دستهاى خواهش
در دلم هر شب حیاطت آب و جارو مىکنم
چشمهایم را که مىبندم تو را بو مىکنم
خواب دیدم روى صحن تو طلاکارى شدم
ضامنم مىگردى و احساس آهو مىکنم
مثل آن دست میان ظرف سقاخانهات
دستهاى خواهشم را پیش تو رو مىکنم
خواب دیدم روى آبىهاى نقش گنبدت
با دو رکعت، دانه دل را پرستو مىکنم
آسمان پاى پیاده روى دستم مىرسد
زیر لب با گریه وقتى صحبت از او مىکنم
کیستى اى آشنایم اى تماشاى غریب
با تو تنها با تو تنها، با تو من خو مىکنمرزیتا نعمتى - قزوین