سبز آسمونى


 

دست‏هاى خواهش‏

در دلم هر شب حیاطت آب و جارو مى‏کنم‏
چشم‏هایم را که مى‏بندم تو را بو مى‏کنم‏
خواب دیدم روى صحن تو طلاکارى شدم‏
ضامنم مى‏گردى و احساس آهو مى‏کنم‏
مثل آن دست میان ظرف سقاخانه‏ات‏
دست‏هاى خواهشم را پیش تو رو مى‏کنم‏
خواب دیدم روى آبى‏هاى نقش گنبدت‏
با دو رکعت، دانه دل را پرستو مى‏کنم‏
آسمان پاى پیاده روى دستم مى‏رسد
زیر لب با گریه وقتى صحبت از او مى‏کنم‏
کیستى اى آشنایم اى تماشاى غریب‏
با تو تنها با تو تنها، با تو من خو مى‏کنم‏

رزیتا نعمتى - قزوین‏