نویسنده

 

نوع نگاه به زندگى‏

رفیع افتخار

کسى گفته است بکوش تا عظمت در نگاهت باشد نه در آنچه مى‏نگرى. براستى چرا در زندگى انسان‏ها نوع نگاه مى‏تواند بسیار مهم و سرنوشت‏ساز باشد؟ نگاه آدم‏ها به زندگى مى‏تواند نافذ و عمیق باشد یا سطحى و گذرا. به همین دلیل است که دیگرى گفته براى تربیت نگاه، بهترین زمان ایام جوانى است. البته همه‏اش بستگى به خودمان دارد. آرى، این زندگى ماست، زندگى خود ماست. نوع و چگونگى نگاهمان به زندگى نیز جزیى است از همین زندگى، زندگى خودمان.
اگر درست باشد که بهترین ایام تربیت نگاه، دوران جوانى است، آیا جوانان و نوجوانان به اهمیت آن در مسیر آتى زندگى خود اندیشیده‏اند؟ آیا حرکتى از خود در این جهت نشان داده‏اند؟ آیا اصولاً براى خود شاخص‏هایى دارند؟ آیا ...
در اینجا بد نیست از نظرات تعدادى از دختران هم‏سن و سال خودتان آگاه شده و جواب‏هایشان را با هم مقایسه کنید. در واقع، هر جوابى نوعى نگاه است به زندگى حتى اگر بعضى نگاهها سر در گم و برخى‏ها فاقد آن باشند. فریبا مى‏گوید: «من وقتى مى‏خواهم به زندگى نگاه کنم چشم‏هایم را مى‏درانم.»

مى‏پرسیم: «چرا؟»
مى‏گوید: «چون مى‏خواهم بیشتر ببینم.»
سهیلا مى‏گوید: «من وقتى مى‏خواهم به زندگى نگاه کنم چشم‏هایم را مى‏بندم.»
مى‏پرسیم: «چرا؟»
مى‏گوید: «چون مى‏خواهم چیزى را نبینم.»
در ادامه مى‏پرسیم: «و نگاهت به زندگى؟»
با عصبانیت جواب مى‏دهد: «من دوست داشتم کور مادرزاد به دنیا مى‏آمدم.»
رودابه سؤال‏مان را با سؤالى پاسخ مى‏دهد: «اصلاً زندگى ارزش این چیزها را دارد؟»
مى‏پرسیم: «ارزش چه چیزهایى را؟»
مى‏گوید: «همین چیزها دیگر. نگاه و از این قبیل حرف‏ها.»
مى‏پرسیم: «پس به نظرت ارزش چه چیز در زندگى از همه بیشتر است؟»
با تعجب نگاه‏مان مى‏کند و مى‏گوید: «واضح است. زندگى!»
با تعجب نگاهش مى‏کنیم و مى‏پرسیم: «تو که الان گفتى زندگى بى‏ارزش است.»
با خنده مى‏گوید: «البته، زندگى به چیزى نمى‏ارزد اما در اصل ارزش هیچ چیزى در زندگى به اندازه زندگى نیست.»

نلى مى‏گوید: «در روبه‏روى من یک پنجره کوچک است. پشت این پنجره خوشبختى است. نگاه من مدام پر مى‏کشد طرف آن.»
نسرین مى‏گوید: «قبول دارم نوع نگاه مى‏تواند بسیار مهم باشد.»
مى‏پرسیم: «چرا؟»
مى‏گوید: «چون با نوع نگاه‏مان است که چیزى را به دست مى‏آوریم یا از دست مى‏دهیم.»
از وى مى‏خواهیم بیشتر توضیح دهد.
مى‏گوید: «جورج برنارد شاو» در جایى گفته مراقب باشید چیزهایى را که دوست دارید به دست آورید و گرنه ناچار خواهید بود چیزهایى را که به دست آورده‏اید دوست داشته باشید. منم تصمیم دارم چیزهایى را که دوست دارم به هر طریق ممکن به دست آورم.»
با تعجب مى‏پرسیم: «گفتى به هر طریق ممکن؟»
مى‏گوید: «خوب، آره دیگه.»
مى‏پرسیم: «چیزهاى مورد علاقه‏ات را نام ببر.»
مى‏گوید: «موبایل، ماشین، مسافرت به خارج از کشور و از این قبیل چیزها. اینایى که خوبند و همه واسشون مى‏میرند.»

سمیّه مى‏گوید: «سعادت دیگران بخش مهمى از خوشبختى من است.»
مى‏پرسیم: «مى‏تواند یا باید باشد.»
مى‏گوید: «باید باشد.»
مى‏پرسیم: «حتماً؟»
مى‏گوید: «حتماً حتماً. حتى اگر بخش مهمى از خوشبختى من، سعادت دیگران نباشد.»
ثریا مى‏گوید: «نگاه من به خود زندگى نیست به مردمان زندگى است.»
مى‏پرسیم: «چطور؟»
در جواب‏مان مى‏گوید: «زندگى یعنى معاشرت نیکو با دیگران. همین و بس.»
ندا مى‏گوید: «وقتى من هنوز بلد نیستم راه بروم چطور مى‏توانم نوع نگاهم را به زندگى تعیین کنم؟»
مى‏پرسیم: «تو هم شوخى‏ات گرفته؟»
مى‏گوید: «اگر بلد بودم راه بروم بلافاصله به دویدن مى‏پرداختم.»
نسرین مى‏گوید: «نگاه به زندگى چیزى نیست جز همان اندیشیدن.»
آرزو مى‏گوید: «نگاهم را آنقدر مى‏چرخانم تا به عشق برسم.»
با خنده مى‏پرسیم: «مثل اینکه دیوار آرزوهاى تو چندان بلند نیست؟»

با لبخندى مى‏گوید: «اشتباه نکنید. عشق نیز از امید و آرزو تغذیه مى‏کند.»
راضیه مى‏گوید: «همه نگاه من به مادر است.»
مى‏گوییم: «منظورت این است همه زندگى تو در مادرت خلاصه مى‏شود؟»
مى‏گوید: «خیر، همه زندگى من در مهربانى خلاصه مى‏شود.»
متفکرانه مى‏پرسیم: «آیا اینها ارتباطى با یکدیگر دارند؟»
مى‏گوید: «دقیقاً. چون عصاره همه مهربانى‏ها را گرفته‏اند و از آن مادر را ساخته‏اند.»
رؤیا مى‏گوید: «نوع نگاه من به زندگى، همان نگاه من به هدفم در زندگى است.»
مى‏پرسیم: «منظور؟»
مى‏گوید: «چون انسانِ بدون هدف مثل کشتى بدون سکان است.»
نرگس مى‏گوید: «نگاه من به زندگى همچون نگاه پروانه به شمع فروزان است.»
مى‏گوییم: «به به! شمع و گل و پروانه!»

مى‏گوید: «من سعى دارم همچون پروانه‏ها به جاى آنکه به تاریکى‏ها لعنت فرستم شمع‏ها را روشن نمایم.»
شیدا مى‏گوید: «نگاه من به زندگى همچون نگاه شناگرى به دریاى متلاطم است.»
مى‏پرسیم: «چرا دریاى متلاطم؟»
مى‏گوید: «آرزو دارم شناگرى ماهر باشم که بر دریاها مى‏ایستم. استوار و پابرجا پاى در آب‏هاى خروشان مى‏گذارم، در حالى که قطب‏نمایى در دست دارم. قطب‏نمایى که نامش محبت است.»
نظر سیما را که جویا مى‏شویم با خنده مى‏گوید:
«تیر مژگان تو از ماشین پشت‏
خورد به قلب بغلى، بنده را کشت»
مى‏پرسیم: «این رباعیات چه ارتباطى با سؤال ما دارند؟»
مى‏گوید: «مژگان مرتبط با چشم است و نگاه مرتبط به چشم. بنابراین خودتان حسابش را بکنید مى‏شود چشم به توان دو.»
و سرانجام آسیه مى‏گوید: «من فکر مى‏کنم، یا در حقیقت اعتقاد دارم بهترین چیز رسیدن به نگاهى است که از حادثه عشق تر است، عشقى که از خالق یکتا سرشار شده باشد.»