این روز ها داماد کجا پیدا مى شود ؟ نقد فیلم

نویسنده


 

این روزها داماد کجا پیدا مى‏شود؟

نزهت بادى‏

فیلم: عروس فرارى‏

نویسنده و کارگردان: بهرام کاظمى‏
بازیگران: امین حیایى، الناز شاکردوست، حسام نواب‏صفوى‏

اینکه چرا هنوز بعد از گذشت چنین زمان طولانى از انقلاب اسلامى، محتواى فیلم‏فارسى‏هاى قدیمى مورد استفاده و استقبال قرار مى‏گیرد و بسترى که قبلاً آزموده شده، دوباره به تجربه گذاشته مى‏شود، بحث مفصلى را مى‏طلبد که به طور یقین یک بخش آن به آوردگاه سلیقه و ذائقه سینمایى مخاطبان برمى‏گردد که هنوز هم از فیلم‏هاى سرراستى و ساده و پر از بزن و بکوب که به پایان‏هاى خوش مى‏انجامد، خوش‏شان مى‏آید و برایش سر و دست مى‏شکنند. اما شاید یک علت دیگر آن نیز به عدم تغییر معضلات و مسائل موجود در جامعه مربوط باشد. وقتى بعد از سال‏ها، دوباره فیلمى ساخته مى‏شود که محوریت موضوعش بر ازدواج مجدد و مخفیانه مردان با دخترانِ از همه جا بى‏خبر و فریب‏خورده است، اجباراً باید به این نتیجه رسید که خیلى چیزها در جامعه کنونى هنوز تغییر نکرده است و وضعیت زنان و دختران به همان سبک و سیاق سابق است و در نابسامانى و پریشانى گذشته خویش پابرجاست این تغییرات و تحولات به هر دلیل موجه یا ناموجه، به نتایج مطلوبى نرسیده است. چون در هر صورت، سینما بازتاب بخشى از واقعیت‏هاى جامعه است، پس نمى‏توان از کنار رویکرد جدید تعدادى از فیلمسازان به موضوع مشکلات ازدواج دختران، به سادگى گذشت. به هر حال فیلم تجارى ساختن که بتواند مردم را با سینماها دوباره آشتى دهد، اشکالى ندارد، ولى ظاهراً در این اواخر هیچ راهى براى کشاندن مردم به سینماها و خنداندن آنها وجود ندارد، جز اینکه دختران مجرد را دست بیندازند و مُهر تُرشیدگى بر پیشانى‏شان بزنند و از قحطى شوهر براى آنان جوک سینمایى بسازند.
فیلم از درون یک آشفتگى شروع مى‏شود. زنِ اولِ داماد با چوب و چماق بر سرِ تازه‏عروس از همه‏جا بى‏خبر مى‏ریزد و بعد از فرارى دادن داماد، بساط عروسى را به هم مى‏ریزد. اگر چه فیلم از جهت تند بودن ریتم و تعلیق موجود، شروع خوبى دارد ولى خیلى سریع به آرامش و تعادل مى‏انجامد، در حالى که فیلم مى‏توانست در ادامه نیز همین آشفتگى و تعلیق را ادامه دهد و در جواب دادن به انتظارات مخاطب تعلل بورزد و کنجکاوى او را براى دنبال کردن خط داستانى برانگیزاند، اما با دخالت پدر سیما و مباشرش و تصمیم‏گیرى آنها مبنى بر یافتن یک داماد سریع‏السیر و جلب رضایت فورى او براى بازى کردن در نقش سوپراستار شب عروسى، نقطه اوج خواسته‏هاى مخاطب را کور مى‏سازد. حتى مسئله یافتن یک داماد که حاضر شود همچون رابین‏هود منجى آبروى خانوادگى پدر سیما شود، به جاى آنکه انگیزش علّى براى شخصیت‏ها ایجاد کند و قصه را دچار کشمکش پر از اوج و فرود نماید، با نقشه فورى مباشر حل مى‏شود، اگر چه مباشر در جهت همان رویکرد تمسخرآمیز فیلمساز به ماجراى قحطى شوهر براى دختران، در سخنرانى مفصلى اشاره مى‏کند که «اگر قرار باشد یک کت و شلوار دامادى خرید، چهار روز طول مى‏کشد چه برسد به اینکه بخواهى خودِ داماد را چهار ساعته پیدا کنى، حالا اگر عروس خواسته بودید، کار راحت‏تر بود، در این زمانه داماد کجا پیدا مى‏شود؟»، اما همین حرف‏ها نیز فقط در جهت افزایش رگه‏هاى طنز ماجراست و گرنه بدون هیچ دردسرى، داماد با پاى خودش بر سر سفره عقد مى‏آید و مانع ایجاد هر گونه تنش دراماتیک در روایت مى‏شود.
البته باید گفت اساساً فیلم به خاطر بهره‏گیرى از تیپ‏سازى، هیچ زنجیره علّى و معلولى را در روابط شخصیت‏ها قرار نداده است، به طورى که مخاطب نمى‏فهمد «سیما» تحت چه شرایط عاطفى و بر اساس چه نوع ارتباطى با «بهروز» تن به ازدواج با او داده است و حتى گفتن جمله «امیر» در توجیه رفتار غیر تماتیک «سیما» که دلیل این کار او را تنهایى مى‏داند، کافى و موجه نیست.
ما در طول فیلم با تیپ‏هاى مختلفى از زنان روبه‏رو هستیم که به طور یقین باید گفت معرف تمام طبقات بانوان در جامعه نیستند، اما به هر حال بخشى از آنان را شامل مى‏شوند و فیلمساز در کمال بى‏انصافى فقط روى همین طبقه خاص از زنان انگشت تأکید گذاشته است.
«سیما» تکرارشده همان تیپ معروف دخترهاى پولدارى است که بازیچه عشق‏هاى دست دوم و تقلبى مردانى مى‏شوند که سرمایه ایشان هوسبازى و دروغ‏پردازى است. «سیما» برخاسته از میان دخترانى است که تب تندشان زود به سردى مى‏گراید و آفتاب خشم‏شان خیلى سریع به غروب مى‏نشیند و شاید همین خصیصه اجتماعى است که باعث مى‏شود از اتفاقات تلخ گذشته خویش درس عبرت نگیرند و بارها از یک سوراخ گزیده شوند.
فیلمساز مى‏توانست از عنصر انتقام‏گیرى «سیما» از «بهروز» روایت خطى خود را به یک روایت متکى بر ماجرا و رویدادهاى پر کنش تبدیل کند، اما تمام آن حس کینه و انتقام «سیما» به چهارتا فحش آبدار به «بهروز» و بیرون کردن او از ویلاى پدرى‏اش ختم مى‏شود.
به راستى اگر فیلمساز خط داستانى خود را بر مثلث عشقى میان «سیما»، «امیر» و «بهروز» بنا مى‏کرد، فیلم دستخوش حوادث جذاب‏ترى نمى‏شد و آن دلبستگى تازه‏اى که براى «سیما» در ارتباط با «امیر» رخ مى‏داد، او را دچار کنش جدى‏ترى با «بهروز» نمى‏کرد؟
به طور کلى در شخصیت «سیما» هیچ گونه درگیرى و دغدغه ذهنى دیده نمى‏شود، حتى فرارهاى او از دست «امیر» نیز انگیزه او را براى گرفتن انتقام جدى نشان نمى‏دهد، به طورى که بازى خنثاى «الناز شاکردوست» در هنگام نشستن بر سرِ سفره عقد، هیچ پیش‏زمینه‏اى را براى لحظاتى که با تفنگ به سراغ «بهروز» مى‏رود، خلق نمى‏کند. او آنقدر عادى و راحت رفتار مى‏کند که انگار مسئله ازدواج و عشق و پیوند مشترک مثل خاله‏بازى‏هاى دخترانه‏اى است که نهایتش هیچ خطرى را براى کسى نخواهد داشت.
«سودابه» همسر اول «بهروز» نیز نمونه اغراق‏شده زنانى است که وقتى احساس کنند زیر سرِ شوهرشان بلند شده، به ضرب زور و چوب و چماق هم که شده، کانون خانواده را حفظ مى‏کنند و با چاقو در دست، مردشان را به خانه بازمى‏گردانند، هر چند خود مى‏دانند زور و اجبار شاید بتواند براى مدتى مردشان را وفادار نگه دارد، اما هیچ چیز نمى‏تواند تضمین‏کننده زندگى با یک مرد هوسباز و دروغگو باشد. به همین دلیل حرف‏هاى فریبنده و تملق‏مآبانه «بهروز» در پشت تلفن، با رى‏اکشن تمسخرآمیز «سودابه» جواب مى‏گیرد، چون مدت‏هاست که دست چنین مردانى براى همسران‏شان رو شده و حنایشان دیگر رنگى ندارد.
«سولماز» نامزد مباشر نیز برخاسته از طبقه‏اى از زنان است که با چند کلام عاشقانه و چند کادوى چشم‏نواز، چشم عقل‏شان کور مى‏شود و گل از گل‏شان مى‏شکفد و دوباره با وعده‏هاى سرِ خرمن، سرِ کار مى‏روند و اساساً تعریف‏شان از همسر و زندگى مشترک در همین رابطه‏هاى پر از منفعت مادى خلاصه مى‏شود و جهان‏بینى‏شان در جهت این است که هر مردى جیبِ پُرترى داشته باشد، قلب عاشق‏ترى دارد، تا آنجا که «سولماز» بعد از دریافت هدایایش، در را به روى مباشر مى‏بندد. چنین زنانى بیش از آنکه دلبسته شخصیت مردِ مقابل‏شان باشند، وابسته موقعیت ظاهرى آنها هستند و دل‏شان به جاى تفکر، اخلاق و شعور اجتماعى، به مال و منال و ثروت آنها دوخته شده است. چنین زنانى نیز سرانجامى نخواهند داشت جز اینکه دل‏شان را به همان کادوهاى بچگانه خوش کنند، بى‏آنکه هرگز طعم زندگى واقعى را در کنار مردى که دوست‏شان بدارد و دوستش بدارند، بچشند.
«لطیفه» دخترعموى «امیر» نیز بر خلاف نامش، هیچ لطافت و طنّازى را از خود نشان نمى‏دهد و به جاى هر گونه دلبرى از «امیر»، متوسل به جبر و خشونت مى‏شود تا شاید با اوقات‏تلخى و بداخلاقى، دل او را به دست آورد. فیلمساز از زبان پدر لطیفه بیان مى‏دارد که تمام رفتارهاى ناهنجار و غیر منطقى «لطیفه» به خاطر علاقه او براى ازدواج است و چون این اتفاق براى او نمى‏افتد، او دچار کج‏خلقى و عصبانیت شده و تلافى‏اش را سر «امیر» در مى‏آورد و دوباره فیلمساز از همین موضوع، دستاویزى مى‏سازد تا بگوید «به تازگى اسم بیمارستان روانى به خانه شوهر تغییر یافته است.» و با این کنایه نشان مى‏دهد دختران ایرانى همه بیمار روانى هستند و به جاى اینکه فکر کنند با ازدواج و رفتن به خانه شوهر، مشکلات‏شان حل مى‏شود، باید به بیمارستان روانى بروند، نه اینکه ازدواج کنند.
ظاهراً بزرگ‏ترین معضل و بحران زندگى تمام دختران و زنان موجود در فیلم، ناکامى در ازدواج و تشکیل خانواده است و فیلمساز بهترین راه چاره و حل این مشکل را در این مى‏بیند که زنان به هر وسیله که شده مردان اطراف‏شان را وادار به ازدواج با خویش کنند.
باید گفت تنش‏ها و کشمکش‏هایى که در فیلم طراحى شده است، عمدتاً وجه بیرونى و رفتارى دارد، در حالى که چنین فیلمنامه‏اى نیازمند تضادهایى است که داراى بُعد درونى و روانى باشد و همین عدم وجود کنش‏هاى درونگرایانه شخصیت‏ها باعث مى‏شود تا همه چیز در سطح بگذرد و هرگز به لایه‏هاى زیرین معضلات اجتماعى راه نیابد.
رفلکس‏هاى مسخره پدر سیما را هنگام رودست خوردن از داماد قلابى به یاد آورید که چگونه وضعیت خطیر خود را به موقعیت فوتبال ایران و استرالیا شبیه مى‏داند و خیلى آسان و سریع به این نتیجه مى‏رسد که تا آبروى خانوادگى‏اش نیز مانند مخارج عروسى بر باد نرفته است، باید یک داماد شاخ‏شمشاد دیگر از وسط کوچه پیدا کرد و در کنار دخترش بر سر سفره عقد نشاند، حتى اگر لازم باشد براى این دامادِ کرایه‏اى بهاى سنگینى بپردازد.
برخورد اولیه مادر سیما در مواجهه با «امیر» تداعى‏گر رفتارهاى سنتى مادرزن‏هاى ایرانى است که گویى هیچ چیزى برایشان مهم نیست جز اینکه یک پسر سربه‏راه که سرش به تنش بیارزد، شوهر دخترشان شود، بدون اینکه نسبت به این جوانِ از راه رسیده، هیچ شناخت و آشنایى داشته باشند.
حتى پایان خوش فیلم نیز در راستاى همان جذب مخاطب عام است، اگر چه از همان پلانى که «امیر»، «سیما» را به عنوان همسرش معرفى مى‏کند، پیشاپیش پایان فیلم قابل پیش‏بینى است، اما خوش بودن فصل اختتامیه، تم اخلاقى فیلم را زیر سؤال مى‏برد و بیانیه اخلاقى خود را با این شعار تمام مى‏کند که اگر مردى سرِ دخترى کلاه گذاشت و دختر از ماجرا بو برد، بهترین کار این است که مرد را با اُردنگى به نزد زن اولش بفرستد و خودش هر طور شده، شوهر دیگرى براى خود دست و پا کند.
جالب اینجاست که «سیما» بعد از مدت‏ها آشنایى و نامزدى با «بهروز» از او فریب مى‏خورد ولى باز هم به همان سادگى سابق، درگیر عشق تازه‏اى مى‏شود و براى جبران احساسات لطمه‏خورده‏اش به رابطه دیگرى پا مى‏گذارد و على‏رغم اینکه صابون این مردها یک بار به تن او خورده، باز هم تن به بازى جدید آنها مى‏دهد. البته منظور این سخن این نیست که امثال «سیما» باید براى همیشه ترک ازدواج و زندگى عاشقانه را بکنند و شیوه رهبانیت در پیش بگیرند، اما از آنها انتظار مى‏رود که دوباره مثل دختربچه‏هاى تازه به بلوغ رسیده، با شنیدن چند جمله عاشقانه، دست و پایشان را گم نکنند و با شناخت و دقت بیشترى رابطه جدیدى را برقرار سازند تا دوباره بار شکست دیگرى را نخواهند تحمل کنند.
اگر چه فیلمساز خواسته با شخصیت‏پردازى که از «امیر» نشان مى‏دهد، او را مرد ایده‏آلى ترسیم کند و مخصوصاً با بیان این جمله «امیر» که «خدا یکى، زن یکى»، تفاوت او را با امثال «بهروز» به نمایش بگذارد؛ اما موضوع این است که واقعاً چطور دخترى که هنوز عرق خشم و کینه‏اش از مردان خشک نشده و قبلاً از عشق دروغین همین مردان بازى خورده است، دوباره به این سرعت، همه چیز را فراموش مى‏کند و بدون هیچ تحقیق و معرفتى دل مى‏بازد و از هول حلیم در دیگ ازدواج مى‏افتد.
به هر حال چنین فیلمى از فقدان تعلیق‏هاى دراماتیک رنج مى‏برد و اساساً فیلمساز ترجیح داده تا مخاطب با خیال راحت بر صندلى بنشیند و از شوخى‏هاى کلامى شخصیت‏ها لذت برد، بدون اینکه درگیر دغدغه‏هاى آکنده از احساس و عاطفه آنها شود. اگر همان چند قطره اشک «سیما» در زیر باران نُقل شادى عروسى نبود، مخاطب احساس مى‏کرد که انگار هیچ اتفاق بدى نیفتاده است و فقط جاى داماد با کس دیگرى عوض شده است و ظاهراً در چنین شرایط قحطى داماد چه اهمیتى دارد که این صندلى جایگاه چه کسى قرار گیرد، همین که کسى حاضر شود نقش داماد را بازى کند، از سرِ عروس هم زیادى است.
یکى از مشکلات اساسى فیلم که خط روایت را به شدت عادى و پیش‏پاافتاده مى‏کند، این است که هیچ مانعى بر سر راه شخصیت‏ها نیست و پرسوناژها هیچ هدف مهمى که بتواند بیننده را براى تحقق آن کنجکاو و همراه کند، ندارند، به همین دلیل هیچ گونه قطب‏بندى شخصیتى شکل نمى‏گیرد و اصلاً قهرمان یا ضد قهرمانى خلق نمى‏شود، در حالى که از چنین فیلمى که پایه و اساس خویش را بر مبناى گرایشات عامه‏پسند استوار کرده، انتظار جدال پارادوکسیکال میان آنتاگونیست و پروتاگونیست خیلى بیشتر از سایر فیلم‏هاست. در واقع فیلمساز تمام ضعف‏ها و نقایص کار خود را با شوخى‏هاى کلامى شخصیت‏ها پر کرده است، فقط کاش اینقدر که در زمینه طنز گفتارى استعداد به خرج داده بود، در زمینه‏هاى دیگر هم وقت اندکى مى‏گذاشت تا فیلمى را به مخاطب عرضه مى‏کرد که علاوه بر جذابیت عامه‏پسند، حرفى هم براى گفتن داشت.