فرزند جنگ، مادر صلح
مریم بصیرى
عنوان فیلم: گیلانه
فیلمنامهنویس: رخشان بنىاعتماد، فرید مصطفوى، محسن عبدالوهاب
کارگردان: رخشان بنىاعتماد، محسن عبدالوهاب
بازیگران: فاطمه معتمدآریا، باران کوثرى، بهرام رادان
وقتى صحبت از سینماى دفاع مقدس مىشود بیشترین توجه مخاطبان به فیلمهایى معطوف مىشود که در زمان جنگ ساخته شده و یا اینکه به طور مستقیم به جبهه و صحنه نبرد پرداختهاند. البته بودهاند فیلمهایى که پس از جنگ کارگردانى شده و یا به پشت جبهه نظر داشتهاند اما در این میان هیچ کدام به تأثیرگذارى «گیلانه» نبوده است. این فیلم وقتى تأثیرگذارىاش بیشتر بر دل مىنشیند که معلوم مىشود کارگردان آن یک زن است که با وجود قریحه مادرى توانسته است به خوبى مهر مادرى را در روند عرصه دفاع مقدس به تصویر بکشد.
شاید بتوان گفت «بنىاعتماد» با این فیلمش اداى دینى به همه مادران و همسران شهدا و جانبازان داشته، طورى که حتى خود نیز در دیدارى از آنها مدعى است:
«نمىخواهم شعار بدهم. دلم مىخواست حس شرمندگى و احترامى که در برابر تک تک خانوادههاى جانبازان پیدا کردم، در فیلم منعکس شود. من خجالت مىکشیدم و خیلى جاها بغض خفهام مىکرد اما آن بردبارى و متانت و تحمل و پذیرفتن بار مسئولیت برایم حیرتآور بود. هیچ یک از مشکلاتشان نمىنالیدند ... واقعیت این است که مردم ما دفاع کردهاند و هزینه دادهاند و مىدهند و ما همه آنها را فراموش کردهایم، پس من وظیفه خود مىدانم که امروز در باره جنگ حرف بزنم و حقایق آن را بگویم تا بیست سال بعد، جوانان حسرت این را نخورند که چرا با ما در باره جنگ حرف زده نشد.»
فیلمساز در آخرین اثرش نیز چون گذشته نگاهش به زنان فقیر و آسیبپذیر جامعه است و ننه گیلانه به نظر فقیرترین و آسیبپذیرترین آن زنان در سینماى دفاع مقدس است.
«گیلانه» فیلمى واقعگراست که به آسیبهاى جنگ در اجتماع پس از جنگ مىپردازد و از تأثیرات آن بر زندگى زنان مىگوید. «گیلانه»، «مىگل» و «ستاره» سه زنى هستند که در نقش مادر، خواهر و دختر مورد علاقه اسماعیل جانباز، در جنگ و پس از آن به تبع وضعیت جوان رزمنده دستخوش مشکلات زندگى مىشوند.
اگر پسر ننه گیلانه اندک مدتى جنگیده است، گیلانه یک عمر با مشکلات پس از جنگ، مىجنگد تا بتواند بدون دسترسى به هر گونه امکانات درمانى و آسایشگاهى از پسر قطع نخاع و شیمیایىاش مراقبت کند. ستاره که سالها در انتظار دیدن خواستگار پیشینش است با دو بچهاش فقط شاهد باقیمانده جوانى و غرور اسماعیل در خس خسهاى سینهاش است و مىگل در انتظار دیدن برادر، خانهاش را در بمباران از دست مىدهد.
فیلم «گیلانه» بیشترین رنجى را که مىبرد از دوپارگى خود است. اپیزود اول فیلم به زمانى اشاره دارد که اسماعیل سالم و شاداب است و بر اسب مىتازد و دل در گروى عشق ستاره به جبهه مىرود و گیلانه در تلاش است که دختر باردارش را به تهران و به نزد شوهرش ببرد. اما در اپیزود دوم پانزده سال از پایان جنگ گذشته و اسماعیل به لختى گوشت تبدیل شده که اگر گیلانه نباشد، نیست. این دو اپیزود در این فاصله زمانى زیاد ذهنیت تماشاگر را مغشوش مىکنند و در نهایت بیشترین تمرکز مخاطب را به زمان جانبازى اسماعیل معطوف مىکنند.
البته هر چند در طول این سالها همه کمابیش پیر و بیمار شدهاند ولى عشق نهفته در دلهاى آنان پررنگتر شده است. گیلانه در کلبه محقر دور از آبادىاش با جسمى ناتوان و کمرى خمیده اما با جان و دل فرزندش را تر و خشک مىکند و حتى آرزو مىکند پسرش روزى ازدواج کند و او اسماعیل را به حمام عروسى ببرد. «با آب زمزم بشورم تو را عزیزجان، حمام عروسى، حمام تندرستى، حمام دامادى شاپسرم، کاکل به سرم، تاج سرم، قربان قد تو برم ...»
این دوپارگى فیلم که نشانى هم از دوپاره شدن زندگى در اثر جنگ است به آنجا برمىگردد که «بنىاعتماد» ابتدا اپیزود دوم را به عنوان یکى از سه اپیزود یک فیلم سینمایى مىسازد و سپس به دلیل تأثیرگذارى عمیق فیلم بر مخاطبان سینمادوست، اپیزود اولى با همکارى «عبدالوهاب» براى این فیلم کارگردانى مىکند. به همین دلیل است که دیگر در اپیزود از پیش ساخته دوم، سرنوشت مىگل به محاق نسیان سپرده مىشود و بیننده فقط اسمى از او مىشنود. باید بىپرده گفت اپیزود دوم فیلم و همان قسمتى که از قبل ساخته و پرداخته شده بود بهتر از قسمت اول فیلم است، اما از آنجایى که فیلم کوتاه، اقبال اکرانى چون فیلم بلند سینمایى ندارد لذا فیلمساز کارش را عریض و طویلتر کرده و از آن مجموعه سه اپیزودى بیرون کشیده است. اما چه خوب بود امکان ساخت فیلم در برخى صحنهها و یا لااقل تدوین جدید مهیا بود تا داستان فیلم و روال زندگى گیلانه و فرزندانش بیشتر به دل مىنشست.
در حال حاضر در این فیلم سینمایى جدید آنچه بر دل مىنشیند دلجویى مادر از فرزند است. ننه گیلانه به ظاهر دور از جنگ در کلبهاش زندگى مىکند ولى خود جنگ در کلبه اوست، جنگى که روز به روز او را به پیرى زودرستر دچار مىکند. «گیلانه» حدیث تنهایى خانواده جانبازانى است که به مرور زمان به خاطر مراقبت از عزیزانشان، خود دچار مشکلات فیزیکى شدهاند و با پشتى خمیده و بدون حتى سادهترین امکانات بهداشتى و پزشکى به فرزندانشان یارى مىرسانند.
ننه گیلانه نمادى از همه مادران ایرانزمین است که در اوج جوانى و بُرنایى فرزندانشان، آنها را به جبهه فرستادهاند؛ و اسماعیل نمادى از تمام جانبازان خاموش و بىادعایى است که زخم جنگ را بر قلبشان دارند.
گیلانه مدام قربان صدقه پسرش مىرود و دور و بر او مىچرخد و به زیباترین شیوه ممکن رابطه مادر و فرزندى را به نمایش در مىآورد. هر چند امروزه فیلمسازان زیادى بر این باورند که به تصویر کشیدن ارتباط بین مادر و فرزند پسر در سینماى ایران دشوار و ناممکن است و تنها راه براى علنى کردن این ارتباط به کلام منحصر مىشود ولى «بنىاعتماد» در همین سینماى ایران با رعایت تقریبى موازین شرعى نشان داد که مىتوان پا را فراتر از کلام گذاشت و با رفتار و کردار این محبت را عینى کرد.
«گیلانه» که پس از فوت شوهرش تمام زندگىاش صرف اسماعیل و مىگل شده است و حتى در جوانىاش هم به خواستگارانش پاسخ مثبت نداده تا خانواده کوچکش از هم نپاشد؛ حال در کهنسالى بر آن است که لحظهاى از وظیفه دشوارش کوتاهى نکند و همان طور که سالها در انتظار آمدن پسرش، داماد، و عاطفه - عروس خیالى اسماعیل - صبر کرده، همچنان منتظر دکترى باشد که خود جانباز است و گهگدارى به دیدار اسماعیل مىآید. هر گوشه زندگى گیلانه، نشانى از گوشه گوشههاى تاریک و ناگفته همه زنانى است که جنگ را با تمام وجود چشیدهاند.
فیلم «بنىاعتماد» نشان از آن دارد که زنان چندان هم با جنگ بیگانه نیستند، آنان هستند که دل فرزند را در اوج عشق و جوانى از دنیا بر مىکنند و راهىِ جنگ مىکنند و سپس سالهاى سال با ویرانى این عشق مبارزه مىکنند و حتى اگر در دورافتادهترین گوشه این مملکت هم که باشند؛ در تنهایىشان، درد خود را براى دلشان نگه مىدارند.
«گیلانه» نشانهاى از دفاع تمام زنان شمال کشور از مردانى است که در جنوب آن جنگیدهاند، جایى که شاید مردمش هرگز صداى ضدهوایى و یا یک گلوله را هم نشنیدهاند و هرگز دیوار صوتىشان شکسته نشده است.
نام خود فیلم نیز بر این سخن صحه مىگذارد، چرا که «گیلانه» استعارهاى است از تمام خطه شمالى کشور در دفاع از جنوب آن و نام زنى شمالى که در این میان جانبازى مىکند تا صلح همیشه و همیشه بر کشورش سایه گسترد.
درد گیلانه آنجا بیشتر به چشم مىآید که مشتریان جوان دکهاش به شوخى آرزو مىکنند جزو خانواده جانبازان بودند تا مىتوانستند راحت به دانشگاه بروند، در حالى که گیلانه و پسرش نه در دانشگاه علم، که هر دو در دانشگاه عشق ذوب مىشوند. اگر جوانان اندکى فقط اندکى بیشتر از دکه فاصله مىگرفتند و خود را از آن جاده پرت روستایى کنار مىکشیدند، مىدیدند که بازمانده همان جنگ، در کلبهاى در آن نزدیکى چگونه در تنهایى خود دست و پنجه نرم مىکند و آرزویى جز تاختن در دل دشت ندارد.
جنگى که در «گیلانه» نشان داده مىشود، نظام اجتماعى کشور را بر هم ریخته، طورى که حتى مردم در جادهها مراسم عروسى برگزار مىکنند و از رفتن زیر سقف بیمناکند. جنگى که تمامى ندارد و حتى اسماعیل زمینگیر مجبور است از تلویزیون کوچک کلبهاش دوباره شاهد صحنههاى جنگ عراق و آمریکا باشد. جنگى که سربازان موجىاش در میان مردم زندگى مىکنند و همه حتى فرزندانشان از دیدن آنها وحشت مىکنند.
«گیلانه» هر چند داستانى است و داستان در زمان مىشکند، ولى در عین حال روایى و مستند هم هست. دو فیلمساز که مهارتشان در ساخت فیلمهاى مستند بر همگان آشکار شده است، سعى دارند نشان دهند که شیوه آنها کارآمدترین روش براى نشان دادن واقعیتهاى اجتماعى است، بدون آنکه از تخیل خاصى سرچشمه گرفته باشد.
زندگى گیلانه و فرزندانش خیال نیست، واقعیتى است که از گذشته تا به حال جارى است و تا جنگى در دنیا هست، «گیلانه» هم هست.