پگاه پایدارى‏
دوران کودکى، نوجوانى، خانواده و اخلاق‏
«در بزرگداشت 11 آذر، سالروز شهادت میرزاکوچک‏خان جنگلى»

غلامرضا گلى‏زواره‏

مشنو از نى، نى نواى بینواست‏
بشنو از دل، دل سراى کبریاست‏
نى چو سوزد، تل خاکستر شود
دل چو سوزد، خانه دلبر شود

مبارز مظلوم‏

بخش مهمى از مقاومت‏هاى پرافتخار مردم مسلمان ایران بر ضد متجاوزان، مستبدان و چهره‏هاى نفاق در یکى از مقاطع حساس تاریخ معاصر، در قیام جنگل نمود یافت. رهبر این حرکت مذهبى و سیاسى، میرزاکوچک‏خان، انسان متدین و متعبدى بود که اگر چه به تحصیلات علوم دینى روى آورد، اما حوادث روزگار (شور مبارزه و احساس وظیفه براى نبرد با جرثومه‏هاى ستم و دفع مهاجمان و بیگانگان) مانع از آن گردید وى به رتبه‏هاى بالاى علمى و معرفتى در حوزه‏هاى علوم دینى، ارتقا یابد.
اما ناگفته نماند که این اسوه پایدارى در برابر تیرگى‏ها، در مسیر زندگى از نوجوانى تا زمانى که رهبرى قیامى مذهبى و مردمى را عهده‏دار بود به پرورش‏هاى معنوى و اخلاقى اهمیت مى‏داد، نمازش ترک نمى‏شد، با قرآن مأنوس بود و توکل در اعماق وجودش پرتوافشان بود، به خاندان عصمت و طهارت نیز ارادت مى‏ورزید. میرزاکوچک‏خان از سنین شکوفایى، طى مسافرت‏ها و مطالعاتى که داشت با دگرگونى‏هاى جدید و مقتضیات زمان آشنا گردید و بر اساس چنین آگاهى‏هایى در مبارزات مشروطه شرکت کرد. از همان ایام روح باصفا و بدون آلایش او، از بعضى اعمال خلاف موازین شرعى و اخلاقى (که توسط برخى مدعیان آزادى و دموکراسى صورت مى‏گرفت) رنجیده‏خاطر مى‏گشت و رفتار نکوهیده آنان برایش غیر قابل تحمل بود و به همین دلیل از این گونه افراد کناره‏گیرى کرد.
وى در طول هفت سال نبرد با قواى استعمارى فراز و نشیب‏هاى زیادى دید، رنج و دشوارى‏هاى جانفرسایى را تحمل کرد؛ از تشکیل حکومت در گیلان تا خیانت دوستان همسنگرش، رفیقان نیمه‏راهش، نفوذ افراد به اصطلاح ملى‏گرا و در باطن فئودال وابسته به استبداد به درون قیام جنگل. پیروزى در رویارویى با ستم حکومت مرکزى چه قاجارها و چه رضاخان، مقاومت در برابر مهاجمان بیگانه، شکست و تنهایى، همه اینها ناملایماتى بود که به وى روى نمود اما شرافت و عزتش در این اصل نهفته است که هیچ گاه از پاى ننشست و در هیچ لحظه‏اى از خویشتن سستى و ناتوانى بروز نداد و در برابر جنایات، زشتى‏ها، تزویرها و دشمنان دوست‏نما هرگز سر تسلیم فرو نیاورد.
زندگى، مبارزات و مرگش گواه آن است که در این ماجراها سوداى نان، هواى جاه و قصد تجزیه‏طلبى و آشوب نداشته است. در سرلوحه‏اى که افکار نهضت جنگل را تبلیغ مى‏کرد، این جمله معروف او به چشم مى‏خورد:
«من و یارانم در مشقت‏هاى فوقِ طاقت چندین ساله، هیچ مقصودى نداشته و نداریم جز حفظ ایران اسلامى از تعرّضات خارجى و فشار خائنین داخلى. مقصود من و یارانم حفظ استقلال مملکت و اصلاح و تقویت مرکز است.»
افکار میرزاکوچک‏خان از اندیشه‏هاى پیشروان نهضت‏هاى اسلامى صد ساله اخیر از جمله سیدجمال‏الدین اسدآبادى الهام گرفته، در راستاى همین تفکر و باور بود که هیأتى اسلامى این قیام را هدایت کند و اجازه ندهد به سوى گمراهى و کژى گرایش پیدا کند، بدین جهت کمیته‏اى به نام اتحاد اسلام در حوالى تالش تشکیل داد تا به عنوان مغز متفکر نهضت جنگل بر اصول ارزشى و دینى تأکید ورزد و این حرکت را با رایحه معارف اسلامى معطر سازد.(1)
آنچه که مظلومیت این انسان دلیر و روحانى مبارز را دوچندان مى‏سازد، این است که عده‏اى از مورخان، شرح حال‏نگاران اعم از خارجى و داخلى در تحلیل‏ها و نگارش‏هاى خود، خواسته‏اند تلاش وى را تحریف نمایند و او را فردى آشوبگر معرفى کنند که از سر قدرت‏طلبى با رژیم کمونیستى شوروى سازش کرد ولى واقعیت این است که نهضت جنگل با توطئه شوروى و انگلستان و رخنه عوامل این دو قدرت به شکست انجامید. به طور مسلّم اگر توافق شرق و غرب نبود هرگز دولت مستبد رضاخان قادر نبود این شعله فروزان را خاموش نماید. نگارنده در این نوشتار کوشیده است گوشه‏اى از حیات این بزرگمرد به خون خفته را با تکیه بر زندگى خانوادگى و اخلاق او بنمایاند.

زایش و رویش‏

در محله کوچک اما باصفاى «استادسراى» رشت مردى خوشنام با نام میرزابزرگ با خانواده‏اش زندگى مى‏کرد. وى نزد میرزاعبدالوهاب مستوفى (مسئول دفتر مالیاتى آن زمان) به تحریر انشاء اشتغال داشت و به همین دلیل به میرزا معروف گردید.
در سال 1291ه.ق (مطابق 1258ه.ش)، سکوت و آرامش شبانه بر پیچ و خم محله‏اى که این خانواده مى‏زیستند حکمفرما بود. میرزا مشغول رسیدگى به امور تجارى و حساب و کتاب خویش بود که به وى خبر دادند همسرش آماده وضع حمل است. سرانجام در میان هیجان و شادمانى حاضران نوزادى پا به عرصه وجود گذاشت و گریه‏اش با همهمه زنان همسایه و برخى خویشاوندان آمیخته گردید. به وى خبر مى‏دهند: چشمت روشن! زیرا فرزندت به سلامتى به دنیا آمد و پسر است. امید آنکه به لطف و رحمت خداوند متعال آینده‏اى خوب داشته باشد.
میرزا غرق در سرور و شور گردید و خداى را از این بابت سپاس گفت، سپس در حالى که لبخند در سیمایش هویدا بود به فردى که چنین خبر نویدبخشى را به او داده بود، هدیه‏اى تقدیم کرد.
کودک را در پارچه‏اى سفید و پاک پیچیده و نزد وى بردند. طفل را در آغوش گرفت و با نگاهى حاکى از خشنودى و خوشحالى او را غرق بوسه ساخت و در حقش دعا کرد. سپس نخستین گام را در راه پالایش و تربیت نیکوى فرزند برداشت و برایش نام خوبى برگزید و «یونس» نامیدش.(2) نوزاد از اوان شکوفایى به میرزاکوچک شهرت یافت و تا پایان عمر با نام کوچک‏خان یا کوچک جنگلى شهرت داشت.
یونس موقعى دیده به جهان گشود که ایران در حال از دست رفتن بود. پدرش - میرزابزرگ - از این موضوع رنج مى‏برد. اما چه مى‏توانست بکند. جلادان زبان‏ها را بریده و دست را به زنجیر بسته بودند. داس ستم با همکارى استکبار و نفاق، خوشه‏هاى هویت اصیل این سرزمین را خرمن مى‏کردند و نابخردانه براى رسیدن به مقاصدى باطل و هوس‏هاى هرزه، بر باد مى‏دادند. در چنین فضاى تیره و تارى فریاد فداکاران در گلو خاموش مى‏گشت و در مواقعى سند رسوایى جنایتکاران را بر بالاى دارها به نمایش مى‏گذاردند.
پدر، آشفته از این بیداد در گوش نوباوه‏اش قصه‏هایى از رزم و رشادت مى‏گفت، حماسه‏ها را در قالب داستان‏هایى کودکانه براى طفل زمزمه مى‏نمود، ماجراى مقاومت بزرگمردانى که به قصد چیرگى حاکمیت حق، قصد براندازى حکومت ضحاکان زمان را داشتند و با عزت و سربلندى بر هر چه تاج و تخت است پشت پا زدند.
میرزاى کوچک در چنین اوضاعى بالید و در خانه‏اى کوچک و ساده ولى سرشار از صمیمیت به دور از شرارت‏ها به شکوفایى رسید. هواى باطراوت، نسیم فرح‏زا و باران‏هاى آرامبخشى که درختان و گل‏ها را شستشو مى‏دادند، گویى بر اعماق وجود نورسته نفوذ کرده و او را پیرایش داده و جلا مى‏بخشند، چنان که سرشت و وجدان او را از هر گونه کدورت و غبارى که بر دل شب‏پرستان زمان نشسته است دور مى‏دارند.
مادرش، شیرزن عرصه همت و ایمان که در مکتب تشیع و مجلس فاطمه زهرا(س) و زینب کبرا(س) درس پایدارى و پارسایى آموخته بود، چنین کودکى شیرصفت به دنیا آورد و چنان در پرورش او کوشید که در نوجوانى و جوانى پوینده راه حماسه‏سازان عاشورا گشت و همچون حضرت على‏اکبر و حضرت قاسم(ع) پرچم افتاده از کف یاران را بر دوش کشید، چنان که دیگر بار نغمه آرامبخش و فرح‏زاى توحید را در فضاى آشفته ایران که آغشته به شرک و نفاق بود فریاد نمود. آرى این بانوى بااستقامت تصمیم گرفت با عواطفى سرشار و کوشش‏هاى تربیتى، فرزندى را تحویل جامعه اسلامى دهد تا ابرهاى سیاهى را که در آسمان ایران هاله‏اى غمناک به وجود آورده بود برطرف کند و تابش خورشید عدالت و استقلال را به جویندگان راه هدایت و حقایق ناب بشارت دهد.
میرزاى کوچک ضمن پیمودن مسیر رشد و تربیت با چنین پرورش‏هایى در طریق درستى و راستى گام نهاد و با آن هوش و فراستى که داشت احساس نمود دود بیداد همه جا را فرا گرفته و خاک وطن اسلامى دستخوش چپاول بیگانگان و متجاوزان قرار گرفته است.(3)

نوجوانى و جوانى‏

نبوغ ذاتى میرزا که حالا کودکى را پشت سر نهاده و آهسته آهسته به نوجوانى گام مى‏نهد موجب گردید از همین دوران محتواى داستان‏ها را تجزیه و تحلیل کند و عبرت‏هاى خوبى از آنها بگیرد. با وجود اینکه سیزده بهار را سپرى مى‏کرد اما حتى بازى‏هاى او بزرگ‏منشانه مى‏نمود و رفتار و گفتارش معنادار بود. وقتى از کانون پرمهر خانواده به جمع نوجوانان مى‏پیوست با حضور او شکل بازى بچه‏ها تغییر پیدا مى‏کرد. گویى او در حال و هواى بچه‏گانه مى‏خواست سیماى ناریان و نوریان را ترسیم کند و به همبازى‏ها بفهماند هر چه خورشید روشنى دارد، ولى شب‏ها تاریک است مگر آنکه مهتاب به امداد بیاید یا چراغ نورى بیفروزد. شگفت آنکه بچه‏هاى دیگر تحت تأثیر نکته‏سنجى‏هاى او بودند و همچون پروانه بر گرد وجودش مى‏چرخیدند و از او درس‏ها مى‏آموختند.
میرزاى کوچک که حالا نوجوانى بیش نمى‏باشد شاهد تمام زورگویى و تجاوزهاست، چنان کینه‏اى از ظلم اربابان جفا بر دل دارد و چنان آتشى در سینه پاکش شعله‏ور است که با هیچ آبى پاک نمى‏شود و فروکش نمى‏کند. در خلوت خویش، با خدایش نجواها دارد و آرزوهایش چنان والاست که جز گوش خداجویان، هیچ گوشى خواهان شنیدن آن نمى‏باشد. نسبت به تهیدستان و ستمدیدگان، قلبى سرشار از عطوفت دارد و در خصوص ستم‏پیشگان در دلش آتشفشانى از خشم و نفرت در حال شکل‏گیرى است. آرزویش این است که روزى شاهد فرو ریختن کاخ ظالمان باشد.
در آغاز نوجوانى وقتى شنید میرزاى شیرازى براى رویارویى با سیاست‏هاى استعمارى انگلیس قیام کرد و فتواى دلیرانه‏اى داد، در پوست خود نمى‏گنجید و به این پیروزى مى‏بالید اما این اقدام را کافى نمى‏دانست. مى‏خواست با چشمان خویش ببیند طومار ستم و تجاوز در هم پیچیده شده است.
میرزا از سیدجمال هم نامى و مبارزاتى شنیده بود، این سید حرف‏هاى دل این نوجوان را فریاد مى‏کرد و بدین ترتیب مهرش بر دل و جان میرزا نشست با این امید که روزى نام و یاد آن عالم مبارز را بار دیگر زنده کند و به راهش پا گذارد.
یک بار موقعى که مشغول بازى‏هاى دنیاى بچگى بود مژده‏اى خوب، خنده‏اى بر لبانش نشانید و او را در موجى از امید و شادى قرار داد، براى لحظاتى ابرهاى غم از آسمان ذهنش به کنارى رفتند زیرا شنید میرزا رضاى کرمانى ریشه استبداد ناصرالدین‏شاه را خشکانید و بر زندگى سراسر ستم و عیّاشى‏هاى وى پایان داده است. حالا احساس مى‏کرد مى‏تواند با اطمینان در مسیرى مهم گام بردارد و کارى را که این افراد آغاز کرده‏اند ادامه دهد.
یونس پس از آنکه خواندن و نوشتن و مقدمات ادبیات فارسى و عرب را در یکى از مکتبخانه‏هاى زادگاهش آموخت بر حسب علاقه‏هاى درونى تصمیم گرفت به فراگیرى علوم دینى و معارف قرآنى و روایى روى آورد. به همین دلیل سالیانى در مدرسه حاج‏حسین واقع در صالح‏آباد و نیز مدرسه جامع رشت به یادگیرى زبان و ادبیات عرب، منطق، مقدمات فقه و اصول پرداخت و مدتى در یکى از حجره‏هاى طبقه اوّل مدرسه «نایب‏الصدر» در بازار زرکشان سکونت داشت.
او تحصیلات مقدماتى را تا تاریخ 1312ه.ق یاد گرفت، از آن پس به تحصیلات بالاتر در صرف و نحو، معانى و بیان، منطق، فقه و اصول علاقه نشان داد.
در سال 1322ه.ق در عالى‏ترین درس دوره سطح حوزه علمیه یعنى «کفایةالاصول» حضور یافت. استادش در این رشته از علوم دینى آیت‏اللَّه «سید عبدالوهاب ضیاء برى» (1294 - 1357ه.ق) بود که در زمره ناموران صومعه‏سرا به شمار مى‏آمد و از شاگردان آخوند خراسانى بود. میرزایونس با الهام از تلاش‏هاى مبارزاتى این مجتهد فرزانه به عرصه‏هاى سیاسى روى آورد و به مجاهدان و مشروطه‏طلبان پیوست، برخى منابع خاطرنشان ساخته‏اند در هنگام فتح تهران که به سال 1326ه.ق توسط مشروطه‏خواهان انجام گرفت، میرزاکوچک‏خان در حوزه علمیه قزوین مشغول تحصیل بوده و همراه مبارزین گیلانى به تهران رفته است. در این شهر نیز در مدرسه «محمودیه» تحصیلات حوزوى را پى گرفته است. ذوق سلیم این روحانى جوان، او را در ضمن تحصیلات، به حفظ اشعار پیشگامان شعر وا مى‏داشت و گاهى نیز خودش اشعارى را مى‏سرود.(4)

اخلاق و سرشت‏

میرزاکوچک‏خان جوانى خوش‏اندام، مؤدب و فروتن بود. چشمان زاغ، سیمایى متبسم، بازوانى ورزیده و پیشانى گشاده داشت. در روابط اجتماعى با دوستان، خویشاوندان و آشنایان بسیار خوش‏برخورد، مهربان و توأم با صمیمیت بود، چنان که از جنبه روحى، انسانى پاکدامن و معتقد به واجبات دینى و پاى‏بند به اصول اخلاقى به شمار مى‏آمد. در تصمیم‏گیرى‏ها به قرآن تفأل مى‏زد و به استخاره هم عقیده داشت. هیچ گاه واجباتش ترک نمى‏گردید و از اقامه نماز، روزه گرفتن و حتى انجام برخى عبادات مستحبى و نوافل کوتاهى نمى‏کرد. غالباً در بین دو نماز آیاتى از قرآن را که در باره توکل و مبارزات مردان مجاهد بود زمزمه مى‏کرد. اعتقادش بر این بود اقدام به هر کار مهمى چنانچه با مشیت و خواست الهى همراه نباشد، ثمرى ندارد.
انسانى ساکت، اندیشور و آرام بود، آهسته، سنجیده و حساب شده سخن مى‏گفت. اظهاراتش غالباً با لطایف، بدیهه‏گویى و مزاح توأم بود و از شوخى‏هاى دیگران نیز لذت مى‏برد. در قیافه‏اش جذبه‏اى بود که هر کس با وى روبه‏رو مى‏گردید به ندرت اتفاق مى‏افتاد که مجذوب و تحت تأثیر متانت و فریفته بیاناتش نشود. موقعى که قزاقان ایرانى را به اسارت مى‏گرفت با سخنانى گرم و دلنشین با آنان سخن مى‏گفت و ضمن آشنا ساختن آنان به حقایق، این افراد را مجذوب حرکات و اخلاق خویش مى‏ساخت به گونه‏اى که آنان با دیدگان اشکبار و دل‏هاى آکنده از محبت، او را ترک مى‏نمودند.
در جنگ «ماکلوان» میرزاکوچک‏خان اسیران را با عزت و احترام مرخص نمود و با دادن خرجى و لباس لازم به آنان، بزرگ‏منشى را در حق‏شان به جاى آورد. اگر چه دل پرخونى از دیکتاتورى و اعمال خلاف عدالت دولت مرکزى داشت اما هیچ گاه، خواهان خونریزى و رویارویى شتابزده نبود و تا آنجا که امکان داشت مى‏کوشید دل‏ها را تسخیر کند. با قلب مهربانش از خطاها چشم مى‏پوشید و راههایى را براى بازگشت مخالفان و دشمنان باز مى‏گذارد؛ گرچه هر چه محبت مى‏ورزید کمتر عطوفت مى‏دید اما همچنان بر سر مهر بود! با دوراندیشى‏هاى خردمندانه جلوى بسیارى از جهالت‏ها و غرض‏ورزى‏ها را مى‏گرفت. اگر چه نسبت به مسائل و حوادث روزگار، ناآرامى و تلاطم روحى داشت اما چون کوه باصلابت و استوار بود و این ویژگى از اهداف خدایى و پایدارى عقیده او حکایت داشت.(5)
ایمان، حُسن عقیده، صفاى باطن و راستى در روح و روانش موج مى‏زد. با چنین خصالى با پیشامدها و حوادث روزگار رویارویى مى‏کرد و پیروان و همدستان خود را رهبرى مى‏نمود. هیچ سیاستى را مفیدتر و مؤثرتر از راستى و درستى نمى‏شناخت، به همین جهت زبانش فقط به حق، گویا بود. بسیار مشتاق بود دوستانش نیز این شیوه را پیش گیرند اما متأسفانه برخى در حق وى و جامعه خیانت کردند؛ او مدام این شعر را زمزمه مى‏کرد:
به گیتى به از راستى پیشه نیست‏
ز کژى بتر هیچ اندیشه نیست‏
موقعى که افراد افراطى رفتارش را مورد انتقاد قرار دادند و زبان به نکوهش گشودند، در جواب‏شان نوشت: بنده عقیده دارم که افکار مرد براى سوق یافتن به سوى یک حرکت ضد استعمارى و استبدادى به تبلیغات صادقانه و محترم شمردن باورها و سنت‏هاى دینى، نیاز مبرمى دارد و راستى و درستى، از صد هزار قشون و نیروى رزمى و آتش گلوله بهتر است. مذهب و اعتقادات دینى، خشونت و تندى بى‏جهت را تعدیل و اصلاح مى‏کند.(6)
او بر این باور بود هر مسلمان پاکدلى باید دَیْن خود را نسبت به افراد جامعه ادا کند و به اندازه بهره‏مندى از اجتماع، خیر و فایده‏اى به مردم برساند و رسیدن به این منظور جز در سایه تلاش و پایدارى و مبارزه میسّر نمى‏باشد و نباید در مقابل دشمنان داخلى و خارجى گذشت و سستى نشان داد:
اظهار عجز نزد ستم‏پیشه ز ابلهى است‏
اشک کباب باعث طغیان آتش است‏
نظرش بر این اصل استوار بود که افراد همفکر و داراى مقصودى مشترک و انگیزه‏اى مقدس مى‏توانند به آسانى بر مشکلات و موانع چیره آیند و مصالح اجتماعى را به دست آورند، در غیر این صورت توفان ستم همه را نابود مى‏کند. البته رسیدن به این هدف مردانى درستکار و مورد اعتماد مى‏خواهد که جان شیرین خود را در طبق اخلاص نهند و وارد عرصه کارزار شوند:
ترک مال و ترک جان و ترک سر
در طریق عشق اوّل منزل است(7)
میرزاکوچک‏خان در میانه تحصیلات و نیز در طول مبارزات در مخالفت با ناروایى‏ها استوار بود. در قیام آزادى‏خواهان رشت علیه پیمان‏شکنى محمدعلى‏شاه در صف مشروطه‏طلبان جاى گرفت و با آنان در تحصن قنسولگرى عثمانى شرکت جُست و هر سحرگاه با صداى تکبیر خود متحصن‏شدگان را به اداى نماز فرا مى‏خواند.
در واقعه مبارزه مسلحانه مشروطه‏خواهان بر ضد نیروهاى مستبد در 16 محرم‏الحرام 1327ه.ق جزء همکاران تلاشگر و تأثیرگذار بود و انجمنى به نام «وفا» تشکیل داد.(8)

همدردى با محرومان و رنجدیدگان‏

میرزاکوچک‏خان در ضمن اینکه مى‏خواست مردم از ستم و تجاوز در امان بمانند، از اینکه نبردها و مقاومت‏هاى او مشکلاتى را براى اهالى شمال فراهم مى‏ساخت، به شدت ناراحت بود؛ تجاوزهاى روس‏ها و طرفداران آنان به این نواحى روحش را آزرده مى‏ساخت. نیروهاى وى براى اینکه قشون روس براى مردم ناراحتى به بار نیاورد، از منجیل و رودبار به جنگل رفتند و حتى رشت را تخلیه نمودند ولى یاغیانِ مهاجم، بقعه امامزاده هاشم را (که از بقاع متبرکه و محل مقدسى براى شیعیان ایران است) با تمامى خانه‏هاى اطرافش غارت کرده و آتش زدند. جمعى از زنان را که در کشتزارهاى این سامان به زراعت مشغول بودند، به خاک و خون کشیدند و در رشت پس از فتح آن مانع حمل آذوقه براى مردم گردیدند. میرزاکوچک‏خان با مشاهده این وضع همراه با قواى خویش به نبرد با متجاوزان پرداخت و تلفات سنگینى به خصم وارد کرد.(9)
وى در نامه‏اى خطاب به یکى از سران روس مى‏نویسد: من و یارانم هیچ مقصودى نداشتیم جز حفظ ایران از تعرض‏هاى خارجى و فشار خائنین داخلى و تأمین آزادى مردم. متأسفانه رؤساى بى‏احتیاط قشون شما به کمک مستبدین داخلى نگذاردند از این نیرو استفاده کامل شود. سعادت کشورم و طرفدارى از محرومان، مجبورم نمود از تعرضات قواى شما جلوگیرى کنم.(10)
در اعلامیه‏اى نیز یادآور شد: کمونیست‏ها اهالى را به وحشت انداختند. هر شب به خانه‏هاى مردم بیچاره مى‏ریزند و اموال‏شان را غارت مى‏کنند. اینها از تمام عادات و اخلاق و شعائر ایرانى دورند و براى اینکه راحت‏تر مردم را بکشند و اموال‏شان را غارت کنند، با ظاهرى مردم‏فریب خود را جلوه داده‏اند.
در جاى دیگر مى‏نویسد: به نام حمایت از رنجبر، رنجبران را غارت کردند، تمام اهالى را دچار زحمت کردند و من محال است که آلت دست اینها بشوم. با شرافت زیسته‏ام و اجازه نمى‏دهم کسى در امور داخلى ما مداخله کند و راضى نمى‏شوم به اسم کمونیست، محرومان محو شوند یا از گرسنگى بمیرند. گمان کردید مى‏توانم با شما همکارى کنم! بدانید امکان ندارد زیرا عقایدتان از هر قاتلى مهلک‏تر است با این وجدان‏کُشى‏ها که کردید و به مناسبت خیانت و سازش با انگلیسى‏ها و دولت مستبد ایران محال است بتوان به شماها اعتماد و اطمینان حاصل کرد.
نیز مى‏افزاید: چقدر از مردم را آواره کردید و چقدر از اطفال را از بین بردید و زن‏هایى نیز از بیم غارت و هتک ناموس، بچه‏هاى خود را سقط کردند! از این جهت اسم سوسیالیستى و بالشویکى در ایران به حدى منفور شد که مردم در خواب هم میل ندارند این حرف را بشنوند.(11)
میرزا از اینکه انگلیسى‏ها هم به حقوق مردم تجاوز مى‏کنند ناراحت است و مى‏گوید: آنان هم غیر از مظلوم‏آزارى و ضعیف‏کشى کارى ندارند. خشم وى موقعى شدت یافت که در «گوراب زرمخ» بمبى به درمانگاهى اصابت کرد و چند نفر مریض را شهید و سه نفر را مجروح کرد، چنان که مواد منفجره در مزرعه‏اى به زنى و کودکش جراحت شدیدى وارد نمود.
وى اضافه مى‏کند: معنى تمدنى که انگلیسى‏ها دعوى‏دار هستند، تاختن به بیچارگان، غصب حقوق ضعیفان، قتل و غارت بى‏گناهان و پایمال کردن اقوام ضعیف مى‏باشد. انگلیس مى‏خواهد همراه با این جنایات، دیانت و هویت ایرانى را به زوال ببرد. اکنون ما در مقابل این دشمن واقعى براى حفظ دیانت، وطن و ناموس مقاومت کرده و دفاع مى‏کنیم و براى بیدارى مردم حقیقت امر را مى‏نویسیم.(12)
در هنگامى که رئیس‏الوزراى وقت، وثوق‏الدوله، همه جاى ایران را براى در هم کوبیدن مبارزان میدان تاخت و تاز خود قرار داده بود، میرزاکوچک‏خان براى دورى از برادرکشى، جنگ را به دفاع از خود تبدیل نمود و جز عقب‏نشینى اقدام دیگرى نکرد. چون وثوق‏الدوله از کشتن و به دار آویختن، شکنجه و آزار نیروهاى قیام جنگل به هیچ روى خوددارى نکرد، میرزا و یارانش با کوه‏گردى، بیابان‏نوردى، تحمل گرسنگى و تشنگى کوشیدند شهرها و روستاها به صحنه نبردهاى خونین تبدیل نشود و مردم کمتر رنج ببینند.(13) براى اینکه تا حدودى از دردها و آلام مردم بکاهد و محرومیت‏هاى آنان را کاهش دهد، آن اندازه که درخور امکانش بود به گشایش مدارس پرداخت و سطح آموزش و معرفت عمومى را در حد توان خود گسترش داد. در مراکز آموزشى کودکان بدون پرداختن وجهى تحصیل مى‏نمودند. در روستاها شوراهاى آموزشى براى بى‏سوادى به وجود آمد، اقداماتى نیز براى ساختن خانه‏هاى کودکان به عمل آورد. در بین آبادى‏ها جاده‏هاى اصلى و فرعى کشیده شد.
چون میرزا از فقر و فلاکت‏هاى ناشى از جنگ آشفته مى‏گشت، تلاش کرد به کمک یارانش مقدار زیادى مواد غذایى بخصوص برنج براى تهران و نواحى شمالى فراهم آورد و مبالغى هر چند جزئى در اختیار مستمندان قرار دهد. خروارها برنجى که به همت سردار جنگل در اختیار درماندگان قرار گرفت و به برنج کوچک‏خان مشهور شد، هزاران نفر را از مرگ حتمى نجات داد.(14)

زنان و نهضت جنگل‏

زنان نواحى شمالى اگر چه در وضع نگران‏کننده‏اى زندگى مى‏کردند اما تمایل داشتند میرزاکوچک‏خان و نیروهاى طرفدار او، آتش قیام را پرحرارت نگه دارند و به بساط ظلم و تجاوز پایان دهند. یکى از افراد وى در کسالت به سر مى‏بُرد و در یکى از آبادى‏هاى شمال استراحت مى‏کرد. زنى از وى عیادت به عمل آورد و او را خطاب قرار داد و گفت: آیا عیب نیست در این موقع که باید کشور را با فداکارى خود از فتنه اجانب برهانید این گونه خود را از رزمندگان کنار کشیده‏اید و تسلیم بیمارى شده‏اید.
زن دیگرى که میرزاکوچک‏خان را مى‏شناخت در جلوى جمعیت وى را مخاطب قرار داد و گفت: بنگرید بهار شادمانى فرا رسیده است و همه گیاهان و پرندگان به تحرک افتاده‏اند، بلبل‏ها به نغمه‏سرایى مشغولند. چرا مردان که باید جامعه را به سوى سعادت سوق دهند از خود جنبش تأثیرگذارى نشان نمى‏دهند و علیه اشغالگران اقدام نمى‏نمایند.
از این نکات برمى‏آید که در آن زمان افکار قابل تقدیرى بین زنان رواج داشته و آنان نیز آماده قیام فراگیر بوده‏اند.(15)
در ایامى که قواى جنگل با دشمنان درگیر بودند، آذوقه‏ها در انبارهاى خصم بود، این وضع حیات مبارزان قیام جنگل را تهدید مى‏کرد. با این وضع زنان بر سر راه آنان ایستاده و هر یک به فراخور وضع و توانایى خود، به آنان هدایایى تقدیم مى‏کردند. وقتى برخى از محتکران و دولتمردان انبارها را روى مردم گشودند، زنان انواع خوردنى‏ها به دست گرفتند و به خطوط و خندق‏هاى قواى کوچک جنگلى رفته و به آنها آذوقه رسانیدند.
جنگ در کوچه‏ها و گذرها جریان داشت. قحطى و بیمارى و جنایات دشمن وضع ناگوارى به وجود آورده بود. یک روز زنى صفوف مجاهدان مسلّح را شکافت و تا جایى که اقامتگاه میرزا بود پیش رفت، در آنجا تمامى رؤسا و سران نهضت جنگل را با دقت نگریست و چون میرزا را شناخت، به وى گفت: آمده‏ام به شما بگویم راضى نشو از این به بعد خون مردم ریخته شود.
میرزا از رشادت زن شگفت‏زده شد و چون مقدارى آرام گرفت، به او گفت: آیا مى‏دانى مبارزان تمام‏شان گرسنه و تشنه‏اند. زن در دم رفت و طولى نکشید که چندین مشک دوغ آورد، تشنگان در اطرافش جمع شدند و پس از آنکه گلویى تر کردند، میرزا روى به زن نمود و گفت: طبق اندرز تو عمل مى‏کنم، سپس به قواى خود دستور داد شهر را تخلیه کرده و به خطوط خود (که در آن حوالى بود) برگردند.(16)
هنگامى که نیروهاى میرزا، قشون دولتى را در هم کوبیدند و به سوى رشت حرکت کردند، زنان با شادى خاصى به پیشواز آمده بودند. آنان «زنده باد کوچک‏خان» مى‏گفتند و متصل دست مى‏زدند و گل‏هایى نثار مجاهدان مى‏کردند. تا آن زمان شهر رشت چنین گرامیداشتى در هنگام ورود کسى به عمل نیاورده بود.(17)
کمونیست‏ها که در قیام جنگل نفوذ کرده بودند، بر ضد دین و قرآن تبلیغ مى‏کردند و خواهان برداشتن فورى چادر زنان و رفع حجاب بودند اما میرزا با اعتقادات مذهبى که داشت، نمى‏توانست با اقدامات چپ‏روانه موافق باشد.(18) کمونیست‏ها کار را به جاهاى بحرانى کشانیدند، در برخى مساجد را بستند و رفع حجاب از زنان را اجبارى کردند، همین وضع موجب گردید بین آنان و میرزاکوچک‏خان اختلافات شدیدى بروز کند. میرزا به اتفاق دسته‏هاى مسلّح خود شهر رشت را ترک گفت و به جنگل‏هاى فومن رفت تا آنکه بر اثر این حرکت تندروانه و بالا گرفتن اختلاف بین سران نهضت جنگل، جنبش مزبور تا مرز فروپاشى پیش رفت.(19)

همسر وفادار

یکى از عواملى که تا حدودى از دردها و آزردگى‏هاى میرزاکوچک‏خان مى‏کاست، وجود همسر وفادار، مقاوم و صبورش مى‏باشد. در آخرین دیدار با همسرش هنگام وداع گفت: اوضاع ما از همه جهت مغشوش و نامعلوم است. خطر از هر سو تهدیدمان مى‏کند و در معرض طوفان حوادث هستیم. تو جرمى ندارى جز اینکه همسر من هستى و سزاوار نیست بى‏سرپرست و بلاتکلیف بمانى و زندگى‏ات سیاه و تباه گردد. حیف است هنوز از گلستان زندگى گلى نچیده، دچار خزان حوادث شوى و از طراوت بى‏بهره بمانى در حالى که طلاق حلّال این مشکلات است و تو پس از طلاق به حکم شرع مجاز خواهى بود زندگى نوینى براى خود تدارک ببینى.
همسرش گفت: من این پیشنهاد را نمى‏پذیرم زیرا مایل نمى‏باشم به پیمان‏شکنى و بى‏وفایى متهم شوم. قبول این تکلیف به معناى تن دادن به ملامت‏هاى مردم است. آیا نمى‏گویند هنگام اقبال روزگار با شوهرش بود اما زمان مصایب ناساز گشته است؟! نه، تسلیم چنین امرى برایم گوارا نمى‏باشد. من هنوز تو را روى پله‏هاى شهرت و افتخار مى‏بینم. من که به مراتب فرزانگى‏ات آگاهم از آنچه گذشته است، تأسفى ندارم و به آنچه وارد مى‏شود راضى‏ام و به خداى عادل رئوف توکل دارم و همه پستى‏ها و بلندى‏ها و تحولات را از سرچشمه مشیت او مى‏نگرم.
سپس افزود: من با زندگى ساده اما شرافتمندانه و توأم با قناعت خو گرفته‏ام و چون آمیخته به ریا و تصنع نمى‏باشد، آن را محبوب و لذت‏بخش مى‏شمارم. اگر زنده بمانى خداى را سپاسگزارم و اگر از پاى در آیى که طلاق خود به خود جارى است. با این همه محال است به پیوند دیگرى در آیم و عهد خود را تا لب گور ادامه مى‏دهم.
این را بگفت و بناى گریستن نهاد. میرزا از حالت همسرش منقلب گردید و از او پوزش خواست و به دلجویى وى پرداخت و شخصیت و نجابتش را ستود و گفت:
درس انسانیت را باید از شما بانوان آموخت زیرا روح و قلب‏تان از درک حقایق زندگى سرشار است. با اینکه روستازاده‏اى بیش نیستى ولى مى‏بینم سلامت نفس، قدرت فهم و درایت فوق‏العاده‏اى دارى. از اینکه وضع مادى‏ام اجازه نداد زندگى آرامى مطابق شأنت فراهم کنم، شرمنده‏ام و از اینکه در شداید روزگار همچون کوه پایدار مانده‏اى و ذره‏اى از مهر و محبت تو نکاسته است، سپاسگزارم. تو را به عنوان زنى شرافتمند مى‏ستایم و از داشتن چنین همسرى بر خود مى‏بالم. از تو راضى‏ام که هیچ گاه مرا در مورد آنچه نداشته‏ام مؤاخذه و سرزنش نکرده‏اى و از خداى بزرگ خواهانم از بزرگوارى تو که مظهر فضیلت است راضى باشد.
میرزا افزود: تنها چیزى که از دارایى دنیا دارم یک ساعت طلاست که یادگار و هدیه «انورپاشاى» عثمانى است، اینک آن را به تو مى‏بخشم که هر وقت زنگش به صدا در آمد به خاطرات گذشته مراجعه کنى و همسر آزرده خویش را به یاد آورى.
این را بگفت و با چشمانى اشکبار از همسرش خداحافظى نمود. زن صدیق و باوفایش به همان نحو که گفته بود به عهدش وفا کرد و تمامى پیشنهادهاى ازدواج را که به وى مى‏شد رد نمود در حالى که یادگار عزیز و فراموش‏نشدنى میرزاکوچک‏خان تا آخرین دقایق زندگى او، بالاى سرش زنگ مى‏زد.(20)
میرزاکوچک‏خان متوجه شهر خلخال گردید تا به بانویى شجاع پناهنده گردد؛ عظمت‏خانم فولادلو خواهر «امیر عشایر شاطرانلو»، به محض شنیدن این خبر که میرزا آهنگ خلخال نموده است و قصد دارد نزد وى بیاید، به رغم همه خطراتى که پیش‏بینى مى‏کرد حاضر شد چند صد تن سوار به سرکردگى «قلیچ‏خان شاهسون» به پیشوازش بفرستد تا آن مبارز فرزانه را به سلامت و عزت تمام به مقصد برسانند ولى دیگر دیر شده بود و میرزا دچار خشم طبیعت و برف و بوران گردید و زیر ضربات سرماى شدید در تاریخ 11 آذرماه سال 1300ه.ش به شهادت رسید.(21)

پى‏نوشتها: -
1) سخنرانى‏هاى اجلاسیه کنگره بزرگداشت روحانى مجاهد میرزاکوچک‏خان جنگلى، ص‏91 - 81.
2) حماسه میرزاکوچک‏خان، حمید گروگان، ص‏19 - 18.
3) دیدار با ابرار، ماه در محاق، پژوهشکده باقرالعلوم، ص‏21 - 20.
4) سردار جنگل، ابراهیم فخرایى، ص‏54؛ تاریخ معاصر ایران، کتاب نهم، ص‏283؛ تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکّى، ج اوّل، ص‏491؛ دائرةالمعارف تشیع، ج اوّل، ص‏181.
5) سردار جنگل، ص‏36، 38 و 75؛ شهداى روحانیت شیعه در یکصد سال اخیر، على ربانى خلخالى، ج اوّل، ص‏151.
6) قیام جنگل، (یادداشت‏هاى میرزااسماعیل جنگلى خواهرزاده میرزاکوچک‏خان)، ص‏197 - 196.
7) ماه در محاق، ص‏27، به نقل از روزنامه جنگل، ش‏28، سال اوّل.
8) نام‏ها و نامدارهاى گیلان، جهانگیر سرتیپ‏پور، ص‏411.
9) قیام جنگل، ص‏98 - 97.
10) جنبش میرزاکوچک‏خان بنا بر گزارش‏هاى سفارت انگلیس، گردآورنده و مترجم غلامحسین میرزاصالح، ص‏46 - 45.
11) قیام جنگل، ص‏166 و ص‏184 - 183 و ص‏202 - 201.
12) همان، ص‏92؛ نهضت جنگل، (اسناد محرمانه و گزارش‏ها) به کوشش فتح‏اللَّه کشاورز، ص‏108.
13) قیام جنگل، ص‏121 - 120.
14) سردار جنگل، ص‏42؛ ماه در محاق، ص‏35 - 4.3
15) رقابت روس و انگلیس در ایران، منشور گرکانى، ص‏66.
16) سردار جنگل، ص‏206؛ قیام جنگل، ص‏105 - 104.
17) رقابت روس و انگلیس در ایران.
18) اوضاع ایران در دوره معاصر، ص‏38؛ سرزمین میرزاکوچک‏خان، دکتر احمد کتابى، ص‏128 - 127.
19) فصولى از تاریخ مبارزات سیاسى و اجتماعى ایران، ضیاءالدین الموتى، ص‏154، 229، 230؛ تاریخ تحولات اجتماعى ایران، جان فوران، ترجمه احمد تدیّن، ص‏298 - 297.
20) سخنرانى‏هاى اجلاسیه کنگره بزرگداشت میرزاکوچک‏خان، ص‏94؛ سردار جنگل، ص‏38؛ ماه در محاق، ص‏218.
21) سردار جنگل، ص‏387؛ میراث ماندگار، ج اول، ص‏149؛ زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، حسن مرسلوند، ج‏5، ص‏309؛ تلاش آزادى، باستانى پاریزى، ص‏336.