و شور خاموش جوانى را دوباره در نگاه غمگین «آى‏تکین» زنده و روشن سازد آنچنان که حتى بعد از وقوع قتل و دستگیرى «آى‏تکین» به هنگام برگزارى مراسم المپیک که مشکلات حرفه‏اى را براى او به بار مى‏آورد، او باز هم به عنوان یک تکیه‏گاه قابل اعتماد، در کنار «آى‏تکین» مى‏ایستد و او را تنها نمى‏گذارد.

منحنى افت و خیز کشش دراماتیزه داستان همسو با مدارک و شواهدى پیش مى‏رود که در داستان به ضرر یا نفع «آى‏تکین» ارائه مى‏شود، یکى از نقاط اوج قصه، افشاى ماجراى بین برادر مربى با «آى‏تکین» است که تمام روابط انسان‏دوستانه و صادقانه مربى را زیر سؤال مى‏برد و این تمهیدى مى‏شود تا برادر مربى دخالت کند و بخشى از ویژگى‏هاى پنهان «آى‏تکین» را ارائه دهد. به قول او «آى‏تکین» مثل ابر و آفتابى مى‏ماند که در یک لحظه مى‏توان تا عمق وجودش را دید و در لحظه دیگر پشت یک دیوار آهنى ستبر پنهان مى‏شود و این ویژگى او برآمده از وجود دوپاره و شخصیت دوگانه او تحت تأثیر زندگى قبیله‏اى‏اش در گذشته و زندگى شهرى‏اش در حال است و او از ترس آنکه مبادا دوباره به دامان همان جامعه سختگیر و متعصب بازگردد، در هیچ جا آرامش و قرار ندارد و به هیچ محبتى دل نمى‏بندد و همین ترس و بى‏تابى، راز چشم‏هایى است که در نقاشى برادر مربى، به طور مبهمى خود را نشان مى‏دهد.
پایان قصه که با کشف راز جنایت و اعلام بى‏گناهى «آى‏تکین» همراه است، با دیده‏ها و شنیده‏هاى پسر شوهر «آى‏تکین» رقم مى‏خورد. درست است که کدگذارى‏هاى قبلى فیلمساز مثل روزنامه ورزشى که همیشه در دست اوست و یا تیک عصبى پاهایش در زیر میز در دادگاه، پیش‏فرض‏هایى را براى مخاطب ایجاد مى‏کند، اما فیلم با کشف قاتل و برملا شدن راز جنایت تمام نمى‏شود، زیرا آنچه در تمام طول فیلم براى بیننده مهم بوده است، علت سکوت و خاموشى حیرت‏آور «آى‏تکین» و معلوم شدن سرنوشت نهایى اوست.
بدین ترتیب استفاده از الگوى راویان چندگانه، انتقال تدریجى و تکه تکه اطلاعات داستان و امتناع از ارائه تکه‏هاى کلیدى و برانگیختن حس کنجکاوى و تعلیق را موجه مى‏نماید. هر چند اظهارات هر راوى عمدتاً محدود به میزان اطلاعات اوست و بیشتر فلاش‏بک‏ها به صورت عینى ارائه شده‏اند، اما فیلمساز تلاش کرده تا گهگاه با نفوذ به خاطرات «آى‏تکین» به بازنمایى حالات ذهنى او بپردازد.
زمان حضور «آى‏تکین» در بازداشتگاه، او به تبعات حادثه پیش آمده در زادگاهش مى‏اندیشد و بعد از آن جریان خودسوزى مادرش به تصویر کشیده مى‏شود و یا قسمت‏هایى که فراتر از اطلاعات راویان ماجراهایى به چشم مى‏آید که فقط «آى‏تکین» شاهد آن بوده است، مثل فرارش از طویله و دویدن او در دشت‏هاى بى‏سرانجام و به این ترتیب در چنین بخش‏هایى از فیلم، روایتگرى داناى کل عرضه مى‏شود.
به همین دلیل فیلم میان روایتگرى محدود و نامحدود نوسان دارد و هر جا که مشاهدات عینى راویان به طور کامل ارائه نمى‏شود، نقص آن به وسیله نفوذ به ذهنیات «آى‏تکین» جبران مى‏شود، هر چند این الگوى روایتگرى به درستى در بطن فیلم جا نمى‏گیرد و تقریباً مخاطب را دچار سردرگمى مى‏کند. زیرا فیلمساز براى تغییر جهت از عینیت به ذهنیت و از واقعیت به خیال از هیچ تمهید مناسبى استفاده نمى‏کند و فقط با نزدیک شدن دوربین به «آى‏تکین» انتظار دارد که مخاطب بتواند راه به خطورات ذهنى و مکنونات درونى شخصیت بیابد.
یک نکته مشترک در تمام فیلم‏هایى که به سینماى بومى تعلق دارند، این است که در پایان، قهرمان همه آنها، قربانى فضاى تنگ و محصور اعتقادات جاهلانه طوایفى مى‏شوند که گویى هرگز تصمیم به تجدید و تحول حیات ندارند و هیچ گونه تغییرى را نمى‏توانند در بطن خود تاب بیاورند، بى‏آنکه در باره منطقى بودن یا نبودن آن بیندیشند.
به راستى در کدامین دادگاه مى‏توان از کسانى شکایت نمود که روح یک زن را به تاراج مى‏برند و بر سر هستى و زندگى او با یکدیگر معامله مى‏کنند؟ «آى‏تکین» جوان اما خسته و تکیده را در آخرین سکانس به یاد آورید. بعد از گذشت زمان، آثار شلاق‏ها و کتک‏هاى شوهرش از جسم او محو شده است اما هنوز تأثیر بى‏حرمتى‏ها، تبعیض‏ها و تحقیرها بر جان او باقى است، به طورى که ما در دادگاه با دختر جوانى روبه‏رو مى‏شویم که تجربه تاریخى درد زن بودن را در چادر بخت سیاه خود پنهان کرده است براى کسى که فرداى نیامده‏اش رنگ و بوى تلخ گذشته را دارد چه سودى خواهد داشت که دوباره بخواهد از نو شروع کند؟